پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Lack of Empathy: کمبود همدلی
Disengagement: درگیرنبودن
True self: خود واقعی
False self: خود غیرواقعی
Facilitating environment: محیط تسهیل گر
Environmental mother: مادر محیطی
Object mother: مادر ابژه ای
Suicidality due to true self arrestment: خودکشیگرایی به سبب محدودشدگیِ خویشتن حقیقی
Narcissistic personality: شخصیت خودشیفته
Denial: انکار
Reaction formation: واکنش وارونه
Acting out: به عمل دراوردن
Projective identification: فرافکنی همانندسازانه
Inadequacy: بیکفایتی
Impingement: تخطی
Whole object: ابژه کلی
Part object: ابژه ناکامل
Soothing function: کارکرد آرامش بخشی
Guilt: عذاب وجدان
Transitional object: ابژه گذار
Protecting parent from hurting: مراقبت از والد برای آسیب ندیدن
Repairing: ترمیم
Improvement due to deprivation: رشد به واسطه محرومیت
Identification: همانندسازی
Sense of badness secondary to loss of the object: احساس بد بودن ثانویه به ازدستدادن ابژه
Self object function
Holding: نگاه داشتن
Containing: نگاه داشتن
Lack of facilitating environment
Post partum depression: افسردگی پس از زایمان
Others desire: اشتیاق دیگری
Self desire: اشتیاق خود
Lack of play and joy: کمبود بازی و لذت
Good enough parenting: والد به اندازه کافی خوب
Mirroring: انعکاس
Emotional distance
Lack of soothing function: کمبود آرامش بخشی
Sense of badness: حس بد بودن
Fear of abandonment: ترس از رها شدگی
Limit setting: مرز گذاشتن
Frustration: ناکام کردن
Responsiveness: پاسخ دهی
capacity to concern: توانایی برای نگرانی درباره دیگری
فیلمی زیبا از Robert Benton
فیلم دیگری که از او می شناسیم
Places in the heart 1984
IMDB RATING :7.8
نامزدی ها:
فیلم در۱۹۸۰ OSCAR, BAFTA ,GOLDEN GLOBE تقریبا در تمامی رشته های اصلی نامزد بوده
بهترین فیلم خارجی جشنواره سزار ۱۹۸۰
جوایز:
بهترین فیلم در GOLDEN GLOBE,OSCAR سال ۱۹۸۰
بهترین هنرپیشه نقش اول زن و مرد در GOLDEN GLOBE,OSCAR سال ۱۹۸۰
بهترین کارگردانی در GOLDEN GLOBE,OSCAR سال ۱۹۸۰
بهترین فیلمنامه در GOLDEN GLOBE,OSCAR سال ۱۹۸۰
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
جدایی همسر باعث بوجود آمدن باند عاطفی عمیق بین پدر و پسر می شود. با شروع دادگاه حضانت ،زخم های جدایی سرباز می کند
تحلیل روانکاوانه فیلم کرامر مقابل کرامر
مقدمه
کرامر مقابل کرامر داستان رشد تد کرامر را بازگو میکند که بر نقش سنتی مردانه خود که بر اساس دستاوردهای شغلی تعیین شده بود غلبه میکند و رضایت ناشی از پدری مراقب بودن را کشف میکند. جوانا کرامر هم مسیر رشدی مشابهی را طی میکند. او که از هویت فردی خود دور مانده بود و فقط نقش سنتی مادرانه را ایفا میکرد به دنبال مسیر رشدی منحصر به فرد خود میرود که در این میان با احساس گناه سنگینی نیز دستوپنجه نرم میکند.
بیلی پسر خانواده مانند پدر و مادرش در مواردی احساس گناه یا احساس بد بودن را تجربه میکند. او در رابطه با پدرش خشم خود را ابراز میکند و محدودیتهای خود را میسنجد تا در نهایت به مرحلهای میرسد که اطمینان مییابد پدرش از خشم او تخریب نمیشود و با او میماند.
خانواده
فیلم در ابتدا به چالشهایی میپردازد که خانواده پس از فروپاشی با آن مواجه است. مادر در ابتدا آشفته، ضعیف و در حال رنج کشیدن به تصویر کشیده میشود. در صحنههای اول مادر را میبینیم که میخواهد خانه را ترک کند و پدر را در مراقبت از پسر خانواده تنها میگذارد.
در این خانواده شاهد نوعی عدم تعادل میان نقشهای والدینی پدر و مادر هستیم. پدر به شکل جسمانی حضور دارد و نیازهای مادی را تأمین میکند اما از نیازهای محیطی فرزند و همسر خود غافل است. به این دلیل کارکرد مربوط به رفع نیازهای محیطی بر دوش مادر گذاشته شده است. زمانی که جوانا خانه را ترک میکند این عدم تعادل که از نظر مخفی مانده بود، خودش را نشان میدهد.
تد پدر/والدی نبود که به نیازهای غیرمادی اعضای خانواده بها دهد و به دنبال پرورش آن باشد. او تمایل داشت در جوانا کسی را ببیند که خودش میل به دیدن آن داشت نه آن چیزی که جوانا میخواست باشد. او در صحنهای اعتراف میکند: «من مدام کاری میکردم تا اون (جوانا) یه مدل آدم خاصی باشه. مدلی از همسر و زن که من فکر میکردم اون باید باشه» (lack of facilitating environment).
جوانا نیز در دادگاه به همین موضوع اشاره میکند و میگوید که از ۸ سال ازدواجشان تنها دو سال اول آن را خوشحال بوده است و میترسیده که از ترسهایش با تد حرف بزند. با توجه به سن بیلی که در زمان رفتن جوانا ۵ونیم سال داشته است میتوان نتیجه گرفت که غمگینی جوانا از زمان بارداری او آغاز شده است. او پیش از ازدواج شاغل بوده است و پس از آن علیرغم میل او به کار کردن تد با این امر مخالفت میکرده است. او توانمندیهای جوانا برای داشتن درآمدی مکفی را دست کم میگرفت و باور داشت که جوانا با حقوق خود حتی نمیتواند برای دوران غیاب خود در خانه برای بیلی پرستار بگیرد. جای تعجب نیست که جوانا نسبت به مادر بودن خود احساس خوبی نداشته باشد. شاید بیلی را مانع پیگیری امیال خود میدانسته است. به عبارتی شاید این جمله از او که در ابتدای فیلم از او میشنویم که برای بیلی خوب نیست در واقع نوعی فرافکنی باشد، اینکه در واقع این بیلی است که برای او خوب نیست (Post-partum depression/ Projection)
در آخر فیلم متوجه میشویم که علیرغم از هم پاشیدن واحد خانواده در نهایت تد و جوانا هر دو به ارزشمندی نقش یکدیگر در خانواده پی میبرند و آن را میپذیرند و مهمتر از آن به مسئولیت والدگری اولیه خود یعنی توجه به بهزیستی فرزندشان متعهد میگردند.
وقتی جوانا بعد از بیشتر از یک سال تد را دعوت به دیدار میکند میگوید که بیلی را در این چند ماه آخر از دور نگاه میکرده است. او میگوید: «من چون نمیدونستم کی هستم رفتم. من همیشه زن، مادر و دختر کسی بودم». به نظر میرسد جوانا احساس میکرده است که هویت مستقلی نداشته و هویت او بر اساس نقشهایی اجتماعی که بر دوشش قرار میگرفته تعریف میشده است. او در زندگی خویشتنی کاذب را در جهت برآورده ساختن میل «دیگری» پرورش داده بود. (False self)
جوانا میگوید خیلی چیزها را در مورد خود فهمیده است. اینکه بیلی را دوست دارد و میخواهد با او باشد. تد که تا پیش از رفتن جوانا در مورد بیلی نگرانی نداشته است واکنش نشان میدهد و میگوید: «چی باعث میشه فکر کنی بیلی هم همین رو میخواد؟ اینکه چند تا کارت پستال میفرستادی دلیل میشه؟». گذشته از این، تد سعی میکند به جوانا یادآور شود که نیازهای والدین همواره بر اساس مصلحت کودک تعریف نمیشود و باید نیازهای کودک را در اولویت قرار داد تا کودک تحت تأثیر بهرهبری خودشیفتهوار والدین قرار نگیرد.
وقتی دادگاه درخواست جوانا برای دیدار بیلی را تأیید میکند، تد نگرانیهای خود را در مورد از دست دادن بیلی به این شکل مطرح میکند: «نکنه بیلی رو بدزده؟ … اون پیش روانپزشک میره، من نگران سلامت روانش هستم».
تد به توصیۀ وکیل فهرستی از مزایا و معایب جنگیدن برای حضانت برای خود تهیه میکند که تنها میتواند قسمت معایب آن را با موارد زیر پر کند: «هزینه مالی/ نداشتن حریم خصوصی/ تحت تأثیر قرار گرفتن کار/ نداشتن زندگی اجتماعی/ نداشتن آرامش». با وجود این، بعد از اینکه به اتاق بیلی میرود، او را در آغوش میگیرد و به او میگوید دوستش دارد، متوجه میشود که عشق به تنهایی در فهرست مزایا میتواند بر تمامی معایب بچربد! او با جرئتورزی تمام هفته آخر سال به دنبال یافتن شغلی جدید میرود تا به گرفتن حضانت بیلی کمک کند.
به نظر میرسد در آخر جوانا با غلبه بر احساس گناه خود در طول درمان و تد با پرورش کارکرد مادرانه در خود توانستند به ارزشمندی رابطهشان با بیلی پی ببرند و بیشتر از نیازهای خود به نیازهای بیلی بیندیشند.
پدر (تد)
تد در ابتدا به عنوان مردی سختکوش و خودمحور نمایش داده میشود. در روزهای اولی که وظیفۀ مراقبت از بیلی بر عهدهاش گذاشته میشود بسیار بیکفایت جلوه میکند اما به مرور زمان میتواند به شهود خود اعتماد کند، نسبت به نیازهای بیلی حساستر باشد و کمی از خودگذشتگی داشته باشد.
در صحنهای که تد میخواهد فرنچ تست درست کند اولین باری است که در تصویر در کنار بیلی قرار میگیرد. در اینجا متوجه میشویم که چقدر تد زمان کمی را با بیلی گذرانده و از جزئیات مربوط به او بیخبر است. بیلی دوست ندارد نان او تکه تکه شود اما این امر برای تد معنا ندارد و خیلی شلخته بیآنکه به نحوۀ رسیدگی به بیلی اهمیت دهد به سیر کردن او با غذا فکر میکند. تد متوجه نیست که در ذهن کودکانۀ بیلی نان کامل و درسته با نان خرد و چندپاره شده فرق دارد (Whole object/ Part object).
تد بسیار با عجله و بدون فکر کار میکند به طوری که حتی بدون دستکش قابلمه داغ را بلند میکند. این امر نشاندهندۀ عصبی بودن او از تنها ماندن با بیل است. تد تصوری از «بازی و لذت» ندارد و همزدن تخممرغها را هم امری خشک و جدی در نظر میگیرد که باید سریع زده شود. او بیلی را سرزنش میکند که نمیتواند تخممرغها را دست هم بزند و همزن را از بیلی میگیرد. (Lack of Joy and play)
تد در مورد نبود جوانا از همان پشت در توضیح منطقی میدهد و هیجان یا ترس پشت سؤال بیلی را نادیده میگیرد. بعد به سمت آشپزخانه میرود و کف میزند تا شاید با این کار بتواند خلأ نبود جوانا را با صدا پر کند. صدای او برخلاف مشکل پیش رو بسیار مشتاق و هیجانزده به نظر میرسد. تد ایدهای ندارد که چه کار میکند و وسایل مورد نیاز کجا هستند که میتواند نشانی از این باشد که تاکنون وقتی مناسب را به مراقبت از بیلی اختصاص نداده است. بر روی یخچال دو گلدان سالم قرار دارد که نشان از این دارد که کسی یعنی جوانا تاکنون مسئولیت مراقبت از آنها را بر عهده داشته است. به نظر میرسد مسئولیت «مراقبت» در خانواده بر عهده جوانا بوده و تد به جز نانآوری کارکرد دیگری نداشته است و حالا این مسئولیت به او محول شده است. (Environmental mothering)
وقتی تد تخممرغها را در لیوان میشکند بخشی از پوسته تخممرغها در آن میافتد که بیلی به آن اشاره میکند. تد سریع آن را بیرون میکشد و توضیح میدهد که فرنچ تستها به این روش خوشمزهتر میشوند تا به نوعی احساس بیکفایتی خود را مخفی کند (Feeling inadequate).
تد چمدان جوانا را داخل کمد بازمیگرداند. او در ابتدا باور ندارد جوانا او را ترک کرده و مطمئن است که بازمیگردد. حتی مارگارت را متهم میکند که او این فکر را در سر جوانا انداخته است، گویی خود جوانا هیچ گاه خویشتنی ندارد که بتواند عاملیت داشته باشد و بتواند تصمیمگیری کند. او مشکلات مربوط به رابطهشان را انکار میکند و میگوید: «تا وقتی تو و چارلی جدا نشده بودین ما مشکلی نداشتیم». شاید این انکار در راستای مراقبت کردن از بیلی و خودش در مواجهه با از دست دادن ابژه است (Impingement).
وقتی مدیر تد نگرانی خود را در مورد تخصیص وقت تد برای بیلی اعلام میکند او میگوید که مطمئن است جوانا بازمیگردد و چند بار به مدیر میگوید: «من خوبم» که این میتواند نشان از انکار و واکنش وارونه در او داشته باشد. به مرور وقتی رفتن جوانا را باور میکند میگوید: «قدیما وقتی ناراحت میشد ساکت میشد … این چند ماه به خاطر کارم کمتر بهش توجه میکردم» (Denial/ Guilt/ Reaction formation)
تد در دادگاه در مورد والدگری میگوید و اینکه پدرها هم میتوانند به همان اندازه مادران والد خوبی باشند. عشق ورزیدن به فرزند و مراقبت از او وابسته به جنسیت والد نیست. گذشته از این تد از مفهوم «مادر/والد به اندازه کافی خوب» حرف میزند: «همسرم همیشه بهم میگفت چرا یه زن نمیتونه به اندازه یه مرد جاهطلب باشه؟ فکر میکنم درست میگی. من اینو یاد گرفتم. حالا میخوام با همین استدلال بدونم کدوم قانون میگه که مادر به صرف جنسیتش والد بهتریه؟ من زمان داشتم که به این فکر کنم چی باعث میشه که آدم بتونه یه والد خوب بشه. والدگری خوب به ثبات مربوطه، به صبر مربوطه. گوش دادن بهش یا حتی تظاهر به گوش دادن بهش وقتی که دیگه توان گوش کردن نداری. به عشق مربوطه مثل همون چیزی که [جوانا] گفت. نمیدونم کجا نوشته که زنها تو این ماجرا بهترن؟ کجا نوشته که مردها احساسات کمتری نسبت به زنها دارن؟ من و بیلی یه خونه با هم داریم. من بهترین شکلی که میتونستم درستش کردم. عالی نیست. منم والدی عالی نیستم. گاهی صبرم تموم میشه و یادم میره که اون فقط یه بچه کوچولو است. ولی من کنارش هستم. با هم صبحانه میخوریم و اون با من حرف میزنه و بعد با هم میریم مدرسه. شب با هم شام میخوریم و حرف میزنیم و من براش قصه میگم … ما یه زندگی ساختیم با هم و همدیگه رو دوست داریم. اگه این رو خراب کنی دیگه نمیشه درستش کرد. جوانا لطفاً این کار رو نکن. این کار رو دوباره با این بچه نکن» (Good enough parenting)
وقتی مدیر تد نگرانی خود را در مورد تخصیص وقت تد برای بیلی اعلام میکند او میگوید که مطمئن است جوانا بازمیگردد و چند بار به مدیر میگوید: «من خوبم» که این میتواند نشان از انکار و واکنش وارونه در او داشته باشد. به مرور وقتی رفتن جوانا را باور میکند میگوید: «قدیما وقتی ناراحت میشد ساکت میشد … این چند ماه به خاطر کارم کمتر بهش توجه میکردم» (Denial/ Guilt/ Reaction formation)
مادر (جوانا)
در اولین صحنه فیلم چهره جوانا را میبینیم که حاکی از نگرانی است. او بالای سر بیلی پسرش نشسته است. او به بیلی میگوید دوستت دارم و بیلی رویش را میگرداند تا بخوابد و میگوید صبح او را خواهد دید. به نظر میرسد این جمله احساس گناه را در جوانا برمیانگیزد چرا که علیرغم میل بیلی باز او را بغل میکند و اصرار دارد که بگوید بیلی را دوست دارد. (Feeling guilty)
او در صحنهای کلیدی به تد میگوید که فکر میکند برای بیلی بد است و دیگر تد را دوست ندارد. او در حال گفتن تصمیم خود برای ترک تد است و تد مشغول تلفن حرف زدن و با بیتفاوتی به خبر خودکشی فردی آشنا واکنش نشان میدهد. به نظر میآید حرفهای جوانا شنیده نمیشود. تد به غم عظیمی که در صورت جوانا نقش بسته نگاه نمیکند و متوجه چمدان بسته شده نیست. این امر حاکی از فقدان همدلی و عدم درگیری عاطفی تد با جوانا است.
در واکنش به تصمیم رفتن او تد تنها از دیر آمدن بیخبرِ خود عذرخواهی میکند. شاید بتوان گفت انگیزه جوانا برای ترک تد این بود که تد به نیازهای غیرمادی او توجهی نمیکرد، او را تبدیل به فردی کرده بود که نمیخواست باشد یا فرصت بودن کسی که میخواست باشد را به او نمیداد و تواناییهای او را دست کم میگرفت. جوانا میگوید اگر یک روز دیگر در این زندگی بماند خودش را از پنجره بیرون میاندازد. این امر نشان از به تنگ آمدن جوانا از محدودیت رشد خویشتن حقیقیاش دارد (False self/ lack of mirroring/ Unempathic/ Disengagement).
جوانا در سفری برای پیدا کردن خویشتن حقیقی خود به کالیفرنیا میرود، رواندرمانی را شروع میکند و با کمک درمانی متوجه میشود که اگر بخواهد امیال و آرزوهای خود را دنبال کند به این معنا نیست که مادر بدی است. برای مادر خوب بودن لازم نیست که تمام وقت در اختیار فرزندش باشد. او زنی توانمند است که پیش از بچهدار شدن در زمینۀ طراحی کار میکرده است. به نظر میرسد که با تولد بیلی و به دنبال نقص در بازتعریف هویت خود پس از زایمان دچار نوعی افسردگی شده که بدون درمان مزمن شده است. او میفهمد که هم خود به پسرش و هم بیلی به او احتیاج دارد: «من پنج سال و نیم مامانش بودم. تد ۱۸ ماهه که این نقش رو بر عهده گرفته» (Good enough mother). او در طول سفر خود سعی میکند خویشتن حقیقی خود را پیدا کند و بسازد: «فکر میکنم تو کالیفرنیا خودم رو پیدا کردم. یه کار برا خودم دست و پا کردم. به یه درمانگر مراجعه کردم …» (Finding true self)
جوانا پیش از این فکر میکرد تمام سرمایهگذاری روانی خود را باید روی فرزندش بگذارد تا بتواند مادر خوبی باشد و همین امر او را از هویتی که پیش از مادر بودن داشت دور و دچار افسردگی کرده بود. یکی از دلایلی که زنان پس از فرزندآوری دچار افسردگی میشوند نگرانی از همین موضوع است که آیا اگر تمام وقت در اختیار فرزند خود نباشند «مادر خوبی» هستند؟ آیا اگر به نیازهای خود بها دهند به معنای خودخواهی آنها و رسیدگی نکردن به فرزندشان است؟ در صورتی که دیگر اعضای خانواده در بازتعریف هویت مادر به او کمک و در این راه او را حمایت کنند، شاید بتوانند احساس گناه مربوط به رسیدگی کردن به نیازهای خود را در او کمرنگ کنند. جوانا در این زمینه در دادگاه میگوید:
«پنج سال آخر ازدواجمان خیلی میترسیدم و خیلی غمگین بودم. هیچ راهی جز ترک کردن خانوادهام به ذهنم نمیرسید. وقتی اونا رو ترک کردم فکر میکردم واقعاً یه مشکل خیلی ناجور دارم. فکر میکردم پسرم بدون من اوضاع بهتری داره. وقتی تو کالیفرنیا رواندرمانی گرفتم فهمیدم که اونقدرها هم آدم بدی نبودم. به صرف اینکه میخواستم با یه کار دیگهای جز رسیدن به بچهام، احساسات و خلاقیت خودم رو تخلیه کنم، معنیاش این نبود که مادر بدی هستم. میدونم پسرم رو ترک کردم. میدونم که این خیلی کار وحشتناکیه. باور کنین که هر روز با فکر اینکه این کار رو کردم دارم زندگی میکنم. ولی فکر میکردم این تنها کاریه که میتونستم بکنم که برای اون خوبه. اما از اون موقع من کمک گرفتم، خیلی سخت کار کردم تا بتونم یه آدم چندبعدی باشم. و فکر میکنم منصفانه نباشه که به خاطر این تنبیه بشم»
او در انتهای فیلم در تعارض با خودش است. دادگاه حق را به او داده است. با وجود این، جوانا تردید دارد که بیلی را با خود ببرد. او فکر میکند اتاقی که برای بیلی آماده کرده است آنقدر شبیه به اتاق کنونی خود نیست، ابرهایی که میتواند نشان از رؤیاپردازی باشد روی دیوارهای اتاق جدیدش وجود ندارد. شاید جوانا فکر میکند با بردن بیلی به محیطی ناآشنا فرصت رشد را از او میگیرد. جوانا میان برآورده ساختن نیازهای خود و بیلی در تعارض است. شاید در جایی فکر میکند آنچه که او میخواهد موجب ناخشنودی فرزندش خواهد شد یا نگران باشد با بیلی همان کاری را بکند که تمام این سالها تد با او کرده بود، یعنی جلوگیری از دنبال کردن خواستههای خود و پرورش خویشتن حقیقی.
بیلی و رابطه با والدین
در اولین سکانسی که بیلی با پدر در مورد مادرش صحبت میکند، پدر در دستشویی است و بیلی پشت در به انتظار ایستاده است. آنها مکالمه خود را از پشت در ادامه میدهند که این میتواند استعارهای از وجود مانع عاطفی میان آنها باشد. تد با سری پایین از اتاقش بیرون میآید که میتواند نشان از ناراحتی او داشته باشد، ناراحتیای که توسط پدر دیده و آرام نمیشود (Emotional distance/ Lack of soothing function).
وقتی برای اولین بار بیلی همراه پدرش به مدرسه میرود میتوانیم بیاعتمادی بیلی به مراقب بودن پدر را ببینیم. تد دستش عرق کرده است و حتی نمیداند که بیلی کلاس چندم است. تد عجله دارد که او را به مسئول مدرسه بسپارد و او را ترک کند. بیلی که به طور ناگهانی و بدون توضیح مادرش را از دست داده است، حال که سردرگمی پدر و اضطراب او را میبیند نگران از دست دادن پدر است. او میپرسد: «اگه یادت بره بیای دنبالم چی؟ اگه ماشین بزنه بهت بمیری چی؟» (Fear of losing the object)
در صحنهای که بیلی آبمیوه را روی میز میریزد، تد با خشم واکنش نشان میدهد و به او میگوید که همه چیز را خراب کرده است. بیلی مرتکب اشتباهی اتفاقی شده است و بار گناهی که به جان او انداخته میشود متناسب با عمل او نیست. شاید تحمیل حجم گناه نامتناسب بر بیلی باعث خالی شدن بیلی از همین احساس شود چرا که دیگری این احساس را از او دزدیده است و به جای او آن را ابراز میکند. شاید دلیل مبهوت شدن بیلی نیز همین باشد (Extractive introjection). همچنین خشم زیاد پدر میتواند نگرانی بیلی از تخریب ابژه را به همراه داشته باشد. تد انتظار دارد که چون بیلی را به پارک برده و برای او بستنی خریده است او باید دردسری برایش به همراه نداشته باشد. شاید این موضوع باعث شود که بیلی احساس کند پدر او را نه به عنوان فعالیتی لذتبخش بلکه با هدف ساکت کردنش به پارک برده است. در واقع فعالیتی که قرار بوده لذتبخش باشد به شکلی ماشینی انجام شده است. (Lack of play and joy/ Fear of destroying the object)
صحنۀ خرید در فروشگاه به ما نشان میدهد که تد تاکنون در کارهای مربوط به زندگی روزمره کمک چندانی نکرده است. این بیلی است که لیست خرید را در ذهن دارد. اصرار او به برداشتن محصولاتی که مادرش آنها را انتخاب میکرده است نشان میدهد که میخواهد امنیت سابق گذشته را در ذهنش زنده کند و مادر را در روان خود نگاه دارد (Object constancy).
تلاش بیلی برای حفظ ابژه در روانش را میتوانیم بار دیگر در صحنهای ببینیم که در تخت مادرش دراز کشیده است تا با لمس جسمانی جایگاه خواب او بتواند به شکلی استعاری از نظر روانی نیز او را لمس کند. تد شروع به خواندن نامه جوانا میکند و از اینکه فقط بیلی مخاطب آن است شوکه میشود. جوانا توضیح میدهد که گاهی پدرها خانوادهشان را ترک میکنند اما مادرها هم میتوانند این کار را بکنند. او میگوید: «من مامانت هستم منتها نه تو خونه، بلکه مامان تو توی قلبت هستم». بیلی صدای تلویزیون را بلند میکند و نمیخواهد ادامه نامه را بشنود و این نشان از عدم بخشش او دارد (Feeling hurt).
تد در یکی از مهمانیهای کاری شرکت نمیکند تا بتواند به دنبال بیلی برود. او حدود بیست دقیقه دیر میرسد و بیلی از این موضوع ناراحت است چرا که فکر میکند تمامی مادرهای دیگر زودتر از تد آمدهاند. شدت واکنش بیلی به این موضوع میتواند مربوط به این باشد که دیر آمدن پدر، فقدان مادر را به یادش میآورد. تد به او میگوید: «وقتی بزرگ شدی یاد میگیری که وقتی کسی عذرخواهی کرد کینه به دل نگیری تا طرف احساس گناه نکنه».
بعد از دعوای مربوط به بستنی خوردن بیلی از پدر میپرسد «ولم میکنی؟ … من چون بد بودم مامان رفت؟». برقراری پیوند میان این دو صحنه نشان میدهد یکی از دلایل ناراحتی بیلی از تأخیر پدر در واقع ترس او از رها شدن است. گذشته از این نشان میدهد که او احساسی از بد بودن دارد که به دلیل دشواری تحمل این احساس، آن را بر روی پدر فرافکنی میکند، پدر را نمیبخشد تا بار احساس گناه و احساس بد بودن را پدر تحمل کند. (Fear of abandonment/ loss of love of the object/ Loss of the object/ Sense of badness/ Projection)
تلاش بیلی برای حفظ مادر در روانش را بار دیگر در زمانی میبینیم که او علاقهمندی خود را به تیم بوستون اعلام میکند چرا که مادرش اهل بوستون است. شب وقتی تد ریختوپاشها را جمعوجور میکند متوجه میشود بیلی عکس جوانا را که قبلاً جمع کرده بود در کشویش گذاشته است. تد آن را از کشو بیرون میآورد و بالای سر بیلی میگذارد که این میتواند نشانی از این باشد که ابژهها در غیاب جسمانی خود نیز میتوانند به لحاظ روانی کارکرد مراقبانه فراهم آورند.
گذشته از این، تد با این کار نشان میدهد که بیلی مجبور نیست از پدرش مراقبت کند. شاید دلیل مخفی کردن عکس توسط بیلی ترس از این موضوع باشد که پدر از عشق او به مادرش ناراحت شود، مادری که هر دوی آنها را ترک کرده است. تد پتو را روی بیلی میکشد که نشان از میل او به مراقبت از بیلی یا شاید حتی جبران مراقبتِ بیلی دارد (Protecting the parent/ Transitional object).
در صحنه بعد این بیلی است که پدر را از خواب بیدار میکند. او میز را میچیند و دوناتهای آماده را از جعبه بیرون میآورد و در بشقابها میگذارد. پدر شروع به روزنامه خواندن میکند و بیلی مجلهاش را ورق میزند. به نظر میرسد که این عمل نشانی از فقدان تعامل میان پدر و پسر باشد.
شروع رفتارهای مربوط به سنجش محدودیتها توسط بیلی آنجایی است که تد به مراسم کاری مهمی نرسیده است و بیلی پای تلفن سر مدت زمان تلویزیون دیدن چانه میزند. در صحنۀ بعد بیلی سر میز بازی میکند. تد اسباببازی را از او میگیرد و در حالی که خودش چیزی مینویسد، بیلی را متوجه غذا خوردنش میکند. بیلی از خوردن دونات و غذاهای آماده خسته شده است. او سراغ فریزر و بستنی میرود. تد مرحله به مرحله او را تهدید میکند تا بستنی را نخورد. بیلی با چشم دوختن در چشم تد قاشق را در دهان خود میگذارد. تد از این کار خشمگین میشود و بیلی را با خشونت بلند میکند و به اتاقش میبرد. بیلی به تد میگوید: «ازت متنفرم» و تد نیز در پاسخ ابراز نفرت میکند و بیلی با بیقراری میگوید: «مامانم رو میخوام». بیلی عروسک خرس خود را به عنوان ابژۀ انتقالی در آغوش میگیرد (Transitional object).
ممکن است پس زدن غذا توسط بیلی احساس بیکفایتی را در تد بالا آورده باشد و دلیل خشم او نیز همین باشد. تد به جای آنکه از طریق تحمل خشم بیلی بتواند او را آرام کند، خشم خود را به عمل در میآورد. والدِ به اندازۀ کافی خوب، والدی است که بتواند با تحمل هیجانهای منفی خود و کودک او را تا حدی بهینه ناکام سازد تا کودک بتواند متوجه محدودیت و قانون بشود. تد نمیتواند کارکرد پاسخدهندگی و حساسیت به نیازهای کودک را اجرا کند و بر اساس خشم خود عمل میکند (Feeling inadequate/ Good enough parenting/ limit setting/ frustration/ Responsiveness/ Holding/ Acting out)
در نهایت بیلی از پدر عذرخواهی میکند و نگرانیهای خود از رها شدن یا به عبارتی ترس از تخریب ابژه را مطرح میکند. او از احساس بد بودن خود میگوید و رفتن مادر را به بد بودن خودش نسبت میدهد. تد توضیح میدهد که دلیل رفتن مادر نه بد بودن بیلی بلکه رفتارهای خودش نسبت به جوانا بوده است: «فکر میکنم چون من تلاش کردم اون رو یه مدل خاص کنم گذاشت رفت. سعی کرد من رو خوشحال کنه و وقتی نتونست، خواست باهام حرف بزنه. اما من گوش ندادم چون فقط به فکر خودم بودم». در نهایت هر دو یکدیگر را میبخشند و عشق خود را به یکدیگر ابراز میکنند (Soothing function/ Object survival).
به مرور تد با مفهوم والدگری آشنا میشود و کارکرد مادرانه را در خود پروررش میدهد. او در صحنۀ نمایش بیلی در مدرسه حاضر میشود و وقتی بیلی دیالوگهای خود را فراموش میکند، تد این کامل نبودن بیلی را میپذیرد و با کمک به یادآوری او را تشویق میکند. گاهی صرف حضور داشتن و نشان دادن اشتیاق از جانب والد برای پرورش احساس دوستداشتنی بودن در کودک کافی است. (Maternal function/ Basic love)
در صحنۀ آموزش دوچرخهسواری لذت بردن تد از توانمندیهای بیلی مشهود است. او از احساس بیلی در مورد دوچرخهسواری میپرسد. به نظر میرسد تد توانمندی انعکاس دادن احساسات و توانمندیهای فرزندش را پرورش داده است. در ابتدا تد دستانش را برای کمک به حفظ تعادل بیلی روی دوچرخه میگذارد و وقتی بیلی کمی راه میافتد دستانش را ول میکند اما کارکرد تعادلی تد با او میماند (Mirroring/ Self object function).
آنها زمان خود در راه مدرسه را با کیفیتی حاکی از علاقهمندی طی میکنند. بیلی داستان تعریف میکند و تد با اشتیاق گوش میدهد و با طرح پرسشهایی کنجکاوی خود نسبت به دنیای بیلی را نشان میدهد. تد هنگام خداحافظی نیمنگاهی به عقب میاندازد که میتواند نشان از علاقهمندی و نگرانی نسبت به بیلی باشد. (Responsiveness/ Capacity for concern)
وقتی بیلی در محل کار جدید پدر حاضر میشود سرشار از شوق و هیجان است. تد هیجان او را به کلام میآورد: «بهم افتخار میکنی؟». تد بروکلین را به بیلی نشان میدهد و بیلی به یاد میآورد که اینجا محلی است که پدر در دوران کودکی در آنجا زندگی میکرده است. این یادآوری نشان از آشنایی بیشتر و پیوند قویتر پدر و پسر با یکدیگر دارد. بیلی میگوید که اگر مادر محل کار او را میدید باز هم با او ازدواج میکرد. به نظر میرسد ظرفیت انعکاسی در بیلی نیز رشد کرده است.
کلام آخر
تد در ابتدا به شکلی به کار خود اعتیاد دارد که دیگر نقشهای ارتباطی خود را فراموش کرده است. او کمتر به نیازهای غیرمالی خانواده خود میاندیشد (No environmental functioning). جوانا که به دلیل محرومیت از کارکرد انعکاسی در این رابطه احساس خویشتن خود را گم کرده بود و نمیتوانست این گمگشتگی را تحمل کند تصمیم به ترک خانواده میگیرد (Lack of mirroring/loss of sense of self).
تد در ابتدا برای رابطهمندی با بیلی مشکل دارد. در طول زمان و با کمک تکوالدی دیگر به نام مارگارت میتواند مفهوم والدگری را به تجربه زیستۀ خود تبدیل کند و در نهایت با بیلی ارتباط برقرار کند.
مادر بچه را به دنیا میآورد. با وجود این، باید دانست که مادر و پدر هر دو در تشکیل نطفه، پرورش و بزرگ کردن کودک نقش دارند. زمانی که تد فرصت پرورش استعداد والدگری را پیدا کرد توانست آن را شکوفا کند و کارکرد مادرانه را در خود به راه اندازد (Maternal function).
جوانا در آخر میگوید: «من اومدم پسرم رو ببرم خونه بعد فهمدیم که همین الانش هم تو خونه خودشه». به نظر میرسد که جوانا نیز در آخر متوجه رشد تد و کارکرد محیطی و مادرانه در او میشود.
سکانس های انتخابی
۱. رفتن جوآنا
جوآنا در مورد اینکه چگونه غرق شدن در مادر بودن باعث شده بود که سایر جنبه های خود را زندگی نکند برای تد صحبت می کند
۲. فرنچ تست
Inadequacy
۳. act out
Projective identification
۴. من پسرم رو میخوام
۵. مانند پدر
Identification
۶. سکانس دادگاه ۱
Living true self
۷. سکانس دادگاه ۲
Extractive introjection