به نظرم یادآوری مداوم تغییرات شگرفی که فنّ روانکاوی از زمان پیدایش آن تاکنون به خود دیده است، ضرورتی ندارد. فنّ روانکاوی در مرحلۀ نخست خود، [روش] پالایش[۱] برویر، به مرکز توجه آوردن آن هنگام که علایم شکل گرفته بود و تلاش پیوسته برای بازتولید فرایندهای روانیِ درگیر در آن موقعیّت را شامل می شد تا تخلیۀ آنها در مسیر فعّالیت آگاه دنبال شود. یادآوری و برون ریزش[۲] با بهره گیری از حالت خواب مصنوعی هدفی بود که در آن زمان دنبال می شد. در ادامه و با کنار گذاشتن خواب مصنوعی[۳]، کشف چیزهایی که بیمار نمی توانست به یاد آورد، در جریان تداعی آزادِ او، به وظیفۀ [فن روانکاوی] تبدیل شد. مقاومت از طریق کار تفسیر و شناساندن عواقب مقاومت به بیمار، به طرز ماهرانه ای مغلوب می شد. موقعیّـت هایی که منجر به شکل گیری علایم شده بودند و موقعیّت های دیگری که در زمان ظهور علایم نقش پُررنگی داشتند، همچنان جایگاه خود را به عنوان کانون توجه حفظ کردند؛ امّا مؤلفۀ برون ریزش به پس زمینه رانده شد و ظاهراً جای خود را به فعّالیتی داد که بیمار را وادار به چیره شدن بر نقّادی خویش بر تداعی آزادش می کند و این با قاعدۀ اساسی روانکاوی همسو است. درنهایت، فنّ استواری رشد کرده است و امروزه استفاده می شود که به واسطۀ آن روانکاو از تلاش برای آوردن زمان یا مشکل خاصی به مرکز توجه دست می کشد. او به بررسی هر آنچه در لحظه در سطح ذهن بیمار ظاهر می شود، رضایت می دهد و هنر تفسیر را عمدتاً با هدف شناسایی مقاومت های ظاهرشده و آوردن آنها به آگاهی بیمار به خدمت می گیرد. درنتیجۀ این [تغییر]، شکل جدیدی از تقسیم کار صورت می پذیرد: پزشک مقاومت های ناشناخته را برای بیمار آشکار می کند؛ زمانی که این آشکارسازی ها قوّت گرفت، بیمار اغلب بدون زحمت موقعیّت ها و پیوندهای فراموش شده را بیان می نماید. البته هدف این فنون متفاوت یکسان است. به زبان توصیفی، هدف پُر کردن شکاف حافظه است؛ به زبان پویشی، هدف غلبه بر مقاومت های ناشی از پس رانش[۴] است.
با این حال، ما به خاطر طرح و پرداختن به فرایندهای روانیِ واحد در تحلیل، به شیوه ای منسجم و مجزا قدردانِ فنّ قدیمی خواب مصنوعی هستیم. تنها این روش توانست به ما شجاعت دهد که موقعیّت های پیچیده تری در درمان تحلیلی بیافرینیم و آنها را شفاف سازی کنیم.
در درمان های خواب مصنوعی، فرایند یادآوری شکل خیلی ساده ای به خود می گیرد. بیمار به موقعیّت ابتدایی تر عقب می نشیند؛ موقعیّتی که هرگز تصوّر نمی کرده است که با موقعیّت فعلی آمیخته شود؛ سپس دربارۀ فرایندهای روانی متعلّق به آن توضیحاتی می دهد، البته تا جایی که طبیعی مانده باشند؛ سپس هر چیزی که بتواند درنتیجۀ دگرگونی فرایندهایی که در آن زمان برای فرایندهای آگاهانه حکم ناآگاه داشته اند، ظاهر شود را اضافه می کند.
اکنون چند نکته را مطرح می کنم که هر روانکاوی در مشاهدات خویش مُهر تأییدی برای آنها یافته است[۵]. فراموشیِ برداشت ها، صحنه ها یا تجارب، تقریباً همیشه به از کار انداختن[۶] آنها فروکاسته می شود. وقتی بیمار دربارۀ این موضوع های «فراموش شده» صحبت می کند، خیلی کم پیش می آید که این را هم نگوید: «در حقیقت من همیشه این را می دانستم، فقط هیچ موقع به آن فکر نکرده بودم». او اغلب از این واقعیّـت ناامید می شود که چیزهای کافی که بتواند آن را «فراموش شده» بنامد، به ذهنش نمی آید؛ یعنی چیزهایی که از زمانی که اتّفاق افتاده اند، بدان ها فکر نکرده باشد. با این وجود، این میل ارضا می شود، به خصوص در مورد هیستری تبدیلی[۷]. زمانی که به ارزش راستینِ خاطرات پوشان[۸] که در حالتی کلی ظاهر می شوند، دست پیدا می کنیم، «فراموشی» با محدودیت بیشتری مواجه می شود. در برخی موارد، من به این برداشت می رسم که یادزدودگی[۹] آشنای دوران کودکی که به لحاظ نظری خیلی برایمان مهم است، به طور کامل توسط خاطرات پوشان جبران می شود. نه فقط برخی، بلکه تمام مسائل اساسی کودکی در این خاطرات نهفته هستند. موضوع تنها فهمیدن چگونگی بیرون کشیدن آن از دل این خاطرات در [جریان] تحلیل است. این خاطرات بیانگر سال های فراموش شدۀ کودکی هستند، درست به همان کیفیّتی که مضمون آشکار یک رؤیا نمایندۀ افکار رؤیا است.
گروه دیگر فرایندهای روانی-خیال پردازی ها، فرایند ارجاع دهی، تکانه های هیجانی، پیوندهای فکری، که تماماً کنش های درونی تلقی می شوند و می توان آنها را در برابر برداشت ها و تجارب قرار داد، در رابطه با فراموشی و یادآوری باید جداگانه در نظر گرفته شوند. به طور خاص، در طی این فرایندها خیلی این اتّفاق رخ می دهد که موضوعی «به یاد آورده می شود» که هرگز نمی تواند «فراموش شده باشد»، چون در آن زمان اصلاً اطّلاعی از آن وجود نداشته است؛ [به عبارتی] هرگز آگاه نبوده است. با توجه به مسیری که رویدادهای روانی طی می کنند، به نظر می رسد این پرسش که یک «پیوند فکری» آگاه بوده و سپس به دست فراموشی سپرده شده است یا هیچ گاه نتوانسته است به آگاهی دست پیدا کند، تفاوتی نداشته باشد. مجاب شدگی به دست آمده برای بیمار در طی جریان تحلیل از این نوع حافظه به طور کامل مستقل است.
به طور خاص، در بسیاری از اَشکال مختلف روان نژندی وسواس، فراموشی عمدتاً به اضمحلال پیوندهای فکری، ناتوانی در دست زدن به نتیجه گیری های درست و مجزاسازی خاطرات محدود می شود.
به عنوان یک قاعده، هیچ دستۀ خاصی از تجارب خیلی مهم وجود ندارد که نشود هیچ خاطره ای از آن بازیابی گردد. اینها تجاربی هستند که در آغاز کودکی اتّفاق افتاده اند و در آن زمان فهم نشده ولی بعدها فهمیده و تفسیر شده اند. فرد از طریق رؤیاها از آنها مطّلع می شود و متقاعدکننده ترین شواهد فراهم شده توسط زیربنای روان نژندی، باور بدان را ملزم می کند. به علاوه، ما می توانیم خودمان بفهمیم که بیمار پس از غلبه بر مقاومت هایش دیگر دست به حذف هرگونه خاطره ای از آن رویدادها (حس آشنایی با آنها) نمی زند تا مبنایی برای امتناع از پذیرش [وجود] آنها باشد. با این حال، این مسئله نیازمند [در نظر داشتن] احتیاط های خیلی ضروری است و حوزۀ کاملاً بدیع و حیرت انگیزی را معرفی می کند که لازم است آن را به بحثی جداگانه در این مورد واگذارم[۱۰].
با اجرای این فن جدید، اغلب تنها میزان بسیار اندکی (یا هیچی) از این پیشرفت خیلی ملایم رویدادها باقی می ماند[۱۱]. مواردی وجود دارد که افراد تا جایی شبیه به کسانی که تحت تأثیر فنّ خواب مصنوعی هستند، رفتار می کنند و سپس از عمل بدین شیوه دست نگه می دارند؛ امّا دیگران از همان آغاز به طرز متفاوتی رفتار می کنند. اگر برای نشان دادن تفاوت آنها، خود را به سنخ دوّم محدود کنیم، شاید بگوییم که بیمار از آنچه فراموش کرده و پس رانده است، چیزی به یاد نمی آورد، امّا آن را کنش نمایی[۱۲] می کند[۱۳]. بیمار آن را نه به عنوان یک خاطره، بلکه به عنوان یک کنش بازتولید می کند؛ او آن را تکرار[۱۴] می کند، البته بدون اینکه از این تکرار باخبر باشد.
برای مثال، بیمار نمی گوید که به یاد می آورد به نافرمانی و ضدیّت با اقتدار والدینش عادت داشت؛ در عوض به همان شیوه با پزشک رفتار می کند. او به یاد نمی آورد که در کنکاش های جنسی نوزادانۀ خود چگونه به بن بستی یأس آور و بدون راه حل رسید؛ بلکه انبوهی از تداعی ها و رؤیاها آشفته بازتولید می کند، شکوه می نماید که نتوانسته در هیچ کاری موّفق شود و ادعا می کند که هرگز در به انجام رساندن اموری که عهده دار می شود، بخت یارش نیست. او به یاد نمی آورد که به خاطر فعّالیت های جنسی خاصی به شدّت شرم زده شده و از برملا شدن آنها ترسیده باشد؛ بلکه اظهار می کند از درمانی که اکنون آغاز کرده، شرمنده است و می کوشد آن را از همگان پنهان کند. و مسائل دیگر.
افزون بر اینها، بیمار درمانش را با تکراری اینگونه آغاز می کند. وقتی روانکاو به یک بیمار با تاریخچۀ پُرماجرای زندگی و سابقۀ درازآهنگ بیماری، در مورد قاعدۀ اساسی روانکاوی توضیح می دهد و از او می خواهد هرچه به ذهنش خطور می کند را بیان نماید، انتظار دارد که او سیلی از اطّلاعات را به جریان بی اندازد؛ امّا اغلب نخستین اتّفاقی که رخ می دهد این است که بیمار چیزی برای گفتن ندارد. او ساکت می ماند و می گوید چیزی به ذهنش نمی رسد. البته این صرفاً تکرار نگرشی همجنس کامانه است که به عنوان مقاومتی در برابر یادآوری مطالب غلبه پیدا می کند [ص. ۱۳۸]. مادامی که بیمار در درمان است، نمی تواند از جبر به تکرار[۱۵] رهایی یابد[۱۶]؛ و در پایان متوجه می شویم که این حربه، روش او برای یادآوری است.
به طور طبیعی، آنچه بیش از همه نظر ما را جلب می کند، ارتباط این جبر به تکرار با انتقال و مقاومت است. ما به زودی متوجه می شویم که انتقال خود تنها تکّه ای از تکرار است و تکرار نیز نوعی انتقال از گذشتۀ فراموش شده به پزشک و جنبه های دیگر موقعیّت کنونی است. بنابراین ما باید آماده باشیم که بیمار تسلیم جبر به تکرار شود؛ جبری که اکنون با انگیزۀ یادآوری، نه تنها در نگرش شخصی نسبت به پزشک، بلکه در تمام فعّالیت ها و رابطه های دیگری که اکنون در زندگی اش وجود دارد، جایگزین می شود؛ برای مثال، اینکه در طی درمان عاشق شود یا مسئولیتی بر عهده بگیرد یا کسب و کاری را شروع کند. نقش ایفاشده توسط مقاومت هم به آسانی فهمیده می شود. هرچه مقاومت شدیدتر باشد، کنش نمایی (تکرار) به طور وسیع تری جایگزین یادآوری می شود. یادآوری آرمانیِ مسائل فراموش شده که در خواب مصنوعی رخ می دهد، با وضعیّتی تناظر دارد که در آن مقاومت به طور کامل به کناری نهاده می شود. اگر بیمار درمانش را در سایۀ انتقال مثبتِ خفیف و بی سروصدا شروع کند، در آغاز نفوذ به لایۀ زیرین خاطرات، در شرایطی همانند خواب مصنوعی برایش ممکن می شود و در طی آن علایم بیمارگونش غیرفعّال می ماند. امّا اگر با پیشروی تحلیل، انتقال خصمانه شود یا بی جهت تشدید گردد و لذا نیاز به پس رانش داشته باشد، مسیر یادآوری بی درنگ به کنش نمایی می انجامد. از آن به بعد، مقاومت ها توالی موادی که تکرار می شوند را تعیین می کنند. بیمار از قورخانۀ گذشته سلاح هایی بیرون می کشد که با آنها از خویش در برابر جریان درمان حفاظت می کند؛ سلاح هایی که باید یک به یک از دست او بگیریم.
ما آموخته ایم که بیماران به جای یادآوری تکرار می کنند و در صورت [استیلا یافتن] مقاومت دست به تکرار می زنند. ممکن است اکنون بپرسیم که او در حقیقت چه چیزی را تکرار یا کنش نمایی می کند. پاسخ این است، هر چیزی که پیش تر راه خود را از منابع پس رانده به شخصیّـت ظاهری اش باز کرده است؛ بازداری ها و نگرش های غیرمفید و ویژگی های منشی بیمارگون. بیمار همچنین تمام علایمش را در طی درمان تکرار می کند. ما اکنون متوجه می شویم که با معطوف کردن توجه نسبت به جبر به تکرار به واقعیّت جدیدی دست پیدا نمی کنیم، بلکه تنها دیدگاه جامع تری به دست می آوریم. ما تنها برای خودمان روشن می سازیم که مریضیِ بیمار نمی تواند با آغاز شدن تحلیل خاتمه یابد و ما باید با بیماری اش نه به عنوان رویدادی از گذشته، که به عنوان نیرویی امروزین برخورد کنیم. این بیماری به صورت تکه تکه وارد میدان و دامنۀ کارکرد درمان می شود و بااینکه بیمار آن را به عنوان مسئله ای واقعی و این زمانی تجربه می کند، ما باید کار درمانی خودمان را انجام دهیم؛ کاری که تا حدود زیادی مستلزم ردگیری این تجربه ها در گذشته است.
یادآوری همان طور که در خواب مصنوعی القا می شد، تصوّر آزمایشی را به ذهن متبادر می کند که در آزمایشگاه انجام می شود، ولی نمی تواند چنین باشد. از طرف دیگر، تکرار به گونه ای که با استفاده از فنّ جدیدتر در درمان تحلیلی القا می شود، بر وصل کردن تکّه ای از زندگی واقعی دلالت دارد و به همین خاطر نمی تواند همیشه بی خطر و خالی از ایراد باشد. این ملاحظه مسئلۀ کلی تری را پیش می کشد که تا حد زیادی گریزناپذیر است؛ «بدتر شدن در درمان[۱۷]».
در آغاز و پیش از همه، شروع درمان به خودی خود تغییری در نگرش آگاه بیمار نسبت به بیماری اش ایجاد می کند. او اغلب به افسوس خوردن و بیزاری جستن از بیماری، به عنوان چیزی مهمل و دست کم گرفتن اهمیّت آن خو کرده است؛ افزون بر این، او سیاست شترمرغی[۱۸] پس رانش را که در رابطۀ با ریشه های بیماری اتخاذ کرده است، به جلوه های ظاهری بیماری هم گسترش می دهد. اتّفاقی که ممکن است رخ دهد این است که او به درستی نمی داند که هراسش در چه شرایطی پدیدار می شود یا به واژه بندی دقیق اندیشه های وسواسی اش گوش نمی کند یا هدف واقعی تکانۀ وسواسی اش را درنمی یابد[۱۹]. البته این موضوع کمکی به درمان نمی کند. او باید شجاعت معطوف ساختن توجه اش به پدیدار بیماری اش را پیدا کند. بیماری دیگر نباید برای او نکوهیده در نظر گرفته شود، بلکه باید دشمنی درونی و تکّه ای از شخصیّت خویش دانسته شود که زیربنای محکمی برای هستی اش بوده و امور ارزشمند برای زندگی آیندۀ او، از آن مشتق شده اند. بنابراین از آغاز درمان، راه برای ادغام دوبارۀ مواد پس رانده که در قالب علایم ظهور می کنند، هموار می گردد، در حالی که فضایی برای شکل گیری [ظرفیّت] خاصی جهت تحمّل بیمار بودن به طور همزمان پیدا می شود. اگر این نگرشِ تازه نسبت به بیماری موجب تشدید تعارض شود و علایمی را دامن بزند که تا آن زمان آشکار نبوده اند، روانکاو می تواند با اشاره به اینکه تشدید این علایم و تعارض ها موقتی و ضروری هستند و فرد نمی تواند با دشمنی بجنگد که غایب و دور از دسترس است، موجب تسلی بیمار گردد. با این وجود، ممکن است مقاومت از این موقعیّت در راستای اهداف خودش بهره بگیرد و مجوز بیمار بودن را مورد سوءاستفاده قرار دهد. مثل این است که بگوییم: «ببین اگر واقعاً به چنین مسائلی میدان دهم چه اتّفاقی می افتد. آیا حق ندارم آنها را به دست پس رانش بسپارم؟» به طور خاص، افراد کم سن و کودک صفت تمایل دارند که ضرورت اِعمال شده توسط درمان جهت معطوف ساختن توجه به بیماری شان را دستاویز موجّه ای برای میدان دادن به علایم شان کنند.
خطرات دیگر از این واقعیّت برمی خیزند که در جریان درمان، تکانه های رانه ای جدید و ژرف تری که تاکنون احساس نشده بودند، ممکن است «تکرار» شوند. درنهایت، احتمال دارد که کنش های بیمار خارج از [بافت] انتقال به طور موقتی به زندگی معمول او صدمه بزند یا حتّا بدین دلیل انتخاب شده باشد که همواره احتمال بهبودی را بی اعتبار جلوه دهد.
تاکتیک هایی که پزشک در چنین موقعیّتی اتخاذ می کند، به آسانی توجیه پذیر هستند. یادآوری در حالت بزرگسالانه تر، یعنی بازتولید در میدان روانی، هدفی است که باید بدان پایبند باشد، حتّا اگر می داند که چنین هدفی به وسیلۀ این فنّ جدید به دست نمی آید. او آمادۀ نزاعی همیشگی با بیمارش برای نگه داشتن همۀ تکانه ها در فضای روان است، در حالی که بیمار می خواهد آن را به فضای حرکتی سوق دهد و اگر بتواند شرایطی را فراهم کند که در آن بیمار امیالی که می خواسته به واسطۀ کنش ورزی تخلیه نماید، را از طریق فعّالیت یادآوری حل کند، این واقعه را به عنوان پیروزی درمان جشن می گیرد. اگر دلبستگی ناشی از انتقال بتواند به شرایطی تماماً سودمند منتهی شود، درمان می تواند بیمار را از اجرای کنش های تکراریِ مهم تر بازدارد و قصد او برای عمل کردن به شیوه ای کاملاً بدوی، را به موادی برای کار درمانی تبدیل کند. یکی از بهترین راهکارهای حفاظتی بیمار در مقابل آسیب هایی که از طریقِ به اجرا درآوردن تکانه هایش پدید می آید، این است که عهد کند در مدّت زمان درمان از دست زدن به هر تصمیم مهمی که بر زندگی اش تأثیرگذار باشد، برای مثال انتخاب شغلی یا برگزیدن ابژۀ عشقی قطعی پرهیز کند و چنین برنامه هایی را تا پس از بهبودیافتگی به تعویق اندازد.
در عین حال، روانکاو به طور خودخواسته آزادی فردی بیمار را تا جایی که با این محدودیت ها سازگار باشد، محدود نمی کند و او را از به عمل درآوردن قصدهای غیرمهم منع نمی کند، حتّا اگر این قصدها نابخردانه باشد؛ او فراموش نمی کند که در حقیقت فرد تنها از راه تجربه و ناگواری های شخصی است که یاد می گیرد. افراد دیگری هستند که روانکاو نمی تواند آنان را از افتادن در دام نقشه های کاملاً نامناسب در طی درمان منع کند و آنان تنها پس از آن است که آمادۀ تحلیل می شوند و تحلیل برایشان امکان پذیر می گردد. در مواقع نادری هم این اتّفاق رخ می دهد که رانه های[۲۰] دست نخورده، پیش از اینکه بندهای انتقال بر گردن آنها افکنده شود یا بیمار با کنشی تکراری رشته های پیونددهندۀ خویش با درمان را پاره کند، خودشان را ابراز می کنند. اگر بخواهم مثالی بارز برای این موضوع بزنم، خانم سال خورده ای را به یاد می آورم که همیشه غروب از خانه و شوهرش می گریخت و نمی گذاشت کسی بداند کجا می رود، بدون اینکه هرگز از انگیزۀ خود برای گریز آگاه بوده باشد. او در وضعیّـت انتقالی پُرشوری به درمان آمد که این انتقال با سرعت عجیبی در همان روزهای آغازین شدت گرفت و در پایان هفته از من نیز گریخت؛ پیش از اینکه زمان داشته باشم تا در مورد پیشگیری از این تکرار چیزی به او بگویم.
با این وجود، ابزار اصلی برای مهار جبر به تکرار در بیماران و تبدیل آن به انگیزه ای برای یادآوری، رسیدگی به انتقال است. ما با اجازه دادن به این جبر برای ابراز کردن خویش در محیطی مقید و مشخّص، به شیوه ای بی خطر و واقعاً سودمند از آن ممانعت به عمل می آوریم. ما این جبر را به درون انتقال راه می دهیم؛ انتقالی که یک زمین بازی تلقی می شود که جبر به تکرار می تواند در آن تقریباً با آزادی کامل گسترش پیدا کند و انتظار می رود همه چیز را در مورد رانه های بیماری زایی[۲۱] که در ذهن بیمار نهفته است، به ما نشان دهد. با فراهم شدن شرایطی که در آن بیمار با ملزومات [انجام] تحلیل همراهی بسنده ای نشان دهد، ما به تدریج موفّق می شویم که به تمام علایم معنای انتقالی جدیدی[۲۲] بدهیم و روان نژندی اصلی او را با «روان نژندی انتقالی[۲۳]» جایگزین کنیم که در آن بیمار می تواند به واسطۀ کار تحلیلی درمان شود. بنابراین انتقال بین بیماری و زندگی واقعی فضایی میانجی می آفریند که در آن گذار از یکی به دیگری ممکن می شود. این وضعیّت جدید بر تمام وجوه بیماری غالب می شود؛ امّا بیانگر یک بیماری ساختگی است که در هر برهه ای در تیررس مداخلۀ ما قرار دارد. این بیماری تکّه ای از تجربۀ واقعی است، ولی تجربه ای که شرایط مطلوب خاصی آن را ممکن کرده است و ماهیّـتی گذرا دارد. واکنش های تکراری ای[۲۴] که در انتقال نمایش داده می شود، ما را به مسیرهای آشنا جهت برانگیختن خاطرات رهنمون می گردد که پس از غلبه بر مقاومت بی زحمت آشکار می شوند.
در اینجا می خواهم سخن را به پایان برم ولی انتخاب چنین عنوانی برای این مقاله، مرا به بحث در مورد چند نکتۀ دیگر در مورد فنّ تحلیلی وادار می کند. همان طور که می دانیم، نخستین گام در غلبه بر مقاومت ها از طریق غلبۀ روانکاو بر مقاومتی که بیمار هرگز آن را نمی شناسد و آشنا کردن او با این مقاومت برداشته می شود. اکنون به نظر می رسد که مبتدیان در کار تحلیل تمایل دارند که این گام ابتدایی را تمام کارشان بدانند. همواره از من درخواست شده است که در مورد [درمان] بعضی بیماران توصیه هایی ارایه دهم که در آنها پزشک شکایت می کرد که او مقاومت بیمار را برایش آشکار کرده ولی با این حال هیچ تغییری حاصل نشده است؛ در حقیقت، مقاومت شدیدتر شده و کل موقعیّـت غامض تر از پیش گردیده است. به نظر می رسد که درمان پیشرفتی نداشته است. این برداشت غم انگیز همیشه غلط از آب درمی آید. درمان به طور قطع در پیشرفتی رضایت بخش بود. روانکاو فقط فراموش کرده بود که نام نهادن بر مقاومت منجر به توقّف فوری آن نمی شود. روانکاو باید به بیمار زمان دهد تا نسبت به مقاومتی که اکنون شناخته است[۲۵]، بصیرت بیشتری پیدا کند تا بتواند با مداومت بر کار تحلیل و با بهره گیری از قاعدۀ اساسی روانکاوی به مقابله، کارپردازی[۲۶] و غلبه بر آن نایل شود. تنها زمانی که مقاومت در بالاترین درجۀ خود باشد، روانکاو می تواند با همراهی بیمار تکانه های رانه ای پس رانده ای که مقاومت را تغذیه می کنند، کشف کند و با چنین تجربه ای است که بیمار به وجود این تکانه ها و قدرتمندی آنها باور پیدا می کند. پزشک جز منتظر ماندن و اجازه دادن به اینکه امور مسیر خویش را طی کنند، کار دیگری ندارد؛ مسیری که نه می توان از آن اجتناب کرد و نه همیشه میتوان آن را شتاب بخشید. اگر او بر این باور پافشاری کند، اغلب گرفتار کژپندارۀ شکست خوردگی می شود، در حالی که آن زمان درمان را مسیرهایی درستی انجام داده است.
کارپردازیِ این مقاومت ها ممکن است در عمل به تکلیفی پُرزحمت برای تحلیل شونده و یک آزمون صبر برای روانکاو تبدیل شود. با این حال، کارپردازی بخشی از درمان است که موجب بیشترین تغییرات در بیمار می شود و درمان تحلیلی را از هر درمان مبتنی بر تلقین دیگر متمایز می نماید. از منظرگاه نظری، فرد می تواند آن را با «برون ریزش» مقادیری از عاطفۀ محبوس شده به واسطۀ پس رانش مرتبط بداند؛ برون ریزشی که در غیاب آن درمانِ خواب مصنوعی بی اثر می ماند[۲۷].
منبع:
Freud, S. (1914). Remembering, Repeating and Working-Through (Further Recommendations on the Technique of Psycho-Analysis II). The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XII (1911-1913): The Case of Schreber, Papers on Technique and Other Works, ۱۴۵-۱۵۶
پیوست:
[۱]. Catharsis
[۲]. Abreaction
[۳]. Hypnosis
[۴]. Repression
[۵]. [در ویراست نخست تنها این پاراگراف و سه پاراگراف بعدی (که این «مطالب اضافی» را می سازند) به شکل کوچک تر چاپ شده است]
[۶]. Shut off
[۷]. conversion hysterias
[۸]. Screen memory
[۹]. Amnesia
[۱۰]. [البته این به «گرگ مرد» و رؤیای او در چهارسالگی اشاره دارد. فروید به تازگی تحلیل او را تمام کرده بود و به احتمال زیاد به طور تقریباً همزمان با مقالۀ حاضر به نوشته تاریخچۀ موردی او مبادرت ورزیده است، هرچند که چهار سال بعد (b1918) آن را منتشر کرد. با این حال، فروید پیش از آن زمان هم در بخش واپسین سخنرانی بیست و سوم از سخنرانی های آغازین (۱۹۱۶-۱۷) وارد مبحثی در مورد این دستۀ خاص از خاطرات کودکی شد.]
[۱۱]. [فروید نظرش را دوباره از جایی از سر می گیرد که آن را در ابتدای بیان «نکات اضافی» در صفحۀ پیش وانهاده بود.]
[۱۲]. Act out
[۱۳]. [این موضوع خیلی قبل تر در ضمیمۀ فروید بر تحلیل «دورا» (e1905)، مجموعه آثار؛ ۷، ۱۱۹، بیان شده بود؛ جایی که انتقال موضوع بحث بود.]
[۱۴]. repeat
[۱۵]. Compulsion to repeat
[۱۶]. [به نظر می رسد که این نخستین بیان این اندیشه باشد که در حالت کلی تر نقش مهمی در نظریّۀ بعدی فروید در مورد رانه ها ایفا کرد. از نظر کاربرد بالینی، این اندیشه در مقالۀ «ناآشنا» (h1919)، مجموعه آثار؛ ۱۷، ۲۳۸، دوباره مطرح شد و به عنوان شاهدی برای پشتیبانی از اصل عمومی بیان شده در فصل سوّم آن سوی اصل لذّت (g1920)، مجموعه آثار؛ ۱۸، ۱۸ مورد استفاده قرار گرفت؛ جایی که ارجاعی به مقاله حاضر دیده می شود.]
[۱۷]. Deterioration during treatment
[۱۸]. سیاست شترمرغی بیانی استعاری است برای اشاره به نادیده گرفتن مسائل آشکار و تظاهر به اینکه اصلاً وجود ندارد. م.
[۱۹]. [در تاریخچۀ موردی بیماران «هانس کوچک: (b1909)، مجموعه آثار؛ ۱۰، ۱۲۴، و «موش مرد» (d1909)، مجموعه آثار؛ ۲۲۳، مثال هایی برای این موضوع را می بینید.]
[۲۰]. در ترجمۀ انگلیسی مقاله، واژه instinct به کار گرفته است که معمولاً به غریزه ترجمه می شود. با توجه به اینکه instinct در انگلیسی و غریزه در فارسی برابرنشین مناسبی برای واژۀ آلمانی مورد استفاده توسط فروید، trieb نیست، در این متن «رانه» به عنوان برابرنشین آن در نظر گرفته شده است. در واقع غریزه (Instinct) نوعی دانش معطوف به صیانتِ نفس است که به صورت ژنتیکی در نهاد همۀ حیوان ها وجود دارد، دانشی که به حیوان توانایی می دهد تا با اندکی مراقبت یا آموزش قبلی غذا بخورد، از خود دفاع کند، سرپناه جوید و تولید مثل کند. امّا حیات جنسی در آدمی از مقولۀ غریزه نیست، زیرا نه هدف و نه ابژۀ آن منحصر به یک شی واحد نمیشود. بااینکه مسیر دستیابی به ارضای غرایز در حیوان ها ثابت و سرراست است، رانه ها بیشتر تمایل به انحراف و گریز از مسیر اصلی دارند. م
[۲۱]. Pathogenic
[۲۲]. [ Übertragungsbedeutung. در ویراست های پیش از ۱۹۲۴ Übertragungsbedingung («انتقال-تعیین گر») خوانده می شود.]
[۲۳]. [ Transference-neurosis. ارتباط میان این استفادۀ خاص و استفادۀ معمول از این اصطلاح (برای اشاره به روان نژندی هیستری و وسواسی) در سخنرانی بیست و هفتم از سخنرانی های آغازین بیان شده است.]
[۲۴]. [تنها در ویراست نخست «واکنش های تکراری» خوانده می شود.]
[۲۵] . [ «sich in den ihm nun bekannten Widerstand zu vertiefen…». تنها در ویراست نخست بدین شکل آمده است. در تمام ویراست های بعدی آلمانی «nun bekannten» به «unbekannten» تبدیل شده است. با این وجود، به نظر می رسد که این جمله کمتر معنا داشته باشد: «نسبت به مقاومت هایی که برایش ناشناخته هستند، بصیرت بیشتری پیدا کند».]
[۲۶]. Working through
[۲۷] . [مفهوم «کارپردازی» که در این مقاله معرفی شد، با «سکون روانی» ارتباط آشکاری دارد که فروید در متون متعدّدی در مورد آن بحث کرده است. برخی از آنها در پانوشت ویراستار بر مقالۀ پیرامون یک مورد پارانویا (f1915)، مجموعه آثار؛ ۱۴، ۲۷۲ ذکر شده است. فروید در فصل یازده، بخش یکمِ بازداری ها، علایم و اضطراب (d1926)، کارپردازیِ مقاومت ناآگاه (یا مقاومت اید) را ضروری می شمارد؛ موضوعی که در بخش ششم «تحلیل پایان پذیر و پایان ناپذیر» (c1937) بدان باز می گردد.]