پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


مادر کامل perfect mother
مادر به اندازه کافی خوب good enough mother
ثبات ابژه object constancy
بازی و لذت play & joy
رقابت با والد competing with parent
شرم shame
انعکاس توانایی ها mirroring of the potentials
فقدان loss
گوش دادن همدلانه empathic listening
عشق love
وسواس obsession and compulsion
ناتوانی ذهنی mental retardation
اوتیسم autism
بیکفایتی inadequency

کارگردان :Jesse nelson

سایر آثار فیلم ساز:
(Stepmom (screen play
(The story of us(writer
(Because I said so(writer

با بازی بی نظیر Sean Penn در نقش یک پدر نا توان ذهنی که برای بدست آوردن حضانت دخترش تلاش می کند

نامزدی ها

Sean Penn برای جایزه بهترین نقش مرد در سال ۲۰۰۱ شد

IMDb rating: 7.6

داستان فیلم

فیلم «من سم هستم» دربارۀ مردی با ناتوانی عقلانی و تلاش او برای باز پس گرفتن حضانت دخترش است. موضوع داستان حول یک سؤال می‌چرخد: یک والد خوب چه ویژگی‌هایی دارد؟ گذشته از این به موضوع جایگاه افراد کم‌توان در جامعه می‌پردازد.

تحلیل روانکاوانه

فیلم با چیدمان دقیق و نظم وسواس گونه سم آغاز می‌شود، امری که در ادامه فیلم نیز شاهد آن هستیم. در حین کار همکارش خبر می‌دهد که باید به بیمارستان برود: «وقتش رسیده». پردازش این جمله ساده کمی طول می‌کشد و او در نهایت با سرعت تمام به سمت بیمارستان می‌دود. با ورود او به بخش زنان، پرستار با اشاره به زنی که در حال زایمان است می‌پرسد: «تو بانی این ماجرا هستی؟». سم با کمی ترس در پاسخ می‌گوید: «معذرت می‌خوام»، پاسخی که به نظر تکان دهنده می‌آید.

پدر بودن کاری عجیب و غریب نیست. با وجود این، سم هنوز فرزندش به دنیا نیامده که کسی احساس گناه را به جان او می اندازد، اینکه او به خاطر بهنجار نبودن کفایت کافی برای پدری کردن را ندارد. بعد تصویر زنی را می بینیم که با دیدن نوزاد سر می گرداند، گویی در او اشتیاقی از مادر شدن نمی بینیم. در نهایت نوزاد در دستان سم گذاشته می شود فردی که به خاطر ناتوانی عقلانی بی کفایت تلقی شده است. زن بچه را نمی خواست، او فقط به دنبال جایی برای خواب شبی را با سم گذرانده بود. برعکس به نظر می رسد که سم اشتیاق ۹ ماهه را برای دیدن فرزندش باردار بوده است. او در مسیر دویدن به سمت بیمارستان مدام می‌گوید: «بالاخره وقتشه». او نام دخترش را بر اساس نام آهنگی از بیتلز، لوسی می گذارد.

سن عقلانی سم ۷ سال است و وقتی سن تقویمی لوسی به سمت ۷ سالگی می رود، کم‌کم مسیر پیشرفت او در مدرسه سد می شود تا مبادا از پدرش جلو بیفتد. مسئولین مدرسه با دیدن نقاشی لوسی که در آن خودش را بزرگتر از پدرش کشیده بود نگران وضعیت او می شوند. شاید آنها نگران هستند که لوسی در نقش «کودک به عنوان والد» فرو رود و به جای دریافت مراقبت از فردی بزرگسال، بار رابطۀ والد-فرزندی را به تنهایی بر دوش بکشد. نگرانی مسئولین مدرسه در صحنه ای مصداق پیدا می کند که لوسی سم را گول می زند تا از دست مأمور مراقب ملاقات آنها فرار کنند. وقتی ریتا (وکیل) سم را بازخواست می کنند، سم می گوید که لوسی این تصمیم را گرفته است. ریتا در پاسخ می گوید: «کدومتون این وسط والد هستین؟». اینجا می بینیم که نقش کودک و والد جابجا شده است.

در رابطه با ترس لوسی از جلو افتادن از پدرش می توان به احساس گناهی که افراد از بهتر شدن از والد خود به خصوص پدر تجربه می کنند اشاره کرد. لوسی که کودکی باهوش است تظاهر می کند نمی تواند لغاتی ساده را بخواند، لغاتی که می داند برای پدرش دشوار است یا نسبت به کتابی که خواندن آن برای پدر دشوار است، بی میلی نشان می دهد.

شب قبل از اولین روز مدرسه سم میل به تکرار خواندن کتابی دارد که بر آن مسلط است، کتابی که عامل نزدیکی عاطفی میان او و دخترش است. این لوسی است که متوجه اصل واقعیت است و تصمیم می گیرد لذت را به تعویق بیاندزاد تا فردا بتواند بدون خواب آلودگی سر کلاس درس حاضر شود. در نهایت سم نمی تواند از لذت خود دست بکشد و اصرار به خواندن مجدد کتاب می کند و لوسی برای آنکه دل پدرش را نشکسته باشد، با وجود خواب آلودگی زیاد و نگرانی از بیدار شدن در فردا صبح قبول می کند.

در لحظاتی از فیلم می توانیم احساس گناه را در لوسی استنباط کنیم. لوسی نیز مانند همه کودکان نگرانی هایی از «آسیب زدن به ابژه های مهم زندگی اش» دارد. بسیاری اوقات می بینیم که کودکان بیمار شدن یا فوت والد خود را به کار بدی که خودشان کرده اند نسبت می دهند. در جایی از فیلم لوسی از پدرش می پرسد «خدا خواست اینطوری باشی یا تصادفی این شکلی شد؟» شاید لوسی فکر می کند ناتوانی عقلانی پدرش تنبیهی از جانب خدا برای او است.

لوسی به سم می گوید «تو مثل باباهای دیگه نیستی». سم به خاطر این موضوع از او معذرت خواهی می کند. لوسی بلافاصله سعی می کند رنجشی که ایجاد کرده است را «ترمیم» کند: «متأسف نباش. من خیلی خوش شانسم. بابای هیچ کس باهاش نمیاد پارک». در صحنه ای که سم به ملاقات لوسی رفته است نیز لوسی از او عذرخواهی می کند و می گوید «همه اش تقصیر من بود». در صحنه نمایش تئاتر، همکلاسی های لوسی به رفتار مسخرۀ سم می خندند و خنده لوسی خشک می شود و شاید دچار احساس شرمساری از پدرش می شود. شاید به همین خاطر هم بوده که به آنها گفته سم پدر واقعی او نیست و او را به فرزندی پذیرفته است. لوسی فکر می کند به خاطر گفتن این حرف تنبیه شده و پدرش را از او گرفته‌اند.


معمولاً افرادی که دچار ناتوانی عقلانی هستند به چشم جامعه بزرگتر صرفاً باری بر دوش جامعه تلقی می شوند. سم و دوستانش نسبت به این دیدگاه آگاه هستند.

در جایی از فیلم سم به شکلی غم‌انگیز تلاش می‌کند ناتوانی خود را پشت صدای پیغام‌گیر تلفن مخفی کند. او می‌خواست شبیه «پدری خوب» به نظر برسد. سم یک پدر، دوست و کارمند است. با وجود این، هویت او به عنوان فردی «عقب‌مانده» دیگر هویت های او را تحت تأثیر قرار می دهد. در طول فیلم شاهد این هستیم که چطور پدر بودن سم تحت تأثیر هویت «عقب‌مانده» یا «ناتوانی» او قرار می گیرد. دیگران او را فردی «عقب‌مانده» می بینند و همین باعث می شود که سم در نهایت پدری کردن خود را زیر سؤال ببرد و فکر کند که شاید لوسی بدون او وضع بهتری خواهد داشت.

در صحنه ای که سم و ریتا (وکیل) در رستورانی هستند که سم می خواهد پول آن را حساب کند چیزی مشابه می بینیم. سم از این ناراحت می شود که ریتا نیز مانند تمام کسانی که نگران وضعیت لوسی هستند او را ناتوان می بیند، در حدی که حتی نمی تواند پول غذایش را حساب کند. اینجا شاهد تأثیر «نگاه دیگران» هستیم. سم بر اساس انتظارات جامعه از نظر هوشی پایین تر از میانگین جامعه است. او تمام امکاناتی که دارد را به کار می گیرد تا دخترش را کنار خود نگاه دارد و راه های مختلف را امتحان می کند. مگر هوش چیزی جز حل مسئله و یافتن راه حل سازگارانه است؟ سم شاید نتواند معادله انتگرال حل کند اما عشقی که به فرزندش دارد او را در مسیر سازگاری و استفاده از ظرفیت های موجودش سوق می دهد.

یک والد خوب بر اساس ظرفیتی که دارد به فرزندش عشق می ورزد و از او مراقبت می کند. سم از پس مورد اول برمی آید، شاید حتی خیلی بیشتر از آنچه که بسیاری افراد باهوش در توان دارند. شاید همین ویژگی‌ است که در طول فیلم جایی ما را قلقلک می دهد که بخواهیم دادگاه حق را به او بدهد. با وجود این، اگر ما مسئول انتخاب حق حضانت باشیم، آیا می توانیم این موضوع را نادیده بگیریم که شاید در آنجایی که تصمیم گیری بالغانه برای کودک لازم است، سم نتواند مانع تصمیم گیری های آسیب‌زا شود؟

اگر او باهوش بود اما ناتوان از عشق ورزیدن، همین قدر راحت تصمیم می گرفتیم؟ یا حتی می توان پرسید چه چیز ما را قانع می کند که هوش شرط کافی برای مراقبت آگاهانه از کودک است؟ اگر قرار باشد روزی در دادگاه والدگری هر یک از ما زیر سؤال رود، چطور می توانیم از خودمان دفاع کنیم؟ روان‌شناسی که سم را ارزیابی کرده بود چنین می‌گوید: «آقای داوسون اعتراف کرد که گاهی بسیار گیج می شود. در واقع او بسیار می ترسد که مرتکب … اجازه دهید نقل قول کنم «اشتباهات بزرگ، اشتباهات بزرگ، اشتباهاتی که بزرگ هستند» شده باشد و این کار را ادامه دهد».

همین واقعیت که سم صاف و ساده این موضوع را با درمانگر در میان می گذارد نشان می دهد که هنر دستکاری حقیقت را بلد نیست، هنری که سیستم عدالت حول آن می چرخد. در او نوعی سادگی و صداقتی دلنشین می‌بینیم که دنیا هنوز آن را خراب نکرده است.

وکیل رو به درمانگر می‌گوید:

«شما مادر هستین. درسته؟»

بله

منصفانه است که بگوییم شما به عنوان والد هر از گاهی گیج یا شاید در مواقعی دست پاچه می شوید و این چیزی را در مورد اینکه شما مادری فوق العاده هستین عوض نمی‌کنه؟ (good enough mother)

تجربۀ والدگری به خودی خود جنبه‌ای ترسناک از زندگی فرد بزرگسال است و هر والدی فارغ از کفایت حقیقی خود این ترس را دارد که شاید جایی «ناتوان» باشد.
به راستی لوسی در رابطه با پدرش به چه چیز احتیاج دارد؟ در دادگاه آقای ترنر از لوسی می‌پرسد: «درسته که بگیم جایی ته ته دلت این رو می دونی که تو به چیزهای خیلی بیشتری از اونچه که پدرت می تونه بهت بده احتیاج داری؟» لوسی در جواب می‌گوید: «همه اونچه که من احتیاج دارم عشقه». در جایی دیگر انی می گوید که هیچگاه توانایی سم برای پدری خوب بودن را زیر سؤال نبرده است. او لوسی را دختری قوی می داند که می تواند نسبت به هرکس که اطراف او است همدردی کند. او به همان اندازه ظرفیت باهوش بودن خودش باهوش شده است، برعکس پدرش، اما تمامی اینها را مدیون پدرش است.

انی نسبت به آینده لوسی نگران است اما نه به دلایل مشابه با مسئولین مدرسه. او نگران است که با جدا کردن پدرش از او، در واقع بخشی بزرگ از وجود او را انکار کنند و او مجبور باشد باقی عمر خود را صرف پر کردن این فقدان کند. در جایی دیگر از فیلم شاهدی را می بینیم که علی رغم ناتوانی عقلانی والدینش تخصص پزشکی دارد. او عامل موفقیت خود را «کافئین، دونات و باور مادرش به او» می داند. ما در مسیر رشد کردن خود به «باور ابژه های مهم زندگی مان به توانا بودن خود» احتیاج داریم.

عشق و باوری که سم به لوسی دارد، باعث رشد لوسی شده است. در اینجا به نقش سیستم حمایتی والدین نیز اشاره شده است. به نظر می رسد به چشم آقای ترنر سیستم حمایتی در صورتی که توسط افراد ناتوان عقلانی به کار گرفته شود مهر تأییدی بر بی کفایتی آنها است.

در صورتی که هر والدی برای مواجهه با مسئولیت دشوار والدگری به چنین سیستمی احتیاج دارد. در اواخر فیلم زنی که مادر موقت لوسی شده بود از سم عذرخواهی می کند: «می خواستم به دادگاه بگم که می خوام عشقی رو به لوسی بدم که هیچوقت نداشته. اما نمی تونم این رو بگم که اگر بگم دروغ گفتم». سم به او می گوید که همیشه می خواسته لوسی مادری داشته باشد و او می تواند این نقش را بر عهده بگیرد. اینجا می بینیم که ظرفیت عشق ورزیدن به کودک چیزی است که موتور حرکت او را به راه می اندازد نه مدرک دانشگاهی. به علاوه سم از سیستم حمایت اجتماعی برای نقش پدر بودن به میزان بیشتری بهره می برد.

سم نیز به واسطه رابطه با لوسی رشد کرده است. سم ویژگی های اوتیستیک دارد، در او انجام حرکات قالبی، حفظ برنامه های مشخص و تکرار جملات را می بینیم. او بسته های افزودنی را به ترتیب نوع کنار هم و ظروف یکسان را با یک فاصله و در جهت مشابه می چیند. او یک مدل غذای خاص را در روز مخصوص در جایی ثابت می خورد. هر شب هفته برای یک کار روتین در نظر گرفته شده است. او به خاطر لوسی حاضر می شود وعدۀ غذایی اش را در رستورانی متفاوت بخورد. هر چند در نهایت با موقعیت تازه به خوبی روبرو نمی شود و با فریادهایش به خاطر نداشتن پنکیک مخصوصش لوسی را شرمسار می کند، می توانیم بگوییم او حداقل در مسیری تازه و متفاوت و به طور طبیعی چالش برانگیز گام برداشته است.

باز هم در جایی دیگر می بینیم که او برای رسیدن به راه حل در مورد حضانت لوسی و گذران زمان با دوستی جدید و متفاوت (ریتا)، به برنامه همیشگی فیلم هفتگی شان نه می گوید. سم کم‌کم توانسته امنیت را به واسطه داشتن رابطه ای انسانی تجربه کند تا آنکه سعی در چنگ زدن به ثبات برنامه زمانی داشته باشد. او از شرایط زیست اوتیستیک (عاری از رابطه) به زیست انسانی روی می آورد و رابطه انسانی بدون برنامه ریزی پیشین و ماشینی برای او معنا پیدا می کند ـ البته این موضوع در نفی عمق عشقی که در رابطه با دوستانش دارد گفته نشده است.

در صحنه ای او به لوسی در مورد پیامگیر تلفن اطلاع می دهد. لوسی می گوید «تو پول خریدش رو نداری» و سم پاسخ می دهد: «همیشه رؤیاهات رو اون بالاها ببین لوسی». بخشی از زیست آدمی بر اساس دیدگاهی که از آینده اش دارد شکل می گیرد و سم به «امید» پیوند با لوسی درصدد ارتقا شغلی و رؤیاپروری است.

بعد از آنکه سم دادگاه را می بازد دچار آشفتگی می شود. او با اینکه در کارش ارتقا گرفته است، سر کار نمی رود. او اجازه دارد به لوسی سر بزند ولی وقتی او را در کنار زنی می بیند که مسئول نگهداری او شده است، دچار تردید می شود. او خودش را در اتاق حبس می کند و دیواری از اوریگامی دور خودش می چیند تا هیچ جایی برای دنیای بیرون باقی نماند. او از فردی خوشحال به یک «عقب‌مانده» افسرده تبدیل می شود. اینجا همان جایی است که برداشت اجتماعی از «ناتوانی» مشهود است. سم که قبلاً از پس کارکردهای روزمره خود برمی آمد، اکنون به واسطۀ ناتوان دیده شدن توسط دیگران در عمل ناتوان می گردد. سم تا قبل از اینکه با جامعه دچار تعارض نشده بود از چیزی رنج نمی برد. جامعه او را مناسب بزرگ کردن فرزند خودش نمی دانست.

در این فیلم، جامعه اساسِ کفایت والدگری را بدن های تمام و کمال می داند و هرکس در این زمینه دچار نقص است، «به اندازه کافی خوب» انگاشته نمی شود. آنها عشق و شفقت سم را نمی بینند. آنها آن نوع خوبی را نمی بینند که به واسطۀ ناتوانی اش در او حفظ شده است. سم از برخی جهات بزرگ نشده است. او یاد نگرفت که چطور لغات دشوارتر را بخواند. او یاد نگرفت که چطور حقیقت را بپیچاند. او طرز رفتار مناسب اجتماعی را نیاموخت. مسئله اینجا است که جامعه این ناتوانی ها را به تمام جنبه های دیگر زندگی او تعمیم می دهد.

آنها سم را از نظر هیجانی ناپخته می بینند. اما سم هرچه باشد از نظر هیجانی ناپخته نیست. او همیشه با تمام نیازهای لوسی «هم‌کوک» بوده است. او با هیجان هر کس که در اطراف خود می بیند نیز «هم‌آهنگ» می شود. سم زنی را در دفتر ریتا (وکیل) می بیند که گریه می کند. او متوجه آداب اجتماعی نیست و بی اجازه وارد اتاق می شود. با وجود این، او چیزی انسانی تر از آداب اجتماعی را می بیند، همدلی کردن. او به اتاق می رود و زن را بغل می کند تا او را آرام سازد. حتی در جایی که ریتا به نفع سم از شاهد در مورد بیش مصرف مواد می پرسد، سم از او گلایه می کند که نباید او را به گریه می انداختی.

سم در مکالمه ای به ریتا می گوید: «تو نمی دونی وقتی مدام و مدام تلاش می کنی و به اونجا که می خوای نمی رسی چطوریه. چون تو بی عیب به دنیا اومدی و من اینطوری» … «آدمایی مثل شما نمی دونن دل شکستگی چطوریه چون شماها احساس ندارین».

ریتا جواب می‌دهد: «…آدمایی مثل من احساس گم شدن، حقارت و زشت بودن و اضافی بودن دارن. آدمایی مثل من شوهرایی دارن که دنبال کسی بی عیب تر از من میرن. آدمایی مثل من پسرایی دارن که ازشون متنفرن». حال سؤالی که پیش می آید این است که چه کسی ناتوان است و چه کسی نیست؟ این صحنه نشان می دهد که هر فردی به نوعی و در زمینه ای «ناتوان» است. اگر هر کس به دلیل ناتوانی های خود به نوعی رنج می برد، چطور شده است که مفهوم «ناتوانی» بر بخش جسمانی و کارکرد تمام و کمال عقلانی بنا شده است و بخش روان شناختی آن حذف؟ هر والدی اگر توسط «دیگری» خوب پنداشته شود ظرفیت آن را دارد که «به اندازه کافی خوب» باشد.

سکانس های انتخابی

۱. والد خوب

در این سکانس «سم» این سئوال را مطرح می کند که ویژگی های یک والد خوب چه می تواند باشد
در ادامه خودش به زیبایی آن را پاسخ می دهد:
ثبات ابژه Constancy
شکیبایی patience
گوش دادن listening
عشق love
تظاهر به گوش دادن حتی زمانی که دیگر قادر به گوش دادن نیستیم (برای پیشگیری از impengment )

در این سکانس «سم»اعتراف می کند که یک والد کامل و بی نقص نیست ولی رابطی براساس عشق بین او و «لوسی» در جریان است که خراب کردن آن آسیب های جبران ناپذیری را به هردو آنها وارد خواهد کرد یا در جایی دیگر باور و خواست بهترین ها برای «لوسی» و قبول اینکه او در برخی قسمت ها برای محیا کردن این مهم نقص دارد.

آیا این چیزی غیر از رشد و بلوغ او را نشان می دهد؟
عدم تواناییی در استفاده بهینه از False self توسط «سم» در جایی که توسط وکیل تحت فشار قرار می گیرد کامل واضح است.

۲. آدم هایی مثل من

چگونه «سم» خود را ناقص و ناتوان می بیند و از «ریتا» یک ابژه ایده‌ال ساخته؛ در حالیکه این تصویر با تصویری که «ریتا» از خود دارد کاملا متناقص است.

۳. تو شبیه باباهای دیگه نیستی

«سم» متعاقب مواجهه توسط «لوسی» که او با بقیه پدرها متفاوت است شرمنده می شود. در ادامه لوسی به زیبایی بیان می کند دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد چون او توانایی بازی کردن را دارد که بسیاری از والدین فاقد آن هستند.

۴. تو دیوانه نیستی

در این سکانس این سوال مطرح می‌شود که با توجه به سن عقلی «سم» چه اتفاقی خواهد افتاد وقتی «لوسی»از نظر عقلی و روانی از او جلو بزند. درادامه کارگردان به زیبایی نشان می دهد که چگونه جلو زدن از والد می تواند باعث ایجاد اضطراب در «لوسی» شود. شاید او ناخودآگاه برای رشد به والدی از خود بهتر نیاز دارد ولی وقتی متوجه خلاف آن می شود سعی می کند تا با عدم پیشرفت مانع ایجاد شرم در «سم» شود.

۵. همه اون چیزی که احتیاج دارم عشقه

پارادوکسی که «لوسی»در آن گیر افتاده توقف رشد خود واقعی و ازدست دادن عشق ابژه