پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


عشق بنیادین: basic love
اعتماد بنیادین: basic trust
ترس از رهاشدگی: fear of abandonment
تلف کردن پتاسیل: wasting of the potentials
اصیل بودن: authenticity
جعلی و بدلی بودن: fake & u authentic
امنیت: safety
وفاداری: loyalty
پاسخ دهی: responsiveness
ناکام کردن: frustration
کمال گرایی: perfectionism
بازی و لذت: play & joy
انعکاس: mirroring
ابژه تازه: new object
فرافکنی: projection
Acting out
فرافکنی همانندسازانه: projective identification
تثبیت دهانی: oral fixation
انتخاب: choice

*کارگردان GUS VAN SANT

*سایر آثار فیلم ساز:


(Drugstore Cowboy (1989
(My own private idaho (1991
(To die for (1995
(Psycho (1998
(Finding forrester (2000
(Elephant (2003
(Last days (2005
(Milk (2008
(The sea of trees (2015

*فیلم محصول ۱۹۹۷ سینمای امریکاست.

*در سایت IMDb دارای رتبه ۱۰۱ از بهترین فیلم های تاریخ سینماست.
IMDb rating 8.3

نامزدی ها:

۹ رشته در اسکار ۱۹۹۸ بوده از جمله بهترین فیلم٫بهترین کارگردان؛ بهترین فیلم نامه؛ بهترین تدوین؛ بهترین هنرپیشه نقش اصلی مرد؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
بهترین هنرپیشه های نقش اول و دوم مرد در Berlin film festival 1998
خرس طلایی برای بهترین کارگردانی

جوایز:

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در اسکار ۱۹۹۸
بهترین فیلمنامه در گولدن گلاب ۱۹۹۸ و Berlin film festival ۱۹۹۸
خرس نقره ای برای بهترین فیلمنامه

مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb

داستان فیلم

یک نابغه ریاضی برای پیدا کردن مسیر زندگی اش به کمک یک روان شناس نیاز پیدا می کند

تحلیل روانکاوانه

مقدمه

موضوع فیلم «ویل هانتینگ خوب» حول رابطۀ ویل و شان می‌چرخد، اینکه چطور تجربۀ رابطه با فردی ایمن و باثبات ویل را متحول می‌سازد و موجب تحقق‌بخشی خویشتن حقیقی او و بالا آمدن بخش‌های «خوب» ویل می‌گردد. نام فیلم و شخصیت اصلی نیز شاید اشاره به همین موضوع دارد و می‌توان آن را چنین شنید: جستجوی امیال نیک.

نقاط مسدود شدۀ رشد ویل

ویل در یتیم‌خانه بزرگ شده است. بارها توسط افرادی که وظیفۀ مراقبت از او را بر عهده داشتند مورد آزار قرار گرفته است (Abused). او نه شخص و نه مکان باثباتی را در زندگی خود تجربه نکرده است (Instability). او سه یتیم‌خانۀ متفاوت را تجربه کرده است. او مورد آزار جسمی و عاطفی جدی توسط پدرخوانده خود قرار گرفته است. او در فضایی از بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی رشد کرده است. او قادر به برقراری رابطۀ عاشقانه و صمیمی نیست. او در برابر هر فردی خارج از دایرۀ دوستی خود حالت دفاعی به خود می‌گیرد و قادر به اعتماد کردن نیست (Mistrust).

ویل علی‌رغم ظرفیت شناختی خود قادر به تحقق بخشیدن به استعدادهایش نیست. شاید به این دلیل که پیگیری رشد خود را به معنای کنار گذاشتن تنها دوستان خود و رفتن به مکانی ناآشنا می‌بیند. شان چنین می‌گوید: «چرا قایم میشه؟ چرا سرایدار شده؟ چرا به هیچ کس اعتماد نمی‌کنه؟ چون اولین چیزی که رو زمین براش اتفاق افتاد این بود که دو تا آدمی که قرار بوده بیشتر از هرکس دیگه دوستش داشته باشن او را رها کردن». ترس از رها شدن مجدد به او اجازه نمی‌دهد به محلی جدید برود یا دوستانی تازه پیدا کند (Fear of abandonment). این موضوع در تعارض با نیاز به آزادی، مسئولیت‌پذیری و نوشتن دفتر زندگی خودش است. گذشته از این تا به حال شخصی در زندگی او حضور نداشته است تا توانمندی‌ها و احساس خوب بودن را به او انعکاس دهد (No mirroring).

ویل در اولین جلسه با شان در مورد نقاشی حرف می‌زند و در اشاره به ونگوگ به شان می‌گوید: «یه قدم با بریدن گوش خودت فاصله داری». ویل در واقع با گفتن این حرف به طور ناهشیار به دنیای خود و گرایش به خودتخریبی‌اش اشاره دارد. از آنجایی که این احساسات و خشم متصل به آن بسیار سهمگین و تهدیدکننده هستند، ویل آنها را به شان نسبت می‌دهد (Projection). او ادامه می‌دهد که شاید شان وسط یه طوفان بزرگ است. در واقع باز هم این ویل است که در احساسات و افکار طوفانی خود غوطه‌ور است. بی‌ثباتی و غیرقابل پیش‌بینی بودن ابژه‌های زندگی ویل همان طوفانی است که قایق وجود او را به حرکت درآورده است. ویل فقط به فکر بقا است و فرصتی برای پارو به دست گرفتن برایش باقی نمانده است (Unpredictability).

بی‌اعتمادی

به نظر می‌رسد ویل به کسی جز چاکی احتیاج و میل ندارد. شان به جرالد می‌گوید افرادی که قرار بوده مراقب او باشند ترکش کرده‌اند. او روابط را کنار می‌گذارد پیش از آنکه دیگری او را کنار بگذارد. او زندان را ترجیح می‌دهد چون در آنجا افرادی وجود دارند که به او وفادار خواهند بود. رفتارهای او برای محافظت از خودش شکل گرفته‌اند. ویل بدون آنکه تجربه‌ای از تصدیق شدن، ثبات یا اعتماد داشته باشد بزرگ شد. این امر باعث شده بود تا ورود فردی دیگر به دنیای او برایش بسیار ترسناک جلوه کند. او در فضایی رشد کرده بود که به او احساس بی‌ارزشی می‌داد، احساس اینکه لایق عشق دیدن نیست.

استعداد

پیش از سرایداری در MIT کسی استعداد ویل را ندیده بود. خیلی زود متوجه می‌شویم که سطح شناختی ویل به سطح شغلی و رفاه زندگی او نمی‌خورد. زمانی که کسی در اطراف ویل حضور ندارد او می‌تواند توانمندی‌های خود را بروز دهد. او در تنهایی خودش کتاب می‌خواند. در تنهایی روی آینه مسئلة ریاضی را حل می‌کند. او با حضور شخصی دیگر که این توانمندی‌ها را ببیند مشکل دارد. او در حال حل مسئله‌ای روی تختة داخل راهرو است. زمانی که پروفسور لمبو او را می‌بیند، ویل رفتن را آغاز می‌کند و پس از آن نیز دیگر سر کار نمی‌رود. او یک شبه مسئله‌ای را حل کرده بود که جرالد برای حل آن و کسب مدال فیلدز دو سال زمان گذاشته بود. ویل در کودکی فرصت بروز نبوغ ریاضی خود را نداشته است. گذشته از این کسی در زندگی او حضور نداشته است تا این توانمندی‌ها را به او انعکاس دهد.

او در مکالمه‌ای که با دانشجوی هاروارد دارد می‌گوید با هزینه‌ای خیلی کمتر از شهریۀ دانشگاه می‌توانسته کتاب را از کتابخانه تهیه کند، کتابی که فقط آن را حفظ کرده است بدون آنکه نظری شخصی داشته باشد. مرد در جواب می‌گوید که به خاطر شهریه مدرک دانشگاهی خواهد گرفت و ویل جواب می‌دهد: «حداقل من غیراصیل نیستم». ذهن ویل نیاز به خوراک و پرورش دارد. او کتاب‌های دانشگاهی را می‌خواند. او می‌خواهد رشد کند اما چرا تمام اینها در خلوت و تنهایی انجام می‌شود؟ مکالمه ویل با دانشجو نشان از میل ویل به اصیل بودن دارد. با وجود این، به نظر می‌رسد چیزی راه ابراز این نیاز را مسدود کرده است.

خشم و پرخاشگری

اولین جایی که با سابقۀ آزار دیدن ویل آشنا می‌شویم جایی است که کرامین در مهد کودک او را کتک می‌زده است. کمی بعد نیز به بهانۀ آنکه کرامین و دوستانش باعث آزار چند دختر شده‌اند، ویل و دوستانش به آنها حمله می‌کنند. ویل تا سر حد مرگ کرامین را می‌زند، کسی که در کودکی موجب آزار او شده است. با وجود این، باید در نظر گرفت که خشونت ویل محدود به افرادی نبود که از آنها آزار دیده است یا به آنها اعتماد ندارد. شوخی‌هایی که با دوستانش می‌کرد اغلب حاوی خشم پنهان بود، مثلاً هنگام تمرین بیسبال توپ‌ها را از روی عمد به چاکی می‌زد. او در خشونت به دنیا آمد و در خشونت بزرگ شد و هیچ گاه کسی با او در این زمینه همدلی نکرد. شاید بخشی از پرخاشگری‌ها و سلطه‌گری‌های او به واسطۀ همانندسازی با ابژه‌های پرخاشگر در او شکل گرفته بود (Projective identification).

مقابله با مرجع قدرت

ویل با مراجع قدرت و حتی افرادی که از نظر طبقه اجتماعی از او بالاتر بودند مشکل داشت. یکی از مشکلاتی که با دوست‌دخترش اسکایلر داشت نیز مربوط به پول بیشتر اسکایلر بود. شاید وجهی از این دغدغه مربوط به احساس حقارت در زمینۀ پیشینۀ اجتماعی خودش بود. او تجاربی منفی از رابطه با مردان و شاید زنانی داشت که طرف قدرتمند رابطه بودند و او را آزار می‌دادند.

رابطه با اسکایلر

اسکایلر آغازگر رابطۀ عاشقانه خود و ویل است. میل اسکایلر به ویل، به او احساس دوست‌داشتنی بودن می‌دهد. در فضای رابطۀ آنها «بازی» و به واسطۀ آن امکان جستجو و کشف خویشتن و دیگری اتفاق می‌افتد (Play and self-creation). ویل می‌تواند در این رابطه استعدادهای خود را بروز دهد بدون آنکه مورد حسادت قرار گیرد. با وجود تمامی اینها ویل از صحبت از گذشته خود ترس یا شاید شرم دارد. ویل در جلسۀ درمان، در توصیف رابطه‌اش با اسکایلر و دلیل عدم نزدیک شدن به او می‌گوید: «خیلی دختر بی‌عیب‌ونقصیه. نمی‌خوام این تصویر رو خراب کنم». شان به او می‌گوید شاید اگر از هم دور بمانند این خود ویل است که در تصور خودش بی‌عیب‌ونقص باقی می‌ماند. ویل از رها کردن دنیای امنی که در کنار دوستانش ساخته می‌ترسد به شکلی که با پرخاشگری به اسکایلر می‌گوید او را دوست ندارد تا با او به شهری دیگر مهاجرت نکند. اسکایلر به عنوان ابژه‌ای امن از خشم و نفرت ویل جان سالم به در می‌برد و در پی انتقام نمی‌رود.

رابطه با جرالد

جرالد استعداد ویل را دید و به او فرصت رشد کردن داد. او نگران هدر رفتن استعداد ویل بود. با وجود این، باید این موضوع را در نظر بگیریم که رابطۀ او با ویل نه بر اساس خواسته‌ها و نیازهای ویل بلکه بر اساس میل جرالد پیش می‌رفت. جرالد به «خویشتن حقیقی» ویل توجهی نداشت و نیازهای خود را بر او «فرافکنی» می‌کرد.

ابژۀ دگرساز ـ رابطه با شان

ویل همانند یتیم‌خانه‌هایی که عوض کرده است، پنج درمانگر مختلف را دید تا بالاخره به شان رسید. درمانگر‌های قبلی خشم ویل را تحمل نکردند. شان به جای آنکه تلاش کند تا «درمانگر» باشد یا بخواهد نشان دهد قدرت دست کیست، سعی می‌کند خودش باشد، سعی می‌کند ویل را بشنود و متوجه شود چه چیزی پشت این خشم نهفته است. او مقابله‌گری ویل را که باعث شده بود درمانگرهای دیگر او را پس بزنند به مثابه بازی می‌دید. او سعی نمی‌کرد پیش از آنکه ویل آماده باشد به دنیای درون او ورود کند، کاری که درمانگران پیشین به شکل مداخله‌گرانه (Intrusive) انجام می‌دادند. او سکوت ویل در جلسه دوم را به منزلۀ آزارگری او ندید، بلکه آن را تنها راه رابطه‌مندی او با دنیای بیرونی دید، اینکه «نشان دهد قدرت دست کیه». شان به ویل فرصت داد آنگونه که برای ویل معنا می‌دهد به فضای بین‌فردی‌شان اعتماد کند. درست به واسطۀ همین اصیل بودن است که برای ویل خاصیت درمانی پیدا می‌کند (Authenticity). رابطه با شان به ویل کمک می‌کند تا با ترس‌های خود روبرو شود و با شناخت میل پنهان خود به پیشرفت («تو می‌تونستی هرجا سرایدار باشی ولی رفتی تو یکی از بهترین دانشگاه‌ها این کار رو کردی»)، محیط امن خود را ترک کند و به دنبال رؤیای خود باشد. شان وجهی از ویل را دید که میل به پیدا شدن داشت و در عین حال از ترس مخفی مانده بود. به علاوه شان توانست با تکرار جمله «تقصیر تو نیست» او را از شرم ناشی از دوست داشتنی نبودن برای ابژه‌های مهم زندگی‌اش برهاند. شان نیز در این رابطه متحول می‌گردد و پس از سوگواری طولانی برای همسرش تصمیم می‌گیرد به سفری بدون برنامه مشخص برود (Transformational object).

قواعد و چهارچوب‌های درمانی

تحول ویل در رابطه با شان و در طول روان‌درمانی اتفاق می‌افتد. با وجود کارکردی که شان برای ویل دارد لازم است به موضوع اشاره شود که جلسات درمانی که در فیلم نمایش داده می‌شوند از قواعد حاکم بر روان‌درمانی پیروی نمی‌کند. امر اولیه درمان موضوع پرداخت هزینۀ درمانی هرچند کم است. به نظر می‌رسد که درمان ویل رایگان انجام می‌شود. شان به طور خاص در جایی از قواعد درمانی تخطی می‌کند که گردن ویل را می‌گیرد و خشم خود را در عمل پیاده می‌کند (Acting in). او به عنوان درمانگر حق دارد عصبانی شود یا هر هیجان دیگری را تجربه کند اما نمی‌تواند آنها را خارج از کنترل و با ابزاری به جز کلام بیان کند. گذشته از این لازم است که او بداند هیجانی که درگیر آن است به واسطة رفتار و نوع رابطه‌مندی مراجع ایجاد شده است یا به واسطة امری شخصی و درونی در خود او. در اینجا هر دو مورد صدق می‌کرد. شان هم از موضوع سوگ خود رنج می‌برد و هم رفتار ویل کنترل‌گرانه بود (Transference and countertransference).

مرزهای درمان حرفه‌ای در فیلم دیده نمی‌شود. درمان ویل حتی با شان گویی در مکانی عمومی برگزار می‌شود! در درمانگرهای قبل از شان، جری و دستیارش در اتاق درمان حضور دارند. در رابطه با شان نیز مسئلة رازداری حفظ نمی‌شود و داده‌های جلسه با جری در میان گذاشته می‌شود. گذشته از این در جایی به نظر می‌رسد که جری ضلع سوم رابطة درمانی شده است و در رقابت با شان می‌خواهد استعدادهای ویل را شکوفا کند (Confidentiality).

در یکی از جلسه‌ها شان جلسه را زودتر تمام می‌کند چرا که فکر می‌کند ویل حرف‌های نامرتبطی می‌زند. در جلسات روانکاوی اعمال و گفتار مراجع نامرتبط دیده نمی‌شود. شان به خوبی در جلسه سوم سکوت ویل را تحمل کرد که به نوعی ابراز قدرت ویل در رابطه بود. او تمام مدت جلسه را نشست و نحوة رابطه‌مندی ویل را تاب آورد. با وجود این، نتوانست در جایی که در ظاهر حرف‌های ویل بی‌ربط بود به او فرصت حضور بدهد، فرصت آماده شدن برای رسیدن به موضوعات حساس زندگی او. درمانگر نمی‌تواند به خاطر اینکه فکر می‌کند محتوای گفتار مراجع بی‌ربط است جلسه را تمام کند. ویل باید فرصت این را پیدا می‌کرد که پس از شکل‌گیری رابطة ایمن بتواند دفاع‌های خود را کنار بگذارد و در مورد مشکلش هر زمان که آماده بود حرف بزند.

خودافشاگری درمانگر نیز مقوله‌ای دیگر است که در برخی موارد می‌توان آن را انجام داد. با وجود این، شان از موضوعاتی حساس حرف می‌زند که خنثی بودن درمانگر را نقض می‌کند. خنثی بودن درمانگر زمانی محور اصلی روانکاوی سنتی‌تر بوده است. امروزه تأکید کمتری بر ناشناخته بودن درمانگر وجود دارد. با وجود این، درمانگر باید مراقب وجهی از خود باشد که به مراجع نشان می‌دهد. صحبت شان از پدرش که او نیز الکلی و آزارگر بود مثالی از خودافشاگری نابجای درمانگر است. درمانگر قرار نیست به واسطة داشتن تجربیات مشابه با مراجع به او این پیام را برساند که دردش را درک کرده است. گذشته از این باید حواسش باشد که چه کسی در این اتاق برای درمان گرفتن مراجعه کرده است! (Self-disclosure)

سکانس های انتخابی

۱. بهترین قسمت از روز من

ویل می خواهد که بیست سال آینده را هم در همین نقطه باشد (شاید برای وفادار ماندن به ابژه ها شاید هم قسمتی فرایند ازبین بردن استعداد هایش ). چاکی او را تهدید میکند که اگر او استعدادهایش را نابود کند فیزیکی او را معدوم خواهد کرد. او پتاسیل هایی را در ویل میبیند که خود آن را ندارد.
بهترین لحظه زندگی چاکی هنگامی خواهد بود که ویل به خود اصیلش وفادار بماند نه به ابژه هایش.

۲. من نمیتونم چیزی در مورد تو بفهمم

«شان» ویل را به اصیل نبودن خود و تجربیاتش مواجه میکند.

۳. آیا برای هم بی عیب هستید؟

شان به زیبایی ویل را به ترسش از کامل نبودنش برای اسکایر مواجه میکند. در ادامه مثالی در زیبایی نقص داشتن و مورد پذیرش بودن می آورد.

۴. مشاجر شان و جری

جری ناخودآگاه تلاش میکند که ویل را تبدیل به مدلی کامل تر از خودش بکند. او ناکامی هایش در زندگی را به شان فرافکنی می کند.

۵. تو مقصر نیستی

تاثیرگذار ترین سکانس فیلم

۶. چرا نباید برای NSA کار کنم