۶ می ۱۸۵۶ در فرایبرگ واقع در چک اسلواکی کنونی از والدینی یهودی به دنیا آمد، در چهارسالگی به وین رفت و تا پایان تحصیلاتش در آنجا ماند. از آنجایی که به علوم انسانی علاقه بیشتری داشت پزشک شدن آن زمان چندان مورد علاقه اش نبود. اما به هر حال پس از آشنایی با آراء داروین و نوشته های گوته پیرامون طبیعت رشته ی پزشکی را بر گزید. در ۱۷ سالگی وارد دانشگاه شد و اولین سیلی اش را از واقعیت خورد، چرا که او یهودی بود. و یهودی بودن حقیر و بیگانه بودن را به او پیشکش میکرد.
حقیر بودن را هرگز نپذیرفت چرا که نمی فهمید چرا باید از تبار خود شرمسار باشد. اما با بیگانه بودن کنار آمد. چرا که تمرینی بود برای حفظ استقلال رای خود در برابر اکثریت یکپارچه.
به هر حال او در نهایت در آزمایشگاه فیزیولوژیک ارنست بروکه آرام گرفت و توسط او به کار روی بافت شناسی دستگاه عصبی گماشته شد. از ۲۰ تا ۲۷ سالگی در این موسسه مشغول بود ولی در ۲۵ سالگی توانست درجه دکتری پزشکی خود را بگیرد چون مطالعات پزشکی خود را پشت گوش می انداخت؛ چرا که شاخه های مختلف پزشکی به غیر از روانپزشکی برای او هیچ جذابیتی نداشت. در نهایت مشکلات مالی سبب شد تا او آزمایشگاه فیزیولوژیک را رها کند و برای ادامهی فعالیت حرفهای وارد بیمارستان عمومی شود.
فروید در این بیمارستان زیر نظر ماینرت که از قبل شیفتهی شخصیت و آثارش بود، فعالیت میکرد. سپس راهی موسسه کالبد شناسی مغز شد و در آنجا مطالعهی بیماریهای عصبی را آغاز کرد. در این دوره بیماران عصبی در بخش های مختلف بیمارستان پراکنده بودند و خیلی فرصتی برای آموختن ایجاد نمیشد . حتی در کل وین هم متخصصان زیادی در این حوزه فعالیت نمیکردند.
در این دوران او میتوانست جایگاه ضایعه را در بصل النخاع کاملا دقیق موضع یابی کند. این تشخیصهای دقیق سبب شد پزشکان آمریکایی به سوی او روانه شوند و فروید با انگلیسی دست و پا شکسته ای برایشان سخنرانی کند. او که در آن زمان چیزی از نِورز ها نمیدانست بیمار نوروتیکی که از سردرد رنج میبرد را به اشتباه به عنوان مننژیت موضعی معرفی کرد که همین تشخیص اشتباه مخالفت حضار را برانگیخت و این اتفاق آموزگاری فروید را خاتمه بخشید.
از پاریس نام شارکو میدرخشید بنابراین او در ۲۹ سالگی عازم پاریس شد و در بیمارستان سالپِتریر به تحصیل مشغول شد. در بین مهمانان خارجی پاریس فروید خیلی جایی برای عرض اندام نداشت با این حال توانست پیشنهادی از شارکو دریافت کند مبنی بر ترجمهی آثارش به آلمانی و اینگونه راه به حلقه ی آشنایان شخصی شارکو گشود. بعدها جراید فرانسوی نوشتند که فروید به قصد آشنایی با نظرات پیر ژانه این سفر را آغاز کرد این در حالی است که در آن دوران ژانه نام و نشانی نداشت.
تحقیقات شارکو درباره ی پدیده هیستریک و قانون مندی آنها و شروع هیستری در مردان و… در پیش چشم فروید به انجام میرسیدند و او میدید که شارکو چگونه به مخالفت های دیگرمتخصصان صبورانه پاسخ میدهد و در عین حال روی نظریه اش پا فشاری می کند. دانشی که شارکو ارائه کرد اگر چه بعد ها بی اعتبار شد اما مجموعه این تحقیقات جایگاه خودش را در پیشرفت علم حفظ کرد.
پیش از بازگشت به وین فروید چند هفتهای را در برلین گذراند تا چیزهایی در مورد بیماری های عمومی کودکان بیاموزد. این تجربه سبب شد بعد ها نوشتن دستنامه درمان های عمومی و اختصاصی از جانب نوت ناگل به عهدهی فروید گذاشته شود.
در ۳۰ سالگی فروید فعالیت خود را به عنوان پزشک در وین آغاز کرد و با نامزد ۴ ساله اش ازدواج کرد. دو سال قبل از این، سفری که برای دیدن نامزدش رفت سبب شد فروید تحقیقاتش روی خواص بی حس کنندگی کوکائین را نصفه و نیمه رها کند و پس از بازگشت از سفر کولر تحقیقاتش را روی استفاده از کوکائین رو چشم حیوانات منتشر کرده بود و به عنوان کاشف بی حسی موضعی کوکائین شناخته شده بود و البته فروید ادعا کرد بابت این وقفهی سرنوشت ساز از نامزدش کینه به دل نگرفت.
او پس از بازگشت از پاریس وظیفه داشت گزارشی از آموخته هایش از شارکو ارائه دهد که برخورد اما از متخصصان این بیمارستان کسی نمیپذیرفت که مردان هم به هیستری دچار شوند. اما پس از مدتی فروید، خارج از بیمارستان، موردی کلاسیک از بی حسی یک سویه هیستریک در یک مرد یافت و او را در انجمن پزشکی ارائه کرد که تشویق حضار را بر انگیخت. به هر حال آرا فروید پس زده میشد، چارهای جز برداشتن علم مخالفت نبود ؛ پس عذرش از آزمایشگاه کالبد شناسی مغز خواسته شد و برای یک دورهی کامل جایی برای ارائه درسگفتار هایش نداشت.
تا این زمان ابزار فروید برای ویزیت مراجعینش هیپنوتیزم و دستگاه برقدرمانی بود. فروید دستگاه برق درمانی را کنار گذاشت، پیش از اینکه محرز شود عملکرد آن بیش از تلقین پزشک نیست.
برخلاف پاریس که به راحتی از هیپنوتیزم برای ایجاد و سپس برطرف کردن عارضه ها استفاده میشد، دیگر استادان روانپزشکی هیپنوتیزم را نوعی شیادی میدانستند، نوعی شیادی خطر ناک. اما در همین زمان مکتبی در نانسی ساخته شد که برای درمان عارضه ها ب که با استفاده از هیپنوتیزم توفیق چشمگیری در درمان عارضه ها وسیله ی هیپنوتیزم موفقیت های قابل توجهی به دست آورده بودند.
او در ۳۳ سالگی راهی نانسی شد تا بتواند در هیپنوتیزم خبره شود ؛ چون فروید در هیپنوتیزم همه بیماران موفق نبود و نمیتوانست بیماران را در حالت هیپنوتیزم عمیق قرار دهد. در اینجا برنایم به او اعتراف کرد که توفیقاتش در درمان بیماران به استفاده از هیپنوتیزم فقط در بیمارستان میسر می شد نه در مطب شخصی اش. این گفت و گو ها سبب شد که فروید تصمیم بگیرد دو اثر او را در موضوع تلقین و اثرات درمانی آن را به آلمانی ترجمه کند.
۳۰ تا ۳۵ سالگی فروید مشغول تثبیت خود در حرفه ی جدیدش و سر و سامان دادن به وضعیت مالی و خانوادگیاش بود. در ۳۵ سالگی با کمک دستیارش اسکار ری مجموعه مقالاتش پیرامون فلج های مغزی کودکان را منتشر کرد. در همین زمان به مشارکت در نگارش یک دانشنامه پزشکی دعوت شد که نتیجه اش شد کتاب کوچک نظری بر زبان پریشی. پس از این اما دوران سرنوشت ساز روانکاوی آغاز شد …
فروید در آزمایشگاه بروکه با یوزف برویر آشنا شد که هم از سرشناس ترین پزشکان وین بود و هم در موضوع فیزیولوژی تنفس و اندام تعادل معتبر بود. این رابطه به سرعت صمیمی شد و البته فروید از نظر علمی نفع بیشتری نصیبش میشد. پی بردن به محدودیت های هیپنوتیزم سبب شد فروید روی ماهیت کشفیات برویر متمرکز شود. فروید پس از مشاهدات چندین ساله و تایید بی کم و کاست یافته های برویر انتشار اثری مشترک با او را پیشنهاد داد و برور هم پذیرفت .
در این زمان آثار ژانه مبنی بر یافتن منشا عارضه های هیستریک در رخداد های زندگی بیمار و بر طرف کردن آن ها از طریق باز آفرینی هیپنوتیک آن ها منتشر شد . در ۳۷ سالگی فروید در کنار بروئر مقاله ی مقدماتی با عنوان مکانیزم روانی پدیده های هیستریک و سپس در ۳۹ سالگی کتاب مطالعاتی درباره ی هیستری را منتشر کردند . در نوشتن این کتاب، اصول و مبانی زائیده ی ذهن بروئر بود و طرح نظریه کار فروید . مقصود این کتاب شناخت ماهیت هیستری نبود بلکه صرفا تلاشی بود برای درک بهتر منشا عارضه ها.
این کتاب فرض را بر این گرفته بود که عارضه از حبس شدن عواطف ناشی می شود. اینکه انرژی ممکن است در مسیر دیگری به کار گرفته شود، تبدیل نام گرفت . بروئر اسم روش درمانی اش را روان پالایی گذاشته بود که هدف آن هدایت کردن به مسیر طبیعی عواطف برهم انباشته ی سبب ساز عارضه بود که در عارضه گیر افتاده بودند . این روش در درمان نورز های جنگ در ارتش آلمان بسیار کار آمد بود. اما این روش در باب جنسیت حرف چندانی برای گفتن نداشت. در پاسخ به این سوال که چه وقت تخلیه طبیعی یک فرایند ذهنی مختل میشود بروئر عامل فیزیولوژیک را دخیل میدانست در صورتی که فروید به بر هم کنش نیرو های مختلف و تاثیر نیات و مقاصد ادمی باور داشت. پس مسئله جدید تقابد هیستری هیپنوئید و نورز دفاعی بود . اما مشکلات دیگری هم در ارتباط برویر و فروید در میان آمد . مثل عدم استقبال از کتاب در وین و المان و یا هجمه ای که اشترومپل در نقد کتاب به راه انداخت که بروئر را مایوس کرد. به هر حال برویر نتوانست خود را با سمت و سوی بعدی فروید وفق دهد. با کناره گیری برویر از فعالیت مشترکش با فروید، گذار از روانپالایی به روانکاوی آغاز شد. در همان ایام فروید بر حسب تجربه فهمیده بود که که هرگونه برانگیختگی هیجانی به نورز منتج نمیشود و فقط آن برانگیختگی هیجانی که ماهیتی جنسی داشت یا به تعارض جنسی کنونی بر میگشت یا بر اثر تجارب جنسی زود هنگام به نورز تبدیل می شد.
فروید در این زمان در مورد زندگی جنسی بیماران نوراستنی تحقیق کرد که البته این کند و کاو ها سبب شد شهرتش به عنوان یک پزشک خدشه دار شود. اما در نهایت فهمید تمامی این بیماران به کژکاری های شدید در کنش جنسی دچار اند. فروید پس از این کشف مقالاتی را در انجمن های پزشکی مختلف درباره ی سهم میل جنسیِ سبب ساز نورز ارائه داد و برای خودش دشمن تراشید. اینجا هم برویر از اعتبار و آبرویش به نفع فروید خرج کرد اما خیلی هم نتوانست کاری از پیش ببرد.
در همین زمان یکی از کم رو ترین بیماران فروید پس از خارج شدن از حالت هیپنوتیزم دستانش را دور گردن فروید حلقه کرد و سبب شد ظن دیرینهی فروید تایید شود. او پس از این ماجرا ماهیت عنصر مرموز پشت هیپنوتیزم را فهمید و هیپنوتیزم را رها کرد. او به این نتیجه رسید که اگر بر یادآوری شخص اصرار بورزد و تاکید کند که شخص همه آن موضوع را به یاد دارد و فقط باید آنموضوعی که میداند را به زبان بیاورد و اگر همزمان دستش را بر پیشانی شخص قرار دهد آنگاه بیمار می تواند خاطرات فراموش شده را دوباره به یاد بیاورد. ترغیب بیماران همراه با لمس پیشانی پر زحمت تر از هیپنوتیزم بود. به هر حال فروید هیپنوتیزم را رها کرد به جز یک بخش از آن را : کاناپه اش برای دراز کشیدن بیمار و صندلی اش که پشت کاناپه قرار میگرفت.
حال روش روانپالایی چهره ی جدیدی به خود گرفته بود. فروید فهمید که موضوعات فراموش شده همگی به نوعی دردناک بودند و چون دردناک بودند فراموش میشدند .علاوه بر این او فهمید شدت جد و جهد درمانگر هم نسبت به بیماران متفاوت است. نیرویی که درمانگر در جلسه به کار میبرد شاخصی بود از شدت مقاومت بیمار. این آغازی بود برای ابداع نظریه واپس رانی
به نظر میرسید بین غریزه و مقاومت در منتهای هشیاری جنگی به پا شده است که سبب میشود غریزه واپس رانده شود. در نورز سر انجام این جنگ اینگونه است که ایگو پس از نخستین ضربه ناشی از تعارض اش با تکانه نا خوشایند عقب نشینی میکند. او از ورود تکانه به هشیاری و تبدیل آن به تخلیه حرکتی جلوگیری میکند اما در عین حال آن تکانه انرژی اش را به تمامی حفظ میکند.فرویداین فرآیند را واپس رانی نام نهاد . این تکانه های واپس رانده شده ماهیتی ناهشیار داشتند و میتوانستند از راه غیر مستقیم راه تخلیه و ارضای جانشین را بیابند و اینگونه هدف واپس رانی را نقش بر آب کند .
در اختلال تبدیل هیستری این مسیر از سازمان عصبی بدن سر در میاورد عارضه ها را میسازد. پس عارضه ها هم نوعی ارضای جا نشین اند و هم به سبب مقاومت ایگو از هدف خود منحرف و منصرف شده اند. واپس رانی شروعی بود برای فهم نورز.شرایط جدید باعث شد فروید عنوان روان کاوی را برگزید چرا که دیگر هدف درمان پذیرش یا رد آرزوی انکار شده بود.
در روانکاوی فرض بر این است که هر پدیده ذهنی ماهیتی نا هشیار دارد و هشیاری بعدا ممکن است حاضر باشد یا غایب. این مدعا را فلاسفه انکار کردند چرا که آنان هشیار و ذهنی را یکی میگرفتند . پس از نظر انها امور ذهنی ناهشیار معنایی نداشت. پس این زمانی بود که آرا فروید گاها به سخره گرفته میشد.
تحقیقات فروید او را به درک تعارض میان تکانه های جنسی شخص و مقاومت او در برابر میل جنسی سوق داد. او دریافت که در تجارب دوران کودکی، تحریکات جنسی و واکنش در برابر آنها وجود دارد. او میل جنسی در کودکان را فهمیده بود. تا آن زمان کودکان موجودات معصوم و عاری از هر گونه شهوات جنسی اند دانسته میشدند. کشف جدید فروید موجی از خشم را علیه او برانگیخت. فروید با بیمارانی مواجه میشد که تجربه اغوای جنسی را توسط یک بزرگسال داشتند همین باعث شد او ادعا کند ریشه های نورز در بزرگسالی، در تجارب اغوای جنسی کودکی قرار دارد. او بعدا حرف خود را پس گرفت و ادعا کرد صحنه های اغوا شدگی هرگز به وقوع نپیوسته اند و صرفا خیالاتی بودند که یا توسط بیمار ساخته شده اند و یا توسط خودش به عنوان روانکاو به بیمار تحمیل شده اند . امید است که علت این فرض دوم فروید فشار های بیرونی از سمت مراجع قدرت نبوده باشد. به هر حال راه برای مطالعه حیات جنسی کودکان گشوده شده بود.
او دریافت کنش جنسی در ابتدا در قالب غرایز جزئی پدیدار میشود که به نواحی شهوت زای بدن وابسته اند . برخی از این غرایز مانند سادیزم و مازوخیزم به شکل جفت هایی از تکانه های متضاد ظاهر میشوند. کنش جنسی در آغاز به شکل خودانگیزی شهوی تجربه میشود و بعد ها به مرور هماهنگی و انسجام مییابد . او انرژی غرایز جنسی را لیبیدو نامید.او ادعا کرد فرایند برگزیدن موضوع هم پای سازمان یابی لیبید صورت می گیردو البته مهم ترین موضوع عشق در هر دو جنس مادر است
پس از این فروید دریافت نخستین موضوع گزینی کودک مادر و ر پی آن مفهوم زنای با محارم است. پسری که در آرزوی مادر است و پدر را رقیب میبیند و دختری که موضع مشابه اتخاذ میکند. بدین گونه ادیپ هم وارد گفتمان روانکاوی شد. او تضاد میان دو جنس را نه با عنوان مذکر و مونث بلکه به عنوان صاحب فالوس و اخته بیان کرد. مفهوم عقدهی اختگی هم در همین زمان ساخته شد. اینک او سه رساله در باب جنسیت را با دو هدف ارائه کرده بود. اول معرفی میل جنسی به عنوان به عنوان یک کنش بدنی با دمنه ای گسترده که هدفش ابتدا کسب لذت و بعد از آن تولید مثل است. و هدف دوم بیان اینکه تکانههای جنسی شامل همه آن تکانه هایی میشود که صرفا ماهیتی عاطفی و مهر آمیز دارند و واژه بسیار مبهم عشق به آن اطلاق میشود.
فروید اعتقاد داشت که نفرت انگیزترین انحرافات را میتوان به منزله نشانههای غرایز جنسی تبیین کرد که از قید اولویت اندام های تناسلی رها شده اند و در جست و جوی لیبیدو راه خود را میروند. او سپس به این نتیجه رسید که تکانه های مهر آمیز در اساس ماهیتی جنسی داشته اند که از دستیابی به هدفشان باز ماندند و والایی یافتند. این زمانی بود هر متخصص وینی که تا اکنون دشمن فروید نشده بود هم شروع کرد به مخالفت با او.
اساس نظری ساختار روانکاوی یعنی نظریه های مقاومت، واپس رانی، ناهشیار، اهمیت سبب شناختی حیات جنسی و اهمیت تجارب دوران کودکی تا اینجا ساخته شده بودند. بعد از این فروید از تکنیک تداعی آزاد به جای فشار دست بر روی پیشانی استفاده کرد. که بعد از این به قاعدهی بنیادین روانکاوی بدل شد. او در سن ۴۴ سالگی تاویل رویا را نوشت تا به پرسش هایی که دربارهی شکلگیری رویا وجود داشت پاسخ دهد. مطالعه خطاها و لغزش های آدمیان هم به اندازه ی رویا میتوانست ابزار مناسبی برای روانکاوی شود. بنابراین فروید در ۴۸ سالگی مجموعه مقالات آسب شناسی زندگی روزمره را منتشر کرد.
دیگر روانکاوی قالب مشخصی یافته بود و این نتیجه ی چیزی جز پایمردی فروید نبود. پس از جدای فروید از بوئر، فروید هیچ پیروی نداشت که هیچ بلکه در وین کاملا نادیده گرفته میشد. تاویل رویا عملا کتابی دانسته میشد که ارزش خواندن ندارد. در ۵۰ سالگی اش اما آرام آرام دوران انزوا به سر آمد و از رزوریخ خبر رسید یونگ و بلویلر و چند روانپزشک دیگر به روانکاوی علاقه مند شدند.
گروه کوچکی که گرد فروید حلقه زده بودند، سالنامه ی مطالعات آسیب شناختی و روانکاوی را با ویراستاری یونگ منتشر کردند. اما هنوز هم فروید به نوشتن تخیلاتش با عنوان روانکاوی متهم میشد. تکفیر روانکاوی سبب شده بود تا روانکاوان رفته رفته به هم نزدیک تر شوند . به پیشنهاد فرنتزی انجمن بین المللی روانکاوی در سال ۵۴ ساللگی فروید تاسیس شد و یونگ به عنوان نخستین رئیس آن گماشته شد.دومین نشریه روانکاوی به نام نقد نامه روانکاوی به ویراستاری آدلر و اشتکل منتشر شد و اندکی بعد هم نشریه ایماگو به ویراستاری دو روانکاو غیر پزشک به نام زاکس و رانک منتشر شد. بلویلر هم که مقاله ی ارزشمندی در دفاع از روانکاوی نوشت و حتی مفهوم ارزشمند دوسوگرایی در روانکاوی را مدیون خود ساخت بعد ها مدافع روانشناسی ژرفا شد و در پی اختلافاتش با یونگ از انجمن بین المللی روانکاوی کنار گرفت.
رئیس دانشگاه کلارک، استنلی هال در سال ۱۹۰۹ از فروید و یونگ برای سخنرانی دعوت کرد. هال که در آن زمان ارج و قربی داشت روانکاوی را در درس هایش گنجانده بود. در همین سالها فروید شاهد دو جنبش جدایی طلبانه در روانکاوی بود. اینکه این دو جنبش به دست آدلر و یونگ رقم خورده بود، کسانی که سهم عمده ای در پیشرفت روانکاوی داشتند برای فروید گران تمام شد. چرا که با توجه به نوپا بودن روانکاوی این دو جنبش برای فروید بسیار تهدید کننده تلقی میشد. یونگ که تلاش کرده بود یافته های روانکاوی را به گونه ای انتزاعی، غیر شخصی و غیر تاریخی تلقی کند و آدلر که اهمیت میل جنسی را از اساس منکر شد. اما به هر حال در نهایت روانکاوی از جدایی این دو آسیب ندید. در مقابل فروید یاران وفادار تازه ای مثل آبراهام، آیتینگن ، فرنتسی، رانک، جونز، بریل، زاخس، فیستر، فان امدن، رایک و دیگران را در کنار خود داشت.
فروید خودش تاریخ روانکاوی را به دو بخش تقسیم کرد دوره اول در ۱۸۹۵ آغاز و در ۱۹۰۷ پایان یافت در این دوره فروید یکه و تنها تحقیقات روانکاوی را پیش می برد. و دوره ی دوم از سال ۱۹۰۷ آغاز شد . در دورهی دوم خدمات شاگردان و همکاران فروید اهمیتی روز افزون داشت. به نظر میرسد دورهی دوم هم اینک هم ادامه دارد…