در شیوه تفکر کلاینی/بیونی تمام تعاملاتی که به صورت درونی در درون نوزاد، میان نوزاد و مادر، میان نوزاد و جهان و همچنین میان اُبژه‌ها[۲] در دنیا رخ می‌دهد، به صورت فانتزی‌های ناآگاه بازنمایی می‌شوند. همۀ مکانیسم‌های دفاعی[۳] خود فانتزی‌های ناآگاهی در مورد رابطۀ متقابل میان اُبژه‌های درونی[۴] و نیز میان این اُبژه‌ها و خود[۵]، تشکیل می‌دهند. فانتزی‌های ناآگاه تصاویر روایی متحرکی را شکل می‌دهند و در طول سلطۀ پیش‌زبانیِ تصویرسازی پدید می‌آیند (شلاین، ۱۹۹۸). اعتقاد بر این است که این فانتزی‌های ناآگاه و اُبژه‌هایی که توسط این فانتزی‌ها هدایت‌ می‌شوند، عینی[۶] هستند زیرا آن‌ها در طول سلطۀ مرحله‌ای از رشد نوزاد پدید آمده‌اند که به عنوان دیدگاه مطلق گرای سیکلوپی[۷] یا تک‌چشم[۸] قابل توصیف هستند، این دیدگاه را فروید (۱۹۲۴) و سگال (۱۹۸۱)  «معادلات نمادین[۹]» نامیده‌اند. این مفهوم با موضع پارانوئید-اسکیزوئید کلاین مطابقت دارد. به دنبال این موضع، موضع افسرده‌وار می‌آید که توسط دیدگاه دوچشمی[۱۰](بیون، ۱۹۶۲) یا دیدگاه دومسیره[۱۱](گروتستاین، ۱۹۷۸، ۱۹۸۹) مشخص می شود و به تازگی توسط فوناگی (۱۹۹۵) و فوناگی و تارگت (۱۹۹۶) با عنوان «تاملی و قادر به تفکر در ذهنیت دیگر» به تفصیل شرح داده شده‌است. من در بخش اول این مقاله به طور کلی درمورد فانتزی ناآگاه بحث خواهم کرد و در بخش دوم به ارتباط آن با اتوکتونی[۱۲] و خلاقیت خواهم پرداخت.

تقریباً هر چیز ذهنی را می‌توان مرتبط با یک فانتزی ناآگاه در نظر گرفت. به عنوان مثال، اندام‌های بدن، خود بدن، تکانه‌ها، مکانیسم‌های دفاعی، اُبژه‌های درونی و حتی عواطف. فانتزی ناآگاه باید از فانتزی آگاه و فانتزی پیش‌آگاه متمایز شود. برای مثال، زمانی‌که یک آنالیزان درست قبل از جلسه در اتاق انتظار آنالیست نشسته باشد و به طور اتفاقی صدای صحبت کردن آنالیست با تلفن را بشنود، در این موقعیت ممکن است که او این فانتزی[آگاه[۱۳]] را ایجاد کند که آنالیست در حال قرار گذاشتن با معشوق یا همسرش است. فانتزی ناآگاه مرتبط [به همبسته می‌تواند این باشد که آنالیست آشکارا نشان می‌دهد که دیگران را به آنالیزان ترجیح می‌دهد و با آگاه کردن آنالیزان از حضور ترجیحی فرد دیگری در زندگی‌‌اش، او را عمداً تحقیر می‌کند. کینگ[۱۴] و استینر[۱۵](۱۹۹۲) تاریخچۀ توافق نانوشته میان کلاینی‌ها و آنا فرویدی‌ها مبنی بر توافق در تمایز بین فانتزی ناآگاه و فانتزی را مطرح کردند.

در یک مقالۀ مروری اخیر در مورد فانتزی، اسپیلیوس[۱۶](۲۰۰۱) بیان کرد:

از نظر فروید، اگرچه در سیستم ناآگاه فانتزی‌هایی وجود دارد، اما واحد اصلی… فانتزی نیست بلکه آرزوی غریزی ناآگاه است. شکل‌گیری رؤیا و شکل‌گیری فانتزی فرآیندهای موازی هستند… برای کلاین، برعکس، فانتزی‌های ناآگاه محتوای اولیۀ ضمیر ناآگاه بوده و رؤیاها شکل دگرگون شدۀ آن هستند [صفحه ۳۶۲،این نقل در متن اصلی نیز مورد تاکید قرار گرفته است].

او همچنین، جنبه‌های دیگری از بحث بین آنالیست‌های کلاینی و کلاسیک را مطرح کرده است. یکی از این مباحث، موضوع منشأ فانتزی‌هاست. فروید به طور کلی باور داشت که فانتزی‌ها از طریق فرآیند ثانویه شکل می گیرند و سپس درونی می شوند (ضمیر ناآگاه پویا و سرکوب شده). در برخی موارد دیگر، او فانتزی‌ها را فیلوژنتیک[۱۷] (ضمیر ناآگاه سرکوب نشده) در نظر می‌گرفت. کلاین معتقد بود که فانتزی‌ها می‌توانند یا فیلوژنتیک باشند و یا در ضمیر ناآگاه سرکوب شدۀ پویا (به دلیل تأثیرات ناآگاه سرکوب نشده؛ رجوع کنید به بالا) از نو شکل بگیرند. در کل، تحلیل فانتزی ناآگاه بخش اصلی از روش و تفکر کلاینی/بیونی را به خود اختصاص می‌دهد.

نکاتی درمورد فانتزی‌های ناآگاه از دیدگاه کلاینی/بیونی

مفهوم فانتزی ناآگاه تقریباً از همان آغاز روانکاوی، نقش محوری در تفکر و عمل روانکاوانه داشته‌است. به یاد می‌آوریم که اولین نظریۀ روانکاوی فروید فرض می‌کرد که روان‌رنجوری[۱۸] نتیجه سانسور خاطرات تروماتیکِ تجربیات جنسی واقعی در کودکی است. تنها در سال ۱۸۹۷ بود که فروید تغییر عمده ای را ایجاد کرد، با در نظر گرفتن اینکه فانتزی ناآگاه نقش مهمی در روان‌رنجوی ایفا می‌کند. او در تلاش برای درک منشأ فانتزی ناآگاه، یعنی منبع انرژی‌ای که فانتزی‌ها را به حرکت درمی‌آورد، به ایدۀ سکسوالیتی (میل جنسی) نوزادی[۱۹]، سائق های غریزی و سپس عقدۀ ادیپ (که سایق ها و سکسوالیتی نوزادی را در بستر نخستین روابط اُبژه‌ای ساماندهی می‌کند) دست یافت. بنابراین، او فانتزی‌های ناآگاه را به عنوان بازنمایی‌های ذهنی سائق های غریزی فوران کننده و یا به بیانی عرفانی تر، به عنوان تجسم روایی سایق ها، در نظر گرفت.

به طور خلاصه، هنگامی که یک روانکاو از فانتزی صحبت می‌کند، معمولاً منظورش فانتزی ناآگاه است. در «مباحثه‌های جنجالی» معروف در لندن در سال ۱۹۴۳، در اوج درگیری بین آنا فروید و پیروانش با ملانی کلاین و پیروانش، یک توافق نانوشته شکل گرفت که ابتدا توسط سوزان ایزاکس[۲۰](۱۹۵۲) مطرح شد. در این توافق، او پیشنهاد کرد که هر دو طرف توافق کنند که اصطلاح fantasy برای پدیده‌های آگاه یا پیش‌آگاه و اصطلاح phantasy به طور خاص برای پدیده‌های ناآگاه به کار رود (کینگ و استینر، ۱۹۹۲). آنالیست‌های کلاینی تمایل دارند از مفهوم فانتزی ناآگاه به عنوان رکن اصلی نظریه و تکنیک خود استفاده کنند و آن را مهمترین عنصر و جوهر حیات ذهنی ناآگاهِ دنیای درونی یا واقعیت روانی در نظر بگیرند. به بیان دیگر، برای آن‌ها فانتزی همان واقعیت روانی است. امروزه، روانشناسان ایگو، روانشناسان خود، روانشناسان بیناذهنیت، روانشناسان ارتباطی و روانشناسان بین فردی، بیشتر در قید تروماهای واقعی تحمیلی و یا محروم‌کننده، هم در گذشتۀ ژنتیکی (تکوینی) فرد و هم در فرایند موازی کنونی تحلیل هستند و تمایل کمتری به توجه کردن به فانتزی ناآگاه دارند. فروید (۱۹۰۰، صفحه ۶۰۷) بیان کرد که رؤیاها شاه‌راهی به سوی ناآگاه هستند. من باور دارم که همکاران کلاینی و بیونی من، با من موافق خواهند بود که رؤیاها، به عبارت دیگر فانتزی‌ها، همان ضمیر ناآگاه هستند.

زمینه

من گزاره‌های زیر را ارائه می‌کنم:

گزارۀ اول: فانتزی ناآگاه، تفکر ناآگاه را تشکیل می‌دهد و به طور معمول به مثابه ائتلافی از اصل حقیقت، واقعیت و لذت و همچنین عملکرد آلفا عمل می کند که خودِ عملکرد آلفا از مجموعه‌ی فرآیندهای اولیه و ثانویه تشکیل شده‌است (گروتستاین، ۲۰۰۴الف). فانتزی برخلاف آنچه مدت‌ها توسط فروید و پیروانش مطرح شده است، منحصرا و به شکل ابتدایی در خدمت اصل لذت نیست.

گزارۀ دوم: به عنوان بسطی بر گزارۀ اول، نیروهای هدایت‌کنندۀ اصلی ناآگاه عبارت‌اند از (الف) سایق حقیقت (گروتستاین، ۲۰۰۴ب) که عمدتاً از اصل حقیقت پیروی می کند و (ب) «کمال غایی[۲۱]»(ارسطو، در ویرایش مک‌کئون، ۱۹۴۱، صفحه ۵۵۵) اصطلاح ویتالیستی[۲۲] که اولین بار توسط ارسطو پیشنهاد شد و به معنای فعال‌سازی کل پتانسیل ذاتی فرد است، به عنوان مثال میوۀ بلوط کمال غایی درخت بلوط است. در راستای این خط فکری، رانه‌های لیبیدویی و ویرانگر، اولیه نیستند بلکه در خدمت کمال غایی بوده و تابع سایق حقیقت هستند.

گزارۀ سوم: فانتزی ناآگاه یک رشته از یک فرآیند موازی یا مسیر دوتایی را تشکیل می‌دهد (گروتستین، ۱۹۷۸) که رشته دیگر آن واقعیت منطقی است. این مسیر دوتایی[فانتزی‌های ناآگاه و واقعیت منطقی] در تمایزهای توپوگرافیک و ساختاری که فروید پیشنهاد کرده‌است (۱۹۱۵، ۱۹۲۳) نیز نفوذ می کنند تا جاییکه در طول عملیات خود، یکی از آن ها  به شکل تنگاتنگی با دیگری در هم می آمیزد.

گزارۀ چهارم: آسیب روانی اساساً  نقصی در اید  را تشکیل می‌دهد (گروتستین، ۲۰۰۰)؛ یعنی آسیب روانی، شکستی در عملکرد رؤیاپردازی-فانتزی‌پردازی را پیش‌بینی می‌کند، که به نوبه خود نشان دهنده شکست در خیال‌پروری[۲۳] مادرانه و عملکرد آلفا است (بیون، ۱۹۶۲). من، مانند بیون، رؤیاپردازی را فرآیندی همانند فانتزی می دانم که به طور متفاوتی تجربه می شود، یعنی  بصری در مقابل کلامی. در ادامه این مطلب، فرضیه من این است که زمانی که یک آنالیست فانتزی ناآگاه آنالیزان خود را تعبیر می‌کند، او داستان فانتزی را به نفع واقعیت منطقی بی اعتبار نمی‌کند بلکه بیشتر وضعیت فانتزی را تایید کرده یا به ترمیم یک فانتزی متوقف‌شده یا شکست‌خورده می‌پردازد (مانند کاری که یک تلومر[۲۴] در قبال یک کروموزوم آسیب‌دیده انجام می‌دهد) یا حتی در جایی‌که کمبود یک فانتزی وجود دارد آن را تدارک دیده تا به فانتزی اجازه دهد که دوباره به جریان پیوستۀ رودخانۀ اسطوره‌ای [جریان فانتزی‌ها] بازگردد.

گزارۀ پنجم: به عنوان بسطی بر گزارۀ چهارم، اصل اتوکتونی[۲۵] (خودگرایی[۲۶]، زاده شده از زمین یا از خود؛ گروتستین، ۱۹۹۷، ۲۰۰۰) پیش‌فرض می‌کند که فرد، از نوزادی به بعد، باید باور داشته باشد که او اُبژه‌ای را که کشف می کند، خودش خلق کرده است. شکست در انجام این کار منجر به تروما می شود. اتوکتونی یا خودگرایی در خدمت اصل خودسازماندهی و هم‌آفرینی است که در آن خودسازماندهی به عنوان حکم نهایی بر هم‌آفرینی غالب است. به عبارت دیگر، پس از اینکه سوژه تحت تأثیر سوژه دیگری قرار گرفت، او محصول ترکیبی را تحت کنترل خود درمی‌آورد تا آن را شخصی‌سازی کند؛ یعنی این محصول را به طور خاص با نیازهای دلخواه شخصیت ذاتی خود متناسب کند. در غیر این صورت، سوژه در برابر تبعیت مطیعانه از دیگری آسیب‌پذیر است و در نتیجه شخصیت دچار شکاف خود واقعی/خود کاذب می‌شود.

گزارۀ ششم: به عنوان بسطی بر تمام گزاره‌های پیشین، سایق حقیقت، اصل حقیقت، و کمال غایی، مزاحمان ویتالیستی مداومی هستند که آرامش و حس امنیت هر فرد را مورد حمله قرار می‌دهند (“تغییر فاجعه آمیز”؛ بیون، ۱۹۶۵، ص ۱۱). از این رو، آنها “O” را تشکیل می دهند، اصطلاح زیرکانه و مرموز بیون (۱۹۶۵، ۱۹۷۰) برای حقیقت مطلق[۲۷](بی‌نهایت) در مورد واقعیت نهایی[۲۸]. این اصطلاح همچنین با صُوَر ایده آل افلاطون، نومنای کانت، آشوب، تجزیه ناپذیری مطلق یا تقارن بی‌نهایت ماته‌بلانکو (۱۹۷۵، ۱۹۸۸)، آنانکۀ (ضرورت) ریکور (۱۹۷۰)، یا، همانطور که من آن را می نامم، “شرایط مطلق” یا “رخداد پیش از پردازش” ، مرتبط است. بیون همچنین به خدایی اشاره کرد که بعداً در مورد آن بحث خواهم کرد.

گزارۀ هفتم: به عنوان نتیجه‌ای از تمام گزاره‌های فوق، فانتزی‌پردازی(رؤیا پردازی) فرآیندی ضروری است زیرا واقعیت (روانی و یا واقعی) به طور مداوم، بی وقفه و اجتناب‌ناپذیری تکامل می‌یابد و بر مرز هیجانی ما تأثیر می‌گذارد(آن را قطع می‌کند) و تأثیرات حسی عنصر بتا (بیون، ۱۹۶۲، ص ۷) را به عنوان عواطف بدوی یا حس‌های هیجانی بدوی که هنوز ذهنی نشده، ایجاد می کند. این‌ها باید از طریق یک سری دگرگونی‌های ذهنی (که در ابتدا در عملکرد دربرگیری[۲۹] نوزاد توسط مادر وجود دارد) رؤیاپردازی یا فانتزی‌پردازی شوند و به عناصر آلفای قابل ذهنی سازی تبدیل شوند که برای پردازش ذهنی خاطرات، هیجانات، افکار و تقویت سد تماس[۳۰]، مناسب هستند. با این حال، از دیدگاه دیگری، می توان فکر کرد که این خود فرد است که با اجازه دادن به خود برای تجربۀ حقیقت، تحت این دگرگونی قرار می‌گیرد.

در نتیجه، وظیفۀ تحلیل، توانایی تحلیلگر در ترمیم شبکه فانتزی آنالیزان یا به عبارت دیگر سد تماس بین ضمیر ناآگاه و آگاهی است که من آن را جریان اسطوره‌ای دائمی می‌دانم. این جریان می‌تواند به عنوان “سرویس خاموش” فرد بازسازی شود. یعنی نگهبانی همیشگی (“ارتش نورانی آسمان زیرین”، گروتستین، ۲۰۰۴الف) که عناصر بتای به دست آمده از O را رهگیری کرده تا بتوانند به افکار و احساسات[قابل درک] تبدیل شده و در نهایت به فرد کمک کند که به یک خود تکامل یافته، برسد.

من به طور تصادفی به بررسی گزاره های ذکر شده در بالا خواهم پرداخت.

فانتزی ناآگاه و منطق آگاه به عنوان یک فرآیند موازی و دوچشمی[۳۱]

در ادامه، (۱۹۷۰، ۱۹۹۲) به شرح این مفهومِ برگرفته از بیون خواهم پرداخت که فانتزی‌پردازی و رؤیاپردازی نآاگاه، فرآیندی موازی را هم با خیال‌بافی‌های آگاهانه و هم با فرآیندهای منطقی و شناختی، تشکیل می دهد. آسیب روانی را می توان اساسا به عنوان یک فروپاشی در هم‌راستایی بین عملکرد این مکمل‌های عملکردی [یعنی فانتزی‌های ناآگاه و خیال‌بافی‌های آگاه و فرآیندهای منطقی و شناختی] در نظر گرفت که این فروپاشی به دلیل محدودیت در جریان فانتزی‌پردازی‌های ناآگاه، اتفاق می‌افتد. به عبارت دیگر، فانتزی‌پردازی‌ها، با شکست مواجه شده و “در هم شکسته‌اند” و بنابراین از جریان اسطوره‌ای همیشگی دور شده‌اند. روانکاوی، به طور متناقضی، نه با درمعرض قراردادن فانتزی‌ها در برابر واقعیت بیرونی به منظور اصلاح و بی اعتبار کردن آنها، بلکه با تأیید آن‌ها از طریق تکمیل‌شان و همچنین با به کار بردن کلامی سازی(زبان آشکار) برای تصاویر غیرکلامی و تصویری آن‌ها(زبان ضمنی) کار می‌کند. به گونه ای که این فانتزی‌ها بتوانند دوباره به سرنوشت خود در چرخۀ اسطوره‌ای که آیندۀ آن‌ها را هدایت می کند، بپیوندند. از این دیدگاه، روانکاوی اگر نگوییم منحصراً اما تا حد زیادی به سرنوشت فانتزی‌های ناآگاه از حیث انسجام درونی آنها می‌پردازد.

لایه‌های معماری فانتزی

زندگی فانتزی سه لایه دارد. عمیق ترین لایه، جریان مداوم اسطوره‌ای در درون ماست. جریانی که کهن الگویی[۳۲] است؛ همان چیزی که یونگ[۳۳] (۱۹۳۴) آن را ناآگاه جمعی[۳۴] می‌نامید. در آنجا ما محدودیت‌هایی را که اسطوره‌ها بر ما اعمال می‌کنند، مانند پیدایش[۳۵]، برج بابل[۳۶]، عقدۀ ادیپ[۳۷] و موارد دیگر را زندگی می‌کنیم. آنها به معنای افلاطونی، کهن الگویی و به معنای کانتی، مقوله های پیشینی هستند. سطح دوم، سطح فانتزی ناآگاه شخصی است که به خودی خود شبیه روایتی خوددربرگیرنده[۳۸] در چارچوب اسطوره‌ای شخصی ایجاد می‌شود. این روایت، گفتگوی مداوم اُبژه‌های جزئی[۳۹] است. سومین سطح فانتزی، سطح درک ما از اُبژه‌های واقعی است، یعنی فانتزی‌هایی که ما واقعاً در مورد آنها داریم. به خوبی ممکن است که اسطوره های کهن‌الگویی ما چنان عمیقاً با حس ناآگاه ما از قصدمندی یا عاملیت‌مان(سایق های غریزی تحت پرتو ویتالیستی-کل‌نگر کمال غایی) مرتبط باشند که بتوان این اسطوره‌ها را انگیزه‌های ناآگاه اصلی شخصیت دانست.

ناآگاه به مثابه “هنرمند پرتره نگار”

لیناس[۴۰] (۲۰۰۱)، دانشمند علوم اعصاب شناختی، در واقع بیان کرد که فرآیندهایی که به عنوان درون‌سازی[۴۱] یا جذب[۴۲] شناخته می شوند، ساختگی هستند. او نظریه‌پردازی کرد که زمانی که ما در دنیای بیرونی با اُبژه‌ها روبرو می‌شویم، آنها را “درون خود جای نمی‌دهیم.” ما آنها را از گِل خام جوهر درونی خود به طور تصویری بازسازی می کنیم. ما و دیگری که با او تعامل می‌کنیم، دو واحد خودتحقق‌بخش مستقل را تشکیل می‌دهیم که یکدیگر را تحریک کرده، علامت داده یا فعال می کنیم. بنابراین، ضمیر ناآگاه یک “هنرمند پرتره نگار” است که از رنگدانه‌های تخیل و فرم‌های نومینالی[۴۳] که به طور کهن الگویی از پیش تعیین شده اند، برای ساختن تصاویری استفاده می کند که در نهایت، با ادراکِ تجربۀ بدست آمده از مدل های زنده، شکل خود را پیدا می‌کنند.

“رنگدانه های تخیل”

مایلم کمی بیشتر در مورد رنگدانه‌های تخیل صحبت کنم. ابتدا اجازه دهید دوباره نظریه افلاطون در مورد فرم‌های ازلی[۴۴] را معرفی کنم؛ این فرم‌های ازلی را می توان پروتوتایپ‌هایی برای همۀ اُبژه‌های پدیداری، زنده و غیرزنده، دانست (در جوت، ۱۸۹۲، ص ۳۸۹). سپس اجازه دهید به فرآیند متاتز[۴۵] بپردازیم که می توان آن را به مثابه یک سلسله دگرگونی‌های ساختارزدایی-ساختاردهی دیالکتیکی درک کرد. بیایید یک محلول شیمیایی حاوی HCl(اسید هیدروکلریک) و NaOH (هیدروکسید سدیم) را در نظر بگیریم. سپس تجزیه HCl به H+ و Cl− و NaOH به Na+ و OH− را پیش بینی کنیم. در مرحله بعد، بیایید تصور کنیم ترکیبی مجدد بین H+ و OH− برای ایجاد HOH یا H2O) آب) و ترکیبی مجدد بین Na+ و Cl− برای ایجاد NaCl (نمک) رخ می دهد. این فرآیند متاتزِ تجزیه فرم‌های ایده‌آل و بازترکیب تخیلی، تنها بخشی از چگونگی تصور من دربارۀ فرآیندهای خلاقانۀ رؤیاپردازی و فانتزی‌پردازی در ضمیر ناآگاه است. تجرید و جداسازی تأثرات هیجانی اصلی یا حتی تفکر پیشرفته به ابتدایی ترین عناصر آن، توسط یک جنبۀ تخصصی یا آنچه بیون (۱۹۶۲، ص ۲۷) به عنوان “سد تماس” به آن اشاره می کند، انجام می شود.

پیشینه

من آثار اخیر درمورد فانتزی توسط آبند[۴۶](۱۹۹۰)، آرلو[۴۷](۱۹۶۹الف، ۱۹۶۹ب، ۱۹۹۵)، برس[۴۸](۱۹۶۲)، داولینگ[۴۹](۱۹۹۰)، ایندربیزن[۵۰] و شاپیرو[۵۱](۱۹۹۰)، شین[۵۲] و شین(۱۹۹۰) و شاپیرو(۱۹۹۰) را بررسی کردم که همۀ آن‌ها نمایندۀ دیدگاه‌های آنالیست‌های آمریکایی در مورد فانتزی هستند. در این بررسی متوجه شدم که آنها به طور کلی هنوز از دیدگاه اصلی فروید (۱۹۹۰، ص ۴۹۰) و درنتیجه دیدگاه سنتی، پیروی می کنند که در این دیدگاه، فانتزی‌ها، مانند رؤیاها، با تحقق آرزو برانگیخته می شوند و اصل لذت را دنبال می کنند. این دیدگاه برخلاف دیدگاه کلاینی/بیونی است که در آن فانتزی‌ها تفکر ناآگاه را تشکیل می‌دهند. تمرکز اصلی من بر فانتزی ناآگاه، از دیدگاهی خواهد بود که مورد قبول کلاین (۱۹۵۰، صفحات ۱۳۶-۱۳۷) و همکارش سوزان ایزاکس و سپس پیروان او، به ویژه بیون، که بسط های محوری در این مفهوم ایجاد کرد، بوده‌است. من در این مسیر به ایزاکس و اسپیلیوس به عنوان راهنمای خویش تکیه خواهم کرد.

خلاصه‌ای از دیدگاه ایزاکس در مورد فانتزی

ایزاکس (۱۹۵۲، صفحات ۱۱۱-۱۱۲) دیدگاه‌های خود را در مورد فانتزی به شرح زیر خلاصه کرد:

۱. مفهوم فانتزی به تدریج گسترده تر شده است … اکنون برای انسجام همه حقایق مربوط به این مفهوم، شفاف سازی و شرح واضح لازم است.

۲.  در باب دیدگاه‌های مطرح شده در اینجا:

فانتزی‌ها محتوای اولیه فرآیندهای ذهنی ناآگاه هستند.

فانتزی‌های ناآگاه در ابتدا در مورد بدن هستند و اهداف غریزی به سمت اُبژه‌ها را بازنمایی می‌کنند.

این فانتزی ها در وهلۀ اول، بازنمایی‌های روانی غرایز لیبیدویی و ویرانگر هستند. در اوایل رشد، آنها به دفاع‌ها، و همچنین تحقق آرزو و محتواهای اضطرابی، توسعه می‌یابند.

فرضیۀ “تحقق آرزوی توهمی” فروید و “همانندسازی اولیه” درون فکنانه و فرافکنانه او، اساس زندگی فانتزی را تشکیل می دهند.

از طریق تجربه بیرونی، فانتزی ها گسترش یافته و قادر به بیان می شوند، اما برای وجود خود به چنین تجربه ای وابسته نیستند.

فانتزی ها به کلمات وابسته نیستند، اگرچه ممکن است بتوانند با کلمات بیان شوند.

اولین فانتزی ها در حس‌ها تجربه می شوند. بعداً، آنها به شکل تصاویر انعطاف پذیر و بازنمایی‌های دراماتیک در می‌آیند.

فانتزی ها، به عنوان مثال در علائم تبدیلی، ویژگی‌های بدنی، شخصیت و خلق و خو، علائم نوروتیک، بازداری‌ها و والایش ها هم اثرات روانی و هم بدنی دارند.

فانتزی‌های ناآگاه ارتباط عملیاتی بین غرایز و مکانیسم‌ها را شکل می‌دهند. با مطالعه دقیق، می توان دید که هر نوع مکانیسم ایگو از نوع خاصی از فانتزی نشأت می گیرد که در نهایت منشأ آنها در تکانه‌های غریزی است … یک مکانیسم یک اصطلاح کلی انتزاعی است که اشاره به فرآیندهای ذهنی معینی دارد که توسط سوژه به عنوان فانتزی ناآگاه تجربه می‌شوند.

سازگاری با واقعیت و تفکر مبتنی بر واقعیت به حمایت فانتزی‌های ناآگاه همزمان نیاز دارند.

فانتزی های ناآگاه در طول زندگی تاثیر مداوم دارند.

مقایسه اسپیلیوس بین دیدگاه فروید و کلاین در مورد فانتزی

اسپیلیوس در مقالۀ توضیحی خود، با عنوان “فروید و کلاین در مورد مفهوم فانتزی” (۲۰۰۱)، بیان کرد:

با توجه به اهمیت آن، جای تعجب دارد که فروید حتی یک مقاله را به مفهوم فانتزی اختصاص نداده است … صریح‌ترین اظهارات نظری او در مورد فانتزی در مقالۀ “فرمول‌بندی‌های دو اصل عملکرد روانی در سال ۱۹۱۱” و در درس‌گفتار ۲۳ از “درس‌گفتارهای مقدماتی در روانکاوی” (۱۹۱۶) یافت می‌شود. کلاین در کار خود با کودکان به تدریج دیدگاهی نسبتاً متفاوت از فروید را توسعه داد [صفحه ۳۶۱].

اسپیلیوس سپس اشاره کرد که به نظر می‌رسد فروید فانتزی را به مثابه یک فعالیت تحقق‌بخش آرزو به دلیل ناکامی غریزی، می‌داند. سپس او اظهار کرد،

اگرچه فروید فکر می‌کرد که برخی از فانتزی‌های ناآگاه ممکن است “همیشه ناآگاه” باشند، اما فکر می‌کرد که اکثر فانتزی‌ها از خیال‌بافی‌های[۵۳] آگاه یا پیش‌‍آگاه نشأت می‌گیرند و ممکن است متعاقباً سرکوب شوند. … “استفادۀ اصلی” فروید [از مفهوم فانتزی]، با تأکید بر شکل‌گیری فانتزی‌ها بر اساس تفکر منطقیِ فرآیند ثانویه، استفاده‌ای است که توسط آنا فروید و سایر آنالیست‌های وینی پذیرفته شده است. … این استفاده‌ای است که توسط روان‌شناسان ایگو پذیرفته شده است. … از نظر فروید … واحد اساسی سیستم ناآگاه، ​​نه فانتزی، بلکه آرزوی غریزی ناآگاه است. …

برعکس برای کلاین، فانتزی‌های ناآگاه محتوای اصلی ناآگاه هستند و رؤیاها شکل درگرگون‌شدۀ آن هستند. برای فروید، نیروی محرکۀ اصلی … آرزوی ناآگاه است؛ رؤیاها و فانتزی‌ها هر دو مشتقات مبدل آن هستند. برای کلاین، محرک اصلی، فانتزی ناآگاه است [اسپیلیوس، ۲۰۰۱، ص ۳۶۲].

اسپیلیوس در ادامه همان مقاله بیان کرد،

من فکر می‌کنم کلاین فانتزی ناآگاه را مترادف با فکر و احساس ناآگاه می‌دانست … و شاید به این دلیل اصطلاح فانتزی را به جای فکر به کار برده است که افکار بیماران کودک او در مقایسه با انتظاری که از افکار عادی بزرگسالان می‌رود، بیشتر تصوری و کمتر منطقی بود. … ایزاکس … فانتزی را به عنوان “محتوای اولیۀ فرآیندهای ذهنی نآگاه” تعریف کرد [ص ۳۶۴].

او ادامه داد:

قابل توجه است … که جنبه‌های ناآگاه دنیای درونی کلاین و تفکر ایزاکس در مورد فانتزی ها به مثابه ترکیبی از هر دوی ایده‌ها و احساسات – تفاوت دیگری است با دیدگاه فروید که سیستم ناآگاه را قلمرو ایده‌ها و ردهای حافظه[۵۴] می‌دانست و هرگز در مورد وضعیت احساسات ناآگاه به نتیجۀ قطعی نرسید [ص ۳۶۵].

در نهایت،

واضح است که از نظر کلاینی‌ها، فانتزی ناآگاه واقعاً مترادف با محتوای ذهن ناآگاه است. … شاید اهمیت مفهوم کلاینی از فانتزی ناآگاه، روی هم رفته، این باشد که توجه آنالیست‌های کلاینی را بیش از سایر مکاتب روانکاوی، بر اضطراب‌ها و دفاع‌های ناآگاه متمرکز نگه‌می‌دارد [صص ۱۶۹-۱۷۰].

دیدگاه بیون در مورد فانتزی‌پردازی و رؤیاپردازی

فرانظریۀ بیون (۱۹۶۲، ۱۹۶۳، ۱۹۶۵، ۱۹۷۰) در مورد روانکاوی آنقدر پیچیده و گسترده است که من تنها خلاصه‌ای بسیار کوتاه از آن را در رابطه با فانتزی‌پردازی و رؤیاپردازی ارائه می‌کنم. بیون حتی بیشتر از فروید (۱۹۰۰) معتقد بود که رؤیاپردازی (فانتزی‌پردازی) یکی از مهمترین کارکردهای شخصیت است (گروتستین، ۲۰۰۲، ۲۰۰۴ الف، ۲۰۰۴ ب). به نظر می رسد بیون بر این باور بود که O، نامگذاری رمزآلود او برای حقیقت مطلق (بی‌نهایت) در مورد یک واقعیت نهایی (بی‌نهایت)، همیشه در حال تکامل است و با مرز هیجانی هر فرد تلاقی می‌کند که در قالب “طوفان‌های هیجانی” حاصل از تلاقی با فردی دیگر است (ایگن، ۲۰۰۵). من در اثری اخیر، تکامل و تلاقی‌های بی وقفه O را با یک “سایق حقیقت” ذاتی درون فرد مرتبط کرده ام که این سایق حقیقت، حقیقت O را به صورت هیجان خام منتقل می کند، که بیون (۱۹۶۲) این هیجان خام را عنصر بتا نام گذاری کرد (گروتستاین، ۲۰۰۴ ب).

تابع آلفا[۵۵] تا افکار هیجانی –  رویاپردازی (فانتزی‌پردازی) تا ذهن تا فکر کردن به افکار. بیون (۱۹۶۲، ص ۳۴) سپس فرضیه ای مطرح کرد که فرد، به عنوان یک نوزاد، ابتدا باید به مادر و “تابع آلفای” او (اصطلاح بیون برای نسخۀ اصلاح شدۀ عملیات مشارکتی ترکیبیِ فرآیندهای اولیه و ثانویه) تکیه کند تا عناصر بتای ذهنی‌سازی نشده (خام، پردازش نشده، مطلق، حقیقت بی‌نهایت) را به عناصر آلفای ذهنی‌شده (و قابل ذهنی شدن) تبدیل کند که برای رویاپردازی، حافظه و یا برای احساس و تفکر و همچنین برای تقویت سد تماس که از آگاهی در برابر ضمیر ناآگاه و بالعکس محافظت می‌کند، مناسب هستند. مادرِ نوزاد باید وارد حالت خیال‌پروری[۵۶] شود تا گیرنده تابع آلفای خود باشد، که این تابع آلفا بسیار شبیه به یک واحد دیالیز در اورولوژی عمل می کند یعنی نوزاد را از هیجانات غیرقابل تحملش پاک و این هیجانات را پردازش (سم‌زدایی) کرده و سپس آن‌ها را به اطلاعات مفید (تعابیر) برای آسایش نوزاد تبدیل می‌کند.

به نظر می رسد عملکرد آلفا و رؤیاپردازی/فانتزی‌پردازی، اگرچه بیون جداگانه در مورد آنها بحث کرده است اما همپوشانی دارند. به طور خلاصه، مادر باید “نوزاد خود را “رؤیاپردازی کند” همانطور که آنالیست باید آنالیزان خود را “رؤیاپردازی کند”. بنابراین، رؤیاپردازی/فانتزی‌پردازی عملکردی دگرگون کننده دارد؛ یعنی حقیقت مطلق در مورد یک واقعیت نهایی، بی‌نهایت و بی‌اثر را به یک حقیقت شخصی محدود در مورد یک رابطه تبدیل می‌کند. برای کلاینی ها به طور کلی و به طور خاص برای بیون، رؤیاپردازی/فانتزی‌پردازی بیشتر به پردازش حقیقت مرتبط است تا اینکه صرفاً به عملیات اصل لذت گره خورده باشد. علاوه بر این، «تابع [آلفا تشکیل می دهد] [براکت های من]… بیداری تفکر ناآگاه را» (بیون، ۱۹۹۲، ص ۵۵).

“شدن” و تفکر: ستون‌های معرفت شناسیِ هستی شناختی و هیجانی. به عبارت دیگر، به کار بستن تابع آلفا برای تولید “هیجانات به مثابه افکار قابل تفکر”، ضروری است و فانتزی‌پردازی رویاگونه نیز برای فکر کردن به افکار، ضروری است. بیون در بازنگری رادیکال خود بر برخی از نظریه‌های فروید، به ویژه در خلق یک معرفت‌شناسیِ هستی شناختیِ روانکاوانه، شاید اولین اندیشمند در تاریخ معرفت‌شناسی غرب بود که بین «افکار» («افکار بدون یک متفکر»؛ بیون، ۱۹۹۲، ص ۳۲۶) و «ذهن» که باید برای فکر کردن(“نگهداری[۵۷]“) این افکار ایجاد شود، تمایز قائل شد. او همچنین اولین اندیشمند از زمان افلاطون بود که به اهمیت آن جنبه از شهود که به عنوان «شدن» شناخته می‌شود، پی برد. بیون مانند سقراطِ افلاطون[۵۸] بر این باور است که همانطور که مادر باید نوزاد خود “شود” تا او را به طور شهودی و همدلانه بشناسد، آنالیست نیز به همین ترتیب باید بیمار خود “شود”.

درک من از مفهوم “شدن” که سقراطِ افلاطون (تئتتوس؛ در جوست، ۱۸۹۲، ص ۱۵۴) و بیون به آن اشاره می‌کنند به شرح زیر است: این مفهوم با همانندسازی به مثابه آمیختگی[۵۹] با دیگری متفاوت است؛ به این معنا که کسی که “تبدیل می‌شود” مرزهای ایگو خود را حفظ می‌کند. کسی که «می‌شود» به طور ناآگاه، شهودی و همدلانه (از طریق ویژگی مثبت فعالیت معادل ذهنیِ «نورون‌های آینه‌ای» خود؛ گالس، ۱۹۹۸)، از درون انبوهی از تجربیات خود، آگاهانه و یا ناآگاه، آشکار یا ضمنی، آن خاطرات و اُبژه‌های وابسته‌ای را فراخوانی می‌کند که احساس می کند به بهترین وجه با تجربۀ ذهنی بیمار همخوانی دارد (گروتستین، ۲۰۰۵). به عبارت دیگر، مادر و آنالیست آن جنبه هایی از خود می‌شوند که با تجربۀ نوزاد یا بیمار همخوانی دارد؛ پدیده ای که من آن را «فراهمانندسازی فرافکنانه[۶۰]»  نامیده‌ام (گروتستین، ۲۰۰۵).

طبق گفتۀ بیون، رؤیاپردازی و/یا فانتزی‌پردازی (که بیون تمایزی میان این دو قائل نمی‌شد)، در وهله اول تفکر ناآگاه را تشکیل می‌دهد تا تحقق آرزوها که ثانویه است و همچنین رؤیاپردازی/فانتزی‌پردازی کارکردهایی برای واسطه گری تجربیات هیجانی ناآگاه را تشکیل می‌دهد که از تقاطع در حال تکامل O ناشی می شود؛ و خود این تقاطع به نوبه خود در ابتدا منجر به شکل گیری عناصر بتای ذهنی‌سازی نشده به عنوان اولین تأثرات (هیجانات بدوی) می‌شود(بیون، ۱۹۶۲، صص ۶-۸). بیون (۱۹۶۲) بیان کرد:

قبل از اینکه بتوان از تجربیات هیجانی برای رؤیاپردازی افکار استفاده کرد، لازم است از طریق تابع آلفا روی این تجربیات کار شود. … برای یادگیری از تجربه، تابع آلفا باید بر آگاهی از تجربه هیجانی عمل کند. … تابع آلفا برای تفکر و استدلال آگاهانه و همچنین برای انتقال تفکر به ضمیر ناآگاه در مواقعی که لازم است آگاهی ازطریق یادگیری یک مهارت از بار تفکر رها شود، مورد نیاز است [ص ۸].

بیون (۱۹۶۷) [در صحبت با یک بیمار]:

این احتمالاً به این معنی است که بدون فانتزی و رؤیا، ابزارهایی برای اندیشیدن به مشکل خود ندارید. … اشاره به بازداری فانتزی به عنوان یک ناتوانی شدید که مانع از رشد می‌شود، مشاهدات ملانی کلاین را تأیید می‌کند [صص ۲۵-۲۶].

بنابراین، تابع آلفا جزء اصلی تفکر در هر دو سیستم ناآگاه و آگاه است. کلاین ایده فانتزی‌ها به مثابه تفکر ناآگاه را پیش‌بینی کرد. بیون گفت: “هر فردی قبل از اینکه زندگی را همانند یک مستند برای خود به تصویر کشد، همانند یک داستان‌نویس در مورد آن رؤیاپردازی می‌کند” (تعامل شخصی، ۱۹۷۵).

بیون با فروید(۱۹۰۰) که معتقد بود رؤیاها در درجه اول به اصل لذت خدمت می‌کنند، مخالف بود و باور داشت که رؤیاها در درجه اول به اصل واقعیت خدمت کرده و از اصل لذت استفاده می‌کنند تا تحت استیلای آن به استتار دست یابند که این استتار ابتدا برای ایجاد تفکر جادویی به منظور شکل دادن به یک دنیای درونی از واقعیت روانی و سپس برای تقویت سد تماس بین سیستم‌های ناآگاه و آگاه به کار می‌رود. به عبارت دیگر، به نظر می رسد بیون (۱۹۶۲ ب) بر این باور بود که اصل واقعیت و اصل لذت به عنوان کارکردهای متضاد دودویی جدایی ناپذیر عمل می‌کنند؛ به جز در روان‌پریشی، جایی که به دلیل نیاز روان‌پریش به فرار به جای تغییر دادن ناکامی، این دو اصل از هم گسسته می‌شوند. بر اساس نظر بیون، فرد عادی یا نوروتیک، به صورت درون فکنی (قبول مالکیت تجربه خود) رؤیاپردازی کرده؛ در حالی که فرد روان‌پریش به صورت فرافکنی (توهم زدن) رؤیاپردازی می‌کند تا مالکیت تجربه خود و ذهن همراه با آن را انکار کند. تابع آلفا هر دو فرآیند اولیه و ثانویه فروید (۱۹۱۱) را ترکیب می‌کند، که نشان می‌دهد نفی در ضمیر ناآگاه و همچنین در آگاهی وجود دارد (که بعداً مورد بحث قرار خواهد گرفت). همچنین توجه داشته باشید که بیون بیان کرد عملکرد آلفا نیاز اجباری به اینکه همۀ ادراکات آگاهانه به رؤیا تبدیل شوند و بنابراین برای پردازش شدن ناآگاه شوند را تسهیل می‌کند.

این فرضیه‌ها از مفهوم «دید دوچشمی[۶۱]» (استروسکوپی[۶۲]) دو حالته مشارکتی بیون (۱۹۶۷، ص ۴۱) ناشی می‌شود که بین سیستم‌های ناآگاه و آگاه وجود دارد. این نوع دید، به هر کدام از سیستم‌های آگاه و ناآگاه اجازه می‌دهد تا «O» را اسکن کنند. او سیستم‌های ناآگاه و آگاه را درگیر گفتگوی مشارکتی، در تقابل با یکدیگر اما نه در تعارض با یکدیگر در نظر می‌گرفت که یک سد تماس با نفوذپذیری انتخابی ایجاد می‌کنند که آنها را از هم جدا و میانجی‌گری می‌کند؛ سدی که نفوذناپذیر است و نفوذناپذیری آن اساساً به عملیات تابع آلفا برای تأمین عناصر آلفا برای حفظ و بازیابی آن بستگی دارد. بیون، بیش از هر چیز، “مرز رؤیاپردازی” (آگدن، ۲۰۰۱) را از سیستم ناآگاه به سمت سیستم آگاه جابجا کرد و من بیان می‌کنم که عملیات سایق حقیقت و اصل واقعیت نهایی، بر اصول واقعیت و لذت ارجحیت دارند.

اتوکتونی و فانتزی/رؤیاپردازی

در تلاشی برای پر کردن شکاف بین کلاین و وینیکات، به ویژه در رابطه با مفهوم همانندسازی فرافکنانه، من نسخه درون‌روانی کلاین (۱۹۴۶، ۱۹۵۵) را با ایده‌های وینیکات در مورد اُبژۀ ذهنی[۶۳] (وینیکات، ۱۹۶۹) و خلاقیت، پیوند زدم و به مفهوم “اتوکتونی” رسیدم (گروتستین، ۱۹۹۷، ۲۰۰۰). اتوکتونی که در اصل یک اسطورۀ اولیه تولد بود، به تولد خودگرا[۶۴] (تولد از خود) یا “از زمین”( مانند مادر زمین) اشاره دارد که با مادر یا پدر[واقعی] تفاوت دارد. این تولد خودگرا به تدریج با تک‌زایی (از هر یک از والدین بدون رابطه جنسی با دیگری) و سپس با رابطه جنسی جایگزین می‌شود. برای درک تفکر ناقص غالب مربوط به زندگی ذهنی نوزاد، مفهوم اتوکتونی به عنوان یک اسطوره-فانتزی بسیار مفید است. سابوتسکی[۶۵](۱۹۹۲)، متخصص روس در زمینۀ رشد نوزادان ، آن را «منطق غیرمعمول نوزادی و کودکی» می نامد. به طور خلاصه، در مرحلۀ اتوکتونی (خودشیفته، خودگرا یا سیکلوپی)، نوزاد اینطور فکر می کند هر چیزی و هر کسی را که کشف می‌کند، خودش خلق کرده‌است. بنابراین، اگر مادر عصبانی به نظر برسد، نوزاد به طور خودکار اینطور فکر می‌کند که او با یک فکر یا عملی از جانب خود باعث عصبانیت مادر شده است.

اصل اتوکتونی در تکنیک روانکاوی، به ویژه از دیدگاه کلاینی/بیونی، به دلیل موارد زیر مهم است: برای مثال، آنالیزان فاش می کند که در کودکی توسط پدر یا مادرش تروما دیده است. تعابیری که در ابتدا فرض می‌کنند آنالیزان قربانی بی‌گناهی بوده است، اغلب در کاهش پریشانی آنالیزان موفق نیستند؛ زیرا، از نظر من، آنالیزان به دلیل نیاز اتوکتونی‌اش‌، بر این باور است که والد واقعاً گناهکار را برای ارتکاب عمل مجبور کرده‌ است. این نیاز برای بخش کودکانۀ شخصیت، که فرض می کند مسئولیتی ابتدایی در قبال عمل طرف مقابل دارد، به نظر می‌رسد به نیاز نوزاد برای فرار از تجربه درماندگی محض و داشتن حس عاملیت مرتبط است. تا زمانی که بخش کودکانه شخصیت به موضع افسرده‌وار دست نیابد و فردیت و جدایی از اُبژه را تجربه نکند، نمی‌تواند ایدۀ یک والد گناهکار را به طور مستقل از خود[۶۶] در نظر بگیرد.

نقش “سد تماس”

در حالی که فروید (۱۹۱۵) واپس‌رانی را به عنوان سدی در نظر می‌گرفت که از سیستم آگاه در برابر سیستم ناآگاه دفاع می‌کند، او سد معکوس را تصور نمی‌کرد؛ یعنی اینکه واپس‌رانی همچنین، از سیستم ناآگاه در برابر محرک‌های حسی ناشی از سیستم آگاه دفاع کند. بیون (۱۹۶۲، ص ۲۷) این سد معکوس را در نظر گرفت. او به مقالۀ فروید (۱۹۵۰[۱۹۹۵]) با عنوان “طرحی برای یک روانشناسی علمی” بازگشت تا اصطلاح قدیمی خود یعنی «سد تماس» (ص ۲۹۸) را بازیابی کرده و از آن برای نامگذاری عملکردی استفاده کرده که هر سیستم را جدا می کند تا با حداکثر استقلال و همکاری بهینه و مکمل با دیگری کار کند. به عبارت دیگر، بیون، با مفهوم «دید دوچشمی» خود (۱۹۶۲، ص ۵۴)، سیستم های آگاه و ناآگاه را به عنوان دوچشم یا چشمانی با دید فضایی در نظر می گیرد که «O»، یعنی حقیقت مطلق دربارۀ واقعیت نهایی را «نگاه می‌کنند». همانطور که قبلاً اشاره شد، یکی از مزایای دگرگونی‌های عناصر بتا توسط تابع آلفا (ناشی از تأثیر متقابل «O» و شخصیت) تأمین عناصر آلفا برای تقویت عملکرد سد تماس است. هرچه سد تماس نفوذناپذیر‌تر باشد، شخصیت کارآمدتر است زیرا دو حوزۀ اصلی آگاهی آن به درستی از هم جدا شده و در تعادل هستند. این جدایی و تعادل اجازه می‌دهد که ناباوری معلق («انگار که» یا وانمود خلاقانه) به کار افتد که موفقیت روانکاوی اساساً به آن بستگی دارد. به عبارت دیگر، وضعیت سد تماس، معیاری برای تحلیل‌پذیری محسوب می‌شود، زیرا اجازه می‌دهد فانتزی‌ها، هم ناآگاه و هم آگاه، شکل گرفته و ظاهر شوند.

اهمیت فانتزی در تکنیک روانکاوی

از دیدگاه کلاینی/بیونی، وظیفۀ آنالیست رسیدگی (تعبیر دادن) صرفاً به آن فانتزی‌های ناآگاهی است که به اعتقاد آن‌ها مانع آنالیزان شده‌اند. به نظر می‌رسد خرد روانکاوی که از تمام مکاتب به دست آمده است، این بوده که ما باید فانتزی آزاردهنده یا بیماری‌زا را تعبیر کنیم تا منطق فرآیند اولیه آن را تعریف کرده و آنالیزان را از چنگ آن، با زیر سؤال بردن تناقضش با آزمون واقعیت‌، رها سازیم. تئوری رؤیاپردازی/فانتزی‌پردازی بیون مستقیماً با این دیدگاه مخالف است و به نظر می رسد برعکس آن را بیان می کند؛ به عبارت دیگر اینکه تمام آسیب شناسی‌روانی، آسیب‌شناسی «اید» است، نه آسیب شناسی «ایگو». ما رنج می‌بریم چون رؤیاپردازی ما (تابع آلفا، که در اصل از مادر نشأت می‌گیرد) به اندازه کافی با دگرگونی حقیقت مطلق بی نهایت در مورد یک واقعیت نهایی، غیرشخصی یا بی اثر، کنار نیامده است. سپس این حقیقت به یک حقیقت رد شده در مورد واقعیت و در نتیجه یک سیمپتوم هیجانی تبدیل می‌شود. هدف از تابع آلفا و رؤیاپردازی (فانتزی پردازی) تسهیل دگرگونی حقیقت مطلق غیرشخصی به یک حقیقت شخصی، ذهنی و محدود است که فرد بتواند آن را تحمل کند. به عبارت دیگر، ما ابتدا باید درباره ی حقیقت غیرشخصی، یک فانتزی(رؤیا) بسازیم تا بتوانیم واقعیت‌هایی (درونی و بیرونی) را که با آنها روبرو می شویم، بپذیریم و با آنها سازگار شویم. از نظر بیون، وظیفۀ تحلیل، تسهیل دربرگیری «O» آنالیزان است که این کار ابتدا توسط آنالیست و سپس توسط آنالیزان انجام می‌شود. به این ترتیب، شبکۀ دربرگیری اسطوره‌ای ناآگاه، ترمیم و بازسازی می‌شود و از آن پس بهتر می‌تواند با آرامش از ورود ناخواستۀ عناصر بتا از O جلوگیری کند.

شرح بالینی مختصر

در حالی‌که قرار بود به زودی به تعطیلات تابستانی بروم، یک آنالیزان زن نگرانی شدیدی را ابراز کرد که شوهر بیکارش او را ناامید کرده و مسئولیت کسب درآمد را به دوش او گذاشته است. من توانستم به او کمک کنم تا دریابد که به طور مشابه، مرا نیز به عنوان یک آنالیست-شریکِ زندگی، در آستانۀ بیکار شدن درک می‌کرد که او را با تمام بار مراقبت از خود و همچنین خانواده اش تنها می گذارد. او تا حدودی تسکین پیدا کرد اما همچنان تا حدی آشفته بود. در همان لحظه به طور شهودی حس کردم او انتظار داشت من آن تعبیر را ارائه دهم و به دلیل این واقعیت که من بارها آن را در گذشته ارائه کرده بودم، به دلایل تا حدودی نادرست احساس آرامش کرد؛ بنابراین این تعبیر به کلیشه تبدیل شده بود و احساس کردم که شاید یک تبانی ناآگاه بین ما در کار بوده است. با تفکر بیشتر با خودم در مورد این موضوع، به «طلاق» او از خانواده‌اش فکر کردم؛ او معتقد بود در کودکی به طور مخفیانه از خانواده اصلی خود “طلاق” گرفته است (به دلیل شرمندگی از خارجی بودن آنها [آنها مهاجر بودند]). سپس توانستم برای او تعبیر کنم که او احساس می کرد نفرین شده است و به عنوان تنبیهی برای رها کردن والدینش، باید هم از خودش و همچنین از شوهرش و من مراقبت کند و احساس گیر افتادگی داشت، زیرا اگر هر احساس خوبی نسبت به آنها (قدردانی) می‌داشت، قادر به تحمل تلافی آنها و نفرت من از خودش نبود. او بلافاصله احساس آرامش کرد.

در حالی که در اوایل جلسه به آنالیزان گوش می دادم، متوجه شدم که شروع به احساس اضطراب می کنم و ارتباطم با او قطع شد. بعداً کمی احساس شرمندگی کردم و نمی‌دانستم چرا. آنچه من فکر می کنم اتفاق افتاده به شرح زیر است:

او مدت ها تحت سلطۀ یک فانتزی مازوخیستی بود که به خاطر شرم ناآگاه (نسبت به خانواده اش) و احساس گناه ناشی از این شرم، محکوم است فردی فدایی باشد که باید کارهای دیگران را انجام دهد. فانتزی ناآگاه این بود که او بی‌ارزش است. این یک فانتزیِ مسدود‌شده بود. تعبیر من در مورد ترس او از قدردانی، یک فانتزی اصلاحی بود که برای رها کردن فانتزی گیرکرده مورد نیاز بود؛ به طوری که با قدردانی نسبت به آنها، او می توانست از یک دیدگاه قطبی منفی به یک دوسوگرایی قابل تحمل و به سمت عشق، بیرون بیاید. یکی از عمیق‌ترین مسائل او، احساس دیرینه فقر درونی او از اُبژه‌های خوب و در نتیجه کمبود دربرگیری درونی (“رویاپردازان”) بود. رفتن من به تعطیلات در یک سطح به عنوان باوری تجربه می‌شد که دیگر بر نمی‌گردم یعنی به عنوان تلافی برای “طلاق” او. بنابراین، یک بار دیگر کسی نبود که او را دربربگیرد و به او کمک کند تا پریشانی خود را “رؤیاپردازی” کند.

در تکمیل توضیحات قبلی، برداشت من این است که این عمل من در پشتیبانی (دربرگیری) عمل ذهنیِ ناآگاهِ «طلاق» آنالیزان، ابتدا با احساس آن (اضطراب و قطع ارتباط و سپس شرم) و سپس نامگذاری آن، نه تنها اضطراب او را محدود کرد بلکه عمل “رویاپردازی” اضطراب او را توسط من بنیان نهاد. “رؤیاپردازی” من از او شامل این بود که بتوانم به طور جانشینی هیجاناتی را در درون خود تجربه کنم که با هیجانات متناظر در او مطابقت داشت و به همراه درک شناختی من از تداعی های کلامی او، به من اجازه داد تا از موضع پارانوئید-اسکیزوئید (صبر) خودم به موضع افسرده‌وار(امنیت) برای ارائه تعبیر ارتقا پیدا کنم

پیوست:


[۱] James Grotstein

[۲] objects

[۳] Defense mechanisms

[۴] Internal objects

[۵] self

[۶] Concrete

[۷] Cyclopean perspective (اصطلاحی برای نگرش تک بُعدی و غیرقابل انعطاف[م])

[۸] One-eyed

[۹] Symbolic perspective

[۱۰] Binocular perspective

[۱۱] Dual-track

[۱۲] Autochthony (مفهومی پیچیده که توسط بیون توضیح داده شد و در ادامۀ مقاله به آن پرداخته شده است[م])

[۱۳] توضیح مترجم

[۱۴] King

[۱۵] Steiner

[۱۶] Spillius

[۱۷] phylogenetic

[۱۸] neurosis

[۱۹] Infantile sexuality

[۲۰] Susan Isaacs

[۲۱] entelechy

[۲۲] ویتالیسم یا مکتب اصالت حیات یک مکتب فکری است که معتقد است موجودات زنده دارای نیروی حیاتی خاصی هستند که از قوانین فیزیک و شیمی معمولی تبعیت نمی‌کند[م].

[۲۳] reverie

[۲۴] بخش انتهایی کروموزوم[م]

[۲۵] autochthony

[۲۶] solipsism

[۲۷] Absolute Truth

[۲۸] Ultimate Reality

[۲۹] Container

[۳۰] Contact-barrier

[۳۱] binocular

[۳۲] Archetypal

[۳۳] Jung

[۳۴] Collective unconscious

[۳۵] Genesis

[۳۶] Tower of Babel

[۳۷] Oedipus complex

[۳۸] Self-contained

[۳۹] Part-objects

[۴۰] Linas

[۴۱] Introjection

[۴۲] Incorporation

[۴۳] Noumenal forms (فرم‌های نومینال قواعد و ساختارهایی هستند که به اعتقاد کانت دنیای نومینال را سازمان می‌دهند. این فرم‌ها ذاتی ذهن ما هستند و به ما کمک می‌کنند تا تجربیات حسی خود را درک و تفسیر کنیم[م]).

[۴۴] Eternal Forms

[۴۵] Metathesis

[۴۶] Abend

[۴۷] Arlow

[۴۸] Beres

[۴۹] Dowling

[۵۰] Inderbitzen

[۵۱] Shapiro

[۵۲] Shane

[۵۳] Daydreams

[۵۴] Memory traces

[۵۵] Alpha-function

[۵۶] Reverie

[۵۷] mind

[۵۸] به شخصیت سقراط در آثار افلاطون اشاره دارد. سقراط واقعی هرگز چیز مکتوبی ننوشته است.[م]

[۵۹] Fusion

[۶۰] Projective trans-identification

[۶۱] Binocularity

[۶۲] Stereoscopy

[۶۳] Subjective object

[۶۴] Solipsistic birth

[۶۵] Subbotsky

[۶۶] self