عبارات کلیدی:

تئوری چیست؟

شبکة روانی زایا

تحولات روانی

پیوندهای ناهشیار

مفاهیم کلیدی: پس‌رانش، پذیرندگی، ادراک ناهشیار، خلاقیت ناهشیار و ارتباط ناهشیار؛ ناهشیار پذیرنده؛ شبکه‌های روانی زایا

در فضای سیاسی کنونی، پیشة روانکاوی به شکل فزاینده‌ای برای معرفی خودش فراخوانده می‌شود و توضیح مفهوم یگانة ناهشیار می‌تواند یکی از راه‌های پاسخ به این فراخوان باشد.

اما با سوال‌هایی مواجه می‌شویم: منظور ما چه نوع ناهشیاری است؟ چگونه ناهشیار و نقشی را که در ساختار و عملکرد ذهن ایفا می‌کند، تصور می‌کنیم؟ این سوال می‌تواند یکی از معدود حوزه‌های منسجم فرض شدة روانکاوی را تهدید کند، اما پیامدهای مهمی برای درک ما از همة جنبه‌های روانکاوی از جمله نظریه، رویکرد بالینی و اهداف درمانی آن دارد.

در این فصل نظریة بولاس[۱]دربارة ناهشیار پذیرنده را برسی خواهیم کرد که از نگاه من جامع‌ترین نظریه را از زمان فروید برای کمک به درک ضمیر ناهشیار ارائه کرده است.

در “توضیح نظریه چیست؟” بولاس مشکل خودش را بیان می‌کند – منطقش برای ارائة یک مدل فراروان‌شناختی جدید – و ناهنجاری‌های مختلف در نظریة فرویدی را برجسته می‌کند. فروید سه نظریه در مورد ساختار ذهن ارائه می‌کند. مدل توپوگرافی او یک استعارة سه بعدی بود: روان در لایه‌هایی شکل می‌گیرد، ذهن هشیار در بالا، پیش‌هشیار در میانه و ناهشیار در زیر سطح و دور از دید قرار دارند.

این مدل از کجا سر برآورده است و توانایی درک چه چیزی را به ما می‌دهد؟

کاوش‌های نخستین فروید در روانکاوی بالینی حول مسألة هیستری متمرکز بود و موجب شد او نظریه‌ای را مطرح کند که به طور ویژه به جنبة خاصی از عملکرد ذهنی می‌پرداخت. از نظر ساختار روانی، فروید در نوشته‌های اولیه‌اش اظهار داشت که عمیق‌ترین و اساسی‌ترین بخش ذهن ناهشیار اولیه که از پیوندهای فیزیولوژیکی ابتدایی بین بدن و ذهن و همچنین فیلوژنیک ما (که احتمالا امروزه آن را DNA  می‌نامند) تشکیل شده است، پس‌رانده شده‌اند. هم‌زمان که روان رشد می‌کند، ناهشیار پس‌رانده‌شده که شامل موادی است که از آگاهی هشیارانه رانده شده‌اند به آن اضافه می‌شوند.

 در کار فروید با بروئر، وی کشفی انقلابی کرد که هیستری تبدیلی ناشی از پس‌رانش است: تصورهای تروماتیکی که برای ایگو غیرقابل قبول هستند به ناهشیار رانده می‌شوند و فقط در صورت پنهان شدن اجازة ظهور دوباره می‌یابند و اغلب در قالب مشکلات جسمانی. در مسیر درمان روان‌ تحلیلی آنچه که فراموش شده‌است به هشیاری بازگردانده می‌شود و فشارهای درونی که تظاهرات جسمانی را موجب می‌شوند، تسکین می‌یابند. برای تفکر در مورد هیستری، مدل توپوگرافی کاملا مناسب است و تمرکز بالینی را دعوت به ظهور مجدد محتوای پس‌رانده شده، می‌کند.

این مدل ادعا می‌کند که هم فعالیت و هم محتویات ضمیر ناهشیار توسط پس‌رانش افکار ممنوعه اداره می‌شوند. با این حال، در سال ۱۹۲۳، فروید در کتاب “اید و ایگو” با یک مشکل نظری مواجه شد. او قبلا اشاره کرده بود که ناهشیار از تصورهای پس‌رانده شده تشکیل شده است اما اکنون متوجه شد که پس‌رانش توسط خودِ ناهشیار رخ می‌دهد. بنابراین ناهشیار چگونه تعریف می‌شود؟

این امر او را به سمت ارائه نظریة ساختاری‌اش هدایت کرد – یک استعارة فراروان‌شناختی کاملا متفاوت. در حالی که نظریة قبلی مفاهیمی مشخص و سه بعدی داشت، این مدل چاشنی انسانی داشت: ذهن را شامل سه بخش با منش‌های متفاوت در نظر گرفت، اید، ایگو و سوپرایگو. این تئوری روان‌تحلیل‌گران را قادر می‌سازد تا طیفی از موضوعات جدید را مفهوم‌سازی کنند. مشخصا روشی برای تفکر دربارة تعارض‌های درون روانی در قالب یک کشمکش پویا بین سه سازمان با اهداف ناسازگار را ارائه می‌دهد. در این مدل می‌توان یک نشانه را نه فقط واکنشی به تصورهای پس‌رانده شده بلکه به‌عنوان نتیجة کشمکش نیروهای متعارض درونی در نظر گرفت. نظریة ساختاری همچنین واژه‌های مفهومی‌ای را برای نزدیک شدن به موضوع حیاتی رشد روانی ارائه می‌کند – موضوعی که نمی‌توان با استفاده از مدل سادة هشیار، پیش‌هشیار و ناهشیار به آن نزدیک شد – و روابط نخستین و عناصر ادیپی را در موقعیت بالینی برجسته می‌کند.

این نکته قابل ذکر است که فرمول‌بندی جدید فروید جایگزین فرمول‌بندی قبلی او نشد. همانطور که اکتشافات انیشتین اکتشافات نیوتن را باطل نکرد، این دو نظریه به سادگی به مسائل مختلف می‌پردازد. نظریة نسبیت به این دلیل به وجود آمد که انیشتین از خود سوال جدیدی در مورد سرعت نور پرسید و فروید نظریه ساختاری خود را زمانی ارائه کرد که متوجه شد جنبه‌های مهمی از عملکرد ناهشیار وجود دارد که نمی‌توان آنها را به اندازة کافی با مدل توپوگرافی ساده توصیف کرد.

در واقع فروید ۲۰ سال قبل مدل جایگزین دیگری از ناهشیار را پیشنهاد کرده بود. او در کتاب تعبیر رویا(۱۹۰۰) نشان داد که رویا دیدن به وضوح یک فرایند ذاتا ناهشیار است و یک فعالیت خلاقانة پیچیده است. بولاس کار با رویا را به شرح زیر توصیف می‌کند:

“در رویا ناهشیار روشی هوشمندانه دارد، قابلیت‌های حسی عمیق داده‌های درونی را از انبار ناهشیار دریافت می‌کند؛ همچنین تجارب “روانی ارزشمند” روز را ثبت می‌کند و با سپری شدن روز آنها را در اتاق انتظار پیش‌رویا طبقه‌بندی می‌کند و سپس هزار فکر را که از فضای میانی تجربة زیسته می‌آیند تا رویا شوند، سازمان‌دهی می‌کند. خلق رویا نه تنها یک دستاورد زیباشناختی قابل توجه است بلکه پیچیده‌ترین شکل تفکر ماست. یک رویا می‌تواند به هزار فکر در چند ثانیه بیندیشد، کارایی آن حیرت‌آور است. رویا می‌تواند گذشته، حال و آینده تصور شده را در یک تصویر واحد بیندیشد و می‌تواند طیف کلی تاثیرات ضمنی تجربة روزانه از جمله تمام خطوط فکری را که از این تجربه ناشی می‌شوند، گردآوری کند.”

واضح است که ناهشیاری که کار رویا را انجام می‌دهد نه یک ناهشیار فیزیولوژیک بدوی است نه ناهشیاری که فعالیتش محدود به مکانیسم‌های پس‌رانش، شکل‌گیری نشانه‌ها یا تعارض و دفاع باشد. بولاس خاطرنشان می‌کند که نه مدل توپوگرافی نه مدل ساختاری ما را برای مفهوم‌سازی خلاقیت ناهشیاری که در کار رویا به وجود آمده است، قادر نمی‌سازد. با این حال، زمانی که وی گزارش‌هایی از فرایند خلاقِ ارائه شده توسط هنرمندان، آهنگسازان و دانشمندان را برسی کرد شباهت‌های قابل توجهی با نظریه فروید دربارة ناهشیاریِ رویا یافت. او همچنین بیان می‌کند که فروید با در نظر گرفتن “بقایای روز” به‌عنوان مؤلفة اصلی شکل‌گیری رویا، نقشی مرکزی را برای ادراک ناهشیار پیش فرض می‌گیرد، چیزی که در مدل ناهشیار که صرفا به پس‌رانش مربوط می‌شود در نظر گرفته نشده است.

ما در زمان بیداری، هم از دنیای بیرونی و هم از بدن و ذهن خود، جریانی دائمی از تاثیرات پیچیده و مرتبط به هم، چه هشیارانه و چه ناهشیارانه دریافت می‌کنیم. برخی از این موارد موجب تعارضات درونی می‌شوند و بنابراین به‌عنوان ناهم‌ خوان با خود[۲] پس‌رانده می‌شوند. با این وجود بیشتر آنها جزئیات روز هستند که بدون ثبت در هشیاری فقط به این دلیل که توجه ما معطوف به چیز دیگری است، وارد ذهن ما می‌شوند. بنابراین بدین شکل آنها بدون این‌که پس‌رانده شده باشند بخشی از دنیای درونی ما می‌شوند.

فروید وجود چنین ادراکات ناهشیاری را تصدیق می‌کند:

“هر چیزی که پس‌رانده می‌شود باید ناهشیار بماند؛ در همین ابتدا اجازه بدهید بیان کنیم که هر چیزی که پس‌رانده شده تمام آنچه را که ناهشیار است، پوشش نمی‌دهد. ناهشیار وسعت بیشتری دارد: پس‌رانده شده‌ها بخشی از ناهشیار هستند.”

با این حال، او اهمیت اجزای دیگر را نادیده می‌گیرد و آنها را صرفا “توصیفی از ناهشیار” می‌داند که اثری بر روان نمی‌گذارند و هیچ نقشی در پایایی درونی ذهن ندارند.

جنبة دیگری که توسط فروید شناخته شد اما نظریه پردازی نشد، پدیدة ارتباط ناهشیار است. وی در سال ۱۹۱۲ نوشت: “ناهشیار روانکاو می‌تواند از طریق مشتقات ناهشیاری که به واسطة تداعی‌های آزاد بیمار به او انتقال یافته است، بازسازی کند.”  در سال ۱۹۱۵ هم نوشت: “این‌که ناهشیارِ یک انسان می‌تواند به ناهشیار دیگری واکنش نشان بدهد بدون این‌که از هشیاری عبور کرده باشد، قابل توجه است.”

ممکن است فروید به دلیل فشارهای فلسفة ماده‌گرایی از کار در چنین پدیده‌های به ظاهر بی‌اهمیتی منصرف شده باشد. با این حال، بولاس دلیل دیگری را بیان می‌کند که چرا فروید نتوانسته است به مسائلی که در نظریة کار رویا مطرح می‌کند، بپردازد. او اشاره می‌کند که ارتباط ناهشیار از ابتدای زندگی وجود دارد و ریشه در هماهنگی پیش کلامی بین نوزاد و مادری بامحبت و معمولی دارد. او بیان می‌کند که فروید نتوانسته خلاقیت اساسی ناهشیار را تشخیص دهد چراکه از قضا او دانشش را از جنبه‌های زایا و مادرانة آن سرکوب کرده است. بنابراین او اولین مرحلة رشد را تا حد زیادی تئوری نشده رها کرده، یعنی زمانی که نوزاد در نظم مادرانه زندگی می‌کند؛ به جای آن جایگاه اقتدار پدرانه را در رشد روانی بر اساس تنبیه و سانسور سوپرایگو برجسته کرده است. از این رو پس‌رانش در کانون توجه قرار گرفت و توجه به مفهوم ناهشیار کاهش یافت.

بولاس از این‌که این حوزه‌ها توسط نظریه پردازان پسا فرویدی هم نادیده گرفته شده در عجب است و اظهار می‌دارد که این اتفاق شاید تا حدی به دلیل سردرگمی در رابطه بین مدل‌های توپوگرافی و ساختاری ایجاد شده باشد.

پس از پیدایش مدل ساختاری، ناهشیارِ مدل توپوگرافیک با اید یکی شد و در نتیجه با بخش ابتدایی ذهن که ایگو در تلاش برای تسلط و رام کردن آن است، یکسان فرض شد.

با این حال یکسان فرض کردن اید با ناهشیار اشتباهی اساسی است. اگرچه ابتدایی‌ترین عناصر ذهن در ناهشیار جای دارند، کار رویا نشان می‌دهد که پیچیده‌ترین عناصر را هم در برمی‌گیرد. پیچیدگی بی‌نهایت تفکر که رویا را می‌سازد و همانطور که بولاس نشان می‌دهد زیربنای فردیت روزمرة ماست، فرایندهای ناهشیاری را پیش فرض می‌گیرد که هوش بسیار فعال خود را دارند.

بنابراین فروید ما را بدون نظریة منسجمی که بتوانیم برخی از جنبه‌های بسیار مهم عملکرد ناهشیار، به ویژه پدیده‌های ادراک ناهشیار، ارتباطات ناهشیار و خلاقیت ناهشیار را نشان دهیم، رها کرده است. در حالی که فروید ادعا می‌کرد که تصورات پس‌رانده شده تنها محتوای پویا در ناهشیار هستند، بولاس اظهار می‌کند که نه تنها انگیزه‌ها و مکانیسم‌های دیگری وجود دارند بلکه برای رشد ذهن و پیشرفت خود حیاتی هستند:

اگرچه ناهشیار پس‌رانده شده یکی از نظریه‌های مهم تفکر ناهشیار است، اما دیدگاه بسیار محدودی دارد و با نظریة کار رویای فروید که نظریه خلاقیت ناهشیار است، مطابقت ندارد. ذهن ما بسیار پیچیده‌تر از آن است که محدود به تصورات پس‌رانده شده، مشتقات اید، انتقال یا هر چیز دیگری باشد. در واقع، در هر لحظه از زمان روانی، اگر می‌توانستیم نگاهی به سمفونی ناهشیار بیندازیم، شاهد شبکه‌ای وسیع از ترکیبات خلاقانه بودیم.

بنابراین او یک مدل فراروان‌شناختی جدید پیشنهاد می‌کند که در آن سازه‌های روان هم شامل تصورات پس‌رانده شده و هم آنهایی که به دلایل خلاقانه به ناهشیار دعوت و دریافت شده‌اند، می‌شود. او آن را ناهشیار پذیرنده یا در جایی دیگر ناهشیار دریافت شده، می‌نامد.

بولاس در کتاب سومش Being a character مکانیسمی را توصیف می‌کند که به وسیلة آن ضمیر ناهشیار رشد می‌کند و از طریق فرایند پذیرش خلاقانه ساختار می‌یابد. نظریة او دربارة شبکه‌های روانی زایا است که در آن او دو مفهوم فرویدی را بسط می‌دهد: ” تصور شی” یا تجربیات پیش کلامی از شی‌ها در خود و” نقطه گره‌ها” که در آن رشته‌های مختلف شدت روانی در ناهشیار هم‌گرا می‌شوند.

از نقطه نظر زبا‌ن‌شناسی، باید به استفاده از کلمة شبکة زایا هم به‌عنوان اسم جمع و هم به‌عنوان اسم مفرد عادت کنیم. بولاس این موضوع را تصدیق می‌کند و توضیح می‌دهد که این بهترین کلمه‌ای بود که او می‌توانست برای اشاره به چیزی با ساختار درحال تغییرِ پویا که گسترش می‌یابد؛ پیدا کند. او آن را “نوع خاصی از سازمان روانی از تجربة زیسته‌ای که منجر به تصورات جدید خلاقانه از زندگی می‌شود” نامید.

شبکه‌های روانی زایا ماتریس‌ها یا خوشه‌هایی با نیروی درونی هستند و زمانی ایجاد می‌شوند که افکار، تصاویر، احساسات مرتبط همراه با “یک جاذبة روانی متراکم شده[۳]” جذب شوند. همانطور که ما رویدادهای زندگی‌مان را تجربه می‌کنیم این ماتریس‌ها به طور مداوم شکل می‌گیرند و توسعه می‌یابند. زیرا ادراکات جدید به خوشه‌هایی که از قبل شکل گرفته‌‌اند پیوند می‌خورند و بین آنها ارتباط ایجاد می‌کنند و در یک شبکة ناهشیار پیچیدة روزافزون ادغام می‌شوند. شبکه‌های روانی زایا با ذهن هشیار ارتباط برقرار می‌کنند. بولاس نوشت که آنها ” سازمان یافته، پویا و بازنمایی‌های موثری در آگاهی هستند.” آنها میل به تجربه‌های لذت بخش بیشتر را گسترش می‌دهند و جستجو برای موضوع‌های بیرونی که امکان دگرگونی و رشد وجود دارد را ترویج می‌کنند. این فرایند دوسویه – ورود ادراکات بیرونی به ناهشیار و شبکه‌های زایایی که توجه را به بیرون معطوف می‌کنند – به شکل منحصربه‌فردی ساختار ذهن هر فرد را توسعه می‌دهند.

ارائة یک مثال ساده برای نشان دادن این روند می‌تواند مفید باشد. تصور کنید که کودکی در تختش آرام دراز کشیده است. مادرش می‌آید، با لبخند سلام می‌کند و یک اسباب بازی متحرک قرمز را که به شکل تصادفی در اتاق حرکت می‌کند به ریل وصل می‌کند. توجه کودک بلافاصله جلب می‌شود و عناصر مختلفی کنار هم جمع می‌شوند: ورود آشنا و اطمینان بخش مادر، یک شی جدید غیرمنتظره در مسیر دیدش، حرکت غیرقابل پیش‌بینی و مهیج و تجربة لذت‌بخش از پاسخ فیزیکی خودش به‌عنوان مدلی که بدنش هیجان و شگفتی را ابراز می‌کند.

نکته اینجاست که جنبه‌های مختلف تجربه وارد ناهشیار می‌شوند و معنا پیدا می‌کنند نه به دلیل پس‌رانش بلکه به دلایل خلاقانه‌ای که دریافت می‌شوند. هر کدام از این عناصر در ناهشیار کودک با خوشه‌ای که از تجربیات قبلی تشکیل شده‌است پیوند می‌خورد. با هر رویداد جدید این خوشه‌ها گسترش می‌یابند و از تمایل به تکرارِ هیجان لذت‌بخش حمایت می‌کنند. سپس کودک محیط بیرون را برای یافتن موضوعات مشابه جستجو می‌کند – حضور مجدد مادر، چیزهای دیگری که قرمز هستند یا به روش هیجان انگیزی حرکت می‌کنند و غیره. علاوه بر این، ارتباط بین رابطه‌های درونی مجزا ایجاد و تقویت می‌شود به طوری که تجربیات بعدی طنین‌های ظریفی از تجربیات قبلی را به همراه خواهند داشت. این بخش کوتاه با ایجاد تداعی‌های جدید به پیچیدگی ناهشیار کودک اضافه می‌شود.

بولاس این فرایند را به شرح زیر توصیف می‌کند:

 دریافت‌ها[A1]  در ابتدا از تاثیرات چیزهایی تشکیل می‌شوند که در ناهشیار جمع می‌شوند و تصور چیزهای بیشتری را که هسته‌هایی در ناهشیار تشکیل می‌دهند به سوی خود می‌کشند. آنها به تراکم هزاران تجربه تبدیل می‌شوند و همانطور که ما زندگی می‌کنیم و فکر می‌کنیم با گذشت زمان ذهن ما هم رشد می‌کند. ناهشیار پذیرنده ادراکات ناهشیار را ذخیره و سازمان‌دهی می‌کند و این ماترسی از خلاقیت است.

این مدل بولاس از نحوة تفکر ماست و به شکل جالبی توصیف او از تعامل خوشه‌های روانی، تصاویر بصری را القا می‌کند که شدیدا به واقعیت فیزیولوژیک فعالیت سلول‌های مغز شبیه است. بر خلاف نظریة پس‌رانش فروید، ناهشیار پذیرنده شامل حرکتی سیال، رفت و برگشتی، بین دنیای درون و بیرون است. همچنین تاثیرات خاص ابژه‌ها بر ما را برجسته می‌کند. جنبه‌ای که در فصل‌های ۳ و ۷ روی آن تمرکز خواهیم کرد.

بولاس با فروید مخالف نیست که ماتریس‌هایی در ناهشیار نیز وجود دارند که به صورت تروماتیکی ایجاد شده‌اند و حوزه‌های پس‌رانش دفاعی را ایجاد ‌کرده‌اند. تروما و شبکة زایا گرایش‌های بنیادین ایگو نسبت به واقعیت هستند. در هر فکری این دو با هم ظاهر می‌شوند و تعادل بین آنها متغییر است.

در “شبکة زایای روان” بولاس جنبه‌هایی از شخصیت و عملکرد را برجسته می‌کند. تجارب آسیب‌زا در ماتریس تروما جمع‌آوری می‌شوند با این هدف که از “خود” در برابر برخوردهای بیشتر محافظت کنند و این کار را از طریق به حداقل رساندن ارتباط با دنیای ابژه‌ها و ایجاد سردرگمی بین واقعیت و خیال انجام می‌دهند. توجه آنها به محصورکردن انرژی خود، مسدود کردن تماس، گسستن پیوندها و ایجاد بی‌حسی نسبت به درد است. آنها موجب انزوا می‌شوند چراکه اعتماد به دنیای بیرون از بین رفته است.

آنها به انواع عملکردهای پاتولوژیک منجر می‌شوند که برای متخصصان بالینی آشناست. این افراد منفی‌گرا هستند و فقط تجربیات بد را برمی‌شمارند. آنها سرسختانه به نارضایتی‌ها می‌چسبند و معمولا یک تجربة بالقوه پویا را به چیزی مخرب تبدیل می‌کنند. آنها ناهشیارانه روابط را خراب می‌کنند و به خلاقیت ذهنی خود و دیگران حمله می‌کنند. این کار باعث طرد شدن‌‌شان می‌شود و تصور آنها از دنیای خصمانه را تقویت می‌کند.

در مقابل، شبکه‌های روانی زایا خوشه‌های ناهشیاری هستند که گستردگی و پیوند را ترویج می‌کنند. آنها از  “the psychic incubation of libidinal of the object word”

شکل می‌گیرند. واژة نهفتگی در اینجا معنای مهمی دارد. ادراکی که در ناهشیار دریافت می‌شود، حالت ایستایی ندارد؛ همانطور که در ارتباط با تجربیات دیگر قرار می‌گیرد، تغییر می‌کند و رشد می‌کند و از خواسته‌های هشیاری محافظت می‌کند همانطور که جنین در رحم محافظت می‌شود. شبکه‌های روانی زایا از ذهن باز و کاوش حمایت می‌کنند. آنها دیدگاهی خلاقانه از واقعیت که به طور نمادین توضیح داده شده است، ایجاد می‌کنند چراکه “خود” از طریق ابژه‌های بیرونی در پی غنی‌سازی و رشد است.

بولاس این موضوع را به صورت زیر خلاصه می‌کند:

نظریة پس‌رانش به طرد ناخواسته اشاره می‌کند و من متقاعد شده‌ام که تصورات دیگر به ناهشیار دعوت می‌شوند. برای تکمیل نظریه پس‌رانش ما به یک نظریه پذیرش نیاز داریم که برخی تصورات را به‌عنوان دریافت‌شده و نه پس‌رانده شده معرفی کند. اگرچه، هم پس‌رانده شده‌ها و هم دریافت‌شده‌ها به سد محافظتیِ anticathexis پیش‌هشیار نیاز دارند. اما اگر هدف پس‌رانش اجتناب از سانسور و آزار و اذیت قضاوت‌های هشیاری باشد، هدف پذیرش اجازه دادن به رشد ناهشیار بدون تاثیرِ ناخواندة هشیاری است.

او تجربة فردی فعالیت شبکه‌های زایا را برسی می‌کند و خاطر نشان می‌کند که هم هنرمندان و هم دانشمندان یک مرحلة مقدماتی در فرایند خلاقیت را توصیف می‌کنند که در آن انتزاعی از مساله را تجربه می‌کنند. جنبه‌های ناهم‌خوان شروع به جمع شدن می‌کنند، ابتدا در چشم ذهن مجسم می‌شوند و بعد از آن به شکل یا مفهومی هشیارانه تبدیل می‌شوند. این مستلزم حالتی از پذیرش و سیالیتی خلاقانه است. بولاس با مفاهیم روشن برای وضعیت بالینی بر اهمیت انتظار و تحمل ندانستن در هر فرایند خلاقانه‌ای اعم از علمی، هنری یا روانکاوی تاکید می‌کند.

او همچنین فعالیت شبکه‌های زایا را به مفهوم شهود مرتبط می‌کند. اگرچه ظاهرا از دیدگاه ضمیر هشیار بی‌واسطه و بی‌دردسر است، او اشاره می‌کند که آنچه به‌عنوان شهود تجربه می‌کنیم می‌تواند نتیجة تفکر زایای ناهشیار باشد که تاکنون از هشیاری پیش‌رس محافظت شده است.

اگر بخواهیم ناهشیار پذیرنده را به‌عنوان یک مدل فراروان‌شناختیِ ارزنده بپذیریم، باید انتظار داشته باشیم که روشی برای تفکر در مورد ذهن و خود ارائه دهد تا درک ما را از آسیب شناسی روانی و سلامت روشن کند و به نظریة تکنیک‌های درمانی کمک کند. در ادامه، امیدوارم نشان دهم که فراروان‌شناسی بولاس واقعا مفاهیم بدیعی را ارائه می‌کند که همة حوزه‌های تفکر روانکاوانه را غنی می‌کند.  

 Notes

 1 Bollas, C. ‘What is theory?’, FM pp.72–۳.

 2 Freud, S. (1915e) ‘The unconscious’, The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, ed. Strachey, J. (London: Hogarth) XIV p.165.

 3 Freud, S. (1912e) ‘Recommendations to physicians practising psycho-analysis’, SE XII p.115. 18 The receptive unconscious and psychic genera

 4 Freud, S. (1915e) ‘The unconscious’, SE XIV p.193.

 5 Bollas, C. ‘Psychic transformations’, FM p.27.

 6 Bollas, C. ‘Psychic genera’, BC pp.67–۸, footnote.

 7 Ibid., p.73.

 8 Ibid.

 9 Bollas, C. ‘Psychic transformations’, FM pp.27–۸.

 10 Bollas, C. ‘Psychic genera’, BC pp.67–۸.

۱۱ Ibid., pp.73–۴.


[۱] Bollas

[۲] egodystonic

[۳]  A collecting psychic gravity


 [A1]من مفهوم این جمله را نفهمیدم و صرفا تحت الفظی ترجمه کردم.