،
لکان باور داشت آراء فروید مفاهیم رو به پیشرفتی است او میتواند سهمی در ارتقا این مدلِ رو به رشد داشته باشد. لکان در ابداعِ مفاهیم جدید خِبره بود و در این مسیر از روانپزشکی بیولوژیک، ژنتیک، فلسفه، زبان شناسی، انسان شناسی و ریاضیات الهام میگرفت. مفاهیمی که لکان ارائه میدهد به طور مستقیم در بیمار قابل مشاهده نیست اما به صورت شهودی قابل درک است. لکان در۳۵ اولین مقاله خود را به نام مرحله آیینه ای ارائه داد:
مرحله آینه
او در این مقاله به چگونگی توسعه رابطه کودک با بدنش پرداخت. او فرض را بر این گرفت که کودکان ۶ تا ۱۸ ماهه با تصویر خود در آینه همذات پنداری میکنند و این به کودک درکی از خود به عنوان خود یکپارچه و کامل میدهد. مرحلهی آینه ای پیرامون تجربهی بنیادینی از همانندسازی سازمان مییابد؛ که کودک در خلال آن بر تصویر بدنش تسلط مییابد. همانندسازی اولیهی کودک با این تصویر، به ساختاریابی من کمک میکند و بر تجربهی روانی که به قول لکان ( فانتزی تنِ چند پاره) است، پایان میدهد؛ زیرا پیش از مرحلهی آینه ای کودک هنوز تنِ خود را همچون چیزی تکه تکه تجربه میکند نه کلیتی یکپارچه.
تجربهی کودک در مرحله ی آینه ای به سه بخش تقسیم می شود که نمایانگر تسخیر تدریجی تن انگاره است، نخست کودک انگارهیِ تنِ خود در آینه را همچون موجودی واقعی درک میکند، موجودی که میکوشد به آن نزدیک شود یا او در آغوش بگیرد. به بیانی دیگر، این مرحله از تجربه نشانگر در همآمیزی اولیه بین خود و دیگری است. این روابط اثبات میکند که که کودک خود را عمدتا از طریق دیگری تجربه میکند. لکان این تصویر کاذب از تمامیت در آینه را «خود» نامید. استفاده او از کلمه “خود” با فروید متفاوت بود زیرا لکان اغلب “شراب جدید را در بطری های قدیمی” میریخت. «بیگانگی» اصطلاحی بود که لکان برای توصیف تعارض بین ادراک ناهماهنگ و ناپیوسته درونی کودک از خود و تصویر یکپارچه در آینه به کار برد.
دومین دوره، گامی تعیین کننده در رشد همانندسازی است. کودک کشف میکند که دیگری در آینه نــه موجودی واقعی، بلکه صرفاً یک انگاره است. کودک دیگر نمیکوشد آن را در آغوش بگیرد، همچنین رفتارش در کل نشانگر آن است که حالا میدانــد چگونه انگارهی دیگری را از واقعیت دیگری متمایز سازد.
مرحله سوم، دو مرحلهی نخست را به نوعی دیالکتیک تبدیل میکند، نــه تنها به این خاطر که کودک مطمئن میشود بازتاب آینه، انگاره است، بلکه پیش از همه به این خاطر که یقین میکند که این انگاره، از آن خود اوست. کودک در خلال بازشناسی خود به واسطهی انگاره، میتواند تن پاره پاره را در قالب کلیتی یکپارچه که همان بازنمایی تَنَش است، بازپس گیرد. پس تن انگاره، عاملی ساختار بخش در شکل یابی هویت سوژه است، زیرا کودک با این انگاره به همانندسازی آغازین خود دست مییابد.
لکان مرحله آینهای را بهعنوان شکلدهنده عملکرد من توصیف کرد. بعد ها این توصیف تغییر کرد. در اوایل دهه پنجاه، او دیگر آن را لحظه ای از زندگی نوزاد نمیدانست، بلکه آن را نمایانگر ساختاری دائمی از ذهنیت میدانست. او میگفت: “مرحله آینه ای پدیدهای است که من برای آن ارزشی دوگانه قائل میشوم. در وهله اول، ارزش تاریخی دارد زیرا نقطه عطف تعیین کنندهای در رشد ذهنی کودک است. در وهله دوم، اساسا نشان دهنده یک وابستگی به لیبیدو است. رابطه با تصویر بدن.”
مرحله آینه ای شکل گیری ایگو را از طریق فرآیند شناسایی توصیف میکند، ایگو در نتیجه همذات پنداری نوزاد با تصویر عینی خود رشد می کند. در شش ماهگی حرکات کودک هنوز هماهنگی ندارد، با این حال، میتواند خود را در آینه بشناسد. او تصویر خود را به عنوان یک کل میبیند و تجزیه و تحلیل این تصویر حس تضاد با ناهماهنگی بدن را ایجاد میکند که به عنوان یک بدن غیر منسجم درک میشود. این تصویر ابتدا توسط نوزاد به عنوان رقیب احساس میشود، چرا که مرحله آینه باعث ایجاد تنش تهاجمی بین سوژه و تصویر میشود. برای حل این تنش تهاجمی، سوژه با تصویر همانند سازی میکند، این همانند سازی اولیه با آن چیزی است که ایگو را شکل می دهد.
مرحله آینه ای نشان میدهد که ایگو محصول سوء تفاهم ( شناخت کاذب) است و مکانی است که سوژه از خود بیگانه میشود، زیرا ایگو خارج از خود در این فرآیند شکل میگیرد.
زبان و نا خودآگاه
لکان به کار فردیناند دو سوسور، از بنیانگذاران زبان شناسی قرن بیستم علاقه مند بود. دو سوسور نشانه زبانی را متشکل از دال و یک مدلول میدانست. یک دال، یعنی تصویر آکوستیک کلمه ای که می شنویم، که به یک مدلول، (یعنی مفهوم) متصل است. به عنوان مثال، صدای کلمه “گاو” در شنونده تأثیر صوتی ایجاد می کند. با این حال، هر یک از ما تصور متفاوتی از اینکه این “گاو” چگونه است، خواهیم داشت. گوشت گاو موجود در کباب و یا گاوی که در تویله ی همسایه دیدیم.
لکان گفت «ناخودآگاه ساختاری شبیه زبان دارد». منظور او این بود که ناخودآگاه از «زنجیرهای از دالهای سرکوبشده» تشکیل شده است که از طریق قواعد استعاره و کنایه به یکدیگر مربوط میشوند. این دال های سرکوب شده خود را از طریق لغزش های زبان، تداعی با رویاها، اشتباهات گفتاری و از طریق علائم روانپزشکی بیان می کنند.
لکان با اشاره به اینکه برخی از دالها برای ما اهمیت ویژه ای دارند، آنها را «دال های اصلی» نامید. این دالهای اصلی تعداد محدودی از دال ها هستند که بیشتر ما را تعریف میکنند. اسامی خاص، متفاوت از همه دال های دیگر هستند: آنها فقط به یک مدلول منحصر به فرد اشاره می کنند ،شخصی با آن نام!
کنش های سرکوبگر میتوانند دال های مرتبط با یک عاطفه ناخوشایند را سرکوب کنند. اما نمیتوانند خود عاطفه را مدفون کنند. پس از سرکوب شدن دالها، عاطفههای مرتبط با آن در سطح روان پرسه میزنند و به دنبال یک دال دیگر میگردند تا خود را به آن بِبَندند. مثلا هنگامی که کسی از رویدادی میترسد و ترس او هرگز مربوط به آن رویداد نیست این فرآیند پیوند مجدد اتفاق افتاده است.
دیگری بزرگ
استفاده لکان از این اصطلاح از خوانش کوژو از هگل وام گرفته شده است. در سال ۱۹۵۵، لکان بین «دیگری کوچک» و «دیگری بزرگ» تمایز قائل شد .
۱. دیگری کوچک، دیگری است که واقعاً دیگری نیست، بلکه بازتاب و فرافکنی ایگو است. کودک زمانی که تلاش میکند تصویر خود را در آیینه بازشناسد تنها نیست. او در این زمان تحت حمایت یک بزرگتر است که کودک را راهنمایی میکند. مثلا میگوید: ” ببین کی تو آیینه است؟ ” یا مثلا : ” این ساراست که تو آیینه است ” این حمایت درک کودک از خودش را به عنوان یک موضوع تقویت میکند.
تا پیش از این هم نگاه مادر، آیینه ای برای کودک بوده. چشمان مادر رو به سوی کودک، یک آیینه ی ویژه است. این یک آیینه است که ذوق و شوق مادر را در کنار انتظارات و شناختی که از کودک دارد بازتاب میدهد. این نگاه هویت کودک را شکل میدهد. اما گاهی کودک با یک مادر افسرده، بیمار و یا خودمحور مواجه است. حال چشمان مادر مانند یک آیینهی تحریف کننده عمل میکند. این نگاه برای کودک پرتگاهی است که هویتش بر روی آن ساخته میشود. مثلا در کودکانی که به اتیسم شدید مبتلا هستند، خود پاره پاره که باید در مرحلهی آیینه ای با کمک مادر به خود منسجم تبدیل شود همانگونه میماند. چرا که ارتباطی با مادر وجود ندارد. دیگری کوچک که از مرحله آیینه ای نشات میگیرد دیگری واقعی نیست بلکه انعکاس و فرافکنی ایگو است.
۲. «دیگری بزرگ» دیگری بزرگ اما جامعه، قانون و… است. یعنی یک مجموعه کامل از فرضیاتی که سوژه در آن ساخته میشود. یعنی فرضیاتی که قبل از تولد و خارج از سوژه وجود دارند. زبان هم به عنوان ساختاری که طی هزاران سال ساخته شده است در نقش دیگری بزرگ عمل میکند. زیستگاه سوژه لکانی درون گفتمان دیگری بزرگ است. کودک از دو راه میتواند به دیگری بزرگ دست بیابد. راه اول مرحلهی آیینه ایست که کودک در آن از طریق همانندسازی با تصویر درون آیینه با خویشتن خود بیگانه میشود. راه دوم اما اختگی است. اخته نشدن نه تنها موجب ناتوانی در دسترسی به زبان میشود بلکه ساختاری روانپریش میسازد.
دیگری را قبل از هر چیز باید جایگاهی در نظر گرفت، جایگاهی که گفتار در آن شکل می گیرد. وقتی لکان استدلال میکند که گفتار نه از ایگو و نه از سوژه، بلکه از دیگری سرچشمه میگیرد، تاکید میکند که گفتار و زبان خارج از کنترل آگاهانه فرد هستند. آنها از مکان دیگری و خارج از آگاهی می آیند و سپس “ناخودآگاه گفتمان دیگری است”. لکان وقتی که دیگری را به عنوان یک مکان تصور می کند، به مفهوم محلی بودن فیزیکی فروید اشاره می کند که در آن ناخودآگاه به عنوان «صحنه حضور دیگری» توصیف می شود.
مفهوم دگر بودگی محور افکار لکان است. او به طور مداوم سوژه را درجایگاهی قرار میدهد که با استفاده از ارتباطش با دیگری موجودیت بیابد.
نام پدر
در پایان مرحلهی آینه ای تحول کودک به عنوان سوژه آغاز میشود اما کماکان در ارتباط تمایز نیافته با مادر است. مفهوم مادر اولین کنش روانی از نماد سازی در کودک است. زمانی که مادر غیب شود اولین سرکوب اتفاق می افتد. پس دال مادری اولین دالی است که سرکوب میشود. وقتی مادر برمیگردد دال بازیابی میشود و بدین گونه نا خودآگاه کودک شکل میگیرد.
کودک با درک حضور پدر بالاخره به این نتیجه میرسد که : ” ابژه میل مادر من نیستم ” یا ” پدر چیزی دارد که من ندارم” و ” مادر به جای من دنبال یک منبع ارضاء کننده دیگر برای خود است” پس کودک اینک با صاحب فالوس رو به رو شده است. فالوس در اینجا الت تناسلی ذکور نیست، بلکه تصویری از قدرت است. و پدر و جایگاهی که قبلا فقط در امیال مرموز مادر وجود داشت تصویری از دیگری بزرگ را نمایان میسازد. حال کودک باید جایگاه پدر را به عنوان صاحب فالوس بپذیرد. این فالوس چیزی است که کودک باید بپذیرد آن را ندارد تا
در مرحله دوم ادیپ وساطت پدر نقش مهمی در پیکربندی رابطهی مادر- کودک -فالوس ایفا میکند پدر برای محروم کردن مداخله میکند. به علاوه، کودک دخالت حضور پدری را به شکل ممنوعیت و ناکامی تجربه می کند به هر حال پدر اکنون مایهی دردسر است. نه فقط به خاطر جثهاش؛ پدر در جایگاه دردسرساز است به خاطر آنچه ممنوع میکند. او ابتدا، ارضای تکانه را ممنوع میکند سپس چون مادر به او تعلق دارد و از آنِ کودک نیست، پدر کودک را تا جایی که به مادر مربوط است ناکام می کند.
به دیگر بیان، دخالت پدر در رابطه ی مادر -کودک – فالوس خود را به صورت ممنوعیت، ناکامی و محرومیت نشان میدهد. کودک کمبود آلت مردانهی مادر را به منزله ی ناکامی تجربه میکند. لکان این نوع کمبود را به منزلهی حفره ای در امر واقع در نظر می گیرد. اما ابژه ی محرومیت ابژه ای نمادین است. در نهایت، در اختگی کمبود نمادین است چراکه به تابوی محرم آمیزی مربوط است.
در سومین مرحله یا مرحله افول عقده ادیپ رقابت فالیک برای مادر پایان مییابد. در این رقابت درگیری بین کودک و پدر خیالی است. اوج این مرحله نمادین سازی قانون است. چرا که این واقعیتی است که کودک به طور کامل آن را درک کرده چرا که کودک مکان دقیق میل مادر را پیدا کرده. او در این مرحله فالوس بودن را کنار نهاده است.
امر خیالی( یا امر تصویری) ، امر نمادین، امر واقع
لکان فرض کرد که درک کاذب کودک از خود در آینه مشخصه یکی از سه امر است که توسط آن انسانها جهان را تجربه میکنند. او امر اول را «امر خیالی» نامید. امر خیالی دنیای حواس است « حواس دیداری، بویایی، شنوایی و لامسه » و امری است که ما از آن برای مقایسه خود با دیگران استفاده می کنیم. هنگامی که برای اولین بار با یک نفر ملاقات می کنیم، برداشت اولیه ما در “امر خیالی” اتفاق می افتد. ما در واقع “یک کتاب را از روی جلد آن قضاوت می کنیم.”
امر خیالی مرحله ای است که در آن سوژه برای همیشه اسیر تصویر خود می شود. اساس امر خیالی شکل گیری ایگو در مرحله آینهای است: ایگو در همانند سازی با تصویر عینی ساخته میشود. رابطه بین ایگو و تصویر عینی به این معنی است که ایگو و امرخیالی خود محل بیگانگی هستند: “بیگانگی سازنده امرخیالی است”.
در دهه ۱۹۵۰، لکان ایده «امر نمادین» را توسعه داد، بخشی از وجود انسان که شامل زبان، فرهنگ، قوانین، سنتها، آیینها و مذهب است. این امر نمادین از هنگام تولد در انتظار ماست. والدین ما اغلب از قبل نامی را برای ما انتخاب کرده اند، ما زبان خانواده خود را یاد میگیریم، در سنتها و آیینهای خانواده خود شرکت می کنیم و غیره. حتی تصوری از آینده ما اغلب برای ما ترسیم شده است. تصادفی نیست که فرزندان نوازندگان، پزشکان و… اغلب حرفه والدین خود را دنبال میکنند.
امر نمادین به طور فزاینده ای جای خود را در کنار امر خیالی باز میکند. مارتین لوتر این ایده را به خوبی بیان کرده است: “من به روزی نگاه می کنم که مردم بر اساس رنگ پوستشان قضاوت نشوند، بلکه بر اساس محتوای شخصیتشان قضاوت شوند.”
لکان در سمینار چهارم[۲] خود ادعا میکند که مفاهیم قانون و ساختار بدون زبان قابل تصور نیستند، بنابراین نماد یک بعد زبانی است. با این حال، او این امر را به سادگی با زبان یکی نمیداند، زیرا زبان شامل امر خیالی و امرواقعی نیز میشود. بُعد خاص زبان در امر نمادین، بعد دال است، بُعدی که در آن عناصر وجود مثبتی ندارند، اما به واسطه تفاوتهای متقابلشان تشکیل میشوند. میتوانیم اضافه کنیم که امر نمادین حوزه فرهنگ است در مقابل امر خیالی طبیعت. با کار در امر نمادین است که تحلیلگر می تواند تغییراتی را در موقعیت ذهنی مراجع ایجاد کند. این تغییرات اثرات موهومی را به وجود میآورد، زیرا امرخیالی توسط امرنمادین ساختار مییابد. بنابراین، این نماد است که تعیین کننده سوبژکتیویته است، و امر خیالی که از تصاویر و ظواهر ساخته شده است، تأثیر نمادین است.
لکان استدلال می کند که چگونه میدان بصری توسط قوانین نمادین ساختار یافته است. بنابراین تخیل شامل یک بعد زبانی است. اگر دال اساس امر نمادین باشد، مدلول و دلالت بخشی از امر خیالی هستند. زبان در جنبه خیالی خود گفتمان دیگری را وارونه و تحریف میکند. از سوی دیگر، امرخیالی ریشه در رابطه سوژه با بدن خودش (تصویر بدن) دارد.
در سال ۱۹۵۳، لکان امر سومی از وجود انسان، “امرواقعی” را شناسایی کرد. در حالی که امر خیالی دنیای ادراکات حسی بی واسطه است و امر نمادین بر زبان استوار است و به هر چیزی که در اطراف ماست معنا می بخشد، امر واقعی هر چیز دیگری است که فاقد معنا باشد. به نقل از لکان : «امر واقعی، آن چیزی است که نمیتوان نمادسازی کرد ».قبل و بلافاصله پس از تولد نوزاد و هنوز کلمات یا زبان را یاد نگرفته، کاملاً در امر واقعی زندگی می کند. به محض اینکه کودک گفتن «مادر» و دیگر دالها را یاد میگیرد، شروع به شرکت در امر نمادین میکند .
هرگاه صحبت می کنیم، همیشه ناگفته های بسیار بیشتری باقی می ماند و هر چه ناگفته و بدون نماد باقی می ماند، در واقعیت وجود دارد. در انتهای دیگر طیف زندگی، برای بیماران مبتلا به بیماری آلزایمر پیشرفته که کلمات برای آنها بیشتر معنای خود را از دست داده اند، آنها به طور فزاینده ای در امر واقعی زندگی می کنند.
واقعیت نه تنها در تضاد با امر خیالی است، بلکه در خارج از امر نمادین نیز قرار دارد. بر خلاف دومی که بر حسب تقابل، یعنی حضور و غیاب تشکیل میشود، «در امر واقعی غایب وجود ندارد»در حالی که تقابل حضور و غیاب امرنمادین دلالت بر این احتمال دارد که ممکن است چیزی از امر نمادین گم شده باشد. امر واقعی همیشه در جای خود است. اگر امر نمادین مجموعه ای از عناصر متمایز و دال ها باشد، واقعیت به خودی خود تمایز ناپذیر است. امر نمادین «برشی در امر واقعی» را در فرآیند دلالت معرفی میکند. این جهانِ کلمات است که جهانِ اشیاء را میآفریند.
بنابراین امر واقعی آن چیزی است که خارج از زبان است و کاملاً در برابر نمادسازی مقاومت می کند. در سمینار یازدهم، لکان واقعیت را به عنوان «غیر ممکن» تعریف میکند، زیرا تصور کردن غیرممکن، غیرممکن است.
گره بورومین RSL
لکان بعدها در زندگی حرفهای خود، شروع به بیان ایده های خود در فرمول ها و نمودارهای ریاضی کرد. او از سه حلقه به هم پیوسته از تاج بورومین که متعلق به یک خانواده اشرافی ایتالیایی قرن شانزدهم بود استفاده کرد و آن را “گِرِه “نامید. در این گره هر حلقه نشان دهنده امر واقعی، امر نمادین و امر خیالی است. همه آنها برای نگه داشتن گره به یکدیگر نیاز دارند. اگر یکی از حلقه ها برداشته شود، دو حلقه دیگر از هم جدا می شوند. همه آنها دارای سطحی همپوشانی و مجزا هستند.
سینتوم
واژه سینتوم یک واژه قدیمی فرانسوی معادل سیمپتوم است و لکان در سالهای اخر عمرش این ایده را مطرح کرد. اودر دهه ۱۹۷۰، پیشنهاد کرد که حلقه چهارمی را به گره بوروم اضافه کند که او آن را سینتوم نامید . این حلقه چهارم اگر یکی از سه حلقه دیگر شکسته میشد، گره را به هم نگه می داشت. او با این علامت نشان میداد که علامت بیماری، تطبیقی است، و اغلب بیمار را از فروپاشی روانی باز میدارد.
این ایده که سینتوم بیمار هدفی را دنبال می کند در این توصیه منعکس شده است که ما نباید فوراً سعی کنیم علائم بیمار را قبل از اینکه بفهمیم چه نقشی در زندگی بیمار دارد، از بین ببریم. او پرسید بهبود یافتن دقیقا به چه معناست؟ آیا هدف آن محو شدن سیمپتوم است؟ آیا اصلا بهبود یافتن قابل دستیابی است؟ این مسئله ایست که پس از شناخت ژوئیسانس(لذت) قابل درک است.
میل
میل در اندیشه لکان مفهوم مرکزی است. زیرا هدف روانکاوی دقیقاً سوق دادن تحلیل شونده به شناخت حقیقت در مورد میل خود است، اما این تنها زمانی ممکن است که در گفتمان بیان شود. به قول لکان «… آنچه مهم است آموزش، نام بردن، بیان، به وجود آوردن میل به موضوع است» و «اینکه سوژه باید خواسته خود را بشناسد و نامگذاری کند، این عملِ کارآمد تحلیل است ». حال، اگرچه حقیقت درباره میل به نحوی در گفتمان حضور دارد، گفتمان هرگز نمیتواند تمام حقیقت را درباره میل بیان کند: هر زمان که گفتمان تلاش میکند میل را بیان کند، همیشه چیزی مازاد باقی میماند.
لکان میل را از نیاز و تقاضا متمایز می کند. نیاز یک غریزه زیستی است که در تقاضا بیان می شود، اما تقاضا کارکردی دوگانه دارد، از یک سو نیاز را بیان می کند و از سوی دیگر به عنوان تقاضای عشق عمل می کند. بنابراین، حتی پس از برآورده شدن نیازی که در تقاضا بیان شده است، تقاضا برای عشق ارضا نشده باقی میماند و این باقیمانده میل است. لکان می افزاید که «میل در حاشیه ای شکل می گیرد که تقاضا از نیاز جدا می شود». از این رو میل هرگز نمی تواند ارضا شود، یا به قول اسلاوی ژیژک «دلیل وجودی میل تحقق بخشیدن به هدف، یافتن ارضای کامل نیست، بلکه بازتولید خود به عنوان میل است».
از نظر لکان ، “آرزو” چیزی است که ما آگاهانه می خواهیم « برای مثال، یک میلیون دلار یا یک جفت کفش نو». “نیاز” یک ضرورت فیزیولوژیکی مانند نیاز به آب، غذا یا خواب و همچنین عشق را منعکس می کند. «تقاضاها» درخواستهای بیپایان برای چیزهای خاص هستند، بهعنوان مثال کودکی که برای یک توپ، یک خرس عروسکی یا یک کتاب رنگ آمیزی التماس میکند. اما به محض برآورده شدن یک خواسته، یک خواسته جدید جای آن را میگیرد. پدر و مادری که سعی میکند تمام خواستههای کودک را برآورده کند، در نهایت با کودکی بسیار لوس مواجه میشود. تقاضا برای عشق نیز هرگز به طور کامل ارضا نمیشود و نیاز به ابراز اطمینان مکرر دارد. “آرزو” ناخودآگاه است و هرگز برآورده نمیشود، اما مسیر زندگی ما را هدایت میکند. علاوه بر این، به گفته لکان: «میل سوژه میل دیگری است» یا «خوشبختی یک فرد از شاد کردن شخص دیگر ناشی میشود». هدف اصلی درمان لکانی کمک به بیمار برای کشف خواسته (ناخودآگاه) خود است. لکان معتقد بود همه ی نیاز ها در اساس، نیاز به عشق است.
ژوئیسانس اما تجربه ایست که امیال را استخراج میکند. خوشی در کاهش تنش و پاسخ به نیاز در جایی که ژوئیسانس یک موقعیتی غیر قابل توجیه ایجاد میکند. ژوئیسانس رنج کشیدن نیست اما رنج کشیدن در آن نقش دارد. مثلا کودکی که ریسمانی را از دست میدهد و دوباره آن را به دست میآورد و این کار را تکرار میکند . در اینجا رنج از دست دادن به اندازه ی ارضا شدن و بازپس گیری ریسمان مهم است. رنج از دست دادن در اینجا لازم است چون حضور ثابت شی ارضا کننده نیست.
از نظر لکان ارتباط بین میل و اضطراب یکی از نیرو های سازمان دهنده یِ سوژه است به همین دلیل لکان اعتقاد داشت ابژهی علت میل، ابژهی اضطراب هم هست. یعنی آن روی اضطراب میتواند میل باشد.
در ارتباط با میل مسئلهی دیگری هم توسط لکان مطرح شد که آن امر مجهول است. امر مجهول میل را جذب میکند چرا که خود ابژهی از دست دادن است. این امر مجهول، ابژهی اشتیاق و ابژهی میل است. ژوئیسانس را میسازد در حالی که غیر قابل نماد سازی است. این مفهوم توسط فروید مطرح شد اما نوآوری لکان این بود که آن را معادل مادر دانست. البته نه مادر واقعی، بلکه مادری که از دست رفته است. امر مجهول نماد سازی نشده و غیر قابل نماد سازی است و میتواند تجربه دنیای درون رحم را در خود داشته باشد.
از این رو امر مجهول ابژه عصیان است که در رفتارهایی که برای جست و جوی ژوئیسانس آغاز میشود قابل مشاهده است و در نهایت موجب خود ویرانگری می شود. امر مجهول را به عنوان ابژهی رانهی مرگ میتوان در نظر گرفت.
افرادی که به دنبال فراموشی ناشی از مصرف مواد هستند و یا افرادی که خود را در هیجان جنسی غرق میکنند در حال جست و جوی امر مجهول هستند.
جنسیت
لکان جنسیت را در نتیجه فرآیند همانند سازی در نظر میگیرد . واکنش کودک دختر و پسر به اختگی نمادین متفاوت است. پسر با امید اینکه روزی ابژه ی میل مادر باشد با پدر همانندسازی میکند. دختر یک راه دیگر هم دارد. چون او همانند مادر است میتواند به همانندسازی با مادر ادامه دهد تا روزی مثل مادر شود و کس دیگری فالوسش را برای او به ارمغان بیاورد.
پس تجربه ی اختگی برای پسر دشوار تر است. چون در این فرایند دختر می تواند مادر شود و پسر نمیتواند. علاوه بر این پسر میتواند مرتکب زنای با محارم شود و دختر نمیتواند. لکان در مورد هویت جنسی مرد دو نظر داشت:
- تمامی مردان در معرض کارکرد فالیک هستند.
- حد اقل یک مرد وجود دارد که در کارکرد فالیک استثنا است.
او دو حکم هم برای تعریف موضع زنانه ارائه داد:
- تمامی زن ها در معرض کارکرد فالیک نیستند.
- هیچ استثنایی در اختگی نیست.
دسته بندی های تشخیصی لکان
لکان ، به پیروی از فروید، سه دسته تشخیصی عمده داشت: (۱) روان رنجوری شامل وسواسی و هیستریک. (۲) انحراف; و (۳) روان پریشی.
روان رنجوری ۱: هیستریک. هیستریک می پرسد: «زن (یا مرد) بودن چیست؟ او زندگی خود را از طریق “دیگری” می گذراند.
روان رنجوری ۲: وسواسی. وسواسی می پرسد: “آیا من زنده ام یا مرده ام؟” او در تلاشی ناخودآگاه برای جلوگیری از قطعیت نهایی مرگ خود، بیوقفه در انجام کارها تعلل میکند.
هر یک از سه دسته اصلی تشخیصی لکان بر این است که چگونه کودک عقده ادیپ را حل می کند. فرد روان رنجور می پذیرد که «پدر» هدف میل مادر است و امیدوار است در آینده جایگزین «مادر» (یک شریک صمیمی) پیدا کند. منحرف همچنین میپذیرد که «پدر» هدف میل مادر است، اما این واقعیت آسیبزا را انکار میکند و از یک شیء به عنوان جایگزینی جزئی برای مادر برای ارضای خواستههایش استفاده میکند. روان پریش رابطه ای دوتایی با مادر برقرار می کند زیرا شخصیت پدری در سال های اولیه رشد کودک غایب است. به تعبیر لکانی، این منجر به سلب عملکرد پدرانه می شود و فرد روان پریش احساس قدرت مطلق، بزرگی و وحشت را تجربه می کند.
هنگام نیاز به عبور از خیابان: فرد وسواسی طوری رفتار می کند که انگار تمام وقت دنیا را دارد و در گوشه ای منتظر می ماند تا اینکه مطلقاً هیچ ماشینی نیاید. فرد هیستریک خود را به جای دیگری قرار می دهد و تنها زمانی از خیابان عبور می کند که دیگران نیز در حال عبور از خیابان باشند. منحرف تصدیق میکند که باید زمانی که چراغ سبز شد عبور کند، اما قانون را انکار میکند عبور میکند. و سایکوتیک طوری عمل می کند که انگار هیچ قانونی وجود ندارد (عملکرد پدری سلب شده است) و بدون توجه به ترافیک عبور می کند.
لکان معتقد بود که “فرد عادی” وجود ندارد و همه ما در یک یا ترکیبی از سه دسته تشخیصی قرار می گیریم. در این رابطه، لکان با الوین سمراد موافق بود که رواندرمانگر را اینگونه تعریف میکرد: «یک آشفتگی بزرگ، آشفتگی بزرگتر را درمان میکند»
اگرچه لکان یک چهره مهم در تاریخ روانکاوی است، اما مهمترین کمکهای خود را نه در قالب کتابها و مقالات مجلات ، بلکه از طریق سخنرانیهای سمینار خود انجام داد. سمینار ژاک لکان، که در طی بیش از دو دهه برگزار شد، اکثر آثار زندگی او را شامل می شود، اگرچه برخی از آنها هنوز منتشر نشده باقی مانده اند.
لکان سمینار سال ۱۹۷۳ توضیح میدهد که نوشتههای او قابل درک نیستند، اما تأثیر معناداری مشابه برخی متون عرفانی در خواننده ایجاد میکنند. دلیل بخشی از دشواری متن، استفاده مکرر از اشارات هگلی است که از سخنرانیهای کوژو به دست آمده ، تقریباً همه شخصیتهای روشنفکر بزرگ فرانسه، از جمله لکان ، در در سخنرانی های کوژو حضور داشتند.
ژاک دریدا نقد قابل توجهی از نوشته های تحلیلی لکان کرد و او را متهم کرد که رویکردی ساختارگرایانه به روانکاوی دارد که در واقع همین طور هم بود. لکان بر اساس نقد کلی دریدا از ساختارگرایی، موضوع نقد دریدا شد. به عقیده دریدا، لکان وارث مفهوم فالوس مرکزیت فرویدی است. می توان گفت که بسیاری از نقدهای دریدا از لکان ناشی از رابطه او با فروید است: برای مثال، دریدا مفهوم فرویدی “حسرت پنیس” را که بر اساس آن سوبژکتیویته زنانه به عنوان یک خلاء تعیین می شود، ساختارشکنی می کند تا نشان دهد که برتری با مرد است.
علیرغم نقد دریدا از فالوس مرکزیت لکان ، می توان گفت که لکان رابطه ای ناخوشایند با فمینیسم و پسا فمینیسم دارد. در حالی که او به دلیل اتخاذ موضعی فالوس مرکزی در نظریه های روانکاوی خود بسیار مورد انتقاد قرار می گیرد، بسیاری نیز او را برای ارائه تصویری دقیق از سوگیری های جنسیتی در جامعه مورد انتقاد قرار می دهند. برخی از منتقدان لکان را به حفظ سنت جنسیتی در روانکاوی متهم می کنند. دیگران، مانند جودیت باتلر و جین گالوپ، خوانشهایی از آثار لکان ارائه کردهاند که فرصتهای جدیدی را برای تئوری فمینیستی باز میکند. در هر صورت، فمینیسم سنتی از روایتهای لکان استفاده کرد تا نشان دهد که جامعه دارای یک سوگیری جنسی ذاتی است که به طرز تحقیرآمیزی زن بودن را به شکلی از کمبود تقلیل میدهد.
لکان همچنین منتقدان خود را از درون جامعه روانکاوی دارد. فرانسوا روستانگ، در هذیان لکانی، خروجی لکان را «اسرافآمیز» و «نظام نامنسجمی از هذیانهای شبه علمی» نامید. منتقدان خارج از روانکاوی، اغلب لکان و آثار او را کم و بیش کنار گذاشته اند. نوام چامسکی لکان را “شارلاتان سرگرم کننده ” توصیف کرد. آلن سوکال و ژان بریکمونت، فیزیکدان لکان را به «مطالعه سطحی» و سوء استفاده از مفاهیم علمی که او درک نمیکند (مثلاً اعداد غیرمنطقی ) متهم میکنند. مدافعان نظریات لکانی بر اساس درک نادرست منتقدان از متون لکان، صحت چنین انتقادی را به چالش میکشند. بروس فینک، مترجم اصلی آثار لکان به انگلیسی، نقد سوکال و بریکمونت را رد کرده و گفته است که سوکال و بریکمونت هیچ ایده ای ندارند که لکان در حال انجام چه کاری است . به همین ترتیب، آرکادی پلوتنیتسکی، که هم در ریاضیات و هم در ادبیات آموزش دیده است، در کتاب خود به نام دانستنی ها و ناشناخته ها ادعا می کند که لکان در واقع مفاهیم ریاضی را دقیق تر از سوکال و بریکمونت استفاده می کند.
در روز های آخر اسفند…
لکان در اواخر دهه ۱۹۶۰ در زندگی روشنفکری بسیار فعال بود. البته در آن زمان هیجان زیادی پیرامون تغییرات اجتماعی بود. انقلاب جنسی، علاقه زیاد به کمونیسم و اعتراضات فراوان وجود داشت. دوستانش فوق العاده هیجان زده بودند. لکان پیشنهاد کرد که اگرچه خود را دموکرات میدانیم، اما بیشتر ما به طور قابل ملاحظهای علاقهمند به یافتن (و سپس پرستش) شخصیتهای معتبری هستیم که به ما رستگاری را نوید میدهند. ما تمایل داریم که شخص دیگری مسئول داشته باشیم که بتواند همه چیز را درست کند، کسی که به یک معنا یک والد ایده آل باشد – و این بخش عجیب و غریب از خیالات روانشناختی خود را در مسیر سیاست قرار می دهیم.
از نظر لکان ، سیاستمدار واقعاً با استعداد کسی نیست که میداند چگونه مردم را شلاق بزند بلکه کسی است که جرات می کند بالغ شود: کسی که مهارت دارد مردم را از ماهیت ناامیدکننده واقعیت متقاعد کند، و درایت این کار را بدون برانگیختن خشم و عصبانیت دارد.
لکان هرگز از تلاش برای بیان یک واقعیت بسیار دشوار دست برنداشت: چه موجودات عجیب، نابالغ و تنها یی هستیم. به این دلیل است که ما از درک این موضوع امتناع میکنیم و زمان کافی برای جذب غم و اندوه در نظر نمیگیریم، بدبختتر از آن چیزی هستیم که باید باشیم.
لکان دائماً روشهای جدید و اغلب غیرمتعارف را آزمایش میکرد تا سعی کند روانکاوی را به بخشی از زندگی ما تبدیل کند. او مراجعین خود را بیمار خطاب نمیکرد، زیرا نمی خواست آنها خود را “بیمار” یا غیرعادی تصور کنند. تنها صلاحیت رسیدن به تحلیل، انسان بودن بود. او فکر میکرد که یک جلسه میتواند بسیار کوتاه باشد،گاهی فقط پنج دقیقه. او در حالی که جلسات تحلیلی را برگزار می کرد، به آرایشگرش هم اجازه داد ملاقاتش کند.
او تا زمان مرگش در ۸۰ سالگی به سخنرانی در سرتاسر جهان ادامه داد. اگرچه لکان یک آتئیست بود، اما گهگاه از آرزوی برگزاری مراسم تشییع جنازه بزرگ کاتولیکها، در ونیز یا رم صحبت می کرد. اما قرار نبود. او به آرامی در نزدیکی خانه روستایی خود در حومه پاریس به خاک سپرده شد.
لکان جاه طلبی های بزرگی برای روانکاوی داشت. او امیدوار بود که بتواند قدرتمندترین ارگان های جمعی آن دوران (مانند کلیسای کاتولیک و حزب کمونیست) را متحول کند و آنها را از خطاهایشان رهایی بخشد. او معتقد بود که در آینده روانکاوی گسترده و عادی خواهد شد و در طرز فکر مردم ریشه خواهد داشت و بخشی از زندگی عادی مردم خواهد بود.
آلن بدیو به توصیف لکان بهعنوان «لنین روانکاوی» میپردازد و استدلال میکند که رابطه لکان با فروید به همان شیوهای که لنین بر مارکس ساخته است. لکان خود را با لنین و فروید را با مارکس مقایسه میکرد. با این تداعیهای کم و بیش استعاری، او میخواست تأکید کند که فروید هنوز در منطق روانکاوی قرار دارد. اکنون، لنین دیگر قول کمونیسم نمی دهد: او تصمیم می گیرد، او عمل می کند، او سازمان می دهد»
بدیو نشان میدهد که آثار لکان از بسیاری جهات سیاسی نیستند، بلکه از زمینههایی بیرون میآیند که در خود به شدت سیاسی هستند. لکان تصمیم میگیرد، عمل میکند و سازماندهی میکند، اما آنچه درمان لکانی ارائه میکند با منطق درمان فرویدی قابل مقایسه نیست.
البته، این برای کسانی که به خوبی از اندیشه لکان آگاه هستند، تعجبی ندارد. با این حال، زمینه سیاسی درمان لکانی ضروری است: «درمان لکانی، حتی اگر در ظاهر خاص خود کاملاً غیرسیاسی است، یک ماتریس سیاسی را برای تفکر پیشنهاد میکند».
زندگی
لکان از ۹سپتامبر ۱۹۸۱ فقط در دنیای کلمات ادامه یافت.
تصوری که شخص از وضعیت رشد و تغییرات بدنی خود دارد ، تصویری ذهنی که فرد از بدن خود به عنوان یک کل دارد
La Relation d’objet