سلمان اختر در پیشگفتار کتاب مهاجرت و هویت درباره خودش میگوید:

“در سال۱۹۴۶ در هند، وابسته به امپراتوری بریتانیا به دنیا آمدم و در آن کشور بزرگ شدم، کشوری که بعد از آن تجزیه شد اما مستقل و به شدت غیر وابسته بود، در ۱۹۷۳به ایالات متحده آمدم. بیست و شش سال پس از آن، تغییرات و موفقیت هایی در دو حوزه آکادمیک و رشد شخصی من ایجاد شد.”

سال ۱۹۴۷ یعنی درست در زمان یک سالگی سلمان اختر، هند چند پاره شد. بخشی از آن پاکستان و بخشی بنگلادش و بخش دیگر آن همچنان هند باقی ماند. تصویب قانون استقلال هند و انحلال راج بریتانیا یعنی حکومت پادشاهی هندوستان یکی پس از دیگری اتفاق افتاد. هند و پاکستان به‌طور قانونی در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ از هم جدا شدند.  این جدایی بیش از ۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر را آواره کرد، حدود۱۰۰ها هزار نفر تا ۱ میلیون نفر را کشت. ایالت‌های راج‌نشین هندوستان که حق انتخاب برای پیوستن به هند یا پاکستان و یا استقلال را داشتند با هند متحد شدند. جنگ هند-پاکستان سال ۱۹۴۷ بر سر جامو و کشمیر یکی از نتایج این اتفاق بود. خشونت علیه مسلمانان در هند پس از این ماجرا شکل گرفت که بین اکثریت هندوها و اقلیت مسلمانان اتفاق می افتاد، علاوه بر این اسلام‌هراسی نیز از اواسط قرن بیستم در حال شکل گرفتن بود. مهم‌ترین درگیری‌ها، کشتار بزرگ کلکته در سال ۱۹۴۶ ، شورش در شهرهای بیهار و گارموکتشوار در سال ۱۹۴۶ که پس از شورش ناحیه نواکهلی در بنگال شرقی رخ داد، قتل‌عام مسلمانان در جامو در سال ۱۹۴۷ ، قتل‌عام عظیم مسلمانان با نام عملیات پولو در حیدرآباد، شورش‌های ضد مسلمان در کلکته که خود از عواقب شورش‌های ۱۹۵۰ در شرق پاکستان و شورش‌های ۱۹۶۴ در شرق پاکستان  بود، در شورش‌های ۱۹۶۹ گجرات ۶۳۰ نفر جان خود را از دست داده‌اند. شورش‌های ۱۹۷۰ بیواندی نمونه‌ای از نزاع‌های ضد مسلمانان بود که بین ۷ تا ۸ می در شهرهای بیواندی، جالگاون و مهاد رخ داد. بسیاری از اموال و دارایی‌های متعلق به مسلمانان در این درگیری‌ها مورد آتش‌سوزی قرار گرفت.

سلمان اختر مسلمان اما توانست در چنین شرایطی در هند تحصیلات پزشکی و روانپزشکی خود را به پایان رساند و در سال ۱۹۷۳ به آمریکا برود چرا که شرق سرزمین مرگ است و عشق و شعر و روح پس گاهی اوقات شرق جای زیستن نیست. او دوره های روانپزشکی را در دانشکده پزشکی ویرجینیا تکرار کرد و سپس دوره های روانکاوی را در موسسه روانکاوی فیلادلفیا گذراند.

زیستن در شرق از او نویسنده ای قَدَر در زمینه ی روانکاوی فرهنگ، مذهب و جنسیت ساخت. کتاب مهاجرت و هویت او یکی از زیبا ترین آثار اوست که عجیب به دل می نشیند. او در این کتاب شعر هایی از شاعران غربت نشین را ضمیمه کرده که بیشتر از هر تحلیل روانکاوانه ای می تواند حق مطلب را در مورد مهاجرت اجباری و مهاجرت اختیاری بیان کند. به گونه ای که به نظر می رسد بر هر درمانگری از اهالی خاور میانه واجب است که این اثر را بخوانند. جایی که ماندن گاهی سخت است و گاهی خطرناک.

کتاب مهاجرت و فرهنگ پذیری هم از جمله اثاری است که خواننده ی روانکاوی را به فکر فرو می برد. اختر سوای از بیش از ۳۰۰ اثر علمی خود فقط هفت جلد کتاب شعر منتشر کرده که به خوبی می تواند نشانگر دوستی او با کلمه و جمله و وزن و قافیه باشد. این یکی از همان نقاط قوتی است که آثار او را شیوا و خواندنی می کند به شکلی که دوست داشتنی برای خواننده‌ی روانکاو و قابل فهم برای غیر متخصص باشد.

او در کتاب ابژه های میل به این سوال پرداخته که چرا وقتی چیزی را از دست می دهیم، اغلب احساس پریشانی می کنیم؟ و چرا گاهی اشیا بی قیمت را ارزشمند می‌دانیم؟ این کتاب هم به گونه ای می تواند تداعی گر این آرزو باشد که ” ای کاش آدمی،

وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها

می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!” (محد رضا شفیعی کدکنی،فرهاد)

در میان همه آثار سلمان اختر در میان همه ی جملات و کلماتش ما خودش و تجربه ی زیسته اش را به وضوح می‌بینیم. خودی که قصد پنهان کردنش را ندارد. گاهی بیشتر اما، مثل جایی که شعری را از دختر ۱۹ ساله اش نشاط در میان جملاتش جای می دهد :

هر روز صبح برای یاد آوری خدا بیدار می شوی

خورشید بار دگر از شرق رخنه کرده،

اما تمایل تو به غرب است.

و مدت کوتاهی بعد از آنکه مردم سیل وار، خیابان ها و بازار را پر کردند،

گرد و خاک در هوای خشک شروع به بلند شدن می‌کند.

تو به نرده‌ی آهنی بالکن خانه ات تکیه می‌دهی،

غافل از پیچیدگی آن

نادیده گرفتن درخت های نخل.

هوای غبار آلود و جمعیت زیاد تو را منزجر می‌کند

یک روز این سرزمین را ترک خواهی کرد در جست و جوی جایی بهتر.

تو احاطه شدی با مترو های بی نقص،

هوای تازه و

یک بی خبری ساده لوحانه و بی رحم از دیگری.

اما تو خودت را مجاب خواهی کرد که خوشحالی.

دیگر صدای محلی برای نماز تو را بیدار نخواهد کرد،

اکنون، گریه های زجر آور در مورد آینده ات هست،

رنگ پوستت از دست رفته.

و هنگامی که خورشید از غرب غروب می‌کند،

تو اشک خواهی ریخت،

اشتیاق بازگشت به شرق داری.

مهاجر

و بله این مهاجر خودش بود.