پیشنهادی از عاصفه احمدی
عنوان اصلی:
Zeno’s Conscience
وجدان زنو[۱] رمانی از آرون اِتوره اشمیتز[۲] با نام مستعار ایتالو اِسوِهوو[۳] (۱۸۶۱ –۱۹۲۸)، نویسنده ایتالیاییست که در سال ۱۹۲۳ منتشر شده است. او دوست صمیمی نویسنده و شاعر ایرلندی، جیمز جویس بود. دلیل اصلی شهرت او نگارش اثر کلاسیک وجدان زنو بوده است که اولین رمان تخیلیست که در آن از روانکاوی بهعنوان طرح اصلی داستان استفاده شده است.
درونمایه کتاب، علاقه اِسوِهوو به نظریههای فروید است که بهصورت خاطرهنگاری از زبان زنو کاسینی نوشته شده است. این رمان نیز مانند نوشتههای قبلی اِسوِهوو از طرف منتقدین و خوانندگان ایتالیایی کاملاً نادیده گرفته شده بود. بهشکلی که اگر تلاشهای جویس برای ترجمه و چاپ آن در پاریس نبود، شاید امروز اثری از کتاب بهجا نمانده بود. اهتمام جویس به معرفی کتاب به منتقدین فرانسوی و ستایشی که آنها از کتاب بهعمل آوردند باعث جلب توجه منتقدین ایتالیایی به کتاب شد. درباره اینکه اِسوِهوو تحت تاثیر فلسفه شوپنهاور است و یا از فروید متاثر است مقالات متعددی نوشته شده است که در این مورد می توان از جمله به شماره مخصوص مجله Modern Fiction studies (شماره ۱۸ سال ۱۹۷۲) که کلاً به بررسی و نقد اثار اِسوِهوو اختصاص داده شده است اشاره کرد. مطلب اساسی در این کتاب این است که انسان یارای تغییر سرنوشت خود را ندارد. شوپنهاور نیز به همین منوال اعلام میدارد: هرکس بر این باور است که می تواند طبق اراده و تصمیم خود شخص دیگری شود اما تجربه زندگی به او خواهد آموخت که سرنوشت او تابع مقتضیات و ضرورتهاست و او دقیقا همان نقشی را ایفا خواهد کرد که از آن متنفر است. اکثر نویسندگان و منتقدان اِسوِهوو در تاثیر فسلفه شوپنهاور در آثار او اتفاق نظر دارند، اما در نقشی که آراء و عقاید فروید در تکوین نوشته های او دارد نظر واحدی ندارند. این اختلاف بیشتر از آنجا ناشی میشود که در آثار او با اینکه برخورد با روانکاوی فرویدی انکار ناپذیر است، اما به وضوح معلوم نیست که او فروید را تایید میکند یا نفی. به طور مثال، این جمله طعنهآمیزش درباره فروید ممکن است مشکل را بگشاید:” فروید مرد بزرگی است منتهی برای قصه پردازان و نه برای بیماران”.
خلاصه رمان:
دکتر روانکاوی به نام دکتر “اِس” دست نوشتههای یکی از بیمارانش به نام زنو کاسینی را منتشر میکند و در مقدمه آن اشاره میکند که دلیل انتشار این شرح حال انتقام جویی است. او همچنین ذکر میکند که علاقمند است عواید ناشی از فروش کتاب را با بیمارش نصف کند، اگر زنو به پای میز معالجه بازگردد. پس از این مقدمه کوتاه ما با دست نوشته های زنو که به زعم دکتر حاوی راست و دروغهایی است که نویسنده آن سرهم کرده است، روبرو میشویم. نوشتههایی که حاوی یک پیشگفتار کوتاه و فصول شش گانه ای با عناوین آخرین سیگار، مرگ پدر، ماجرای ازدواج من، همسر و معشوقه، داستان یک شرکت تجاری و روانکاوی است. هر چند اِسوِهوو روانکاو نبود و حتی در جلسات رواندرمانی نیز شرکت نکرده بود، اما رد پای مفاهیم روانکاوی در کتاب او پررنگ است. سوال اصلی این است که با این شرایط، چگونه ذهن او درگیر مفاهیم روانتحلیلی شده است؟ چگونه و از کجا با این مفاهیم آشنا شده است؟ اسناد موجود نشان میدهند که او از سه منبع برای کسب اطلاعاتِ روانتحلیلی استفاده کرده است: خواندن، برادر زناش برونو[۴] که یکی از بیماران فروید بود و ادواردو وایس[۵] روانکاو ایتالیایی.
اولین منبع: خواندن
بنا به گفته اِسوِهوو و زندگینامهنویساناش، او در سال ۱۹۰۸ بهواسطه ادواردو وایس با نوشتههای فروید آشنا شده بود. وایس همکلاسی برادر زن اِسوِهوو، یعنی برونو، بوده است. اِسوِهوو نوشته است که: “من با انزجار و تلاش فراوان مطالبی را از فروید خواندهام”، از این عبارت او برمیآید که سبک ادبی فروید را دوست نداشته است اما بهشدت مجذوب عقاید فروید شده بود. هر چند دقیقا مشخص نیست که او کدام کتاب یا مقاله فروید را خوانده بود، اما در سال ۱۹۱۸، با هدف معرفی فروید در ایتالیا، مقاله “رویا”ی فروید را به ایتالیایی ترجمه کرد. اِسوِهوو نوشته است که:
“آثار فروید از نظر درمانی برایم اهمیتی نداشت. من سالم بودم یا حداقل همه بیماریهای وجودم را دوست داشتم، اما میتوانم بگویم که من بدون پزشک و بهتنهایی، فقط با خواندن آثار او و با تلاش برای خودتحلیلی[۶]، تحت درمان قرار گرفتم”.
منبع دوم: برونو
بنا به گفته وایس، برونو همجنسگرایی فعال بود و مشکلاتش در سال ۱۹۱۰ آغاز شده بود. وی اولین بار توسط وایس برای درمان روانکاوی به ویکتور تاسک[۷]، سپس به فروید در وین ارجاع داده شد. هر چند نتیجه درمان رضایتبخش نبود اما میتوان حدس زد که ارتباط برونو با فروید، منبعی دیگر برای آشنایی اِسوِهوو با مفاهیم روانکاوی بوده باشد. لیویا اِسوِهوو[۸] گفته است:
“برونو تحلیل شد اما درمان او را ضعیف و ویران کرد. حس ناتوانی و ضعفاش زمانی وخیمتر شد که فهمید نمیتوانست رفتار دیگری داشته باشد. برونو مرا متقاعد کرده بود که توضیح چگونگی ساخته شدن یک مرد چقدر میتواند خطرناک باشد”.
به نظر میرسید که تاسک و فروید امیدی به بهبود برنو نداشتند، او بسیار غیرمنطعف و خودشیفتهتر از آن بود که بتواند تحلیل شود. گویی برونو تمایلی به برآورده کردن انتظارات خانوادهاش درباره تغییر گرایش جنسیاش نداشت. وایس در سال ۱۹۱۹ به فروید پیشنهاد کرده بود که برونو را بهعنوان همکار برای ترجمه و معرفی ادبیات روانکاوی به زبان ایتالیایی بپذیرد (فروید، ۱۹۱۶-۱۹۱۷). وایس نوشت:
“خیلی زود فهمیدم که دکتر الف (برونو) آنقدر پریشان است که نمیتوان برای حل مشکلاش به او کمک کرد. او دچار انواع اعتیادهای بود که منجر به آشفتگی زندگیاش شده بود. من برای برآوردن خواسته مادرش، پس از کسب اجازه از برونو، با نامهای از فروید پرسیدم که آیا او (فروید) مایل به بازگشت برونو به درمان است یا خیر”. فروید در سوم اکتبر ۱۹۲۰ پاسخ داد:
“دکتر عزیز، با در نظر گرفتن تمام چیزهایی که من از او میدانستم، متعجب شدم که شما دکتر الف را بهعنوان همکار ترجمه معرفی کردهاید. بنا به درخواست شما برای نوشتن شرححالی از او، میتوانم اظهار کنم که او یک مورد بد است و بهخصوص برای تحلیل آزاد مناسب نیست. دو چیز در او در حال از بین رفتن است: اولین مسئله، تعارض خاصی است که میان ایگوی او و خواستههای سایقهایش وجود دارد، زیرا او اساساً انسانی از خود راضی است و تنها دشواری شرایط بیرونی او را رنج میدهد. دوم اینکه از ایگویی به اندازه کافی قوی برخوردار نبود که بتواند با درمانگر همکاری کند. از سوی دیگر، او همیشه در تلاش است که تحلیلگر را گمراه کند و او را از مسیر درست منحرف کند. هر دو نقص[۹] درواقع یک چیز هستند، رشد فوق العاده خودشیفتگی و ایگویی از خود راضی که در مقابل هر تاثیری مقاوم و غیرقابل نفوذ است. همچنین معتقدم که درمان او بهوسیله من یا هر فرد دیگر، ثمربخش نخواهد بود. افراط و زیادهروی ممکن است آینده او را نابود کند… حتی اگر این حقیقت که او همجنسگراست را در نظر نگیریم. البته او میتواند همینطور بماند و به زندگی عادی و منطقیاش ادامه دهد؛ هر چند مادرش او را در این حالت رها نخواهد کرد. بنابراین توصیه میکنم که او را به دکتر گِرادک[۱۰] در بادن بادن[۱۱] معرفی کنید که فردی تاثیرگذار است” (وایس، ۱۹۷۰).
برونو به موقع به دکتر جورج گِرادک سپرده شد. اما این درمان او نیز بعد از چهار ماه به شکست انجامید. وایس به تلاشهای خود ادامه داد که به دوستاش برای گذر از بحران زندگیاش (مثل اعتیاد) کمک کند. سرانجام در سال ۱۹۳۹، پیش از اینکه وایس ایتالیا را به سمت امریکا ترک کند، برونو را به ارنست برنهارد[۱۲]، روانکاو یونگی ساکن رُم معرفی کرد. سالها بعد و در سال ۱۹۵۲، وایس توسط برنهارد از مرگ برونو باخبر شد.
منبع سوم: ادواردو وایس
منبع سوم اِسوِهوو، خود ادواردو وایس بوده است. نقش وایس پیچیده بود. هر چند او از اِسوِهوو تقریبا به اندازه یک نسل جوانتر بود، اما در هدایت او به کانون فرویدی بسیار تاثیرگذار بود. وایس به قصد روانکاو شدن به دانشکده پزشکی وین رفت و از پیشگامان روانکاوی در ایتالیا شد. ابتدا شاگرد و سپس دوست و مرید فروید بود و سرانجام پیرو پل فدرن[۱۳] شد. وایس جامعه روانکاوی ایتالیا را تاسیس و آثار فروید را به ایتالیایی ترجمه کرد.
هنگامی که زنو در سال ۱۹۲۳ منتشر شد، وایس نگران بود که نکند شخصیت دکتر اِس براساس شخصیت او ساخته شده باشد. اِسوِهوو او را متقاعد کرد که اینگونه نیست. گَت-روتر[۱۴] و اَچِربونی[۱۵] معتقدند که شخصیت دکتر اِس احتمالا براساس شخصیت ویلهلم استکل [۱۶]ساخته شده است که در سال ۱۹۱۱ با اِسوِهوو دیدار کرده بود. استکل، مانند دکتر اِس در رمان، مشهور بوده که بیمارانش را بهستوه میآورده است. اما پالمیهری[۱۷] (۱۹۹۴) معتقد است که شخصیت دکتر اِس بر اساس شخصیتی یونگی به نام چارلز بودون[۱۸] ساخته شده است. به هرشکل، اِسوِهوو نسخهای از رماناش را به وایس داد و از او خواست که کتاب را بهمنظور بررسی برای یکی از مجلههای روانکاوی بفرستد. اِسوِهوو نسخهای را نیز برای فروید فرستاد، اما فروید پاسخ نداد. وایس پس از خواندن رمان، آن را برگرداند و از بررسی آن امتناع کرد؛ زیرا معتقد بود که “این رمان هیچ ربطی به روانکاوی ندارد”. همانطور که لاواجِتو[۱۹] نوشته است، در رمان هیچ کدام از قوانین تکنیکی روانکاوی دیده نمیشود: روانکاو ناگهان بیمارش را مرخص کرد؛ بسیار پرحرف بود؛ تفسیرها را با حالتی از خودراضی به بیمار اظهار میکرد؛ نگران واکنشهای بیمارش نبود؛ معلوم نبود که اطلاعات رمان متعلق به درمانگر بود یا بیمار؛ درمان بیمحابا و بدون احتیاط پیش میرفت. با آنکه اِسوِهوو از اجتناب وایس بسیار رنجیده بود، اما اصرار داشت که رمان در توسعه ادبیات روانکاوی نقش مهمی دارد.
حال سوال این است که روانکاوی در این رمان چه سهمی دارد؟ اِسوِهوو علاوه بر استفاده از روانکاوی بهعنوان طرح اصلی داستان، مفهوم و کار روانکاوی را بهشکلی خلاقانه در رمان ترکیب کرده است. در بعضی مواقع سبک رمان، پارودی[۲۰] شوخطبعانهای است از تداعی آزاد، انباشته از شاخ و برگ دادنهای مفرط، متناقضنما و پر از توجهیات خود. فصل اول خاطرات زنو به ریشه عادت سیگار کشیدن او میپردازد و در مورد تعارضهای زنو با پدرش بحث میکند. مثلا در بخش زیر موقعیت اودیپال آشکاری را میبینیم که تعارض، تنبیه خود و پیروزی نهایی را توصیف میکند:
“پدرم عادت داشت که سیگارهای نیمه تمامش را در هر جا که به دستش میرسید بگذارد: کنار میزها و کمدها، به صورتی که قسمت روشن به طرف خارج باشد. خیال می کردم که این روش او در دور انداختن سیگارهای نیمه تمام بود و باز هم خیال می کردم که کاتینا، کلفت پیر ما، آنها را جمع میکند و دور می اندازد و من پنهانی آنها را میکشیدم. دقیقا در همان لحظهای که یکی از آنها را به دست میگرفتم حالت تهوع به من دست می داد. کاملا آگاه بودم که کشیدن آنها چه به حال و روز من خواهد آورد. با وجود این شروع به کشیدن میکردم و تا زمانی که عرق سرد پیشانیام را نمیپوشاند و معدهام شروع به بهم خوردن نمیکرد از آن دست نمیکشیدم. “
فصل دوم، یعنی پاسخ زنو به بیماری و مرگ پدرش، اغلب اولین نمونه برای توضیح مفهوم دوسوگرایی[۲۱] دانسته شده است:
” من پیشانی پدرم را بوسیدم و در فکرم به او گفتم: اه بخواب، قبل از فرو رفتن به خواب ابدی بیدار نشو. بدین ترتریب من آرزوی مرگ پدرم را میکردم…….در خشم بچهگانه ام نمیدانستم که از دست چه کسی بیشتر خشمگینم. از دست دکتر عصبانی بودم و از دست خودم که آرزوی مرگ پدرم را کرده بودم و جرات نداشتم که آشکارا آن را بر زبان بیاورم. سکوتم این تمایل را که ناشی از عمیقترین محبت پسری به پدرش بود تبدیل به یک قصد مجرمانه واقعی میکرد… بالاخره از دست پدرم هم عصبانی بودم و او را هم مقصر میدانستم. هر کس که روزها و هفتهها در کنار بستر بیمار مشرف به موتی گذارنده باشد میتواند احساسات مرا درک کند … . در مراسم تدفین سعی کردم پدرم را همانطور که از بچگی تاکنون دیده بودم به خاطر بیاورم: مهربان و ضعیف؛ و توانستم با یادآوری این خاطرات به خودم بقبولانم که کشیدهای که از او خوردم از روی اراده و میل او نبوده است. همین امر باعث شد تا بیش از حد آرام و مهربان باشم و در فکرم این مهربانی و آرامش را به شخصیت متوفی سرایت میدادم. در نوعی رویای لذت بخش شناور بودم. دیگر هیچگونه اختلافی بین من و پدرم وجود نداشت و در همه زمینهها به توافق رسیده بودیم: او فردی قوی تر و من فرد ضعیف تر شده بودم… . به اعتقادات پدرم بازگشتم و برای مدتی طولانی مذهب زمان بچگیام را پذیرفتم. تصور میکردم که پدرم میتواند بشنوند. آهسته به او میگفتم که تقصیر من نبود بلکه تقصیر دکتر بود. دروغ دیگر کمترین اهمیتی نداشت. چون او همه چیز را میفهمید و من هم همین طور. این گفتگو با پدرم به طور پنهانی درست مثل عشقی نامشروع مدتها ادامه داشت: در پیش همه انجام هرگونه مراسم مذهبی را ریشخند میکردم ولی پنهانی پرسوزترین دعاها را برای شادی روح متوفی نثار آسمان میکردم. اعتقاد واقعی دقیقا همان اعتقادی است که انسان نیاز به تظاهر آن ندارد تا به آرامشی که نیازمند است-ندرتا-دست یابد “.
دکتر اِس با استفاده از اطلاعات مفصلی که از زنو داشت، تفسیرهای اودیپالی مطرح کرد که باعث عصبانیت شدید زنو شد. زنو نیز تمام این عصبانیت را به دکتر اِس فرافکنی کرد. در واقع نگرش زنو به تحلیل و به دکتر اِس، مثالهایی از دو مفهوم مقاومت و انتقال منفی است؛ و تلافی انتقامجویانه دکتر اِس نیز مثالی از اجرای[۲۲] انتقال متقابل است. در مقدمه کتاب دکتر اِس میگوید:
” هرکس که کمترین اطلاعی از روانکاوی داشته باشد میتواند انگیزه نفرت بیمارم را نسبت به من درک کند. در اینجا من قصد ندارم از روانکاوی حرف بزنم، چون در این کتاب به حد کافی از آن صحبت خواهد شد. مرا از اینکه بیمارم را وادار کردم که شرح حالش را بنویسد باید بخشید. روانکاوها، مسلما از چنین ابتکاری گره بر ابرو خواهند انداخت… . من نوشتههای او را از جهت انتقام جویی منتشر میکنم و امیدوارم که او واقعا از این کارم خشمگین شود. ولی علاقمندم بداند که حاضرم مبلغ زیادی را که از انتشار آن عایدم میشود با او نصف کنم. ولی برای این کار فقط یک شرط دارم: بیاید و معالجهاش را ادامه دهد “.
خودفریبیهای زنو در تلاش بیثمرش برای ترک سیگار، مبتنیست بر مکانیزمهای دفاعی انکار، فرافکنی و عقلانیسازی. در زندگی زنو هر رویداد، دستمایهای برای کشیدن آخرین سیگار است. دکتر اِس این تفسیر را به زنو داد که احتمالا سیگار کشیدن مسأله اصلی او نیست، بلکه ممکن است بهخاطر حس گناه ناهشیارش، شلاقی باشد برای آسیب زدن به خودش بعد از شنیدن این تفسیر، زنو فورا به خانه برگشت و شروع کرد به کشیدن سیگار تا اثبات کند که دکتر اشتباه میکند.
” به نظر دکتر اِس سیگار برایم هیچگونه ناراحتی در پی نداشت. یا به عبارت دیگر، اگر من از فکر اینکه سیگار مضر است بیرون میرفتم دیگار سیگار نمیتوانست برایم آسیب رسان باشد. دیگر برایم مسلم شده بود که عادت به سیگار کشیدن از آن جهت در من ایجاد شده است که میخواستم با پدرم رقابت کنم و در برابرش احساس حقارت نکنم: و به سیگار نسبت مضر بودن را از آن جهت میدادم که با اعتیاد به آن خودم را به گناه اینکه رقیب پدرم بودم مجازات کنم… . آن روز پس از خروج از مطب دکتر، تا انجا که راه داشت سیگار کشیدم. قصد من تجربه بود و با کمال میل میخواستم این تجربه را پشت سر بگذارم. تا طرف های عصر، بیوقفه سیگار کشیدم. نتیجه آن یک شب تمام بیخوابی بود و عود برونشیت مزمنی که گاه گداری اذیتم میکرد”.
اینجا اشاره به زندگینامه خود اِسوِهوو هم شاید جالب باشد؛ او همیشه درگیر ترک سیگار بود و حتی قبل از مرگ نیز از “آخرین سیگار” حرف میزد. در لحظات پایانی عمرش، وقتی دکتر سیگار را برای او اکیداً قدغن کرده بود، گفت: “این واقعا آخرین سیگارم است”.
زنو رابطهای کاری با گیدو، همسر خواهر زن زیبایش آدلین، داشت. این رابطه برای زنو ترکیبی از دوسوگرایی، حسادت، رقابت بین دو خواهر و واکنش وارونه بود؛ در یک صحنه، درحالیکه او با فانتزی قتل گیدو سر و کله میزد، ناگهان دچار گرفتگی عضلانی غیرقابل تحملی میشود. وقتی گیدو مُرد -خودکشی کرد- زنو به مراسم سوگواری اشتباهی میرود و مراسم عزارداری گیدو را از دست میدهد. اِسوِهوو چندین بار اشاره میکند که به این بخش خاص از رمان افتخار میکند و بهخوبی از “فرویدیسم” مستور در آن آگاه است. بهنظر میرسد که اِسوِهوو کتاب “آسیبشناسی زندگی روزمره” فروید (۱۹۱۰) را خوانده بود. همانطور که فِربَنک[۲۳] میگوید:
“انگار اید (Id) فرویدی قادر به فریب ایگو (Ego) است، یا انگار اصل لذت وجود دارد تا اصل واقعیت را فریب دهد؛ نه اینکه کارکرد سوپرایگو متوقف شده باشد. سوپرایگوی او با گرفتگی عضلانی و سایر اختلالات روانتنی زنو را تنبیه میکرد”.
در پایان رمان،
مدتها پس از اینکه زنو درمانش با دکتر اِس را قطع میکند، “شفا” مییابد.
اما او اصرار دارد که روانکاوی دلیل آن نیست بلکه خود ترغیبی[۲۴] و مهمتر از آن
کسب و کار جدیدش او را شفا داده است. با توجه به شرایط جنگی سال ۱۹۱۶، زنو که تا
آن زمان بیکار بود فرصتی بهدست میآورد و کسب و کار مهمی را بهراه میاندازد.
این پیروزی بزرگ باعث شفای او میشود و دوباره سلامت کاملش را بهدست میآورد. او
بسیار تلاش میکند که دکتر اِس از این موضوع مطلع شود؛ این تلاش، اعتراف نهایی
اوست که کتاب را با آن به پایان میرساند.
منابع :
۱. این مطلب برگرفته از فصل اول کتاب « key papers in literature and psychoanalysis» است که توسط Aron Esman نوشته شده است. مجموعه کتاب توسط Paul Williams & Gabbard در سال ۲۰۰۷ جمع آوری و ویراسته شده است .
۲. رمان وجدان زنو ترجمه مرتضی کلانتریان
پیوست:
[۱] Zeno’s Conscience
[۲] Aron Ettore Schmitz
[۳] Italo Svevo
[۴] Bruno
[۵] Edoardo Weiss
[۶] Self-analysis
[۷] Viktor Tausk
[۸] Livia Svevo
[۹]Defects
[۱۰] Groddeck
[۱۱] شهری است در ایالت بادن-وورتمبرگ آلمان
[۱۲] Ernst Bernhard
[۱۳]Paul Federnروانشناس آمریکایی-اتریشی و از اهالی وین بود. عمدتاً برای کارهایش در زمینه روانشناسی خود و رواندرمانیِ روانپریشی از او یاد شده است. فدرن همراه با آلفرد آدلر و ویلهلم استکل، از پیروان مهم اولیه فروید بود. در سال ۱۹۲۴ نماینده رسمی فروید و معاون ریاست انجمن روانکاوی وین شد.
[۱۴] Gatt-Rutter
[۱۵] Accerboni
[۱۶]Wilhelm Stekelروانشناس اتریشی که از اولین پیروان فروید بوده است.
[۱۷] Palmieri
[۱۸] Charles Baudouin
[۱۹] Lavagetto
[۲۰] تقلید ریشخندآمیز
[۲۱] ambivalence
[۲۲] Acting out
[۲۳] Furbank
[۲۴]Self-Persuasion: طق این مفهوم خود فرد در تغییر دادن نگرش یا رفتارش نقش اساسی دارد .یعنی بر اساس این مفهوم افراد متقاعد میشوند که انگیزه تغییر از درون میاید و افراد بیرون از خود قادر به تغییر او نیستند.