داستان فیلم
هیرایاما (کوجی یاکوشو) تمیزکننده سرویسهای بهداشتی توکیو، مردی در آستانه ۶۰ سالگی، هر روز قبل از سحر با صدای جارو رفتگر از خواب بیدار میشود و روز خود را شروع میکند. آبیاری گیاهانش با یک اسپری آب، کوتاه کردن سبیلها، مسواک زدن، پوشیدن لباس فرم آبی رنگ محل کار، برداشتن مقداری پول خرد، خرید قهوه کنسروی از دستگاه خودکار نزدیک خانه و … گویی مستندی از روتین تکراری زندگی هیرایاماست که از لنز دوربین مشاهده میکنیم. او را میبینیم که از آپارتمان کوچک خود بیرون میآید، با ون شخصیاش به راه میافتد، کاست نوار آهنگهایش را با تامل انتخاب میکند و همزمان با گوش دادن موسیقی به محل کارش میرود، جایی که با پشتکار و دقت قابل ملاحظهای به شستشو توالتهای عمومی توکیو رسیدگی کند. او تنها زندگی میکند، ساعتهای بعد از کار خود را به خواندن کتابهای ویلیام فاکنر و پاتریشیا هایسمیت میگذراند و گاهی به رستوران مورد علاقهاش برای صرف غذا سر میزند. به نظر میرسد هیرایاما زندگی ساختارمند را دوست دارد، اما روال زندگی و احوالات او با ورود خواهرزادهاش(آریسا ناکانو) تغییر میکند و ما به اطلاعات بیشتری از تاریخچه زندگی و روابط خانوادگی او دست مییابیم. هرچند که ویم وندرس تمایل زیادی برای روشن کردن آنچه در گذشته برای هیرایاما اتفاق افتاده است را ندارد.
تحلیل روانکاوانه فیلم روزهای عالی
هیرایاما عمدتا در انزوا زندگی میکند و به نظر میرسد که ازظرفیتهای خوبی برای کنار آمدن با تنهایی خود برخوردار است، اما این فقط بخشی از قصه اوست. از سوی دیگر با فضائی روبه رو هستیم که از ابژههای درونی و واقعی نسبتا خالی بوده و ردی از اثر آنها را نه در خانه و نه در زندگی روزمره او و نه در قاب عکسها، یادگاریها، زنگ تلفن و پیامها پیدا نمیکنیم. برای افرادی هم که به صورت روزانه در زندگی او حضور پیدا میکنند، هیرایاما در سطحی دور از دسترس ارتباط دارد. تعاملها به موارد فرعی مثل صدای جارو رفتگر محله، برگه کاغذ بازی دوز دوست ناشناس و باد زدن با بادبزن برای فرد بغل دستی در حمام عمومی محدود شده و رابطه مستقیمی ساخته نمیشود. از سوی دیگر کتابها، کاست موسیقی و دوربین عکس برداری همراهان او هستند، گرچه به ندرت برانگیختگی احساسات را در او موجب میشوند. به نوعی پارت ابژههائی هستند که کارکرد ساختگی دارند.
با آنکه اطلاعات قابل توجهی از سرگذشت هیرایاما نداریم ولی با در نظر گرفتن سکانس ملاقات او و خواهرش، میتوانیم ردپایی از تروما را در رفتار و احوالات او پیدا کنیم. بنظر میرسد پس از ترومایی که پشت سر گذاشته است، همچنان کارهای روتین خود را حفظ کرده ولی بروز احساسات سرکوب شده و از تعامل با انسانها دوری میشود. هیرایاما را در زمانهای میبینیم که دوربینهای عکس برداری با تکنولوژی بالا عکسهای رنگی میگیرند، با این حال او از سرسبزی برگهای درختان تصاویر سیاه و سفید تهیه میکند. نبود رنگ در عکسها و خوابهای شبانه، همانند نبود دیالوگها در فضای ارتباطی اشارهای به فضای مرده و بیهیجان او بعد از گذراندن اتفاقات احتمالی گذشته دارد. شاید گوش دادن به موسیقی هم میتواند به عنوان دفاعی برای پر کردن محیط بدون صدا اطراف باشد، چراکه مواجهه با این حجم از سکوت بدون کمک گرفتن از موسیقی، نه تنها ارام بخش به نظر نمیاید بلکه میتواند خود سکوت به صورت صدایی آزاردهنده تجربه شود. در ادامه این موضوع میتوان درباره سکانسی گفت که کودکی در توالت عمومی گم شده است، هیرایاما او را پیدا میکند، مادر کودک هراسان از راه میرسد و اینطور به نظر میآید که مادر کودک حضور هیرایاما را متوجه نمیشود. گویی قهرمان داستان در برخی فضاهای ارتباطی با افراد نامرئی حس میشود و این عدم توجه مادرکودک از وجود او، همانند سازی فرافکنانه هیرایاما از حضور نداشتن خودش در روابط به سمت بیرون برداشت میشود.
همچنین علاوه بر دنیای نسبتا خالی از دیالوگ و روابط او، توکیو را هم آنچنان که انتظار میرود با صداهای معمول یک کلان شهر پیدا نمیکنیم. سکوت نامتناسب توکیو مطابق با پایتخت شلوغ و پر از جمعیت انسانی، هم به نوعی بازنمایی از دنیای درون روانی هیرایاما و هم شاید نمایشی از فضای سرد روابط انسانی در ژاپن از سوی کارگردان باشد.کاناکو آمانو جمعیت شناس موسسه پژوهشی NLI توکیو بیان میکند کاهش زاد و ولد و جمعیت، بحرانی جدی در ژاپن است. به گونهای که ژاپنیها با خطر انقراض نسل روبه هستند. کارشناسان یکی از دلایل این افت زاد و ولد را دوری از روابط انسانی و بع دنبال آن محبوبیت یافتن عروسک های جنسی در مجردها و افراد میانسال در این کشور میدانند.
با اینحال بنظر میرسد هنوز بارقههایی از شوق زندگی در چشمان هیرایاما وجود دارد و آنچه که از دور ایستادن او از تعاملات خودنمائی میکند، دفاعی برای مراقبت از خود است. در طول فیلم پیرمرد اسکیزوفرن سپید مویی را میبینیم که با ظاهری نامتعارف در خیابانها و پارک کمپ میکند و گاه با شعاع نوری که از روزنه درختان بیرون میزند، سرگرم است. پیرمردی که با نور بازی میکند، لبخند میزند، غرق در احساسات خود و فارغ از هیاهو این جهان در خیابان میرقصد و لذت میبرد. هیرایاما و پیرمرد اسکیزوفرن هر دو در دنیاهای شخصی خود هستند، همانطور که هیرایاما به خواهرزادهاش میگوید: این جهان از دنیاهای متفاوت زیادی تشکیل شده، بعضیهاشون با هم مرتبط هستن و بعضیهاشون نیستن! در واقع میتوان گفت متفاوت با حسهای مردگی هیرایاما، پیرمرد اسکیزوفرن بازی کردن و لذت بردن را به صورت حسی عمیق تجربه میکند. گویی بازیهای سرزنده و حس لذت بردن پیرمرد اسکیزوفرن به عنوان نمادی از تمایلات و اشتیاق هیرایاماست.
با دنبال کردن خط سیر داستان و ورود خواهرزاده هیرایاما(نیکو) میتوان متوجه تغییراتی شد که در پی این حضور در احساسات هیرایاما جوانه میزند. نیکو دختر خواهر او، در پی اختلافی که با مادر خود دارد به خانه داییاش پناه میآورد. روزهایی که دایی و خواهرزاده در کنار هم میگذرانند، دوچرخه سواری میکنند، صحبت میکنند، تایم نهار دونفری و … به مانند آن است که آنچه در زیر اقیانوس عواطف هیرایاما بوده است را به روی جریان آب میآورد. در واقع فیلم را هم از منظر زمانی و هم از منظر روان میتوان در دو سطح دنبال کرد. ازابتدای فیلم تا ورود خواهرزاده هیرایامایی را میبینیم که دسترسی کمی به احساسات عمیق خود دارد، گویی از داشتن ارتباط نزدیک اجتناب میکند و کنار میایستد، رویاهای شبانهاش به تصاویر سیاه و سفید برگهای درختان محدود میشود و… . پس از ورود نیکو این بار هیرایاما کتابی به نام fear and anxiety را از کتابفروشی میخرد. خرید این کتاب گویی حکایت از ترسها، اشکها و اضطرابی دارد که به جای حبس شدن، از این به بعد دیده خواهند شد. به مرور در خوابهای شبانه تصویر آدمها وارد میشود و انگار افراد در روان او حضور دارند. همچنین در اواخر فیلم، ایده دنبال کردن سایهها از طرف هیرایاما نشانی از خلاقیت او برای بازی کردن است. در واقع فیلم روزهای عالی با تصویری از یک گرگ و میش در سحرگاه شروع شده و در سکانس نهایی با یک طلوع خورشید الهام بخش پایان میگیرد. شاید این سیر از تاریکی شب به روشنی آفتاب همراه با صدای خوانندهای که در گوشمان میگوید: این یک روز جدید است، گویای همان تغییراتی است که در طول داستان برای هیرایاما اتفاق میافتد. از طرفی تحولی که به سبب بودن با نیکو رخ میدهد، بخشی از فیلم لئون حرفهای را به ذهن تداعی میکند. در آنجا هم اثر وجود دخترک قصه(ماتیلدا) در روند داستان تغیراتی را به بار میآورد.
در نهایت اقامت نیکو در خانه دایی دیری نمیپاید و خواهر هیرایاما برای برگرداندن دخترش به خانه برادرش میآید. در سکانس مواجهه این خواهر و برادر به سرنخهای بیشتری از سرگذشت هیرایاما دست پیدا میکنیم که خبر از اختلافات قبلی او با پدرش میدهد. مادر نیکو از دخترش میخواهد که به خانه برگردد، نیکو با بیمیلی میپذیرد و رو به داییاش میگوید: اما هنوز خواندن کتابی که به من داده بودی را تمام نکردم. در واقع کتابی که خواهرزاده در مدت زمان اقامتش در حال خواندن بود، گویی حکایت از داستان زندگی هیرایاما دارد. داستان زندگی مردی به نام ویکتور که روزی همه چیز را در زندگی قبلی خود رها کرده و رفته است. نیکو میگوید: من هم روزی شبیه ویکتور میشوم! بنظر میآید خواهرزاده هم در مواجهه با اختلافات خود با مادرش میخواهد راه دایی را در پیش بگیرد، روزی بساط خود را جمع کند و دور شود. شاید این همان استراتژی است که به صورت بین نسلی در مواجهه با تروما انتخاب میشود.
در ادامه ملاقات خواهر و برادر، به پدری که در خانه سالمندان است اشاره میشود و ممانعت بسیار سخت از جانب هیرایاما برای دیدار با پدر بیش از پیش ما را به عمق شکافی که بین او و خانواده شکل گرفته سوق میدهد. از طرفی خواهری را میبینیم که با ماشین گران قیمت و راننده شخصی به دیدار برادر امده است که همه این موارد خبر از طبقه بالای اجتماعی و رفاهی خانواده هیرایاما میدهد. در مکالمه بینشان، خواهر با اکراه قابل تاملی از هیرایاما میپرسد: اینجا زندگی میکنی؟ واقعا توالت تمیز میکنی؟ در پس این پرسشها این حس نهفته است که انگار خانه کوچک هیرایاما که حتی حمام ندارد، دوچرخه او، شغل او و… متناسب با وضعیت خانوادگی آنها نیست. به راستی این سوال به ذهن مخاطب متبادر می شود که برای مردی با دانش و تواناییهای قابل توجه، کسی که شبها قبل از خواب کتابهای فاکنر را میخواند و … چه شده است که در بین طیف گوناگونی از مشاغل، شستن توالتهای توکیو را انتخاب کرده است؟ آیا انتخاب این شغل تنبیه و یا شرمنده کردن کسی را در پی دارد؟ از سوی دیگر در برخورد با سختیهای این کار و حسهایی که طبیعتا تمیز کردن سرویس بهداشتی در هر فردی به دنبال میآورد، هیرایاما را میبینیم که گویی مشغول پاک کردن جواهرات است! او حتی از یک آینه کوچک برای دیدن قسمت زیرین کاسه توالت کمک میگیرد. بنظر میآید حسهای همکار جوانش( تاکاشی) در مقابل تمیز کردن کثیفیها طبیعیتر است، تا جایی که به هیرایاما میگوید: چطور میتوانی در چنین شغلی اینقدر سرمایه بگذاری؟ در اینجا هم می توانیم به این پرسش فکر کنیم که هیرایاما با این حد از سرمایه گذاری روانی در این کار، چه چیز آلودهای را قرار است از صفحه دنیایش پاک کند تا جانش آرام گیرد؟
با این همه جواب قطعی سوالات مطرح شده چندان روشن نیست، چرا که کارگردان(وندرس) اطلاعات کمی را از آنچه اتفاق افتاده است به ما میدهد. مشابه صحنهای در فیلم که هیرایاما با ساختمانی روبه رو میشود که ویران شده است و از آن بنا چیزی باقی نمانده است، شاید ماهم همانند او در این سکانس، صرفا آثاری از یک خرابی در گذشته را مشاهدهگریم. همانطور که هیرایاما در این سکانس متعجب میشود که چه زمانی و چطور این ساختمان تخریب شده و پایین آمده، بیننده هم در یک ابهام باقی میماند که این تروما توسط چه کسانی، چطور و کجا رخ داده است.
از دیگر موارد مهمی که در جریان فیلم میتوان به آن پرداخت، رابطه عاطفی هیرایاما با زنی ارام و خوش رو است که صاحب رستورانی در نزدیکی خانه هیرایاماست. آنطور که از دیالوگهای فیلم دست گیرمان میشود، هیرایاما حدود ۵ سالی است که مرتبا به این رستوران میرود. فضایی که بین هیرایاما و خانم صاحب رستوران وجود دارد از احساس عاطفی دو طرفهای خبر میدهد که در طی این سالها همچنان شکل رابطه به خود نگرفته است. در واقع اینطور برداشت میشود که تنهایی هیرایاما یک انزوا انتخابی است. بنظر میآید میل به ارتباط و علاقه هیرایاما با یک اجتناب و سرکوب میل از دنیای درونی خودش همراه میشود. در ادامه این ارتباط، در صحنهای از فیلم روزی هیرایاما زودتر از ساعت شروع کار رستوران به آنجا میرود و خانم صاحب رستوران را در آغوش مرد دیگری میبیند. او در این موقعیت هم فرار را بر قرار ترجیح میدهد و در موضعی منفعلانه بدون هیچ مداخلهای از رستوران بیرون میزند، نوشیدنی و سیگاری خریده و به کنار رودخانهای پناه میبرد. گویی نوشیدن، سیگار کشیدن و… به عنوان دفاعی دهانی برای آرام کردن اضطراب در آن لحظه به کار میآید. دقایقی بعد مردی که خانم صاحب رستوران را در بغل گرفته بود هیرایاما را پیدا میکند و برای او توضیح میدهد که همسر سابق این خانم است و الان به علت وخیم شدن شرایط بیماری سرطانش برای ملاقات اخر و جهت تشکر یا عذر خواهی به دیدار خانم صاحب رستوران آمده بوده. به هیرایاما اطمینان می دهد ارتباطی بین انها نیست و مراقبت از همسر سابقش را به هیرایاما میسپارد. آنچه که از گفتگوی بینشان برداشت میشود، خانم صاحب رستوران سالها پیش از همسرش طلاق گرفته بوده، با اینکه علت طلاق را به روشنی نمیدانیم اما در سکانسی به یکی از مشتریانش میگوید: زنان از مرد بداخلاق خوششان نمیاید. نکته قابل توجه در ارتباط در مورد همسر سابق این خانم در این است که بنظر طی شدن زمانی بعد از جدایی، آرام گرفتن غلظت احساسات خشم و سپری شدن یک دوره بیماری حاد جسمی شرایطی را ایجاد کرده است که مرد بتواند با رنج همسرش(خانم صاحب رستوران) همدلی داشته باشد و از زاویه دید او به طلاقشان نگاه کند و اکنون به عنوان فرصتی برای ترمیم زخمهای گذشته قبل از رسیدن موعد مرگش با همسر سابق خود ملاقات کند.
دفاع اسکیزوئید
با توجه به آنچه در متن بالا مفصلا توضیح داده شد، این طور برداشت میشود که از جمله مکانیسمهای دفاعی غالب هیرایاما دفاع اسکیزوئید هست. از نشانگان پدیدار شناسی این دفاع میتوان به الگویی از انزوای اجتماعی، تنهایی ، کنارهگیری از تعاملات صمیمی، عاطفه خنثی، اجتناب از تماس چشمی، استفاده از پاسخهای کوتاه و عدم برقراری گفتگوی خودجوش و… اشاره کرد. قابل توجه است که همه ما انسانهایی در جستجوی دلبستگی هستیم و جدا شدن فردی با علائم اسکیزوئید نشاندهنده راهبرد دفاعی کنارهگیری او از تحریک بیش از حد و برخوردهای آسیبزا است. در واقع میتوان گفت استفاده روانکاوانه از اصطلاح «اسکیزوئید» از مشاهدات شکاف بین زندگی درونی و زندگی قابل مشاهده بیرونی فرد اسکیزوئید ناشی میشود ( Laing، ۱۹۶۵). به عنوان مثال، افراد اسکیزوئید آشکارا جدا هستند، با این حال آنها تمایل زیادی برای نزدیکی و صمیمیت را توصیف میکنند. آنها خودکفا به نظر میرسند، ولی هرکسی که آنها را به خوبی بشناسد میتواند عمق نیاز عاطفی آنها را تائید کند. آنها ممکن است کاملاً غیر واکنشی دیده شوند، اما از حساسیت بالایی رنج میبرند. این عقب نشینیها میتواند کم و بیش جغرافیایی و فیزیکی یا درونی باشد، مانند مردی که هر وقت دنیا برایش زیاد است به لانه خود یا مکان دورافتادهای کناره گیری میکند یا زنی که در حالی که زندگی در جریان است بیشتر در خیالات و مشغلههای درونی خود گم میشود.
نظریه پردازان در جنبش روابط ابژه بر وجود یک تعارض اصلی در افراد اسکیزوئید با نزدیکی بین فردی در مقابل فاصله تأکید کردند، تعارضی که در آن فاصله فیزیکی (نه درونی) معمولاً برنده میشود (Fairbairn, 1940; Guntrip, 1969). در افراد اسکیزوئید باعلائم شدیدتر، کناره گیری میتواند مانند یک حالت غیرقابل دسترس روانی به نظر برسد، در حالی که در افرادی با علائم کمتر، نوسان قابل توجهی بین اتصال و قطع ارتباط وجود دارد. گانتریپ (۱۹۶۹) عبارت “برنامه درون و بیرون” را برای توصیف الگوی اسکیزوئید در جستجوی ارتباط عاطفی شدید و به دنبال آن مجبور به فاصله گرفتن و جمعآوری مجدد احساس خود که با چنین شدتی تهدید میشود، ابداع کرد. اگرچه این امر میتواند به ویژه در حوزه جنسی قابل مشاهده باشد، به نظر میرسد در مورد سایر موارد تماس عاطفی صمیمی نیز به همان اندازه صادق باشد. دویج (۲۰۰۱) با اشاره به کار فیربرن، در تحلیلی جذاب از مضامین اسکیزوئید در فیلم بیمار انگلیسی، مخمصه کودکی فرد اسکیزوئید را اینطور خلاصه میکند:
این کودکان تصویری درونی از والدینی وسوسهانگیز اما طردکننده دارندکه به شدت به آن وابسته هستند. چنین والدینی اغلب قادر به محبت کردن نیستند یا درگیر نیازهای خود هستند. کودک در صورت عدم مطالبه پاداش دریافت میکند و به دلیل ابراز اشتیاق وابسته به او به عنوان نیازمند مورد تمسخر قرار میگیرد. بنابراین، تصویر کودک از رفتار خوب تحریف میشود. کودک یاد میگیرد که هرگز نق نزند یا حتی مشتاق عشق نباشد، زیرا این امر باعث دوری و سانسور شدن والدین میشود. سپس کودک ممکن است تنهایی، پوچی و احساس ناتوانی ناشی از آن را با خیال پردازی (اغلب ناخودآگاه) از خودکفایی بپوشاند.
همچنین فیربرن استدلال کرد که تراژدی کودکان اسکیزوئید این است که آنها معتقدند که عشق، نه نفرت، نیروی مخرب درون است. از این رو، عملیات ذهنی اصلی کودک با دفاع اسکیزوئید سرکوب آرزوی عادی برای دوست داشته شدن است. و از آنجایی که افراد اسکیزوئید با افراد نسبتا کمی احساس امنیت میکنند، هرگونه تهدید یا از دست دادن ارتباط با افرادی که با آنها احساس راحتی میکنند می تواند ویرانگر باشد. اگر فقط سه نفر وجود داشته باشند که شخص واقعاً توسط آنها شناخته شده باشد و یکی از آنها از دست رفته باشد، یک سوم سیستم حمایتی فرد از بین رفته است. بنابراین، یک عامل شایع یک فرد اسکیزوئید در جستجوی درمان، تجربه از دست دادن و نگرانی مرتبط با آن یعنی تنهایی است. همانطور که فروم رایشمن (۱۹۵۹) اشاره کرده است، تنهایی یک تجربه عاطفی دردناک است که به طرز عجیبی در ادبیات حرفهای ناشناخته باقی مانده است. این واقعیت که افراد اسکیزوئید به طور مکرر جدا میشوند و به دنبال تنهایی میگردند دلیلی بر مصونیت آنها از تنهایی نیست.
از سوی دیگر بنابر نظر فیربرن میتوان گفت فردی که دارای گرایش اسکیزوئید است، ارزش گذاری بیش از حدی بر محتویات ذهنی مطابق با ارزش گذاری بیش از حد محتویات بدنی وجود دارد که در نگرش دهانی در اوایل کودکی وجود دارد. به عنوان مثال، این ارزش گذاری بیش از حد محتویات ذهنی در دشواری تجربه شده توسط فردی با تمایل اسکیزوئید نسبت به ابراز احساسات در یک زمینه اجتماعی خود را نشان میدهد. برای چنین فردی آن عنصر بخشش که در ابراز احساسات نسبت به دیگران نقش دارد، اهمیت از دست دادن محتوا را دارد و به همین دلیل است که او اغلب روابط اجتماعی را خسته کننده مییابد. بنابراین اگر مدت طولانی در معاشرت باشد، ممکن است احساس کند که «فضیلت از او بیرون رفته است» و پس از آن به یک دوره سکوت و خلوت نیاز دارد تا ذخایر درونی احساسات فرصتی برای پر شدن داشته باشد. درواقع در مورد کسانی که گرایش اسکیزوئید برای آنها مشخص است، دفاع در برابر از دست دادن عاطفی باعث سرکوب عاطفه و نگرش جدایی میشود که باعث میشود دیگران آنها را دور از دسترس و در موارد شدیدتر، حتی غیرانسانی تلقی کنند. چنین افرادی معمولاً به عنوان شخصیتهای بسته توصیف میشوند و با توجه به میزانی که آنها محتویات عاطفی خود را بسته نگه میدارند، این توصیف به تنهایی مناسب است.
همچنین از منظر رشدی، نگرش دهانی اولیه نه تنها با گرفتن بلکه با ترکیب یا درونی کردن مشخص میشود. به نظر میرسد که بازگشت قهقرایی به نگرش دهانی اولیه، به آسانی توسط موقعیتی از سرخوردگی عاطفی ایجاد میشود که در آن کودک احساس میکند که او واقعاً خودش به عنوان یک شخص مورد علاقه مادرش نیست و عشق کودک مورد توجه و قبول مادرش نیست. این یک موقعیت بسیار آسیبزا است که منجر به وضعیتهای دیگری میشود که به شرح زیر آورده شده است:
الف) کودک به مادرش به عنوان یک بد ابژه نگاه میکند، تا جایی که به نظر نمیرسد او را دوست دارد.
ب) کودک اظهارات بیرونی عشق خود را بد تلقی میکند، در نتیجه در تلاش برای حفظ عشق تا حد امکان، تمایل دارد عشق را در درون خودش حفظ کند.
ج) کودک به این احساس میرسد که روابط عشقی با ابژههای بیرونی به طور کلی بد یا حداقل نامطمئن است.
نتیجه خالص این است که کودک تمایل دارد روابط خود را با ابژههایش به قلمرو واقعیت درونی منتقل کند. این قلمرویی است که مادر و سینهاش قبلاً تحت تأثیر موقعیتهای ناامیدی در مراحل اولیه دهانی، بهعنوان ابژههای درونی شده قرار گرفتهاند و تحت تأثیر موقعیتهای ناامیدی بعدی، درونی سازی ابژهها بیشتر به عنوان یک تکنیک دفاعی مورد استفاده قرار میگیرد. در مورد افرادی که روابط آنها عمدتاً در دنیای بیرون است، بخشش تأثیری در ایجاد و افزایش ارزشها و ارتقای عزت نفس دارد. اما در مورد افرادی که روابط ابژهشان عمدتاً در دنیای درون است، بخشش تأثیری بر کاهش ارزشها و عزت نفس دارد. وقتی چنین افرادی میبخشند، احساس فقر میکنند، زیرا وقتی میدهند، به قیمت دنیای درونی خود میبخشند.
وینیکات، که زندگینامهنویسانش (مانند Kahr، ۱۹۹۶؛ Phillips، ۱۹۸۹؛ Rodman، ۲۰۰۳) او را به گونهای تصویر میکنند که نشاندهنده یک مرد عمیقاً اسکیزوئید است، رشد را به زبانی توصیف کرده است که مستقیماً برای درمان بیمار اسکیزوئید قابل استفاده است. مفهوم او از مراقبی که به کودک اجازه میدهد «به وجود خود ادامه دهد» و «در حضور مادر تنها باشد» به این موضوع مرتبط است. قدردانی او از اهمیت یک محیط تسهیلکننده که مشخصه آن عدم مزاحمت دیگران است و به خود واقعی و حیاتی بیش از تلاشهای سازگارانه برای تطبیق با دفاعیات دیگران اهمیت میدهد، میتواند دستور العملی برای کار روانکاوانه با بیماران اسکیزوئید باشد.
منابع
McWilliams, N. (2006). Some thoughts about schizoid dynamics. The Psychoanalytic Review, ۹۳(۱), ۱-۲۴.
Fairbairn, W. R. D. (1940). Schizoid factors in the personality. Psychoanalytic studies of personality.
مفاهیم روانکاوانه
Attachmentدلبستگی Joy لذت
Angerخشم deadness مردگی
Anxietyاضطراب playfull
Fearترس objectابژه
Jealousyحسادت Alivenessسرزندگی
Guilt احساس گناه Projectionفرافکنی
Pleasureلذت Injury آسیب
Vulnerabilityآسیب پذیری Desireمیل/ اشتیاق
Identificationهمانند سازی Dependencyوابستگی
Paranoid- Schizoid positionموقعیت پارانویید- اسکیزویید Intimacyصمیمیت
Love عشق Otherدیگری
Isolationانزوا Repair ترمیم
Desireمیل Loneliness تنهایی
Omnipotenceهمه توانی Loss از دست دادن/ فقدان
Traumatic Experienceتجربه آسیب زا Hopelessnessیأس/ ناامیدی
Parental Roleنقش والدینی Defense Mechanismsمکانیسم دفاعی
Punishmentتنبیه Emotional Bondپیوند عاطفی
Part Objectپاره ابژه Repressionسرکوبی