پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


Dehumanization: انسانیت زدایی

Empathy: همدلی

Hostility: خصومت

Frustration: ناکامی

Aggression: پرخاشگری

Revenge: انتقام

Psychopathy: سایکوپاتی

Morality: اخلاق‌مداری

Peer pressure: فشار همسالان

Self-cohesion: انسجام خویشتن
Projective identification: همانندسازی فرافکنانه
Extractive introjection: برون‌کشی درون‌فکنی
Disintegration: فروپاشی روانی
Attunement: هم‌کوکی
Auxiliary ego: ایگوی کمکی
Containing: دربرگرفتن
Mirroring: انعکاس

Masculinity: مردانگی

Suicide: خودکشی

Psychosis: سایکوز

Humiliation: تحقیر

Bully: قلدری

Rationalization: عقلانی کردن

Extension of the self: دنباله‌ای از خویشتن

Dead drive: غریزه مرگ

Inadequacy: بی‌کفایتی
Guilt: احساس گناه
Feeling unlovable: احساس دوست‌داشتنی نبودن
Punishment: تنبیه
Identification with aggressor: همانندسازی با پرخاشگر
Superego dissolved
Regression: واپس‌روی

درامی جنگی از سینمای آمریکا

کارگردان: Stanley Kubrick

نامزدی ها:

بهترین فیلم‌نامه اقتباسی در اسکار ۱۹۸۸
نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل در گلدن گلاب ۱۹۸۸
نامزد بهترین موسیقی و نامزد بهترین جلوه‌های ویژه در بفتا ۱۹۸۸

IMDb rating: 8.3

سایر آثار کارگردان:

(Flying Padre (1951

(Day of the Fight (1951

(Fear and Desire (1953

(The Seafarers (1953

(Killer’s Kiss (1955

(The Killing (1956

(Paths of Glory (1957

(Spartacus (1960

(Lolita (1962

(Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb (1964

(۲۰۰۱: A Space Odyssey (1968

(A Clockwork Orange (1971

(Barry Lyndon (1975

(The Shining (1980

(Eyes Wide Shut (1999

سایت IMDb

داستان فیلم :

سربازی آمریکایی شاهد تأثیر جنگ ویتنام بر هم‌رزمان خود است، از اردوگاه آموزشی گرفته تا میدان جنگ در شهر هوئه در ویتنام.

تحلیل روانکاوانه فیلم غلاف تمام فلزی

مقدمه

جنگ! موضوعی که این روزها ترس از آن بیش از هر زمان بر سر ما سایه افکنده! جنگ آدم‌ها را از این رو به آن رو می‌کند، آنها را تبدیل به سربازانی تشنه به خون می‌کند، سربازانی که فراتر از نیروی منطق، ماشه را می‌کشند. فیلم غلاف تمام فلزی، فیلمی ضدجنگ است که چهره زشت جنگ و ظرفیت خشونت در انسان‌ها را به تصویر می‌کشد، آنچه که فروید از آن به عنوان غریزه مرگ یاد کرده است.

فیلم از کمپ آموزشی گروهبان هارتمن آغاز می‌شود، جایی که سربازان مورد توهین و تحقیر گروهبان قرار می‌گیرند. هارتمن می‌خواهد از طریق القای ترس، کاری کند تا سربازان دستورات او را اجرا کنند. این فیلم به تحول روانی و هیجانی سربازان در طول جنگ، رابطه بین سربازان و نگرش آنها به جنگ می‌پردازد.

انسانیت‌زدایی – Dehumanization

مردان جوان در ارتش تحت آموزش در برنامه‌هایی قرار می‌گیرند که تأثیر روانی مستقیم آن از بین رفتن احساس همدلی در آنها است. سرگروهبان کاری می‌کند که لئونارد عامل محرک تنبیه برای سربازان گردد. هر کار اشتباهی که لئونارد انجام دهد، همه تنبیه می‌شوند. به این ترتیب لئونارد در کنار ناکامی تداعی می‌شود. زمانی که ناکامی و محرومیت از میزان تحمل ایگوی فرد بیشتر شود، کم‌کم خصومت شروع به شکل‌گیری می‌کند که در عمل تبدیل به پرخاشگری می‌گردد. این موضوع را می‌توانیم در صحنه‌ای ببینیم که نیمه‌شب دهان لئونارد را می‌بندند و از طریق صابون‌هایی که لای حوله پیچیده شده است، او را در حالت بی‌دفاعی مورد ضربات متعدد فیزیکی قرار می‌دهند. حتی جوکر نیز که طرفدار صلح است، در این داستان وارد می‌شود. آنها بی‌آنکه احساسی از ناراحتی یا پشیمانی داشته باشند، انتقام گرفتن از لئونارد را حق طبیعی خود می‌دانند. با از بین رفتن احساس همدلی، آنها آماده تبدیل شدن به سایکوپات‌هایی می‌شوند که برای جنگ مناسب هستند. (Empathy/ Hostility/ Frustration/ Aggression/ Revenge/ Psychopathy)

سر آنها تراشیده می‌شود و امکان داشتن هر نوع مدل موی شخصی و فردی از آنها گرفته می‌شود. نام‌شان نیز از آنها گرفته می‌شود و به نام‌هایی صدا زده می‌شوند که تحقیرکننده باشد. محل تولد و زندگی آنها مورد تمسخر قرار می‌گیرد. ویژگی‌های جسمانی آنها نظیر چاقی یا کوتاهی قد عامل دست انداختن آنها می‌شود. و حتی مردانگی آنها زیر سؤال می‌رود، سرگروهبان آنها را «خانم‌ها» صدا می‌زند یا در تمرینی بی‌فایده آنها را مجبور می‌کند تا به شکلی مضحک آلت خود را دست بگیرند و شعر بخوانند. زیر سؤال بردن هویت آنها و این میزان از انسانیت‌زدایی از این سربازان، بذر خصومت را در دل آنها می‌کارد و پرخاشگری را در آنها آبیاری می‌کند. (Dehumanization)

این سربازان در میدان جنگ بی‌رحمی آموخته خود در دوران آموزش را به کار می‌برند. آنها با خون‌سردی و حتی اشتیاق افراد بی‌گناه را می‌کشند و از آن به عنوان دستاورد خود یاد می‌کنند. آنها جنازه‌ها را به عنوان نشانی از قدرتمندی خود به سخره می‌گیرند و در کنار آنها در برابر دوربین لبخند می‌زنند. مردی که در هلیکوپتر مسلسل خود را به سمت کشاورزان بی‌گناه نشانه می‌گیرد، با شعف و شوخی از جوکر می‌خواهد داستان کشتار او را در روزنامه‌ها بنویسد. و این در حالی است که همراه جوکر از این حجم از بی‌رحمی دچار تهوع گشته است. او به جای بیان کلامی انزجار خود، حال بد خود را از طریق بدن و حالت تهوع نشان می‌دهد. (Superego dissolved)

جوکر

شرطی‌سازی در راستای سایکوپات شدن به طور کامل روی جوکر جواب نمی‌دهد. او میزانی از همدلی را حفظ می‌کند. هرچه به خوردش می‌دهند را نمی‌پذیرد، برای مثال در مورد باور داشتن به مریم مقدس عقیده و باور شخصی خودش را مطرح می‌کند و تن به هر چیزی نمی‌دهد که از او انتظار می‌رود. علی‌رغم آنکه به عنوان آخرین نفر در کتک زدن لئونارد مشارکت می‌کند، در آخر گوش‌های خود را می‌گیرد تا صدای گریه و آزار دیدن لئونارد را نشنود چرا که متوجه می‌شود او به عنوان یک فرد عامل رنج کشیدن انسانی دیگر شده است. او برخلاف دیگران متوجه می‌شود که مسئول درد، رنج، و آزار دیدن موجودی دیگر شده است. (Morality)

او با مشاهدۀ اینکه لئونارد با تفنگ خود حرف می‌زند، نگرانی نشان می‌دهد، هرچند نمی‌داند با این نگرانی چه کار باید بکند. در صحنۀ خودکشی لئونارد، برخلاف سرگروهبان که با دستور و تحقیر سعی در گرفتن اسلحه دارد، جوکر متوجه احساسات دردناک لئونارد می‌شود و می‌خواهد به آرامی به او نزدیک شود. احساسات لئونارد برای سرگروهبان به هیچ‌وجه قابل درک نیست. او رنج لئونارد از این میزان تحقیر شدن را به نمایشی از دریافت جلب توجه تقلیل می‌دهد: «بچه بودی مامان بابات بهت توجه نکردن؟»

جوکر در نوعی تناقض گیر افتاده است. کلاهی با این پیام بر سر دارد: «برای کشتن زاده شده‌ام» و از طرفی نمادی از صلح را بر سینه خود سنجاق کرده است. او به عنوان خبرنگار در جنگ حاضر می‌شود بلکه بتواند تا حد امکان از کشتن انسانی دیگر اجتناب کند. او حاضر نیست خبرهایی بنویسد که جنگ و کشتار را مطلوب و پیروزمندانه توصیف می‌کند، از طرفی در میدان جنگ اسلحه به دست است تا بتواند با کشتن دیگری از جان خود صیانت کند. در صحنه‌ای که تک‌تیرانداز زن در حال جان دادن است، او مجبور به تیراندازی مستقیم و کشتن او می‌شود تا او را از درد خود خلاص کند. او در راستای دل‌سوزی برای زن او را می‌کشد. این دوگانگی در جوکر را می‌توانیم در ارتباط با لئونارد نیز ببینیم. او کسی است که با صبر و حوصله ساده‌ترین کارها را به لئونارد یاد می‌دهد و از طرف دیگر کسی است که هرچند با تردید اما بیشتر از دیگران لئونارد را با صابون می‌زند.

با توجه به بدن نحیف و چهره خردسال زن تک‌تیرانداز، می‌توان او را نماد خشونت و استیصالی در نظر گرفت که افراد بی‌گناه در جنگ دچار آن می‌گردند. او بر اساس شرایط اطراف خود ناچار شده دوره کودکی را خیلی سریع پشت سر بگذارد. شهروندانی که در ناحیه مورد حمله زندگی می‌کنند، فارغ از سن و جنسیت‌شان، به ناچار یا باید تسلیم شوند یا به طور متقابل به هر شکل که شده وارد جنگ شوند. گاهی فشار گروه اطراف، افراد را وادار به انجام کارهایی می‌کند که از ماهیت و هویت درونی آنها به دور است و این خود یکی از دلایل متعدد شعله‌ور شدن و ماندن جنگ است. (Peer pressure)

به نظر می‌رسد سربازان آمریکایی نیز فارغ از جنسیت و سن قربانیان خود دست به کشتار می‌زنند. جوکر از تیرانداز داخل هلیکوپتر می‌پرسد: «چطور می‌تونی به زن‌ها و بچه‌ها شلیک کنی؟». تیرانداز با خوشحالی و بی‌تفاوتی به این عمل غیراخلاقی پاسخ می‌دهد: «خیلی ساده! گلوله‌های کمتری لازم دارن. جنگ جهنم نیست؟». این سربازان بنا به دستور مقام ارشد خود باید ویتنامی‌ها را بکشند و بدون فکر کردن این کار را می‌کنند. جوکر در این میان به مسئولیت شخصی افراد در برابر اعمال‌شان فکر می‌کند، اینکه حتی اگر دستور کشتار را شخصی دیگر داده باشد، به هر حال تیرانداز است که ماشه را می‌کشد.

هارتمن و لئونارد

هارتمن هویت سربازان را از آنها می‌گیرد، عزت نفس آنها را خرد می‌کند، قدرت دفاعی ایگو را از سربازان می‌گیرد و آنها را در موقعیتی منفعل قرار می‌دهد که صرفاً باید هر آنچه را که به آنها دیکته می‌شود اجرا کنند. بدین ترتیب، عاملیت را از آنها می‌گیرد و خمیرمایه‌ای آماده می‌کند تا بتواند آن را چنان که می‌خواهد شکل دهد. (Humiliation)

این میزان از سخت‌گیری و تحقیر، بیش از همه برای لئونارد که «سرباز پایل» خطاب می‌شود، دشوار است. به نظر می‌رسد او از همان ابتدا خویشتن منسجمی ندارد و نمی‌تواند خود را با دنیای بیرونی تطبیق دهد. برای مثال زمانی که خنده‌ای مضحک بر لب دارد، نمی‌تواند آن را تحت فشار و زور هارتمن از صورتش پاک کند و به واسطۀ آن تنبیه می‌گردد. او از همان ابتدا از هم‌رزمان خود توانمندی‌های کمتری دارد. (Lack of self-cohesion)

او راست و چپ خود را تشخیص نمی‌دهد و به این دلیل به شکلی تحقیرآمیز تنبیه می‌گردد. او نمی‌تواند تکالیف دشوار جسمانی را که دیگران انجام می‌دهند به پایان برساند، بارها و بارها عقب می‌رود تا بتواند بدن خود را از مانع بالا بکشد، اما هر بار شکست می‌خورد. ناتوانی او بارها و بارها تکرار و به دیگران ثابت می‌شود. از نردبان بالا می‌رود و چون نمی‌تواند مرحله چرخیدن را انجام دهد پله‌ها را رو به عقب برمی‌گردد. به نظر می‌رسد این عقب‌گردها نمادی از واپس‌روی او به مراحل اولیه رشد و ناتوانی نوزادی باشد. همچنین این موضوع را به صورت نمادین در صحنه‌هایی می‌بینیم که او مجبور می‌شود با شلواری از پا درآمده انگشت شست خود را در دهانش بمکد. او تحت فشار تمریناتی که بسیار بالاتر از توانمندی‌های کلامی، شناختی و حرکتی او است و همچنین تحت فشار تنبیه‌ها و تحقیر‌ها، عملکرد اولیه خود را نیز از دست می‌دهد. (Projective identification/ Extractive introjection/ Disintegration/ Regression )

جوکر در نقش ایگوی کمکی لئونارد وارد می‌شود. او شانه لئونارد را برای دویدن می‌گیرد و بخشی از بار جسمانی او را حمل می‌کند. او همچنین بخشی از بار روانی لئونارد را بر عهده می‌گیرد. جوکر از طریق هم‌کوکی با سرعت یادگیری لئونارد و تحمل کم‌توانی‌های او باعث می‌شود لئونارد تا حدی رشد کند. لئونارد کار با اسلحه را به خوبی یاد می‌گیرد و توانمندی او در این زمینه مورد تأیید و انعکاس هارتمن قرار می‌گیرد. (Attunement/ Auxiliary ego/ Containing/ Mirroring)

بعد از آنکه هم‌رزمان لئونارد او را به دلیل بی‌کفایتی‌هایش کتک می‌زنند و به نوعی از او انتقام می‌گیرند؛ لئونارد تأییدی برای احساس بی‌کفایتی و نفرت‌انگیز بودن خود پیدا می‌کند. او پیش از این ماجرا به جوکر می‌گوید: «حالا همه از من بدشون میاد … من نمی‌تونم هیچ کاری رو درست انجام بدم». لئونارد احساس بی‌کفایتی درونی داشت و زمانی که هارتمن دیگران را به خاطر اشتباهات او تنبیه می‌کرد، احساس گناه و دوست‌ناداشتنی بودن نیز بر آن اضافه شد. بعد از این انتقام، تحمل این احساس‌های سنگین برای ایگوی شکننده لئونارد ممکن نبود، امری که باعث آغاز علایم سایکوز در او می‌شود؛ او با اسلحه خود که تنها نماد توانمندی او محسوب می‌شود، شروع به حرف زدن می‌کند، اسلحه‌ای که حالا بخشی از او شده است. (Revenge/ Inadequacy/ Guilt/ Feeling unlovable/ Punishment/ Psychosis)

او قبل از خودکشی می‌گوید: «من تو یه دنیا پر از گه‌ام»، امری که می‌توان آن را نمادی از اوضاع تاریک دنیای درونی او دانست. او در دنیایی تاریک زندگی می‌کند که تنها معنای بودن و وجود داشتن او و تنها جایی که تأیید دیگری را گرفته، در استفاده از اسلحه خلاصه شده است. شاید او با استفاده از اسلحه برای کشتن هارتمن به نوعی می‌خواهد توانمندی خود را به هارتمن و دیگران ثابت کند و در عین حال از طریق همانندسازی با پرخاشگر به صورت نیابتی احساس قدرت کند. او با الگوبرداری رفتار انتقام از هم‌رزمانِ توانمند خود و الگوبرداری از خشونت هارتمن به عنوان رهبر گروه، دست به کشتن هارتمن می‌زند. (Identification with aggressor)

شاید بتوان با استفاده از شعاری که سربازان با در دست گرفتن اسلحه می‌گویند، خودکشی لئونارد را تفسیر کرد: «این تفنگ من است. تفنگ‌های زیادی مثل این هستن، ولی این یکی برای منه. تفنگم بهترین دوست منه، زندگی منه. باید چنان بر آن مسلط باشم که بر زندگی‌ام هستم. بدون من تفنگم بی‌فایده است و بدون تفنگم من بی‌فایده‌ام. باید دقیق‌تر از دشمنم شلیک کنم، دشمنی که می‌خواهد مرا بکشد. باید قبل از اینکه من رو بکشه، بکشمش». شاید او در دنیای بدوی روان خود، تفنگش را که تنها وجه قدرت او است، بخشی از خودش می‌داند؛ بخشی از زندگی‌اش که لازم است بر آن تسلط یابد. او تلاش می‌کند با به کار گیری تفنگش بر زندگی خود تسلط یابد اما نمی‌تواند به درستی از آن استفاده کند و خود را به کشتن می‌دهد. شاید بتوانیم این امر را نمادی از ناتوانی او در مدیریت زندگی روانی‌اش بدانیم.

انگیزه‌های سربازان از جنگ

در هر جنگ انگیزه‌هایی نهفته است، مثل پول، آزادی، حفاظت از مرزها، رسیدن به قدرت و …. اما در این فیلم انگیزه‌های سربازان مشخص نیست. آنها به دلایل خود برای بودن در جنگ فکر نمی‌کنند. خبرهایی که خبرنگاران جنگی می‌نویسند باید نشان دهد که جنگ به نفع آمریکایی‌ها پیش می‌رود حتی اگر مجبور شوند جزئیاتی را به دروغ تولید کنند. اصالت جنگ و پیروزی در آن به خورد سربازان داده می‌شود.

در ابتدای بخش دوم فیلم که در میدان جنگ می‌گذرد، رَفترمن به جوکر می‌گوید: «می‌دونی چیه که در مورد این آدما من رو عصبانی می‌کنه؟ ما قراره بهشون کمک کنیم ولی اونا هر فرصتی گیر میارن می‌خوان ما رو به گند بکشن. من این رو اصلاً نمی‌فهمم». جوکر پاسخ می‌دهد: «سخت نگیر رفترمن. این جریان [جنگ] یه جور تجارته».

در صحنه‌ای که سربازان بالای سر بدن مرده کابوی ایستاده‌اند، دوربین روی صورت آنها می‌چرخد. برخی از آنها مبهوت هستند. یکی از آنها آرزوی آرامش برای متوفی می‌کند و دیگری می‌گوید: «حداقل به خاطر یه هدف خوب مرد». در پاسخ کسی می‌گوید: «و اون هدف چیه؟». سرباز در جواب می‌گوید: «آزادی». در اینجا انیمال‌مادِر می‌گوید: «فکر می‌کنین ویتنامی‌ها رو به خاطر آزادی می‌کشیم؟ این سلاخی کردنه. اگه قراره به خاطر یه کلمه بمیرم، کلمه من سکسه». این دیالوگ‌ها تا حدی افکار این سربازان را نشان می‌دهد اما باز هم به نظر می‌رسد که این سربازان ایده مشخصی از هدف کاری که می‌کنند ندارند.

کلام آخر

جنگ تاریک‌ترین بخش وجود ما را بیرون می‌آورد. جنگ افراد بی‌گناه را تبدیل به سربازانی می‌کند که برای دفاع از نفس خود اسلحه به دست می‌گیرند. جنگ صدای اخلاق را در انسان خفه می‌کند.

سربازان در طول جنگ به قدری با تروما مواجه می‌گردند که برای گذار از آن به شکلی نمادین به دوران کودکی بازگشت می‌کنند و در مورد میکی‌ماوس آواز می‌خوانند.

سکانس انتخابی :

۱. سکانس اول

۲. سرباز پایل ۱

۳. سرباز پایل ۲

۴. سرباز پایل ۳

۵. سکانس هلیکوپتر

۶. سکانس انتخابی

۷. دکمه صلح