نویسنده: مایکل دانیلز
مترجم: اسماعیل فصیح
پارهای از متن کتاب:
《فرهنگهای وابسته به خورشید و ماه》
مایکل بارزلی(Michael Barsley) در این رابطه فرضیهای دارد که مورد قبول کسانی از جمله نگارنده نیز هست. وی پیشنهادی ارائه میکند دال بر اینکه تبعیض علیه چپ و چپدستی، به دوران خورشید پرستی آدمی بازمیگردد، کیشی که نزد بسیاری از تمدنها و ملل کهن، از جمله آریاییها، آشوریها، پارسها، مصریها، یونانیها، رومیها، سرخپوستان آمریکای شمالی، اینکاها و ساياها مقبول بودهاست.
کسانی که در نیمکرهی شمالی زندگی میکنند(و اکثریت عمدهی بشریت هنوز در این نیمکره سکونت دارند)، حرکت خورشید را در جهت عقربهی ساعت یا به سمتراست مشاهده کردهاند. از این گذشته، هرگاه رو به شمال بایستیم، مشرق(محل طلوع خورشید)، در سمتراست و مغرب(محل غروب خورشید)، در سمتچپ خواهدبود. ولی ممکناست بپرسید چرا اصلاً باید رو به شمال بایستیم؟
انسان اولیه از دو لحاظ رو بهسوی شمال داشت: نخست، شواهد موجود نشان میدهند که اولین کوچها و مهاجرتهای قبایل بشر به سمت شمال، یعنی از آفریقای مرکزی به شمال این قاره و از آنجا به اروپا و آسیا بودهاست. در طول این کوچهای بدوی، انسانها پیوسته طلوع خورشید را در سمتراست و غروب را در سمتچپ مشاهده میکردند. یقیناً چنین مشاهداتی باید در طول تکامل طولانی روان بشر، تأثیری قوی بهجای گذاشتهباشد. ثانياً، تنها نقطهی واضح و ثابت برای جهتیابی در نیمکرهی شمالی، «ستاره قطبی» یا «ستاره شمالی» است.
از جمله شواهدی که این فرضیه را تایید میکند، این نکتهاست که چون ستارهی قطبی به عنوان «مرکز»ی دیده میشود که افلاک به دور آن میگردند، لذا «ستارهی شمالی» جایگاهی ویژه در افسانههای ملتهای مختلف داشتهاست.
با درک این دیدگاه، به آسانی میتوان دریافت که مفاهیم و تداعیهای سمبولیک واژههای «راست» و «چپ» چگونه بهوجود آمدهاند.
راست(مشرق، یا محل طلوع خورشید) طلیعهی روز است و مفاهیمی چون روشنایی، گرمی، بیدار شدن، تولد دوباره، کوشش، دانش و زیبایی را در بردارد.
برخلاف آن چپ (مغرب یا محل غروب خورشید) نماد فرارسیدن شباست و در نتیجه تداعی کنندهی تاریکی، سرما، ترس، بیهوشی، خستگی، ناشناختهها، وهم و خیال میباشد.
در مفهوم(کیش) پرستش خورشید، طلوع (سمتراست) به عنوان سمبول اشراق معنوی و رویارویی با پروردگار نمود مییابد، در صورتی که غروب (سمتچپ)، نمادی از رویگرداندن خدا از بندگانش یا پیروزی نیروهای تباهی و هرجومرج است.
بدین ترتیب، قابل فهم است که چرا در انجیل آمده که در «روز قضا»، گوسپندان در سمتراست خدا و بزها در سمتچپ، جای خواهندگرفت. بههمین دلیل نیز درهای معابد رومیها و یونانیان باستان، اکثراً رو بهشرق باز میشدند و در کلیساهای مسیحی نیز محراب در ضلع شرقی قرار دارد. از سویدیگر، از زمانهای ماقبل تاریخ، اجساد مردگان بشر، اغلب با سر بهسوی مغرب دفن میشدند، چون مغرب، سرای مردگان تلقیمیشد.
در اساطیر یونان نیز، دروازهی اصلی «عالم زیرین» (نه لزوما دوزخ)، در منتهیعلیه غرب، قرار داشت.
وقتی خورشید در مغرب میمیرد، «بانوی شب» یا ماه جای آن را در آسمان میگیرد. بدینسان، مغرب با ماه نیز پیوند میخورد، و تداعی میشود(چون معمولاً طلوع ماه دیده نمیشود و ارتباطی با شرق ندارد).
از زمانهای نخستین، از دیدگاه بشر ماه با پدیدههای اسرارآمیز طبیعی(مانند جزر و مد دریا، باران، فصول، زندگی و مرگ، باروری، فساد، و تمایلات جنسی)، باحالات عجیب انسان(خواب، رویا، خیالات، غرایز، عواطف، بیماری، جنون، بخت، سحر و جادو) و بهویژه بامعماهای زنانگی(عادت ماهانه، لقاح، آبستنی، زایمان) ارتباط و پیوند داشتهاست. بسیاری از این باورها، از مشاهده(یا تشابه) دورانهای ماه نشات گرفتهاند.
شاید مهمترین جنبهی سمبولیسم ماه، رابطهی فرضی آن با زنان باشد. دراکثر افسانهها و اساطیر، ماه مونث شناخته میشود؛ حتی در مواردی که ماه را مذکر میدانند، نقش وی عمدتاً آبستن کردن زنان است. بیشک این رابطهی فرضی بین ماه و زنان، از تشابه عجیب بین دورههای تقریبا ۲۸ روزهی اهلهی ماه و عادت ماهانه سرچشمه گرفتهاست.
نه تنها واژهی «menstruation»
(قاعدگی)، از واژهی لاتین «rnensis» (ماه) آمدهاست، بلکه شواهد آماری نیز هست، که دال بر وجود رابطهای بین دورههای قاعدگی و اهلهی ماه است.
یونگ به تمامیت معتقد است و میگوید قصد ما از سفر به این عالم رسیدن به تمامیت، یعنی تمام وجود خود را فهمیدن و تجربهکردن است.
تقریبا همهی ما در طول سفر زندگیمان، علاقه زیادی به کشف ویژگیهای خودمان داریم و ما در اثر ارتباط با دیگران بخشی از خود را خوب و بخشی از خود را بد ادراک میکنیم و این باعث میشود که تمام خود را نپدیریم و بخشهای بد ادراک شده را مخفی نگهداریم. و این روند رسیدن ما به تمامیت را به تعویق میاندازد.
فقط با خودشاسی میشود تمامیت لطمه خوردهی خود را بازیابیم و در سفر فردیت مسیر خودمان را پیدا کنیم.
در کتاب خودشناسی به روش یونگ، از تکنیک رمزواژه استفاده شدهاست. رمزواژه، تکنیکی هیجانانگیز است که از طریق زبانشناسی تحلیلی یونگ، افراد را به سمت رسیدن به فردیت هدایت میکند. این تکنیک، هماهنگی روانی را ایجاد میکند و به انسجام بخشیدن فرد در مسیر خودشکوفایی کمک میکند. در این تکنیک تیپهای مختلف شخصیتی مشخص میشود و افراد به شناخت درونی وسیعتری میرسند.
یادداشتی از فائزه حاجیپور