نویسنده: فرانک ال سامرز

مترجم:سمانه غفوری، محمود دهقانی

پاره‌ای از متن کتاب:

طبقات آسیب شناسی
مسلم است که آسیب شناسی نوعی مصالحهء انطباقی برای حفظ شکلی از رابطه مندی است، اما این مصالحه همزمان پتانسیل های «خود» را نیز مدفون میکند. انواع آسیب شناسی برحسب اینکه رشد «خود» اصیل چگونه قربانی ایجاد رابطه میشود، تعیین می شوند. هر مانعی در تحقق بخشی پتانسیل های «خود»، به روابط ابژهء متناظری برای حفظ دفاع ها نیاز دارد. اگرچه هر مورد ترکیب منحصر به فردی از عوامل است، میتوان بین سه طبقهء گستردهء توقف رشد «خود» تمایز گذاشت، هر طبقه با یک نوع از روابط ابژه هم بسته است. «خود شکننده» در جستجوی روابط درهم آمیخته است، «خود ناقص» به دنبال پیوندهای (عاطفی) خود- مراقبتی است، و «خود بیارزش» به ابژه های بد دلبسته میشود. باید در نظر داست که این سه طبقه تنها نوعی طبقه بندی از موارد فردی پیچیده است، که هر یک منظومهء منحصر به فردی دارد.

خود شکننده، ابژهء درهم آمیخته
در طیف نهایی این دسته، بیماری قرار دارد که حس «خود» در آنها به قدری شکننده است که هر گونه رابطه ای مرزهای او را تهدید می کنند. از آنجا که جستجوی ابژه این چنین تهدید کننده است، بیمار از تمام ارتباطات بیرونی کناره می گیرد، و نوعی دفاع منشی ایجاد می شود که مشابه اسکیزوئیدی است که فربرن (۱۹۴۰) و گانتریپ (۱۹۶۹) آن را شرح داده اند. اگرچه فرض فربرن و گانتریپ نادرست بود که عطش بلعیدن ابژه حالتی بهنجار در دورهء نوزادی است، با این حال به صورت متقاعدکننده ای نشان داده اند بیمارانی که نمی توانند شکل دهی پیوند عاطفی معنادار با ابژه برقرار کنند، از ایجاد دلبستگی ایمن مأیوس شده و به شدت تحت تأثیر نیازهایشان تحلیل میروند، به گونهای که تنها گره عاطفی معنادار ممکن با ابژه، بلعیدن آن است. از آنجا که کارکرد ابژه برای چنین بیمارانی درهم آمیختگی است، بیمار به منظور عاریت گرفتن «خود» از ابژه، اشتیاق دارد که تمایز بین خود- ابژه محو شود. دفاع مراقبتی، حذف کردن خود از دنیای بین فردی است، بنابراین، هیچ رابطهء قابل استفاده ای برای رشد «خود» وجود ندارد، در نتیجه رشد «خود» متوقف می شود. بهایی که برای مراقبت از طریق کناره گیری از دنیا پرداخت می شود، فلج کامل

«خود» و ناتوانی برای استفاده از روابط ابژه است و به یک زندگی بی عاطفه و پوچ می انجامد.

به نظر من، ضرورتی ندارد که اختلال شخصیت مرزی را از دفاع منشی اسکیزوئید متمایز کنیم. هم بیمار شدیداً وابسته و هم بیمار کناره گیر از یک «خود» رشد نیافته و متزلزل رنج می برند، و تفاوت آنها فقط در واکنش به این شکنندگی است. بیماران شدیداً وابسته و متوقع «مرزی» آن چنان که در ادبیات بالینی شرح داده شده، تلاش دارند تا از روابط به منظور استحکام «خود» شکننده شان استفاده کنند، اما در برابر ارتباط نیز مقاومت می کنند. بیماران اسکیزوئید به همان تهدید با کناره گیری پاسخ می دهند. سطح توقع رشد «خود» و روابط ابژه در بیماران اسکیزویید و مرزی یکسان است، این دو حالت علیرغم تفاوت در انطباق بیرونی، از نظر پویایی با هم یکسان هستند.

خود ناقص، ابژه محافظ
پاسخگویی مراقبی که آسیب زا یا آزارگر نبوده و حاکی از غفلت نیست اما در به جا آوردن کودک شکست می خورد، منجر به شکل گیری «خودی» می شود که شکننده نیست اما ناقص است. وقتی که کودک به جا آورده نمی شود، احساس می کند دیگران به او علاقه ای ندارند (دیموس، ۱۹۸۳،۱۹۸۸). احساس «چیزی که من ارائه دادم کافی نیست»، باعث ایجاد حس شرم، و احساس تحقیر در مورد ظرفیت های خود می شود. بیماران مرزی فقط حس شکننده ای از «خود» دارند، بنابراین نیاز شدیدی دارند که از طریق ابژه به یک «خود» تبدیل می شوند، ولی بیماران نارسیستیک حس منسجمی از «خود» دارند اما احساس نقص داشته و در نتیجه احساس شرم می کنند. «خود» ناقص، اما نه شکننده، قادر است تا پیوند عاطفی با ابژه مجزایی را شکل دهد، اما این روابط ابژه باید از «خود» آسیب پذیری محافظت کنند که شرم را تجربه می کند.

خودبزرگبینی است، دفاعی که از طریق ایجاد احساس نخوت در برابر شرم محافظت کرده و منجر به خلق سازمان شخصیتی نارسیستیک می شود (موریسون، ۱۹۸۹). این اصطلاح به سازمان شخصیتی اطلاق می شود که خود بزرگبینی در آن، تلاشی به منظور محافظت از حس آسیب پذیری و شرم در مواجهه با دنیا بوده، و روابط ابژهء متناظر آرمانی شده / یا بیارزش شده برای کمک به این دفاع وجود دارد.

اگر بیمار نتواند از دفاع خود بزرگ بینی استفاده کند، یا اگر این دفاع شکست بخورد، بیمار مجبور می شود تا از ابزار مستقیم ارضا برای تسکین شرم و آسیب پذیری استفاده کند. اعتیادها، به خصوص اختلالات خوردن، انحرافات، و بزهکاری ها تلاش هایی برای برای محافظت علیه آگاهی از شرم است. زلدا نمونهء اصلی این طبقه دفاع نارسیستیک است: او در نوجوانی حالت متکبرانه و پرخوری داشت تا از حس شرم و درماندگی خود محافظت کند. زمانی که نتوانست این دفاع را ادامه دهد، به پرخوری روی آورد. علائم رفتاری نارسیستیک (کوهات، ۱۹۷۱) در خدمت همان کارکرد دفاع خودبزرگبینی است، اما به جای دفاع های روانشناختی خودبزرگبینی از ابزار فیزیکی برای ارضا استفاده می کند.

خود بیارزش، ابژه بد
اگر مراقب کودک را به آورد اما مرتباً این پیام را منتقل کند که کودک نتوانسته انتظارات والدین را برآورده کند، کودک ممکن است احساس کند باعث ناامیدی والدین است و ممکن است فکر کند که رابطه در معرض خطر قرار گرفته است. برای حفظ رابطه، والدین مأیوس به صورت ندایی خشن و ناپسند درونی می شوند تا کودک، والدین واقعی را خوش خیم تجربه کند. احساس محق نبودن برای پیشرفت و موفقیت در زندگی، رابطه واقعی را با هزینه حمله به خود حفظ می کند. کودک که نسبت به حق خود برای جذب علاقهء مراقب تردید دارد. برای دستیابی به اهداف خود و موفقیت احساس بی ارزشی دارد.
روانشناسان خود، مفهوم همسانی با تعریف کوهات (۱۹۸۴) از نوروز دارندکه در آن نوروز به عنوان نقص

در «برنامه هستهای خود» تعریف شده است. اما کوهات اهمیت روابط ابژه منفی را که در پاسخ به نقص در برنامه هستهای به وجود می آیند، در نظر نگرفت. بیماران در این سطح به دنبال حفظ روابط اولیه هستند، بنابراین شکست های ابژه را ناهشیارانه به بی کفایتی خود نسبت می دهند. به این شیوه، جنبه های مثبت واقع گرایانه از دیگران تجربه و تحسین شده و مورد استفاده قرار می گیرد. در همین راستا، جنبه انتقادی دیگران به صورت یک ابژه و ندایی خشن درونی میشود و کودک پیوسته تلاش میکند تا این ابژهء درونی را خشنود سازد. بیمار چنان عمل میکند که گویی اگر به اندازه کافی خوب باشد، روابط مراقب با او ایمن خواهد بود.

روابط واقعی، که از جنبه های منفی مبرا است، ممکن است در بعضی حوزه ها رشد را ارتقا دهد، اما این کار با هزینهء الگویی از حمله به «خود» انجام می شود که خشن و تنبیه گر است، و دیگران ناپسند و انتقادگر دیده می شوند. دقیقاً همین سوءاستفاده از خود است که ظاهراً اجازه برقراری روابط ابژه مثبت را می دهد. اگرچه احساس گناه ممکن است در هر سطحی از آسیب شناسی نقش داشته باشد، در اینجا مکرراً از احساس گناه به منظور حفظ پیوند عاطفی با ابژه استفاده می شود. روابط متفی و بازنمایی های آن به شکل نداهایی حمله کننده و مداوم، محصول تلاشی برای «بودن» و «ارتباط» که نمیتوانند انتظارات والدین را برآورده کنند احساس گناه را برانگیخته، باعث حمله خشن به «خود» می شود. این فرایند مانع رشد می شود و همزمان کودک تلاش میکند تا مراقب را خشنود سازد.

فرانک ال سامرز، روانکاو و مدرس روانکاوی در انستیتو روانکاوی شیکاگو است. او تا کنون ۴ کتاب در زمینه روانکاوی و درمان تحلیلی تالیف نموده است.
یکی از آثار او کتابی است به نام تحقق‌بخشی خود که در ایران با ترجمه آقای دکتر محمود دهقانی و خانم دکتر سمانه غفوری توسط نشر ابن سینا به چاپ رسیده است.
کتاب حاضر برای درمانگرانی نوشته‌شده که به دنبال ایده‌های مفید در درمان بیمارانشان هستند. اگرچه این کتاب نوعی مدل نظری ارائه می‌کند که در راستای دیدگاه‌های روان تحلیلی موجود است، بااین‌حال هدف این کتاب، بالینی است. نگارنده در این کتاب یک مدل نظری ارائه می‌کند و امیدوار است این مدل روشن کند که چگونه درمانگران روان تحلیلی می‌توانند به بیمارانشان کمک کنند تا از محدودیت‌های موجود فراتر بروند. اعتقاد نگارنده این است که مدل روابط ابژه‌ای که در این کتاب به‌تفصیل آن پرداخته شده نقاط قوت رویکردهای مختلف را دارد.

یادداشتی از زهرا اسدی