ترس

ترس یک هیجان همگانی است. همه ما آن را در زندگی خود تجربه کرده‌ایم. شنیدن صدای پای کسی در کوچه ای تاریک، چشم در چشم شدن با تمساح بزرگی در باغ وحش، تماشای فیلمی ترسناک و … احساس وحشت ایجاد می‌کند. ما فریاد می‌زنیم، جیغ می‌کشیم یا ممکن است حس کنیم که به وسیله ترس فلج ‌شده‌ایم. به سادگی می‌توانیم در بدنمان ترس را حس کنیم، اما آیا ماهیت واقعی ترس را می‌شناسیم؟ آیا می‌دانیم که هدف آن در خدمت چه چیزی‌ست؟ آیا می‌توانیم تشخیص دهیم که وجود ترس در ما تحت چه شرایطی طبیعی و تحت چه شرایطی بیمارگونه است؟ آیا باید از ترس به هر قیمتی اجتناب کرد؟ سوالاتی مانند اینها نشان می‌دهد که ترس در سطح پدیده‌ای ساده و شهودی است اما با بررسی بیشتر معلوم می‌شود که پدیده‌ای پیچیده و ظریف است.

فرهنگ لغت وبستر (Webster) ترس را هیجانی ناخوشایند و اغلب قوی تعریف می‌کند که ناشی از پیش‌بینی خطر یا آگاهی از آن است” (میش[۱]، ۱۹۹۸). اگر منبع تهدید مشخص نباشد، واضح است که خطر به واقعیتی بیرونی ارجاع داده می‌شود. به عبارت دیگر، ترس واکنشی ناخوشایند به مولفه‌های زیر است که تهدید‌کننده حس می‌شوند:

الف) یک ابژه واقعی: مثل حیوان وحشی، یک فرد مست با چاقو

ب) موقعیت: مثل تماشای یک فیلم ترسناک، از دست دادن کنترل اتومبیل

ج) رویداد: مثل  زلزله یا رمیدن یک گله اسب

شدت احساس ناخوشایندی  در نزدیک شدن به خطر به شکل‌های مختلفی بروز پیدا می‌کند اما در زبان انگلیسی چهار سطح مشخص شده است: 

۱) دلهره (apprehension): که اشاره به پیش بینی متوسطی از رویداد بد دارد.

۲) وحشت (dread): که اشاره به روبرو شدن با خطری دارد که فرد میلی به مواجه با ابژه یا موقعیت ترسناک ندارد.

۳) پنیک (panic): به یک حس شدید ترسیدن اشاره دارد که همراه با بیش فعالی اضطراب‌آمیز (مثل فرار کردن یا با سرعت راه رفتن) و برانگیختگی فیزیولوژیکی (مثل افزایش ضربان قلب، به سختی نفس کشیدن) است.

۴) ترور (terror): میزان شدیدی از آشفتگی، اضطراب و تنهایی فاجعه‌آور همراه با فلج روانی حرکتی است.

اینکه ترس حتی در دنیای حیوانات هم وجود دارد نشان می دهد که آن یک هیجان ضروری است یعنی احساسی است که برای  بقای ارگانیسم  و عملکرد او مهم است. ترس برای همه موجودات زنده، از جمله انسان‌ها، به عنوان یک وسیله محافظتی عمل می‌کند. این حس به افراد هشدار می‌دهد که خطری در حال نزدیک شدن است و آنها باید اقدامات بهتری انجام دهند تا نهایتاً یا با منبع خطر بجنگند و یا از آن فرار کنند. برخی ترس‌ها در دنیای حیوانات گسترده هستند و سخت افزار محسوب می‌شوند، مثل شکل‌های اولیه ترس که شامل ترس از صدای بلند، ترس از حرکات ناگهانی، ترس از ارتفاع و ترس از حیواناتی که پنجه یا دندان‌های تیزی‌ دارند که ممکن است با سرعت زیاد بپرند و حمله کنند. وجود این نوع ترس در انسان از لحظه تولد وجود دارد و در طول زندگی نیز با شکل‌های خفیف‌تری در سطوح نیمه‌هشیار تجربه می‌شود. وجود آنها برای بقا و دفاع خود ضروری است.

بقیه ترس‌ها نتیجه ژنتیک و رشد و فانتزی‌هایی هستند که فقط در انسان وجود دارد، مثل ترس از مرگ، از دست دادن ابژه عشقی، اضطراب اختگی. این ترس‌ها در هر دو جنس وجود دارد اما شواهدی وجود دارد که به دلیل الگوهای اجتماعی شدن و سوگیری‌های فرهنگی درونی شده، ترس از تنها ماندن و ترس از موفقیت در میان زنان تا حدودی شایع‌تر از مردان است.

اضطراب (anxiety)

ترس و اضطراب ویژگی‌های مشترکی دارند. هر دو آنها حسی را برمی‌انگیزند که انگار قرار است اتفاق بدی رخ دهد. هر دوی آنها تجربه‌هایی ناخوشایند و نامطلوب هستند. هر دوی آنها می‌توانند به صورت هشدار‌دهنده عمل کنند و بنابراین ما را در برابر خطر محافظت می‌کنند. با این حال این دو تجربه متفاوتی نیز هستند. ترس پاسخی است به خطر بیرونی در حالیکه اضطراب پاسخی است به خطراتی که از دنیای درونی نشات می‌گیرد. فروید در سال ۱۹۲۶ می‌نویسد که “موقعیت های خطرناک” ابتدایی که باعث اضطراب می شوند شامل اضطراب :

الف) از دست دادن ابژه عشقی

ب) از دست دادن عشق ابژه

ج) اختگی

د) سرزنش اخلاقی از درون فرد

او معتقد است که هر موقعیت یا خطر با یک دوره خاص از زندگی یا مرحله خاصی از رشد دستگاه ذهنی مطابقت دارد و به نظر می‌رسد که قابل توجیه هم است. با بالغ شدن فرد برخی “موقعیت‌های خطرناک” قدرت تاثیر‌گذاری‌شان را از دست می‌دهند، در حالیکه بقیه آنها با تغییر شکل باقی می‌مانند. مثلا برخی از آنها به شکل حملة” سوپر ایگو” همیشه در طول زندگی همراه انسان‌ها حضور خواهند داشت.  موقعیت‌های خطرناک باعث ایجاد اضطراب و در نتیجه فعال شدن دفاع‌های ایگو می‌شوند.

تعریف روانکاوانه فوبیا

فوبیا (Phobia)

ترس به خودی خود یک واکنش منطقی است و به همین دلیل مشکلات کمی را به وجود می‌آورد. اما هنگامی که این ترس تبدیل به فوبیا می‌شود مشکلات بالینی به وجود خواهد آمد. فوبیا اصطلاحی است که از کلمه یونانی فوبوس(به معنی فرار، وحشت و پنیک) گرفته شده است و ترس شدید، بادوام و نامعقول از یک موقعیت یا ابژه خاص را توصیف می‌کند. در واقع، هم اضطراب (خطر درونی) و هم ترس (خطر بیرونی) در ماهیت فوبیا وجود دارد.

فرق فوبیا و ترس:

در فوبیا تناسبی میان موقعیت و ترس وجود ندارد. در واقع یک ترس باید معیارهای زیر را داشته باشد تا فوبیا محسوب شود:

  • نباید متناسب با سن باشد.
  • نباید در یک فرهنگ یا خرده فرهنگ به صورت نرمال پذیرفته شده باشد.
  • نباید متناسب با یک خطر محتمل از ابژه یا موقعیت باشد.
  • باید منجر به اختلال عملکرد روان شناختی شود.
  • باید همراه با اجتناب فعالانه از محرک‌های ترسناک باشد.
  • چنین اجتنابی باید علائمی (symptoms) را تسکین دهد.

فرق فوبیا و ترس پارانوئید: جمله “من از کبوترها می‌ترسم” فوبیا را نشان می‌دهد و نتیجه جابه‌جایی (replacement) است و جمله “کبوترها می‌خواهند به من صدمه بزنند” پارانویا را نشان می‌دهد که نتیجه فرافکنی (Projection) است.

ترس و فوبیا

انواع فوبیا:

سندرم آگروفوبیا (Agoraphobic syndrome):

شایع‌‌ترین شکل فوبیاست که حدود شصت درصد از کل انواع فوبیا را شامل می‌شود. افراد اگروفوبیک نه تنها ترس از مکان های باز، بلکه ترس از خرید، شلوغی، مسافرت و حتی فضاهای بسته را نیز دارند. سایر علائم نورتیک شامل حملات پنیک، سرگیجه، آیین‌های اجباری و حس شخصیت‌زدایی (depersonalisation) را نیز بروز می‌دهند. اکثر آگروفوبیک‌ها زن هستند و بروز علائم در اکثر آنها بعد از بلوغ رخ می‌دهد.

فوبیای حیوانات (Animal phobia):

متنوع ترین شکل فوبیاست اما شکل خالص آن به ندرت در موقعیت بالینی دیده می‌شود. این سیمپتوم معمولا در شروع دوره نهفتگی یعنی حدود شش تا هشت سالگی شروع می‌شود. به ندرت تعمیم داده می‌شود و هنگامی که ابژه فوبیک حضور ندارد فرد تنش زیادی حس نمی‌کند.

فوبیای اجتماعی(Social phobia):

شامل ترس از صحبت کردن، سرخ شدن، لرزیدن، نوشتن، غذا خوردن، نوشیدن، استفراغ یا بی اختیار شدن در مکان‌های عمومی است. شیوع آن در زن و مرد تقریباً برابر است و معمولاً بعد از بلوغ شروع و در اواخر نوجوانی به اوج می‌رسد.

فوبیای خاص گوناگون(Miscellaneous specific phobias):

این فوبیا ممکن است در هر دوره‌ای از زندگی شروع شود و به صورت بادوام باقی بماند. موقعیت‌های فوبیک برای هر فرد ممکن است متفاوت باشد. موقعیت های ترسناک ممکن است شامل مسافرت، ارتفاع، باد، طوفان، تاریکی، آب و .. باشد.

در میان این ۴ نوع فوبیا، فوبیای خاص گوناگون و حیوانات بیشترین توجه را از سوی روان تحلیلگران به خود اختصاص داده‌اند. مطالعه مشهور فروید درباره هانس کوچولو آغاز مطالعات دراین‌باره بوده است. روان تحلیل‌گران سعی بر این داشتند تا بببنید چه چیزی زیربنای چنین وحشتی را تشکیل می‌دهد. فروید ترس هانس کوچولو از گاز گرفته شدن بوسیله یک اسب را به ترس او از اخته شدن توسط پدرش مربوط می‌دانست. همچنین این به نوبه خود قصاصی بود (the talion punishment) به‌خاطر اشتیاق‌ نسبت به مادرش.

پیروان اولیه فروید همه انواع فوبیا را مشتق از اضطراب اختگی می‌دانستند. با این حال، با رشد نظریه روان‌تحلیلی توجه آنها به فراز و نشیب‌های رشد پیشا اودیپ و “موقعیت خطرناک” از دست دادن عشق (فروید، ۱۹۲۶) معطوف شد. مرکزیت اضطراب اختگی زیر سوال رفت و اضطراب دیگری مطرح شد: اضطراب درباره اینکه ابژه‌های درونی خوب ممکن است بوسیله خشم درونی فرد از بین برود. بنابراین نیروی انگیزشی مهم دیگری (هرچند نه مهمتر) برای شکل گیری علائم شناسایی شده بود. صرف نظر از اینکه منابع این فوبیا چه چیز‌هایی هستند آنها به شکل سرکوب شده باقی می‌مانند و فرد به سادگی نمی‌تواند تهدید‌کننده‌های درونی (مثل تکانه‌ها، آرزوها) یا بیرونی (محرک ها یا وسوسه‌ها) را ببیند، بنابراین مواد سرکوب شده همچنان میل دارند که بروز پیدا کنند. هرچقدر سائق سرکوب شده شدیدتر باشد، میل به بروز آن قوی‌تر می‌شود.

بسیاری از فوبیاهای ساده می‌تواند این گونه تببین شود (فنیچل[۲]، ۱۹۴۵):

“در برخی فوبیاهای خاص جا‌به‌جایی(displacement) زیادی وجود ندارد؛ اضطراب به سادگی در موقعیت‌هایی حس می شود که فرد خشم یا هیجان جنسی را حس می‌کند. برای چنین مواردی این فرمول می تواند معتبر باشد که اضطراب فرد بزرگ‌نمایی کردن موارد پیچیده‌تر است، یعنی آنچه فرد از آن می‌ترسد به طور ناهشیار آرزوی آن را دارد. در فوبیاهای دیگر، مثل فوبیای ساده، موقعیت ترسناک نشان‌دهنده یک وسوسه ترسناک نیست، بلکه آن موقعیت تهدیدی است که باعث می‌شود وسوسه تهدید‌کننده شود: مثل اختگی یا از دست دادن عشق. برای مثال فوبیای چاقو یا قیچی دلالت بر این دارد که لمس کردن یا حتی دیدن این ابزارها افکار ترسناکی درباره اختگی احتمالی را بیدار می‌کند و حتی در برخی موارد می‌تواند دلالت بر بیدار شدن یک وسوسه خصمانه ناهشیاری باشد که سرکوب شده است و یا آنهایی که از دیدن  افراد فلج یا از دیدن تصادف می‌ترسند در واقع اضطراب آنها بدین معناست که “من نمی‌خواهم آنچه ممکن است روزی برایم اتفاق بیافتد را ببینم” بنابراین دوباره در اینجا هم ترس ممکن است ناشی از این باشد که چنین مناظری وسوسه‌ای‌ برای آرزوهای خصمانه ناهشیار فرد هستند”.

در هر صورت روان پویشی چنین فوبیاهایی بسیار پیچیده است اما باید این نکته را هم درباره فوبیا در نظر داشت که غیر از مدل‌های تحلیلی مدل‌های دیگری نیز در سبب شناسی انواع فوبیا وجود دارد مثل الگوبرداری، یادگیری مشاهده‌ای و شرطی‌سازی.

چشم انداز تحلیلی درباره فوبیا اشاره به پیچیدگی دینامیک آنها دارد که منجر به این حقیقت می‌شود که واپس‌رانی(repression) به تنهایی می‌تواند خطر را به اندازه کافی از حیطه آگاهی دور نگه دارد. همچنین جا‌به‌جایی، نمادگرایی(symbolism)و واپس روی(regression) نیز نقش مهمی دارند.

جابه‌جایی:

جا به جایی فرایندی است که بوسیله آن عاطفه یا نگرشی به طور ناهشیار از یک ابژه به موقعیت های قابل‌ پذیرش‌تر جابه‌جا و سپس واپس‌رانی می‌شود. در اینجا موقعیت‌های جنسی ترس ایجاد نمی‌کنند، بلکه  موقعیت‌های سکشوالیز شده (sexualised) هستند که ترسناک هستند. سپس اضطراب فراگیر به موقعیت‌ها یا ابژه‌های خاصی محدود می‌‌شود. این امر زندگی را آسان‌تر می‌کند زیرا خاص شدن ترس باعث اجتناب فعلانه از آن موقعیت یا ابژه خاص می‌شود بنابراین آن ترس قابل مدیریت می‌شود. سودی که جا به جایی برای فرد دارد این است که ایده یا عاطفه دردناک اصلی ناهشیار باقی می‌ماند و فرد با آن روبرو نمی‌شود. برای مثال نقش جا‌به‌جایی خصومت دوسوگرایانه هانس کوچولو نسبت به پدرش با اسب، حل تعارض دوسوگرایی بوده است. همان طور که فروید (۱۹۰۹) اشاره می‌کند جا به جایی به خودی خود اجتناب را آسان‌تر می‌کند. اغلب موقعیت یا ابژه ترسناک تبلور نمادین و بسیار منحصر به فردی از همه عوامل تعیین‌کننده مهم فوبیا را بازنمایی می‌کند که در جایی که تکانه غالب در موقعیتی تهدید کننده حس می شود فوبیا نقش دفاعی در برابر تهدید دارد.

نمادگرایی:

جونز[۳] (۱۹۴۸) بر نقش نمادگرایی در فوبیا تاکید کرده است و معتقد بود که رابطه خاصی میان فرد و نماد‌هایی که او برای بروز نگران‌های درون روانی‌اش انتخاب می‌کند وجود دارد. لوین[۴] (۱۹۵۲) فرایند تعیین‌کننده فوبیای خاص را مشابه کار خواب می‌دانست. اگرچه معانی نمادین جهانی برای فوبیای مختلف ممکن است پیشنهاد شود اما همیشه آنها معتبر نیستند. بنابراین بهتر است با ایده‌های از پیش تصور شده درباره معنی فوبیای تحلیل‌شونده به آنها نزدیک نشویم. معنی واقعی هر نمادی برای یک بیمار می‌تواند فقط بوسیله گوش کردن به تداعی‌های او مشخص شود. 

واپس روی:

مقداری واپس روی در همه فوبیاها دیده می‌شود. دنیای شناختی فرد فوبیک (فقط در بخش محدود علائم نوروتیک‌اش) به طرز حیرت‌آوری شبیه به درک جاندارپنداری کودک از دنیا است که به صورت تهدیده‌کننده و فشارزاست. مبحث زیر نقش واپس روی در فوبیا را به خوبی روشن می‌کند (فنیچل، ۱۹۴۵)؛

“همه فوبیک‌ها مثل کودک رفتار می‌کنند. اضطراب‌شان هنگامی تسکین پیدا می‌کند که مادر کنار تختشان باشد و دستشان را بگیرد. چنین درخواستی برای دوباره اطمینان پیدا کردن درباره اقدامات والدینی مخصوصاً در افراد آگروفوبیک، که ترس آنها با همراهی فرد دیگری کاهش پیدا می‌کند، به وضوح دیده می‌شود. در فوبیاهایی که وجود فردِ همراه ضروری است، رابطه با این فردِ همراه اهمیت اساسی پیدا می‌کند. فردِ همراه نه تنها بازنمایی‌کننده والد حمایت کننده بلکه همچنین به طور ناهشیاری بازنمایی‌کننده والد نفرت انگیز هم است؛ حضور فردِ همراه در خدمت منحرف کردن ذهن بیمار از فانتزی های ناهشیارش از واقعیت است یعنی اطمینان به خود، که او قرار نیست فردی که با خیال راحت در کنارش قدم میزند بکشد. در چنین مواردی ترس از اینکه چیز بدی ممکن است برای بیمار اتفاق بیفتد اغلب مقدم بر نگرانی برای امنیت همان فردِ همراه است”.

ریشه آگروفوبیا بیشتر از آنکه در خیال پردازی فاحشگی سرکوب شده  فروید باشد، ناشی از تعارض مربوط به “فاصله بهینه ” است (اختر[۵]، ۱۹۹۲). ابراهام[۶] (۱۹۱۳)  از اضطراب  متحرک (locomotor)  می‌گوید که اشاره بر این امر دارد که بازداری های نورتیک حرکتی نه تنها از دفاع در برابر لذت سرشتی قوی در حرکت و نگرانی‌های جنسی ناهشیار نشات می‌گیرد، بلکه همچنین از مشکلاتی در جدایی از ابژه‌های عشقی هم ناشی می‌شود. آنها از بیرون رفتن می ترسند اما همچنین از تنها ماندن در خانه نیز خوشحال نیستند. ابراهام درباره ترس از مکان‌های خاص (Topo phobia) می‌گوید که:

“در این بیماران اضطراب مانع رهایی از ابژه‌هایی می‌شود که عشق‌شان در دوران کودکی تثبت شده‌اند. همچنین اضطراب از پیدا کردن راهی برای متصل شدن به ابژه‌های متعلق به دنیای بیرونی نیز جلوگیری می‌کند. برای آنها هر مسیری، که منجر به دور شدن آنها از دایره جذاب افرادی که در کودکی تثبیت شده‌اند، بسته است”.

چند سال بعد دوییچ[۷](۱۹۲۹) فعالیت شریک (the involvement of a partner) را به عنوان تعیین کننده اصلی اگروفوبیا مطرح کرد. با این حال او باور داشت که اغلب در زیر نیاز هشیارانه به دلبستگی لیبیدونال، فانتزی‌های خصمانه و کنترل‌کننده‌ای پنهان هستند. بعد از آن، ویس[۸] (۱۹۶۴) اشاره کرد که چنین بیمارانی هر چه دورتر از خانه شان باشند مضطرب‌تر می‌شوند. همین امر باعث شد تا او آگروفوبیا را به صورت واکنش اضطراب به رها شدن  از یک نقطه تثبیت شده حمایت کننده تعریف کند.  اخیراً کوهات[۹] (۱۹۸۰) نتیجه‌گیری کرده است که فرد فوبیک به طور ناهشیار نیاز به فرد ِهمراه مطمئنی را در خود احساس می‌کند . این حس آنچیزی است که در عمق روان همه افراد نهفته است: یعنی جستجوی برای خود – ابژه مادرانه (maternal self-object).

واضح است که همه این نویسندگان آگروفبیا را بیماریِ فاصله می‌دانند. اختر(۱۹۹۲) نیز با تایید بر فرمول بندی بیماریِ فاصله دو سوال اساسی مطرح می‌کند:

الف) تا چه حد فرد می‌تواند بدون به خطر انداختن خود (self) از ابژه‌هایش دور شود؟ (آگروفوبیا)

ب) سوال متضاد با سوال اول این است که تا چه حد فرد می‌تواند بدون به خطر انداختن خودمختاری‌اش به فرد دیگری نزدیک شود (کلسترفوبیا) .

در کلستروفوبیا، دقیقا مانند اگروفوبیا، اضطراب مربوط به فاصله بهینه از ابژه‌های عشقی با اضطراب‌های روانی جنسی و ترس‌های مربوط به تعارض‌های اودیپال درهم آمیخته می‌شود. لوین (۱۹۳۵) بیان کرده است که میان کلسترفوبیا و قرار گرفتن درون مادر و ترس از زنده دفن شدن (آرزوی تغییر شکل یافته برای بازگشت به رحم) ارتباط تنگاتنگی وجود دارد که می‌تواند هم به طریق ادیپال و هم پیشا ادیپ تفسیر شود. هرچند واقعیت این است که تقریباً همه  مسایل آسیب‌شناختی از هر دو منبع نشات می‌گیرد. به ندرت قضیه این یا آن است. علائم فوبیک از منابع متنوعی ناشی می‌شود و شامل شاخه‌هایی از مراحل مختلف رشدی است. حتی بیشتر زمانی صدق می‌کند که نگرانی‌های فوبیک بر تمام شخصیت غلبه پیدا می‌کند.

ترس و فوبیا

شخصیت فوبیک (Phobic character)

عنوان “شخصیت فوبیک”  به وسیله فنیچل (۱۹۴۵)  معرفی شده است. این افراد دارای ویژگی‌های زیر هستند:

  • آنها به منظور اجتناب از موقعیت‌هایی که در ابتدا آرزوی آن را داشته‌اند رفتار واکنشی‌شان را محدود می‌کنند.
  • این افراد بازداری‌های شدید جنسی و پرخاشگری دارند به همین دلیل ویژگی‌های آنها گاهی اوقات شبیه به هراس تعمیم‌یافته و انزوای اجتماعی است.

مکینن و میشلز[۱۰] (۱۹۷۱) با تاکید بر نظر فینچل اعتقاد دارند که ترس در فوبیای تک علامتی (monosymptomatic) بیشتر از فوبیای ناهمخوان با ایگو (ego-dystonic) به عنوان دفاع شخصیت مورد استفاده قرار می‌گیرد. این افراد در حالیکه امن‌ترین مسیر ممکن را اتخاذ می‌کند اما دائماً خود را در موقعیت‌های خطرناک تجسم می‌کند.

 همچنین استون[۱۱] (۱۹۸۰) نوع شخصیت “مضطرب-فوبیک” را شناسایی کرده است. آنها دارای ویژگی‌های زیر هستند:

  • این افراد ترس افراطی و اجتناب شدیدی از بی‌خطرترین ابژه‌ها و موقعیت‌ها دارند.

  • محدود کردن سبک زندگی‌ آنها شبیه افراد اسکیزوید است اما به طرقی متفاوت. آنها خجالتی نیستند و مانند افراد اسکیزوئید منزوی نیستند. آنها از موقعیت ها و ابژه‌های فیزیکی اجتناب می‌کنند نه از مردم.

  • اجتناب آنها از موقعیت‌های خاص (مثل رفتن به پارک تفریحی، تماشای یک فیلم مستهجن، رفتن به رستوران جدید) ممکن است منجر به ناراحتی کاذب در رابطه با مردم شود. واقعیت این است که در خارج از موقعیت‌های ترسناک، آنها می‌توانند تعاملات همدلانه و معنی‌داری با دیگران داشته باشند.

  • شخصیت آنها با آنکه به شدت متکی بر استفاده از مکانیزم دونیمه سازی است اما پراکندگی هویت در آنها دیده نمی‌شود. بنابراین آنها بازنمایی‌کننده سازمان شخصیت مرزی نیستند (کرنبرگ[۱۲]، ۱۹۶۷)؛ شخصیت آنها در سطح بالاتری با ترس ناشی از برونی سازی و تجسم بخشی نمادین تعارض‌های درونی‌شان سازمان می‌یابد.

  • ترس های آنها خیالی است.

  • نمادگرایی (Symbolism) در کانون شخصیت آنها قرار دارد و اضطراب درباره از دست دادن ابژه بستر شخصیت ترسو را در آنها شکل می‌دهد.

ترسو (Cowardice)

افراد ترسو برخلاف شخصیت مضطرب-فوبیک که ترس‌های خیالی دارند، حداقل در سطح، از آسیب‌های واقعی می‌ترسند. این افراد تسلیم ترس می‌شوند و از مبارزه کناره‌گیری می‌کنند. افراد ممکن است در حوزه‌های جسمانی، هوشی و اخلاقی ترسو باشند. 

  • حوزه جسمانی: شامل ترسی مفرط از صدمه دیدن است که منجر به محدود کردن فعالیت حرکتی لذت بخش و بازیگشوانه می‌شود. شخص به دلیل ترس از آسیب دیدن از ورزش ، دویدن در پارک و هر مشاجره فیزیکی محتمل اجتناب می‌کند.

  • حوزه هوشی: شخص نمی تواند خارج از چهارچوب فکر کند و از اینکه آگاهی‌های جدید در ذهنش ظاهر شود می‌ترسد. بنابراین این ترس منجر به بازداری فعالیت‌های روانی می‌شود.

  • حوزه اخلاق: فرد در حفظ استانداردهای اخلاقی احساس ناتوانی می‌کند و تحت شرایط سخت صحبت کردن درباره حقیقت برایش بسیار دشوار می‌شود؛ شخص دروغ می‌گوید؛ ناگهان به نظر می‌رسد که واژه ای برای صحبت کردن پیدا نمی‌کند و هنگامی که فردی توهین می‌کند ساکت می‌ماند و همدست با او می‌شود.

  • فرد ترسو در مقابله با پریشانی واکنش نشان می‌دهد. تا حدی دلیل آن ” اضطراب خودکار ” است (فروید، ۱۹۲۶) یعنی در مواجهه با درماندگی در موقعیت تروماتیک شدید واکنش خود به خودی نشان می‌دهند. تا حدودی این قضیه به دلیل فرافکنی خشم فرد ترسو است. او قادر نیست نارضایتی‌اش را به طور مستقیم ابراز کند بنابراین نیت بدخواهانه خود را به حریفش نسبت می‌دهد و وحشت می‌کند. در نتیجه او بحث را به تعویق می‌اندازد، به دروغ با حریف خود هم رأی می‌شود و یا بدتر از آن از واقعیت فرار می‌کند.

  • فهمیدن اینکه او فردی ترسوست او را سرشار از حس شرم و انزجار نسبت به خود می‌کند. این افراد غالبا خود را غرق این خیال‌پردازی نارسسیستیک می‌کنند که نقصشان را عمداً بروز داده‌اند. بنابراین خود را از نقش یک مبارز بی‌جرات تبدیل به پیروزمندترین فرد نسبت به بقیه می‌کنند.

 اما دینامیک آنها نسبت به دینامیک نارسیسیتیک ها تفاوت‌هایی دارد:

  • اساس شخصیت ترسوها روان “حساس به نقد” شکل می‌دهد(روزنفلد[۱۳]، ۱۹۷۱)، که نتیجه نگهداری مادرانه ضعیف (maternal containment) اضطراب های اولیه نوزادی است (بیک[۱۴]، ۱۹۶۸).

  • افراد ترسو درحالیکه با تهدید نارسسیستیک روبرو می‌شوند آماده درهم شکستن عاطفی نیز هستند.

  • همچنین همانندسازی ناقص با والد هم جنس در آسیب پذیری چنین روانی نقش دارد.

  • با این حال مهمترین عامل سبب شناسی در آنها مجموعه‌ای از اضطراب‌هایی درباره نقص بدن (که شامل اضطراب اختگی هم می‌شود) و ترس از جدایی و تنهایی است.

  • این افراد به ابژه های خود می چسبند و حاضرند شأن و مقام خود را قربانی حفظ رابطه کنند. همه شخصیت ترسوها در این موقعیت ترس از دوست داشته نشدن و تنها ماندن دارند.

سلمان اختر

منبع:

کتاب منابع رنج

پیوست:


[۱] Mish

[۲] Fenichel

[۳] Jones

[۴] Lewin

[۵] Akhtar

[۶] Abraham

[۷] Deutsch

[۸] Weiss

[۹] Kohut

[۱۰] Mackinnon and Michels

[۱۱] Stone

[۱۲] Kernberg

[۱۳] Rosenfeld

[۱۴] Bick