یادداشتی از رضا شهلا به مناسبت ۲۵ اسفند، سالروز درگذشت افشین یداللهی

شروع تعامل من با افشین یداللهی از همکاری ما در مرکز سیاووشان بود. قبل از آن به واسطه شغل رواندرمانی و علاقه شخصی ام به ترانه، با افشین دورادور آشنا بودم اما ارتباط اولیه ما به واسطه مراجعین مشترک شکل گرفت. در این سطح، اولین نکته که از تعامل با ایشان منو درگیر کرد جدیت و پشتکارش در کار بود؛ دقیق، متمرکز و حواس جمع بود. حس خوبی به من می داد؛ حس اطمینان، حس جدی بودن موضوع و مسئله ای که باهاش مطرح می کنم. با اینکه تجربه کاری من در مقابل او کمتر بود اما برای گفتگو و همکاری اهمیت ویژه قائل بود. آمادگی گفتگو داشت و پیگیر بود، انگار داشت به من می گفت این تعامل و ارتباط رکن اساسی کار ماست و این بستر همکاری، حرفه ای و دو طرفه است.

اما تعامل ما به اینجا ختم نشد و بعد از مدتی که این ارتباط بیشتر و نزدیکتر شد، روی دیگر این رابطه شکل گرفت. فضای جدید رابطه ما، به واسطه محیط های مشترک بیشتر و همراهی در تحلیل فیلم های مرکز سیاووشان بود و بدین طریق تعامل ما خیلی دوستانه و صمیمی تر شد. طنز قوی، شوخ طبعی و صراحت کلام افشین بی نظیر بود. در لحظه به نکته یی اشاره می کرد که تا چند روز به ظرافت کلام و هوش او غبطه می خوردی که چقدر دقیق و نکته سنج و هوشمندانه پاسخ می داد.

آخرین گفتگوی من با او تقریبا دو هفته قبل از آن اتفاق تلخ بود. به واسطه انتشار ترانه « سقف » با شعری بی نظیر که از شنیدنش کلی ذوق کردم و بابت این ترانه بهش تبریک گفتم.

از اون روز حسرت مکامله و تجربه حضور و معاشرت با افشین را با خودم حمل می کنم و مطمئنم ایران خانم یکی از بزرگترین فرزندانش را خیلی زود از دست داد.

دوست دارم گوشه ی از متن ترانه « سقف » را به عنوان پایان این یادداشت با شما تقسیم کنم :

شاید یه شب برگردمو از یه غروب طلوع کنم
دوباره مهتاب تورو زیر ستاره رو کنم
باید یه روز برگردمو به آرزو زل بزنم
از مرگ با چشمای تو به زندگی پل بزنم
من میرم و تو با دلم هر کاری که خواستی بکن
هرچی دلت میگه بگو حق با توئه همیشه چون
تنهات میذارم میخوام یه تار موتم کم نشه
ابروت سقف خونمه این سقف باید خم نشه
من بی خبرتر از تو و تو بی خبرتر از منی
تموم پل هام بشکنه تو قولت و نمیشکنی

یادت همیشه ماندگار

رضا شهلا

اسفند ۹۷


“چرا این اتفاق افتاد امشب” نام ترانه ای از افشین یداللهی