تشریح آنچه در روانکاوی افشا می شود، چیزی فراتر از ناممکن است. اگرچه بالینگران یادداشت هایی گردآوری می کنند، تفسیرهای کارآمد را به یاد می آورند و درون مایه های روانی مهم را شناسایی می کنند، ولی توصیف موقعیت ناآگاهِ رابطۀ بیمار-روانکاو به طور خالص و کامل دشوار است. چگونه می توانم دربارۀ کیفیت های سکوت در یک ساعت سخن بگویم؟ چگونه می توانم آمیزۀ استرس صدا و محتوای روایت شده ای که تمرکز ناآگاه روانکاوی شونده۱ بر واقعیّت هیجانی جلسه را می سازد، توصیف کنم؟ حتا چگونه می توانم گفت و شنود درونی خویش را، هنگامی‌که بی صدا پشت سر روانکاوی شونده نشسته و در حال موافقت، مخالفت، پرس وجو، تحیّر و تصویرسازی دونفره بودم، را روایت کنم؟ اگر بتوانم دلایلم را برای انتخاب تفسیری خاص بیان کنم، ولی چرا در آن لحظه [تفسیر دادم]؟ چرا اجازه می دهم موضوعات مهم و واضحی بیان شوند بدون اینکه اظهارنظری [در مورد آن] بیان کنم و بر گفته های دیگری تمرکز می کنم؟

برخی افراد با این پرسش مواجه می شوند: «از درمان روانکاوی چه نصیبت شد؟» و خود را از پاسخ بدان درمانده می بینند. این پرسش از سوی دوستی مطرح می شود که آمادۀ مراجعه به یک روانکاو [برای شروع تحلیل] است ولی هنوز به شواهد روشنی نیاز دارد که صرف این سرمایه گذاری زمانی و مالی قابل توجه را توجیه کند. او می خواهد آنچه پیش تر [پیش از تحلیل] نمی دانسته اید را به‌تفصیل بداند. پاسخ روانکاوی شونده [به کسی که روانکاوی نشده] اغلب سودمند واقع نمی شود. «روانکاوی زندگی ام را تغییر داد». «خیلی سردرگم بودم و روانکاوی کمکم کرد از این سردرگمی خارج شوم». روا نیست که روانکاوی نشده۲ را به خاطر اینکه این پاسخ رازآلود و مبهم می داند سرزنش کنیم.

در روانکاوی چه اتّفاقی رخ می دهد؟ ما چگونه می توانیم دربارۀ منافع ناشناختۀ مداخلات مان بحث کنیم؟

از برخی جنبه ها، تاریخ جنبش روانکاوی را می توان تلاشی تدریجی جهت فهم موقعیت منحصربه فردی در نظر گرفت که فروید آن را کشف کرد و روانکاوان دیگر از او به ارث بردند. آثار مایکل بالینت۳ (۱۹۶۸) دربارۀ چارچوب تحلیلی و ویژگی های واپس روانۀ۴ این فرایند، کتاب میلنر۵ (۱۹۶۹) دربارۀ نقش خطای ادراکی در انتقال، و کشف های بدیع وینیکات (۱۹۵۴) در مورد خاطرات مادر و نوزادی نهفته در رابطۀ تحلیلی، نمایانگر روحیۀ پرسش گری پیوسته در مورد ماهیّت روانکاویِ بالینی در گروه مستقلِ۶ انجمن روانکاوی بریتانیا است. همۀ این نویسندگان اعتقاد دارند که موفقیت روانکاوی تنها به آوردن تعارض های ناآگاه به حیطۀ آگاهی محدود نمی شود، بلکه بر آفرینش تجارب روانی جدیدی تکیه دارد که محصول موقعیت تحلیلی، به خصوص موقعیت هایی است که پشتوانۀ آن ها حالت های انتقالی می باشد. طبیعی است که برخی تجارب انتقالی، تفسیر و به حوزۀ آگاهی آورده می شوند، ولی بهره گیری ویژۀ روانکاوی شونده از روانکاو۷ ، به طبقۀ معنایی دیگری تعلّق دارد؛ طبقه ای که از آنچه از مفهوم تعارض ناآگاهِ پس رانده بازنمایی می شود متمایز است. وینیکات با معرفی اصطلاح «خود حقیقی »۸، به توانایی بالقوۀ ذاتی ای اشاره کرد که در قالب کنش خودانگیخته متجلّی می شود. فکر می کنم او [با معرفی این اصطلاح] در حال مفهوم بندی یکی از ویژگی های رابطۀ تحلیلی (و زندگی) بود که پیش تر از نگاه نظریّه پردازان مغفول مانده بود.

شاید با کاویدن بیش تر نظریّۀ خود حقیقی، برای بحث دربارۀ ویژگی های کار بالینی در جایگاه مناسبی قرار بگیریم؛ ویژگی هایی که پیش تر نمایانده نشده بودند. من به تغییر روانی ای اشاره دارم که موقعی رخ می دهد که روانکاوی شونده آزادی لازم را به دست می آورد تا برای بسط و تشریح زبان ویژۀ شخصیّت۹ خویش، از روانکاو به عنوان یک ابژه استفاده کند . توصیف این شکلِ استفاده از روانکاو دشوار است، ولی ازآنجایی‌که فکر می کنم این استفاده بخش مهمی از کار روانکاوی است، باید بکوشیم طبقۀ مفهومی جدیدی برای بازنمایی این جنبش روانی پیدا کنیم. از دیدگاه من، نظریّۀ خود حقیقی وینیکات مفهومی است که شاید بتوانیم به‌وسیلۀ آن دانسته هایمان دربارۀ تحلیل را توصیف کنیم؛ دانسته هایی که تاکنون دربارۀ آن ها نیندیشیده ایم.

وینیکات خود حقیقی را این گونه توصیف کرد: «قابلیت مادرزادی ای که پیوستگیِ بودن را تجربه می کند و با استفاده از مسیر و سرعت خاص خود، واقعیّت روانی شخصی و طرح وارۀ بدنی شخصی را اکتساب می کند۱۰» (۱۹۶۰، ص. ۴۶). ژست های خودانگیخته گواهی بر وجود خود حقیقی است و وینیکات تجلّی های نخستین آن را در شهوانیت عضلانی۱۱ جنین یافت. خود حقیقی، به خودی خود سرزندگی است و بااینکه وینیکات آن را نوعی توانایی بالقوه مادرزادی می دانست، برای گسترش فهم این موضوع تلاش زیادی نکرد. اگر در پی ارائۀ نظریّه ای در باب خود حقیقی بودنم، فکر می کنم تأکید بر این نکته اهمیت دارد که این خود مرکزی۱۲ ، حضور منحصربه فرد بودن ای است که همۀ ما از آن برخورداریم؛ نوعی زبان ویژه برای شخصیّت. ما همگی صورت های پیچیده ای از بودن بشری بودنم همان طور که آرایش منش و سیماشناسی مان۱۳ متفاوت است. طرح شخصی ما در مجموعۀ زنده و مجزایی جلوه پیدا می کند (متشکّل از تمام ابژه هایی که برای برآوردن نیازها، امیال و علایق مان انتخاب می کنیم) که در طول زندگی خویش آفریده ایم. خود حقیقی به عنوان مجموعه آمادگی های متأثر از ژنتیک، پیش از برقراری رابطه با ابژه وجود دارد. بااین حال، خود حقیقی تنها نوعی قابلیت بالقوه است، زیرا تکامل آن به مراقبت مادرانه متکی است. ازآنجاکه تجلّی ژست ها و مطالبات بین ذهنیِ۱۴ خود حقیقی هیچ گاه مبرّا از تفسیرهای دیگری نیست، تکامل آن نیز به تسهیل گری مادر و پدر وابسته است. بااین وجود، هیچ انسانی تنها خود حقیقی نیست. آمادگی های مادرزادی با جهان واقعی تلاقی می کنند و زندگی روانی یکی از محصولات دیالکتیک میان زبان ویژۀ شخصیّت و فرهنگ انسانی است.

روان بخشی از وجود ماست که از طریق بازنمایی خود و ابژه، دیالکتیک مربوط به مناسبات میان خود حقیقی و جهان بیرونی را نمایان می کند. تعارض۱۵ [که دیالکتیک را منجر می شود] برای سودمندی روان، که تا حدودی به [برقراری] تعادل سالم نیروها بین خود حقیقی و جهان بیرونی وابسته است، امری ضروری است . برای مثال، اگر مادری خود حقیقی نوزادش را دچار توقف، و دیالکتیک میان خود و دیگری را مختل کند، فرزندش قابلیت روانی لازم را به دست نمی آورد، چرا که بازنمایی های روانی تا حدود زیادی به آزادی در ابراز که توسط مادر و پدر تضمین می شود وابسته است.

[این] قابلیت بالقوۀ مادرزادی تا حدودی به‌واسطۀ بازنمایی های خود و ابژه در دنیای درونی سوژه محقّق می شود، اگرچه این صرفا مشتقی از خود حقیقی است، همانطور که ضمیر ناآگاه را از مشتقاتش می شناسیم. بااین حال، زبان ویژۀ فرد همواره سند پنهانی نیست که در کتابخانۀ ضمیر ناآگاه مخفی شده و منتظر فاش شدن در قالب واژگان باشد. بلکه این [زبان ویژۀ شخصی]، بیشتر [شامل] مجموعه ای از امکانات فردیِ منحصربه فرد در بیان کردن ماهیّت تجربۀ زیسته در جهان بیرونی است که مختص همین شخص و سوژه است. حیات خود حقیقی را می توان در [کیفیت] تجربۀ جهان از سوی فرد درک کرد. ما ابراز زبان ویژۀ خود حقیقی را در خلال انتخاب ها و استفاده از ابژه هایی می یابیم که در محیط برای آن در دسترس هستند. اگر مادر نوزادش را درک کند، اگر حالت های قصدمندانه و ژست های بیانگرِ نیاز و میلش را احساس کند، آنگاه ابژه هایی (ازجمله خودش) را فراهم خواهد کرد تا در خدمت بسط مبتنی تجربۀ قابلیت های بالقوۀ شخصیّت نوزاد باشند.

دانسته های نااندیشیده

مجموعه آمادگی های مادرزادی تشکیل دهندۀ خود حقیقی، شکلی از دانش است که به‌روشنی اندیشیده نشده است. اگرچه این دانش، پیش تر در زندگی نوزاد «حضور داشته است» و او این دانش را هنگام ادراک، سازمان دهی، یادآوری و استفاده از جهان ابژۀ خویش به کار می گیرد. من این شکل از دانش را دانستۀ نااندیشیده۱۶ نامیده ام (۱۹۸۷) تا بدین ترتیب دانش مادرزادی مربوط به خود حقیقی را از دیگر دانش ها متمایز کنم. این دانش از غریزۀ حیوانی (که جلوۀ دیگری از دانش نااندیشیده است) پیچیده تر است، اینکه چه میزان از این دانش به ساحت بودن سوژه وارد و به کار گرفته می شود، تماما به کیفیّت تجربۀ پدر و مادر از سوی کودک وابسته است. اگر پدر و مادر شناخت شهودی مناسبی از نوزادشان داشته باشند، برداشت شان از نیازهای نوزاد، ارائۀ ابژه هایی جهت «استفادۀ» او و بازنمایی نوزاد (در چهره، ژست ها و زبان) براساس حساسیت به زبان ویژۀ شخصیت نوزاد خواهد بود. در این صورت، نوزاد جهان ابژه را تسهیل گر تجربه می کند. وقتی این اتّفاق رخ دهد، کودکانی خواهیم داشت که از بازنمایی خویش لذّت می برند و هنر دگرگونی۱۷ را ارج می نهد، زیرا سبک مادری و پدری دگرگون کننده ای را تجربه کرده اند و از طریق مرجعیت تجربه گر درونی می دانند که این دانش نهفته هم می تواند زندگی خویش را داشته باشد.

ناآگاه پس راندۀ اوّلیه

شاید نظریّۀ خود حقیقی به عنوان قابلیّت بالقوۀ مادرزادی شخصیت با مفهوم ناآگاه پس راندۀ اوّلیه۱۸ قیاس پذیر باشد. فروید در [مقالۀ] «ضمیر ناآگاه» نوشت: «محتوای ناآگاه را می توان با ساکنان بومی ذهن مقایسه کرد. اگر ساخت های ذهنی۱۹ مادرزادی در انسان وجود داشته باشد چیزی شبیه به غریزه در حیوانات این ساخت ها هستۀ ناآگاه را می سازند» (۱۹۱۵، ص. ۱۹۵). این «ساخت های ذهنیِ مادرزادی که تشکیل دهندۀ هستۀ ناآگاه» هستند ناآگاه پس راندۀ اوّلیه می توانند با «زبان ویژۀ خود حقیقی» مقایسه شوند. لاپلانچ و پونتالیس۲۰ (۱۹۷۳) تلاش فروید برای مفهوم بندی این طرحوارۀ مادرزادی را فهمیدند: «خیال پردازی های نوعی۲۱ که در روانکاوی آشکار شد، فروید را به وجود طرحوارۀ ناآگاهی متقاعد کرد که از تجربۀ زیستۀ فرد فراتر می رود و احتمالاً از طریق وراثت منتقل می شود؛ طرح واره هایی که فروید خیال پردازی های نخستین۲۲ نامید». (ص. ۳۱۵).

دیدگاه فروید در مورد پیش ساخت۲۳ ذهنی از نظریّۀ لامارک دربارۀ انتقال ژنتیکیِ خصیصه های اکتسابی اقتباس شده بود، دیدگاهی که من آن را قبول ندارم. «زبان ویژۀ انسان» از آمادگی متأثر از ژنتیک برمی خیزد ، ولی من نمی دانم عواملی تعیین کنندۀ آن چیستند. تجربۀ جنین در داخل رحم نیز همانند رخداد تولّد در شکل گیری زبان ویژۀ شخصیت نوزاد نقش دارد. بااین وجود، اگر من همانند بیش تر والدین، شباهت های روان شناختی و شخصیتی میان خود و فرزندم، و میان همسر او و اعضای خانواده مان را در نظر بگیرم؛ برایم روشن خواهد شد به شیوه ای غالباً غیرعلمی که فرزندم ویژگی های موروثیِ زبان ویژۀ خانوادۀ اجدادی را داراست. بااین وجود، این انتقال به توارث پذیری صفات اکتساب شده نیاز مبرمی دارد، زیرا من اعتقاد دارم که زبان ویژۀ نیاکان آموخته نمی شود بلکه ریشه در تاریخچۀ ژنتیکی فرد دارد. این به معنای [پاسخ به] پرسش مربوط به ریشه های ژنتیکی زبان ویژه نیست، و این کار فراتر از توانایی من است. ذکر این نکات برایم کافی است که نوزادان هنگام تولّد در تسخیر قابلیت بالقوۀ شخصیتی هستند؛ قابلیت هایی که تا حدودی مبنای ژنتیکی دارند و این ظرفیت خود حقیقی است که در طی زندگی، از طریق ساخت های بودن و ارتباط، به دنبال نمایش و گسترش قابلیت های بالقوۀ خویش است.

فروید نظریّه ای در باب پس رانش نخستین طرح ریزی نکرد و این اصطلاح را اغلب برای اشاره به مبدأ سفر محتوای ذهنی، از نا آگاه به پیش آگاه و سپس آگاه مورد استفاده قرار داد. نظریّۀ او در مورد ناآگاه به طرز مناسبی به پس رانش پرداخت: راندن یک اندیشه۲۴ به سامانۀ ناآگاه. فروید وقتی از ناآگاه پس راندۀ اوّلیه نام برد، آن را قلمروی غرایز نخستینی می دانست که دارای کانونی (با بهره گیری از پس رانش، نه به عنوان یک سازمان ذاتی) برای جذب اندیشه های آگاه و راندن آن ها به سامانۀ ناآگاه است و برای تداوم پس رانش، با پادتصرّف۲۵ اعمال شده توسط سامانۀ پیش آگاه همکاری می کند.

اگر ما زبان ویژۀ شخصیت (یا خود حقیقی) را به عنوان هسته های ناآگاه پس راندۀ اوّلیه با غرایز جایگزین کنیم، آنگاه می توانیم ادعا کنیم که هستۀ زندگی ناآگاه، ساخت پویایی است که [تحقّق] بودن اش را در تجربه می جوید. از نظر من، وینیکات با پیوند خود حقیقی به اید و ربط دادن ایگو به خود کاذب۲۶ ، دچار اشتباه شد. او قصد داشت بر[جنبۀ] بازنمایی زندگی غریزیِ خود حقیقی تأکید کند، ولی با این کار در رساندن مفهوم «سازمانِ شخص»۲۷ که خصیصۀ خود حقیقی محسوب است، ناکام ماند. اگر خود حقیقی زبان ویژۀ شخصیت باشد، در این صورت منشأ ایگو است و جریان زندگی را پیش می برد. به طور طبیعی، غرایز بخشی از ایگو هستند و من بدون کنکاش در فرا روانشناسی روانکاوانه۲۸ ، تنها می توانم این نکته را بیافزایم که در نظریّۀ فرویدی ها هیچ دلیلی در این رابطه مطرح نمی شود که چرا نمی توانیم انرژی غرایز، جزء ذاتی و لاینفک [طبیعت] اقتصادی زندگی ایگو در نظر بگیریم. بااین وجود، ایگو همواره سازمان دهندۀ رانه ها۲۹ است، زیرا خود حقیقیِ انسان ساختار عمیقی است که در درجۀ نخست غرایز و اطلاعات را بر مبنای زبان ویژۀ خویش پردازش می کند.

اگر ایگو در هنگام تولّد با خود حقیقی مترادف باشد، در ادامه مراودات نوزاد با پدر و مادر پاره ای ساختارهای روانی و سازمانی را شکل می دهد که درنهایت بخشی از ایگو می شود، ولی با خود حقیقی هم ارز نیست. دانش موروثی نااندیشیدۀ خود حقیقی، ایگو را می آفریند، ولی به تدریج ایگو بیش تر و بیش تر میان امیال خود حقیقی (استفاده از ابژه ها برای گسترش یافتن) و خواسته های متضاد جهان بیرونی میانجی گری می کند. (این تمایز به تمایز مطرح شده در روانکاوی کلاسیک شباهت دارد؛ آنجا که ایگو را برخاسته از اید می داند. بدین‌صورت که ایگو کم کم از اید متمایز می شود و ارتباط کودک با جهان بیرونی را مدیریت می کند). ما هنوز به بازنمایی ذهنی کاری نداریم و تنها به فرایند می پردازیم. بخشی از پردازش های ایگو، خواسته های محیطی واقعی است و ماهیّت آن بر مبنای تعامل با دنیای ابژه تغییر می کند. وقتی این دیالکتیک به اندیشه درآید، [جریان] اندیشیدن در روان واقع می شود، جایی که آنچه که از تجربه کردن خود حقیقی قابل اندیشیدن است، در دنیای درونی بازنمایانده می شود.

شاید ناآگاه پس راندۀ اوّلیه دربردارندۀ قابلیت های بالقوۀ مادرزادی و درنهایت قواعدی برای بودن و برقراری ارتباط باشد که بین خود حقیقی کودک و زبان ویژۀ مراقبت مادرانه ۳۰ سازش می کند. این قواعد به پردازش های ایگو مبدل می شوند بی آنکه در مورد این روند اندیشیده شود، حتا اگر بخشی از بودن و رابطه مندی کودک شوند. بنابراین این‌ها بخشی از دانستۀ نااندیشیده هستند و به عنوان عوامل اساسی این دانش، با دانش موروثی ترکیب می شوند. نامۀ فروید به فیلیس در ششم دسامبر ۱۸۹۶ نشان می دهد که او می دانست که [شکلی از] ثبت ناآگاه تجربه وجود دارد که به نظریّه های بودن و رابطه مندی شبیه است و آن ها را خاطرات مفهومی۳۱ نام نهاد. «Ub (Unbewusstsein، ناآگاه) ثبت دوّمین به حساب می آید و بر مبنای نوع دیگری از ارتباط، شاید ارتباطات علّی، سازمان دهی می شود. ممکن است ردهای Ub با خاطرات مفهومی متناظربوده، و به همان اندازه برای آگاهی دسترس ناپذیر باشند» (۱۸۹۶، ص. ۲۰۸).

قواعد ذخیره شده در«ناآگاه پس راندۀ اوّلیه» با محتواهای ذهنی پس رانده به سامانۀ ناآگاه متفاوت است. ناآگاه پس راندۀ دوّمین افکاری را ذخیره می کند که به اندیشه های مشتق شدۀ دیگر منجر می شود، چون این افکار در پی بازنماییِ تغییرشکل یافته در آگاهی هستند. ناآگاه پس راندۀ اوّلیه فرایندهایی را ذخیره می کند (فرایندهای تجربۀ خود و رابطه مندی با خود دیگری) که به لحاظ کاربردی به‌واسطۀ مراودات نوزاد یا کودک با شیوۀ مادری کردن مادرش تعیین می شود. من در مقالۀ سایۀ ابژه۳۲ (1967) مدعی شدم که بیمار از طریق چارچوب ذهنی دریافت کننده، اطلاعاتی را در درونِ «خود» برمی انگیزاند و بدین ترتیب ابژه های درونی تازه ای آفریده می شوند.

شاید دلیل این باشد که پردازش دانشِ ایگوی ناآگاه اندیشیده می شود. دانش سودمندی وجود دارد که هرگز در مورد آن اندیشه ای صورت نگرفته ولی در ذهن پردازش می شود. اگر به زبان مکان شناسانه۳۳ صحبت کنیم، پیش آگاه از طریق پذیرش فعّالِ اطلاعات درونی به اندیشه های نااندیشیده ای که خود و رابطۀ خود دیگری را پردازش می کنند، رغبت نشان می دهد. شاید فروید بتواند سرنخی در اختیارمان بگذارد تا دریابیم که این اتّفاق چطور می تواند با استفاده از نظریّۀ ادراک روان زاد۳۴ او رخ دهد آگاهی ذهنی از وضعیت های ساختاری ذهن [خودمان]. (۱۹۱۳، ص. ۹۱). بازنمایی های ذهنی مشخصْ خود منعکس کنندۀ فعّالیت ایگو هستند، همانند نورافکن سینما که تصاویر مربوط به فعّالیت های درونی را بر صفحۀ نمایش بازتاب می دهد. ممکن است برخی پارادایم های درونی شده که بخشی از ساختار کاری ایگو هستند، در جهان درونی بازنمایانده شوند؛ نوعی برون فکنی فعّالیت های ایگو.

از دیدگاه من، لحظات متمایزی در تحلیل وجود دارد و آن زمانی است که بیمار در خلال بازنمایی یک رؤیا، رؤیای روزانه یا خیال پردازی دانش فرایندی را به اندیشه پردازی۳۵  [ایده پردازی] تبدیل می کند. این اتّفاق می تواند در دورۀ تجربۀ خود در خلال یک واپس روی معمول به [وضعیت] وابستگی رخ دهد؛ وقتی که روانکاوی شونده از طریق نوع خاصی از توجه، و همچنین به دلیل عمق گرفتن واقعیّت هیجانی، تودۀ «دانش نااندیشیده» را به تفکر تبدیل می کند. بااین وجود، در بیش تر مواقع، این رخداد از طریق منطق درهم تنیدۀ۳۶ انتقال بیمار اتّفاق می افتد؛ زمانی که هر دوشخص[بیمار و روانکاو]، فرایندی را به لحاظ روانی بازآفرینی می کنند، این دانش به نخستین فکری تبدیل می شود که بیمار [در ذهن] دارد. از برخی جنبه ها، این قابلیت بالقوۀ پارادایمِ مربوط به طبقۀ انتقال-انتقال متقابل است که قواعد ناآگاهی را برای بودن و رابطه مندی فرامی خواند و فرایندهای زنده و حاضر را به بازنمایی های ذهنی تبدیل می کند. در حقیقت، انتقال متقابل روانکاو اغلب سفری برای دگرگون شدن است؛ سفری که در مبدأ آن، روانکاو ابژۀ پردازش های بیمار است و با رسیدن به مقصد به بازنمایی عاطفی و تصوری۳۷ این پردازش تبدیل می شود.

رابطۀ در حال شکل گیری [براساس انتقال اطلاعات] با ابژه۳۸

اگر دانش نااندیشیده با آمادگی های مادرزادی شروع شود، نوزاد به‌زودی در خلال رابطه با مادر، قواعد روابط متقابل را می فهمد و این قواعد به یکی از ویژگی های «دانستۀ نااندیشیده» تبدیل می شود. این دانش متشکّل از تمام «قواعدِ» مربوط به بودن و رابطه مندی است که نه از طریق صحبت کردن و افکار بازنمودنی، بلکه از راه پارادایم های عملیاتی۳۹ ، از مادر و پدر به نوزاد (و در ادامه کودک) منتقل شده است. به‌عبارت‌دیگر، کودک از طریق شیوۀ مادری کردن مادرش نظریّه هایی را جهت مدیریت خود و دیگری می آموزد. همچنان که زبان ویژۀ دگرگون ساز مادر، دنیای درونی و بیرونی نوزاد و کودک را تغییر می دهد، هر دگرگونی به پارادایمی منطقی با مفروضه های پیچیدۀ فراوانی تبدیل می شود که نوزاد یا کودک نمی تواند دربارۀ آن بیاندیشد. این مفروضه ها درنهایت قواعدی برای وجود نوزاد یا کودک می شوند. البته این قواعد به‌واسطۀ نحوۀ ارایۀ آن ها از سوی مادر، در همراهی با زبان ویژه و منحصربه فرد او مشخص می شود.

ازآنجاکه مادر و نوزاد به صورت دوسویه در حال شکل دادن یکدیگر هستند، هرکدام از آنان برای اِعمال اصول کاربردی ای که از روابط متقابل شان برگرفته شده است، بر دیگری تأثیر می گذارند. البته مادر بازنمایی ابژۀ درونی را برای نوزادش شکل می دهد. امّا او درعین‌حال توسط خود حقیقی نوزاد نیز شکل داده می شود، به گونه ای که ایگوی ناآگاه او همواره در حال انطباق با نوزادش است. از طرف دیگر، نوزاد به میزان خیلی بیش تر، توسط منطقِ مراقبت مادرش شکل داده می شود. روابط ابژه در طی سال نخست زندگی در حال شکل گیری است، بنابراین، تا حدود زیادی می توان این انتقال اطلاعات را روابط ابژۀ در حال شکل گیری [براساس انتقال اطلاعات] نامید. این کار به شناسایی روابط ابژۀ پشتیبانِ ساختارهای ایگو کمک می کند. روابط ابژۀ در حال شکل گیری [براساس انتقال اطلاعات] می تواند به تغییر ساختار ایگو، محتوای زندگی روانی یا هردوی این‌ها اشاره داشته باشد. همچنان که مادر «حالت های خود»۴۰ کودک را تغییر می دهد، ممکن است محرک تغییرات قابل توجه ای در ایگوی نوزاد باشد؛ [شامل]تغییر در پردازش خود و دیگران که شاید، که ممکن است تنها کم ترین بازنمایی ذهنی را در روان شامل شود. روابط ابژۀ در حال شکل گیری در دورۀ بعدی تحوّلِ روانی، می تواند بازنمایی ذهنی کودک از نگرش ها، کنش ها و ارتباطات دیگر والدین را در پی داشته باشد. زمانی که انطباق های نوزاد به تغییرات بیش تری در ساختار ایگو منجر شود، روابط ابژۀ در حال شکل گیریِ نخستین، سرنوشت سازتر ظاهر می شود.

پی نوشت:


  1. Analysand
  2. unanalysed
  3. Michael Balint
  4. Regressive
  5. Milner
  6. Independent group
  7. The use of the analyst
  8. True self
  9. Personality idiom
  10. “The inherited potential which is experiencing a continuity of being, and acquiring in its own way and at its own speed a personal psychic reality and a personal body scheme” (۱۹۶۰,p. 46)
  11. Muscle erotism
  12. Core
  13. Physiognomies
  14. Intersubjective claims
  15. Conflict
  16. Unthought known
  17. Arts of transformation
  18. Primary repressed unconscious
  19. Mental formations
  20. Laplanche and Pontalis
  21. typical
  22. Primal phantasies
  23. Preformation
  24. Idea
  25. Anti-cathexis
  26. False self
  27. Organization of person
  28. Psychoanalytic metapsychology
  29. Drive
  30. The idiom of maternal care
  31. Conceptual memories
  32. The Shadow of the Object
  33. Topographical
  34. Endopsychic perception
  35. Ideation
  36. Interlocking logics
  37. ideationals
  38. In-formative object relating
  39. Operational paradigms
  40. Self-states