نوروز جشن عمومی منطقه از دره سند تا دره مدیترانه بود، با وجوه مشترک و کیفیت ویژه ی هر قوم.پس هرگز نمیتوان گفت نوروز را ایران از بین النهرین وام گرفته و یا برعکس. تنها نکته ای که مسلم است این است که نوروز جشنی غیر آریایی و بومی است. هرگز زردشتی نبوده و در اوستا اثری از آن نیست و ریشه در هزارههای پیش از ورود آریایی ها دارد و با سبک زندگی کشاورزی مرتبط است.
میدانیم که در هزاره هفتم پیش از میلاد کشاورزی و دامپروری در زاگرس وجود داشت. در هزاره پنجم پیش از میلاد مس کشف میشود و انسان میتواند ابزاری بسازد برای کشاورزی راحت تر. ساختن ابزار جدید امور اجتماعی در این جغرافیا را منقلب میکند. نوروز در این برش زمانی ساخته شد. به هر حال نوروز در ایران عید برکت و باززایی است بر خلاف مهرگان که عید خلقت و یک عید دینی است.
با این وجود بعد ها نوروز به جمشید، این شاه آرمانیِ آریایی، نسبت داده شد. چرا که هر چیز خوبی را به او بستند. اما جمشید چه داشت که هر آیین نیکویی را به او منسوب کردند؟ در اساطیر هندو اروپایی، جمشید صورتی از نخستین انسان است. در هند برجسته ترین نقش او فرمانروایی به جهان مردگان است. در ایران اما یک پادشاه پرشکوه پیشدادی و تصویری از دوران طلایی جهان است. شاهی برای زندگی، نه مرگ.
این شخصیت در دوران هند و ایرانی نخستین انسان بود؛ اما بعد ها هم در هند و هم در ایران به شخصیتهای دیگری بدل شد. در هند جَم و خواهرش جَمیک (یمه و یمی) نخستن زوج انسان بودند و در سرودی در ریگ ودا ماجرای عاشقانه ای از آن دو نقل میشود که در آن جمیک با زیبا ترین کلمات میل خود را برای ازدواج با برادر مطرح میکند و جم هم بسیار شاعرانه خواستهی او را نمیپذیرد. در اصل، همچون ماجرای ازدواج هابیل و قابیل با خواهرانشان لیوذا و اقلیما و یا ازدواج مشی و مشیانه، باید جم و جمیک را نخستین زوج در دوران هندو اروپایی دانست؛ اما بعد ها این اسطوره توسط روحانیان که ازدواج خواهر و برادر را ناپسند میدانستند به گونهای تحریف شد که جم خواهش خواهر را نپذیرد. در دوران آرمانی حکومت جم مرگ و بیماری و پیری نبود . پس جمعیت به قدری زیاد شدند که جم به اجبار نزد ویشنو این خدای بزرگ هندو رفت و به او گفت که زمین تاب تحمل سنگینی این جمعیت را ندارد و فرو میریزد. پس ویشنو به شکل گرازی درآمد و زمین را به دندان گرفت و آن را بالا کشید و این رفتار سه بار تکرار شد. اسطوره شناسان آن را به سه موج مهاجرت آریایی ها تعبیر میکنند.
جم خدا به دنیا نیامد. اما همسان خدایان بود و به روایتی بعد ها خدا شد به همین سبب نامیرا بود. با وجود نامیرایی او میمیرد و فرمانروای قلمرو مردگان میشود. او وظیفهی میزبانی از مردگان را عهده دار است و در قلمرو او نه اندوهی هست نه سالخوردگی و گرسنگی و تشنگی و هر که هر چه آرزو کند مییابد.
در ایران اما روایتی بسی زیباتر از جم در دست داریم. پدر او نخستین کسی است که هوم را به آیین فشرد و به پاداش این کارش صاحب پسری چون جم شد. او فرمانروایی آرمانی است که در دوران او مرگ و پیری و گرسنگی و تشنگی و و هیچ آفتی وجو نداشت آب و گیاه خشک نشدنی و خوردنیها پایان ناپذیر بودند. و چون در دوران او مرگ وجود نداشت جمعیت زیاد شد و او هر سیصد سال نزد اهورامزدا رفت و از او خواست که« زمینِ مرا بگستران» و این خواهش را سه بار تکرار کرد ( اشاره به مهاجرت آریایی ها در ۳ مرحله ) .
این فرمانروایی بر مردم و دیوان هزار سال طول کشید؛ اما او گناهکار شد. گناه او یا این بود که خوردن گوشت را به مردم آموخت و یا دروغی را به اندیشهاش راه داد. گناه او سبب شد فَر ایزدی که برای فروانروایان دادگر است در ۳ بخش از او جدا شود. بخش اول فر که برای جایگاه روحانیاش بود را ایزد مهر به چنگ آورد. فر پادشاهیاش به فریدون رسید که با آن توانست ضحاک را شکست دهد. فر پهلوانیاش نیز به گرشاسپ رسید که با آن اژدها کش شد. جم آگاه میشود که در آخر الزمان به مدت سه یا هفت سال سرمای مرکوس چنان برف و بورانی می آورد که فقط یک سوم ستوران زنده میمانند. پس به دستور خدا قلعهای احتمالا در زیر زمین میسازد و از سالمترین انسانها و جانوران و بهترین بذرها در آن جای میدهد. تا ذخیرهی حیات باشند و پس از سرمای مرکوس زندگی از سر گرفته شود. او هم بیمرگ بود تا زمانی که گناهکار شد. پس از جدا شدن فر ایزدی از او صدسال همراه خواهرش جمیک آواره شد تا زمانی که به دست دیوان از وسط اره شد .
منابع
از اسطوره تا تاریخ، مهرداد بهار،نشر چشمه، چاپ سیزدهم،۱۳۹۰ نمونه هایی از نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، آرتور کریستنسن، نرجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی،نشرچشمه،۱۳۷۷