یکی از کشفهای اولیه فروید این بود که در ناخودآگاه، خاطرات و فانتزیها از یکدیگر متمایز نمیشوند – به همین دلیل از نظریه اولیهاش در مورد نوروز، یعنی نظریه «اغوا» یا «ترومای عاطفی» دست کشید. از آن زمان به بعد، فانتزیها از اهمیت خاصی برخوردار شدند. در این مقاله، من درباره ایدههای فروید و کلاین در مورد این مفهوم جالب و پیچیده صحبت میکنم. در طول بحث درباره ایدههای فروید و کلاین در مورد فانتزی، به طور مختصر به مجادلات موجود در جامعه روانکاوی بریتانیایی در دهه چهل میلادی اشاره میکنم، که مفهوم فانتزی نقش مرکزی داشت (King & Steiner، ۱۹۹۱). سپس تغییرات جزئی تر اخیر در استفاده کلاینین ها از این مفهوم را شرح میدهم. مقاله با گمانهای کوتاه درباره نحوهی استفاده از این مفهوم در دیگر مکتبهای فعلی روانکاوی به پایان میرسد.
با توجه به اهمیت مفهوم فانتزی، شاید عجیب باشد که فروید به جز تنها یک کتاب، حتی یک مقاله را به مفهوم فانتزی اختصاص نداد. ایدههای او درباره فانتزی در ابتدای بیست سال نخست نوشتههای روانکاوی او پراکنده شدهاند. بیانیات نظری صریحتر او در این زمینه در مقاله «فرمولاسیون درباره دو اصل عملکرد روانی» در ۱۹۱۱ و در درس ۲۳ از درسهای مقدماتی در روانکاوی (۱۹۱۶) یافت می شود. کلاین در کار خود با کودکان، به تدریج یک دیدگاه کاملا متفاوت از آنچه فروید متصور بود، توسعه داد. دیدگاه کلاین، به صراحت توسط سوزان ایزاکس در «طبیعت و عملکرد فانتزی» (۱۹۵۲) بیان شد که اتفاقا مساله ای اساسی پیرامون مجادلات نظری موجود در جامعه روانکاوی بریتانیایی در ۱۹۴۳ بود (King & Steiner، ۱۹۹۱). دیدگاههای مختلف درباره فانتزی که در این بحثها مطرح شدند، به وضوح توسط آن هیمن (۱۹۸۹) توصیف و بحث شدهاند.
یکی از مشکلات در شرح تفاوتها بین دیدگاههای فروید و کلاین در مورد فانتزی این است که فروید این مفهوم را در موقعیت های مختلف به اشکال متفاوتی استفاده میکند. در «فرمولاسیونها درباره دو اصل عملکرد روانی»، که در آن به یک تعریف رسمی از فانتزی میرسد، از فانتزی به عنوان یک عملکرد برآورده کنندهی آرزو صحبت میکند که ممکن است هنگامی که یک آرزوی برآمده از غریزه برآورده نمیشود، پدیدار شود. فانتزیها در نهایت از نیروهای ناخودآگاه، غریزههای اساسی جنسی و خشونت، مشتق میشوند. من این رویکرد مرکزی فروید را یادآوری خواهم کرد.
در درک نحوه ی استفاده ی فروید از فانتزی، یادآوری این نکته اهمیت دارد که ایده او از فانتزی، همانند کار او در مورد رویاها، به طور نزدیک با توسعه مدل مکانی ذهن ارتباط دارد. در مدل مکانی ذهن، که به عنوان سیستم ناخودآگاه، سیستم پیشآگاه و سیستم آگاه مفهومبندی شده است، تمرکز دوگانهای وجود دارد. ابتدا بر ویژگیهای آگاهی و ناخودآگاهی، و سپس بر فرایند اولیه و فرایند ثانویه. فروید، فرایند ثانویه را به عنوان منطقی معمول تعریف کرد؛ اما “فرایند اولیه” را به عنوان یک سیستم منطق بسیار خاص تصور کرد که ویژگیهای سیستم ناخودآگاه است، سیستمی که در آن، تناقض ها به صورت معادل درنظر گرفته می شوند، زمان، نفی و تضاد وجود ندارد.
اگرچه فروید فکر میکرد که بعضی از فانتزیهای ناخودآگاه ممکن است “همیشه ناخودآگاه باقی بمانند”، اما باور داشت که بیشتر فانتزیها، خیالات آگاه یا پیشآگاهی را شکل میدهند که احتمالا سرکوب می شوند. در نگاه فروید، نیروی حرکتدهنده اصلی برای تشکیل فانتزی، یک آرزوی ناخودآگاه است که از برآورده شدن آن جلوگیری شده است، و فانتزی یک بیان تغییرشکل یافته و یک بخش جزیی از این آرزوی ناخودآگاه است. اگر فانتزیها در سیستم آگاه شکل گرفته باشند یا اگر به آن وارد شوند – یعنی، اگر رویاهای روزانه باشند – معلوم است که واقعی نیستند. اگر در سیستم پیشآگاه شکل گرفته باشند یا در قالب سرکوبی به وجود آمده باشند، در واقعیت ناخودآگاه خواهند بود اما بر اساس منطق ثانویه شکل گرفتهاند. اگر فانتزیها بیشتر به سیستم ناخودآگاه وارد شوند، آنها تحت تأثیر منطق ویژه فرایند اولیه قرار میگیرند و ممکن است در سیستم ناخودآگاه از خاطرات غیرقابل تقکیک باشند و به رویاها، نشانگان، علایم رفتاری، فانتزیهای پیشآگاه و آگاه دیگر راه پیدا کنند.
نگاه فروید، با تأکید بر تشکیل فانتزیها بر اساس اندیشه منطقی فرایند ثانویه، توسط آنا فروید و سایر تحلیلگران وین در جریان مباحثات، و توسط چند تحلیلگر بریتانیایی، به ویژه مارجوری برایرلی و تا حدودی توسط الا فریمن شارپ و سیلویا پین (کینگ و استاینر، ۱۹۹۱) پذیرفته شده است. این استفاده توسط روانکاوی خود (برز، ۱۹۶۲؛ آرلو، ۱۹۶۹آ، ب، ۱۹۹۵؛ ایندربیتزین و لویی، ۱۹۹۰)، توسط گروه فرویدی معاصر تحلیلگران در بریتانیا (به ویژه ساندلر، ۱۹۸۶؛ ساندلر و ساندلر، ۱۹۸۶، ۱۹۹۴، ۱۹۹۵) و همچنین توسط بسیاری از تحلیلگران مستقل پذیرفته شده است.
در نگاه فروید، اگرچه فانتزیها در سیستم ناخودآگاه وجود دارند، واحد اصلی سیستم ناخودآگاه، فانتزی نیست، بلکه آرزوی برخاسته از غرایز ناخودآگاه است. تشکیل رویا و تشکیل فانتزی فرایندهای موازی هستند؛ میتوان از “کار فانتزی” به عنوان مقایسه با “کار رویا” صحبت کرد؛ هر دو شامل تبدیل محتوای ناخودآگاه اولیه به شکل تغییرشکل یافته هستند. برای کلاین، برعکس، فانتزیهای ناخودآگاه، محتوای اصلی ناخودآگاه هستند و رویاها اشکال تغییرشکل یافته ی آن هستند. برای فروید، برانگیزاننده ی اساسی، آرزوی ناخودآگاه است؛ رویاها و فانتزیها هر دو اشکال تغییر شکل یافته ی آن هستند. برای کلاین، فانتزی ناخودآگاه، برانگیزاننده ی اصلی است.
فکر میکنم که فروید و کلاین بر جنبههای متفاوتی از استفاده روزمره کلمه فانتزی تأکید کردند. این کلمه هم در انگلیسی و هم به نظر من در زبان آلمانی، معنیهای متفاوتی را منتقل میکند. این کلمه احساسات متضاد را منتقل میکند، چه در انگلیسی و چه به نظر من در آلمانی. این کلمه دارای رمزگذاری تخیل و خلاقیت است که پایه تمام اندیشه پردازی ها و احساسات است، اما همچنین دارای رمزگذاری تخیلی، خیالپردازی، یک رویا، چیزی است که بر اساس استانداردهای واقعیت مادی غلط است. استفادهی فروید از این اصطلاح، بر جنبه خیالی آن تاکید دارد که هدف آن برآوردهسازی آرزوهای روزمره است، در حالی که استفاده کلاین معمولاً بر جنبه ی تخیلی آن تمرکز دارد.
اما این تضاد نسبتاً واضح بین فروید و کلاین توسط واقعیتی پیچیده شده است که استفاده ‘اساسی’ فروید از این مفهوم به هیچ عنوان به این بعد محدود نمی شود. علاوه بر این، او به آسانی از یک تعریف ضمنی به تعریفی دیگر جابجا میشود بدون این که در مورد فرمولاسیونهایش دقت کند. در برخی از کارهای او در اوایل، گاهی به نظر میرسد که تقریباً تخیل ناخودآگاه را با آرزوی ناخودآگاه همارز میکند (۱۹۰۰، صفحه ۵۷۴)؛ در دیگر زمانها او از تخیلات به طور گسترده به عنوان رویاهای آگاه یا پیشآگاه صحبت میکند (۱۹۰۰، صفحات ۴۹۱-۸). در کار بالینی او، وی تخیلاتی از محتوایی بسیار شگفتآور استنتاج میکند، تخیلاتی که بیمار احتمالاً از وجود آنها آگاه نبوده است. او بر این فرض است که به عنوان مثال، گرگ مرد وقتی ۱.۵ ساله بود، تخیلی از بودن در رحم مادر خود داشت تا باعث مانع شدن از ورود آلت تناسلی پدرش شود (۱۹۱۸، صفحات ۱۰۱-۳). واضح نیست که فروید گمان میکرد که گرگ مرد در آن زمان به طور آگاه از این تخیل بوده و بعداً آن را فرو نهاده است، یا اینکه هیچگاه آگاه از آن نشده است. فروید به طور مشابه تخیلات بسیار جالبی را در مورد دورا (۱۹۰۵) استنتاج میکند، اگرچه از وضعیت توپوگرافی دقیق آنها صحبت نمیکند. برخی از تخیلات دورا احتمالاً آگاهانه بودند، مانند تخیل انتقام از پدرش. برخی از آنها احتمالاً حداقل به طور توصیفی ناخودآگاه بودند، مانند تخیل فلاتیو، از اعضای تناسلی زن، تخیل اولین رابطه جنسی، باروری کودک آقای ک و عشق همجنسگرایانه او به خانم ک.
به نظر میرسد که فروید همیشه به طور ضمنی فرض میکرد که حداقل برخی از تخیلات ممکن است بدون این که در ابتدا ناشی از آرزوهای ناخودآگاه یا ناخودآگاه باشند؛ به طور مستقیم از سیستم ناخودآگاه برخاسته باشند. به واقع در سال ۱۹۱۶ او از فانتزی های ابتدایی یاد میکند که گویی موروثی می باشند؛ این تخیلات شامل تخیلات صحنه ابتدایی، اختگی و اغوا توسط بزرگسالان هستند. او مشخص میکند که منظور از این نیست که رابطه والدین هرگز دیده نمی شود، تهدیدهای اختگی رخ نمی دهد، یا اغوا در واقعیت اتفاق نمیفتد. اما او فکر میکند که این تخیلات حتی اگر واقعیت خارجی آنها را تأیید نکند، اتفاق خواهند افتاد زیرا آنها یکبار، به نقل از او، «رخدادهای اولیه در خانواده های انسانی ابتدایی بوده اند و کودکان در تخیلات خود فقط خلاهای حقیقت فردی را با حقیقتهای پیشتاریخی پر میکنند» (۱۹۱۶، صفحه ۳۷۱). بیشتر پیروان فروید این دیدگاه را پذیرفتهاند، احتمالاً به این دلیل که فکر میکنند این دیدگاه بیش از حد لامارکی است. اما با برخی تغییرات فکر میکنم که این دیدگاه از مفاهیم کلاینی مبتنی بر به میراث بردن آگاهی از اندام های بدنی، تولد و دخول (۱۹۲۷، صفحات ۱۷۵-۶)، یا از ایده بیون از ‘پیشفرضها’ که در انتظار ترکیب با تجربه برای تشکیل مفاهیم هستند (۱۹۶۲a، b)، فاصله زیادی ندارد. در روانکاوی فرانسوی این تخیلات ابتدایی به عنوان امری اساسی به عنوان نظریه و کار بالینی مورد توجه قرار میگیرند (روسیون، ۱۹۹۸).
به طور خلاصه، فروید در تعریف فانتزی توجه چندانی ندارد. او این اصطلاح را در چندین معنا استفاده میکند و، همانطور که لاپلانش و پونتالی اشاره میکنند، او بیشتر به تحول یک نوع فانتزی به نوع دیگر توجه دارد تا به هر تعریف ثابت از آن (لاپلانش و پونتالی، ۱۹۷۳، صفحات ۳۱۴-۱۹). با این حال، نگرش کلاین نسبت به تخیل ناخودآگاه چیست؟ و چرا این موضوع اینقدر مخاطبان را تحت تأثیر قرار داد؟
به طور اساسی، کلاین بر روی جنبه ‘همیشه ناخودآگاه’ تخیل تمرکز میکند. او تخیل را به عنوان یک فعالیت ذهنی اساسی که از زمان تولد به صورت ابتدایی حضور دارد و برای رشد ذهنی ضروری است، میبیند، اگرچه ممکن است به عنوان دفاعی نیز استفاده شود. کلاین این دیدگاه را از طریق کار خود با کودکان توسعه داد، به ویژه از طریق کشف این موضوع که کودکان همه فعالیتهای خود را با یک جریان مداوم از تخیل همراه میکنند حتی زمانی که در ارتباط با واقعیت خارجی محدود نشدهاند.
یکی از مثالهای بسیار، فریتز و حروف الفبا است: زیرا در فانتزی هایش، خطوط در کتاب تمرینش، جادهها بودند، کتاب خودش تمام دنیا بود و حروف با موتورسیکلتهای موتوری به آن وارد میشدند، یعنی با خودکار. دوباره، خودکار قایق بود و کتاب تمرین یک دریاچه بود… به طور کلی او حروف کوچک را به عنوان فرزندان حروف بزرگ میدید. حرف بزرگ S را به عنوان امپراتور Sهای آلمانی بلند میدید؛ دو قلاب در انتهای آن برای تمایز آن از امپراتوری، S انتهایی که فقط یک قلاب داشت (۱۹۲۳، صفحه ۱۰۰). کلاین ایدهاش از تخیل را از سال ۱۹۱۹ به تدریج توسعه داد، به ویژه تاکید کرد بر: تاثیر مخرب تخیل در بازداری رشد کودک؛ همهگیری تخیلات درباره بدن مادر و محتویات آن؛ تنوع تخیلات درباره صحنه اولیه و پیچیدگی ادیپ؛ شدت تخیلات مرتبط با عشق و پرخاشگری؛ ترکیب چند تخیل برای تشکیل آنچه او آن را موضع افسرده وار(کلاین، ۱۹۳۵، ۱۹۴۰) نامیده بود – موضع پارانوید-اسکیزوید،که بعدها در سال ۱۹۴۶ ظاهر شد – رشد تخیلات ابژه های درونی و ، البته، تظاهر همهی این تخیلات در بازی کودکان و همچنین تفکر و رفتار بزرگسالان. اصولاً، فکر میکنم که کلاین تخیل ناخودآگاه را مشابه با اندیشه و احساس ناخودآگاه میدید و ممکن است از اصطلاح تخیل به جای اندیشه استفاده کرده باشد زیرا اندیشههای بیماران کودکش باید بسیار خلاقانهتر و کمتر منطقی از اندیشه عادی بزرگسالان باشد. به علاوه، کلاین گمان می کرد که تخیلات کودکان خردسال را شاید بتوان از تجزیه و تحلیلهای او از کودکان استنتاج کرد. کلاین فرض کرد که در حال کشف نوزاد در کودک است همانطور که فروید کودک را در بزرگسال کشف کرده بود (بریتون، ۱۹۹۵).
اهمیت مفهوم فانتزی در اندیشه کلاین باعث شد که انجمن روانکاوان بریتانیا آن را به عنوان موضوع علمی مرکزی مباحثات دهه نوزدهم درنظر گرفت (کینگ و استاینر، ۱۹۹۱)، هدف بحثها این بود که ببینند آیا ایدههای کلاین باید به عنوان تمرد یا توسعه در نظر گرفته شوند. با این حال، سوزان ایزاکس کسی بود که مقاله توصیفی جامعی به نام “طبیعت و کارکرد فانتزی” را ابتدا در مباحثات ارائه داد که سپس در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۵۲ به صورت بازبینی شده منتشر شد. در این مقاله، ایزاکس بر رابطهی بین مفهوم فانتزی کلاین و مفهوم رانه از فروید تاکید کرد. او فانتزی را به عنوان “محتوای اصلی فرایندهای ذهنی ناخودآگاه”، “معرف ذهن ، جلوه ی روانی غریزه” تعریف کرد. به عبارتی فانتزی معادل آن چیزی است که فروید به “جلوهی غریزه” یا “جلوهی روانی یک غریزه” اشاره داشت. ایزاکس، مانند کلاین، به ویژه براین ایده تأکید دارد که همه افراد یک جریان مداوم از فانتزی ناخودآگاه دارند، و علاوه بر این، غیرطبیعی یا طبیعی بودن بر اساس حضور یا عدم حضور فانتزی ناخودآگاه نیست بلکه بر این است که این فانتزی ها چگونه بیان میشود، تغییر مییابد و با واقعیت خارجی رابطه دارد. او بین فانتزی های آگاهانه و ناخودآگاه تمایز قائل شده و پیشنهاد داد تا برای تمییز این دو از حروف اضافی ph استفاده شود. تعریف ایزاکس و کلاین از فانتزی بسیار گستردهتر از فروید است. در دیدگاه کلاین، فانتزی ناخودآگاه منبع اصلی و اساسی، محرک اصلی ذهن ناخودآگاه است. این شامل اندیشه های کودکانه است، اما همچنین اشکال دیگری را که در ادامه رشد مییابد از طریق تغییر در تخیلات اولیه شامل میشود. همچنین، همانطور که فروید توصیف کرده است، برخی از فانتزی های ناخودآگاه ممکن است به عنوان خیال های آگاهانهی روزمره شروع شوند که بعداً سرکوب میشوند. اما، برخلاف بسیاری از فرویدین ها، کلاین فکر نمیکرد که سرکوب فانتزی های آگاهانه یکی یا حتی منبع اصلی فانتزی های ناخودآگاه باشد. تعریف فروید که بر کارکرد خواستهی تحقق بخشِ فانتزی معطوف بود، یک فرم خاص و محدودتر، یک نوع خاص از فانتزی در تعریف گستردهتر کلاین است. در مباحثات موجود، کلاین و ایزاکس بر رابطهی بین تعریف کلی و تعریف محدودترِ خواستهتحققبخش فانتزی به عنوان یک نوع خاص از فانتزی، تأکید نکردند. بیگمان، مباحثات به دلیل اینکه هر گروه از همان کلمه برای یک مفهوم متفاوت استفاده میکرد، دشوارتر شده بود. گاهی وینیها که فرض میکردند تعریف تخیل کلاین مانند تعریف خودشان است، نمیتوانستند درک کنند که چگونه کلاین ممکن است بگوید که تخیلات در دوران زندگی نوزادی رخ دادهاند، زیرا این بدان معنا بود که نوزادان بسیار کوچک قادر به اندیشیدن فرایند ثانوی هستند. در دیگر زمانها، گلاور و آنا فروید به طور خاص کلاین را به خاطر گسترش دادن مفهوم فانتزی به اندازهای که همه چیز را شامل میشود و از این رو بیمعنی شده بود، مورد انتقاد قرار دادند (کینگ و استاینر، ۱۹۹۱، صفحه ۳۹۹، صفحه ۴۲۳-۴). رونالد بریتون (۱۹۹۸) گمان می کرد که احتمالاً ایزاکس تفاوت در تعاریف را به خوبی توضیح نداده است، از این جهت که نمیخواست بر تاخت و تاز کلاین و فروید تأکید کند، زیرا کلاین و همکارانش نگران بودند که گلاور موفق به اخراج آنها از انجمن شود به دلیل اینکه با فروید متفاوت بودند و بنابراین “مشروع” نبودند.
فروید در ارائه حدسهایش درباره طبیعت اندیشههای نوزادانه ابتدایی، بسیار دقیق نیست. کلاین این گونه اندیشهها را فانتزی نامید و فرض کرد که این اندیشهها به طور نزدیکی به تجربیات بدنی مرتبط هستند. او فرض کرد که خیال پردازی ها از ابتدا، به شکلی اولیه، شروع میشود، همانطور که او دوست داشت به آن اشاره کند. او به مسأله تفاوت فروید بین ناخودآگاه سیستمی و پیشناخودآگاه سیستمی، بین اندیشه فرایند اولیه و ثانوی، خیلی توجه نمیکند. کلاین و ایزاکس فرض میکنند که فانتزیها میتوانند بر اساس اندیشه فرایند اولیه شکل گیرند – به واقع، این دو فرایند اندیشه فرایند اولیه و ثانوی بسیار با یکدیگر در هم تنیده هستند. ایزاکس فرض میکند که اولین فانتزیها به طور اصلی به عنوان حسها و امیال تجربه میشوند، سایر حسها از جمله لامسه، بویایی، شنوایی و بینایی بعداً و به تدریج اضافه میشوند. اینگونه فانتزیهای ناخودآگاه ممکن است به عنوان مشابه به «بازنمایی های چیز» که فروید در «ناخودآگاه» (۱۹۱۵b) توصیف میکند، در نظر گرفته شوند. ایزاکس از اصل پیوستاری ژنتیک درجهت تبیین رابطهی این فانتزیهای بسیار اولیه با فانتزیهای واقعیتر و واژگانی کودکی و بزرگسالی استفاده کرد. او فرض کرد که آنچه تجربه میشود، یک حس و یک تکانه است، همراه با یک احساسی بدنی که ممکن است بر آن حس تأثیر بگذارد؛ از منظر یک مشاهدهگر بیرونی، «چیز» بخشی از واقعیت خارجی است. از دیدگاه نوزاد، آن چیزی که فرض میشود داخل وی هستند. هینشلوود اینگونه توصیف میکند: یک فانتزی ناخودآگاه، باور به فعالیت ابژه های «درونی» به شکلی محسوس است. این یک مفهوم دشوار است. یک حس سوماتیک با یک تجربه ذهنی همراه می شود که از نظر سوژه، یک ابژهی بیرونی وجود دارد که مسبب این تجارب درونی می باشد. بنابراین، یک حس ناخوشایند به صورت ذهنی معرف یک ابژهی «بد» است که قصد آزار و آسیب زدن به فرد دارد، و به طور معکوس، هنگامی که نوزاد تغذیه میشود، تجربه او از یک ابژه را می توان به عنوان مادر یا شیر او شناسایی کرد، که نوزاد آن را به عنوان یک ابژه در شکمش میانگارد که با انگیزهای خیر، تلاش میکند تا حس خوشایند را در وی ایجاد کند.
از طریق مکانیسمهای درون فکنی و فرافکنی، به آرامی یک دنیای فانتزی پیچیده متشکل از خود و ابژه های درونی ساخته میشود، که بخشی از آن آگاه است، اما به عمقهای ناخودآگاه میرسد. این مفهوم ابژه های درونی و دنیای درونی در اندیشه کلاینی مفهومی اساسی بوده و هست. این دنیای درونی براساس معیارهای واقعیت مادی، دنیایی خیالی است، اما همان چیزی است که فروید از آن به عنوان «واقعیت روانی» یاد می کند – به عبارت دیگر، این دنیای درونی برای فرد می تواند سطوحی از احساس واقعیت، آگاه یا ناخودآگاه، داشته باشد؛ به این معنا که بر رفتار او تأثیر میگذارد. نکتهی قابل توجه در مورد جنبههای ناخودآگاه دنیای درونی این است که کلاین و ایزاکس فانتزیها را به عنوان ترکیبی از افکار و احساسات میپندارند – در این زمینه با فروید که از سیستم ناخودآگاه به عنوان دنیایی از افکار و ردپاهای حافظه یاد می کند و هرگز کاملاً درباره احساسات ناخودآگاه صحبت نمی کند، تفاوت وجود دارد.
تخیلات اولیه قدرتمند هستند: “من میخواهمش، پس آن را دارم”. “من نمیخواهمش، پس رفته است!” ایزاکس اظهار کرده است که این فانتزی ها، ویژگی های زیادی دارند که فروید آنها را به عنوان ویژگیهای فرایند اولیه درنظر می گیرد – عدم همسویی تکانه ها، عدم حس زمان، عدم تضاد و عدم انکار. اما کلاین به تضاد تکانه ها و فانتزی های ناخودآگاه در ناخودآگاه با یکدیگر فکر میکرد؛ تضاد ناخودآگاه بین عشق و نفرت، بین یک خود خوب و یک خود بد، بین یک والدین خوب و یک والدین بد از اندیشههایی بود که او مناسب و مفید میدانست، اگرچه در مفهوم پردازی توپوگرافیکال فروید، آرزوها (و تخیلات تحقق بخش آرزو) در سیستم ناخودآگاه، به طور مستقیم با یکدیگر در تضاد نیستند، بلکه به طور غیرمستقیم با ایگوی منسجم شده در تعامل هستند.
کشفهای کلاین دربارهی فانتزی های کودکان خردسال، او را تا حد زیادی از تجارب جسمانی عینی چشمگیر آنها، از نگرانیشان درباره تولد، مرگ، صحنهی اولیه، نوزادان، مدفوع، ادرار، انزجار قاتلانه و عشق شدید آگاه کرد. توصیفهای او از فانتزی ها همانند توصیفهای فروید، بسیار شفاف و شگفتانگیز است. به عنوان مثال:
یک روز، زمانی که روت دوباره تمام توجه خود را به خواهرش اختصاص داد، تصویری از یک لیوان با چند توپ کوچک در داخل آن و نوعی درپوش ترسیم کرد. از او پرسیدم که درپوش چه کاری دارد، اما او پاسخی به من نداد. زمانی که خواهرش سوال را تکرار کرد، گفت که “برای جلوگیری از خروج توپهاست”. پیش از این، او کیسه خواهرش را باز کرده بود و بعد آن را به طور محکم بسته بود “تا چیزی از آن بیرون نیفتد”. او همین کار را با کیف پول داخل کیسه انجام داد تا سکهها نریزند… حالا من جسارت پیدا کردم و به روت گفتم که توپهای لیوان، سکههای کیف پول و محتویات کیسه همه کودکان داخل مادرش هستند و او میخواست آنها را بهخوبی بسته نگه دارد تا برادر و خواهر دیگری نداشته باشد. تأثیر تفسیر من شگفتآور بود. برای اولین بار، روت توجه خود را به من معطوف کرد و به شیوهای متفاوت و کمتر محدود بازی کرد (کلاین، ۱۹۳۲، صفحات ۲۶-۷).
یا دوباره:
زمانی که یک اسفنج خیس را کنار یکی از آنها [عروسک] گذاشتم، همانند او، او دوباره گریه کرد و فریاد زد: “نه، او نباید اسفنج بزرگ را داشته باشد، آن برای کودکان نیست، آن برای بزرگترهاست!” باید بگویم که در دو جلسه قبلیاش، او در مورد حسادت به مادرش صحبت کرده بود. حالا من این اعتراض او به اسفنج بزرگ را مرتبط به حسادتش تفسیر کردم که نشان دهنده آلت جنسی پدرش بود. به او در هر جزئیات نشان دادم که چگونه حسادت و نفرت به مادرش داشت چراکه مادرش آلت جنسی پدرش را درون خودش کرده بود، و چگونه میخواست آلت جنسی و کودکان را از داخل مادرش بدزدد و مادرش را بکشد. من به او توضیح دادم که به همین دلیل او ترسیده بود و باور داشت که مادرش را کشته یا تنها خواهد شد … به تدریج او نشست و با توجه به علایق روزافزون به بازی نظارت کرد و حتی شروع به مشارکت فعال در آن کرد … [زمانی که] پرستار آمد … او به طور شگفت انگیزی شاداب شد و دید که از من با خوشرویی و حتی با محبت خداحافظی میکند (صفحه ۲۸).
امروزه، مانند همکاران کلاسیک ما، بسیاری از تحلیلگران کلاینین به تفسیر فانتزی ها به گونهای جسورانه و بسیار قطعی بیشتر دقت می کنند (برای مشاهده Spillius، ۱۹۸۸، صفحات ۸-۹، ۱۹۹۴). علیرغم این تغییرات، فکر میکنم که تأکید بر ناخودآگاه و بر اشکال بزرگسالانهی تجربیات کودکانه و فانتزی ها، به عنوان ویژگی تحلیل کلاینین ها حفظ شده است. همانند خود کلاین، پیروان امروزی او این را به عنوان یک مسئله طبیعی میپذیرند که در فکر، در رویا و در خلاقیت، در تمام تجربیات، ترکیبی پایدار و نه چندان خوشایندی از منطق و بیمنطقی وجود دارد. علاوه بر این، فانتزی ناخودآگاه، منبع اصلی آفرینش و تخریب است. این به دنیای خارجی معنا میدهد و به دنیای داخلی غنا میبخشد.
کلاین و ایزاکس فرض میکنند که کلامی سازی فانتزی ناخودآگاه ، بسیار بعدتر از فرمولاسیون حسی اصلی آنها اتفاق میافتد. در واقع، در اندیشه کلاین کنونی فرض شده است که برخی از فانتزیهای ناخودآگاه درباره تجربه نوزادی هرگز به صورت رسمی با کلمات بیان نمیشوند، اگرچه کلمات ممکن است وسیلهای ناخودآگاه برای ایجاد ارتباط از طریق تحریک یک ابژه ای بیرونی باشند. به عنوان مثال: در طول یک مشاوره اولیه، یک زن جوان، ناگهان گفت: “درون خالی”، و سپس به صحبت هایش ادامه داد. در یک وقفهی مناسب، پرسیدم: “آیا گفتید: «درون خالی»؟” او پرسید چه معنی دارد، و اضافه کرد که به خاطر ندارد چیزی درباره “درون خالی” گفته باشد. من کمی گیج شدم. هنگامی که جلسات او شروع شدند، اگرچه به شکل هوشمندانه و معناداری دربارهی تاریخچه و زندگی کنونی خود صحبت میکرد، اما من احساس گسستگی داشتم و از درک هرگونه معنا و ارتباط عقلانی با آنچه او میگفت ناتوان بودم. سرانجام به ذهنم رسید که الان من دارم تجربه “درون خالی” را که او به شدت و به نحوی گیجکننده در قالب کلمات بیان کرده بود، تجربه میکنم. به تدریج این تجربه از گسستگی به مرکز جلسات ما تبدیل شد.
کلاین و ایزاکس فرض میکنند که فانتزیها بر نحوهی درک واقعیت خارجی تأثیر میگذارند، اما به همان اندازه نیز واقعیت خارجی بر فانتزیها تأثیر میگذارد، در واقع بین آنها همواره تعاملی پیوسته وجود دارد. این فرض مبنی بر اینکه رویدادهای واقعی خارجی برمبنای فانتزیهای از پیشموجود، تفسیر و درک میشوند، و اینکه فانتزیها ممکن است با تجربهی رویدادهای بیرونی اصلاح شوند- یک فرض اساسی در اندیشه کلاینی است. به عنوان مثال، ایده کلاینی متصور می شود که نوزاد به تدریج به سمت شکل گیری تفکر واقعگرایانهتر موضع افسرده وار (لاین، ۱۹۳۵، ۱۹۴۰؛ سیگال، ۱۹۶۴) حرکت می کند که به صورت جزئی جایگزین تفکر همهتوان موضع پارانوید-اسکیزوید (کلاین، ۱۹۴۶) میشود، اگرچه هر نوزاد و هر بزرگسالی نوع خاصی از دستیابی به دو شکل تفکر در محتوای خاص فانتزیهای خود را دارند.
بخش اول ایده کلاین درباره تعامل فانتزیها و رویدادهای خارجی، به عبارت دیگر، این ایدهی او که رویدادهای خارجی برمبنای فانتزی های از پیش موجود، تفسیر و فهمیده میشوند، اساس بسیاری از بحث ها در زمینهی مجادلات موجود شد و به ویژه بعداً، بسیاری از آنالیزورها در مورد اظهارات کلاین مبنی بر اینکه یک نوزاد یا کودک ممکن است بدون اینکه مورد حمله مخربانه قرار گرفته باشد، فانتزی های مخرب داشته باشد اختلاف نظر داشتند. در دیدگاه کلاینی، چنین فانتزیهای مخربی ممکن است به عنوان یک نقص وراثتی تحقق یابند، اگرچه ممکن است که از تجربیات قبلی احساسات بدنی مرتبط با ناراحتی ناشی شده باشند، همانطور که در نقل قول از هینشلوود توضیح داده شده است. بنابراین، واقعیت خارجی اغلب نه تنها به عنوان یک محرک یا علت فانتزیها عمل میکند بلکه به عنوان تصدیق یا رد فانتزیها عمل میکند. نیازی نیست که کسی ببیند که یک پستان به قطعاتی تقسیم شده است تا یک فانتزی از آن داشته باشد، اما اینکه پستان مادر به خون آغشته شده، احتمالاً به عنوان یک تصدیق نگرانکننده ای از فانتزی حمله یا یک کنارگذاشتن یک فانتزی از پستان دوست داشتنی و مراقبت کننده احساس میشود. بحث در مورد اینکه کدامیک از فانتزیها و رویدادهای خارجی مقدم است، یک بیانیه از یک بحث روانکاوی عمومی است و به نظر من بیثمر است، زیرا شواهد روانکاوی مربوط به تصمیمگیری در موارد خاص، به ویژه شواهد مستقیم درباره گذشته، معمولاً در دسترس نیست. کلاین و ایزاکس فرض میکنند که فانتزیها صرفاً برای بیان غرایز و آرزوهای ناخودآگاه استفاده نمیشوند. مکانیزمهای دفاعی نیز از طریق فانتزی بیان میشوند. فرافکنی، درون فکنی، دو نیمه سازی، ایدهآلسازی، انکار و سرکوبی اصطلاحاتی انتزاعی هستند که فرایندهای روانی عمومی را توصیف میکنند، اما استفاده یک فرد خاص از آنها از طریق یک فانتزی خاص بیان میشود. فانتزیهایی که غرایز و دفاعهای خاص را بیان میکنند، به صورت منفرد عمل نمیکنند. به تدریج برخی از آنها ممکن است به یک سیستم پیچیده تبدیل شوند که شامل روش منحصر به فرد یک فرد برای بودن، برقراری ارتباط با دنیا، نگهداشتن تعادل شخصیتی اوست. مفهوم فانتزی بنابراین مرکز ایدهی سازماندهی شخصیت به عنوان یک کلیت است. این معنای اصلی اصطلاح “فانتزی ناخودآگاه” است که توسط آرلو (۱۹۶۹، ۱۹۹۵)، توسط شین و شین (۱۹۹۰) و توسط ایندربیتزین و لویی (۱۹۹۰) به عنوان فانتزیهای جهان شمول بیان شده است. استفاده کلاینی شامل چنین فانتزیهای مرکزی یا “جهان شمول” است اما اصطلاح عمومی فانتزی را به چنین انواع خاص فانتزی محدود نمیکند.
سرنوشت مفهوم فانتزی در پی مباحثات و مجادلات
تعجب آور نبود که در پی بحثهای مورد اختلاف دهه چهل میلادی، آنا فروید، گلوور و همکارانشان نتوانستند ایزاکس را قانع کنند و بالعکس. همانطور که گفتم، آنها از یک واقعیت، یعنی فانتزی، معناهای متفاوتی را در نظر میگرفتند که باعث میشد که درک آنها از یکدیگر با دشواری صورت گیرد.
ایده ی نئوکلاینین ها در مورد مفهوم فانتزی
تغییرات کلاینین ها در تعریف و استفاده از مفهوم فانتزی به میزان حداقلی بوده است. با توجه به اینکه کلاینین ها، فانتزی ناخودآگاه را به عنوان یک مفهوم بسیار مهم میدانند، شاید عجیب باشد که از زمان مقاله اولیه ایزاکس، کمتر در مورد آن نوشته شده است. (اما ببینید Segal 1964، ۱۹۹۴؛ Joseph ۱۹۸۱؛ Hinshelwood ۱۹۸۹؛ Britton ۱۹۹۵.) فکر میکنم دلیل این موضوع این باشد که این مفهوم اکنون به عنوان یک مسئلهی جاافتاده در نظر گرفته میشود. بسیاری از توسعه دهندگان اندیشه کلاینی همچنان از مفهوم فانتزی بدون اینکه دیدگاه کلاین دربارهی آن را تغییر دهند، استفاده می کنند. بسیاری از کارهای انجام شده در حوزه توسعه اندیشهی کلاین، به عنوان مثال، از ایدههای تغییرات در محتوا و عملکرد فانتزی در قالب تغییر از موضع پارانوید-اسکیزوید به موضع افسرده وار، استفاده کردهاند. بیون در توصیف مدل ظرف و مظروف و نقش آن در توسعه اندیشه (۱۹۶۲b) از مفهوم فانتزی به عنوان یک مسئله طبیعی استفاده میکند. به همین ترتیب، بسیاری از کارهای انجام شده در حوزه تعادل روانی و سازمانهای پاتولوژیک از مفهوم فانتزی استفاده میکنند، به ویژه در حوزهی توصیف موارد بالینی مربوطه (Riviere 1936؛ Rosenfeld 1971؛ Segal 1972؛ O’Shaughnessy 1981؛ Joseph 1982؛ J. Steiner 1993). اگرچه جانشینان کلاین کمترین تغییر اساسی را در مفهوم فانتزی او ایجاد کردهاند، به نظر من سه تغییر کوچک داشتهاند: تاکید بیشتر بر نقش فانتزی در توسعه اندیشهی منطقی؛ تغییر در زبان استفاده شده برای توصیف فانتزیهای ناخودآگاه به بیمار؛ و تاکید بیشتر بر عملکرد فانتزیها توسط بیمار در شرایط تحلیلی.
در مورد اول، فانتزیها در حال حاضر توسط کلاینیها به عنوان یک مسئله بسیار حیاتی در رشد اندیشه منطقی مورد توجه قرار میگیرند زیرا ممکن است به عنوان فرضیه هایی برای تأیید یا رد ، توسط تجربیات واقعیت خارجی استفاده شوند. یک ایده ضمنی در اندیشه کلاین اما به صورت صریح به مفهوم فانتزی کلاینی توسط هانا سیگال (۱۹۶۴، ۱۹۹۴) اضافه شده است. محک فانتزیها در برابر واقعیت به این معنی نیست که فانتزیهای قدیمی تر و قدرتمند تر لزوماً کنار گذاشته می شوند؛ آنها باقی میمانند اما با نسخههای پیچیدهتر به تجربیات واقعیت خارجی افزوده میشوند. همچنین، اغلب نسخههای پیچیدهتر برای انکار واقعیت روانی پیوستهتر و شاید فانتزیهای ابتدایی تر استفاده میشوند. دوم، همانطور که به اختصار اشاره کردم، بسیاری از کلاینیها در استفاده از زبان آناتومیکال پاره-ابژه ای برای شرح محتوای فانتزیهای ناخودآگاه به برخی از بیماران دقت بیشتری کرده اند . سوم، در توصیف محتوای بالینی، نه تنها تمایل به محتوای نمادین فانتزیها بلکه به روشی که آنها در جلسه زنده میشوند نیز افزایش یافته است. این یک روند قابل توجه در کار بسیار تأثیرگذار بتی جوزف (۱۹۸۹) بوده است. در ادامه، یک مثال از عملکرد یک فانتزی ناخودآگاه را مطرح خواهم کرد. بیمار من، خانم بی، ۵۰ ساله، چندین جدایی در اوایل و میانه دوران کودکی داشته است. او این تجارب جدایی، بهویژه آخرینها را، علی رغم پذیرش آنها، بهعنوان خاطراتی دردناک و اضطراب آور به یاد می آورد. وی به صورت آگاهانه، احترام و تحسین قابل توجهی برای والدینش قائل بود. شکستهای تحلیلی برای او آسان نبود، اما تلاشهای من برای ارتباط دادن آنها با جداییهای کودکیاش بهنظر معنادار نمیرسید. یک ویژگی دیگر که بهتدریج در تحلیل او ظاهر شده بود، یک خصلت بیرحمانه بود که بهنظر میرسید کاملاً خارج و جدا شده از کلیت شخصیت او باشد.
دو یا سه هفته قبل از تعطیلات موقتی معمول در پروسه ی تحلیل، که خانم بی قصد داشت آن را بیشتر کند، از خود، جلسات تحلیل و به ویژه از من انتقاد میکرد و در نهایت از خودش خسته شده بود و من به تدریج با مشغلهی ذهنی بیش از حد معمول درباره توانایی خود به عنوان یک تحلیلگر شک کردم.
در جلسه خاصی که قصد دارم توصیف کنم، خانم بی حدود ده دقیقه دیر رسید و برای مدت زمان طولانی سکوت کرد. در نهایت، بر اساس کیفیت سکوت، به احساسات منفی و خشم نهان در سکوت اشاره کردم. دوباره سکوتی طولانی کرد. در پایان، به توصیف بسیاری از ناراحتیها و شکایتهای کوچک، عمدتاً در محل کار، پرداخت. او گفت که عجیب است که تحلیل اینقدر چیزها را به گونهای به هم میزند که تمام شکایتهای کوچک به یک حمله تبدیل میشوند. من گفتم شاید او میخواهد من آنها را به عنوان شکایتهای کوچک در نظر بگیرم اما…
“نه”، او گفت، “فقط برای اینکه تفاوت بین اصلی و کوچک را بدانی”. (لحن اهانتآمیزی در صدای او بود.) سکوتی کوتاه بود، سپس گفت: “نمیدانم آیا این به خاطر توست یا من، اما در ده روز گذشته به نظر میرسد که تو به کلی و کاملاً اصل داستان را از دست داده ای.”
(رنج صدای او بسیار بیرحمانه بود.) “دیروز به نظر میرسید متوجه نشدی که چقدر برای من دردناک است که بخواهم اعتراف کنم که تحلیل و هر چیزی که شما انجام میدهید برایم بسیار غیرجذاب است. نمیتوانم آن را تحمل کنم.”
من کمی صبر کردم، سپس شروع به صحبت کردم، اما او وقتی وارد شد، گفت: “حرف نزن!” (تقریباً فریاد زد.) “تنها قرار است آنچه را گفتم تکرار کنی، یا آن را تغییر دهی. چیزها را در نمیآوری، به آنچه گفتم گوش نمیدهی، یا گوش میدهی و تنها میخواهی آن را به گونهای بشنوی که میخواهی و آن را منحرف میکنی.”
من به سختی فکر میکردم و میدانستم که شک و تردید خودم به خاطر اتهامات او حتی بیشتر برانگیخته میشود. اما توانستم یک اندیشه کوچک را که او هم احساس ناکافی بودن میکرد و ترک من ارتباط بسیاری با آن داشت، مدیریت کنم. سپس یک اندیشه دوم آمد، که او از خودش برای بیرحم بودن نفرت دارد، اگرچه از آن لذت میبرد. گفتم که او نمیتواند بپذیرد که من بدانم چقدر تهاجمی است، چقدر میخواهد مرا زخمی کند، چقدر احساس بیرحمی میکند؛ اما همچنین نمیتواند آن را تحمل کند که اگر من ندانم، واکنش ندهم. این به این معنی بود که او بیاهمیت بود.
“نمیتوانی متوجه شوی”، به شدت فریاد زد، “که من کاملاً و مطلقاً به تو علاقهای ندارم! برای من اهمیتی نداری! تنها به خودم اهمیت میدهم. دردت را به مشاورت ببر. خب، اگر مشاوری نداری این مشکل از من نیست.”
آنچه من پس از یک توقف طولانی گفتم این بود که فکر میکردم او حس میکند که من با او بیرحمانه، با کمال بی اهمیتی و بیتوجهی برخورد میکنم، به نحوی که او را خسته کننده و کاملاً بی اهمیت میدانم و به همین دلیل او را ترک میکنم. او احساس میکرد که تنها راهی که میتواند واقعا این موضوع را به من منتقل کند، این است که من را در همان مسیر رنج بدهد. یک سکوت طولانی دیگر بود. سپس گفت: “هیچکدام از اینها تغییری در خستگی من ایجاد نمیکند” (او مثل یک کودک کمی آرامشده اما هنوز عجول به نظر میرسید.) “حدس میزنم”، ادامه داد، “من با تو در خشم کودکانهای هستم. هرگز نتوانستم به والدینم حمله کنم، بنابراین الان باید این را جبران کنم.” این، اگرچه احتمالاً درست بود، به چیزی مانند یک چرخش غیرمنتظره انجامید و جلسه کم و بیش به صورت دوستانه اما با یک انتهای باز متوقف شد.
در جلسات بعدی، این موضوع روشنتر شد که خانم بی یک فانتزی ناخودآگاه داشت که فکر میکرد دلایل جداییهای کودکانه اش این است که والدینش او را به خاطر احمق و غیردوستداشتنی بودن تنها گذاشتهاند. در جلسهای که شرح دادهام او این را تجربه کرد: من کودکی احمق بودم و او والدی بیرحم. من باور دارم که او احساس مردد بودن من را احساس کرده بود و ناخودآگاه از این فرصت استفاده کرده بود تا من را وادار به بازی نقش او به عنوان کودک احمق در یک صحنه بیرحمانهی مبنی بر ترک شدن خود کند. بعد از روشن شدن این فانتزی ناخودآگاه و اجرای آن، خانم بی احساس عمیقتری از خود و والدینش به دست آورد.
کلام نهایی درباره دیدگاه کلاینی درباره فانتزی ناخودآگاه. واضح است که در دیدگاه کلاینی، فانتزی ناخودآگاه واقعاً مترادف با محتوای ذهن ناخودآگاه است. این یکی از اعتراضاتی بود که گلوور، آنا فروید و دیگران به استفاده کلاین از آن داشتند: تمام عملکردهای ذهنی به این مفهوم منفرد تقلیل یافته بودند. البته واضح است که تمام تحلیلگران، بدون توجه به مکتب تفکر و تعریف مفهوم فانتزی، از ایدهی افکار و احساسات ناخودآگاه استفاده میکنند. در تحلیل کلاینی، این افکار و احساسات به نام فانتزی ناخودآگاه خوانده میشوند؛ در تحلیل کلاسیک آنها به عنوان مشتقات رانه ها تلقی میشوند و اصطلاح فانتزی تنها برای یک شکل خاص از این مشتقات رانه ای استفاده میشود. اما تصور افکار و احساسات ناخودآگاه در تمام مکتبهای تحلیل وجود دارد. شاید اهمیت مفهوم کلاینی فانتزی ناخودآگاه، به طور کلی، این است که تمایل تحلیلگران کلاینی را در مقایسه با سایر مکاتب نظری روان تحلیلی به شکل بیشتری بر روی اضطرابها و دفاعهای ناخودآگاه متمرکز کرده است.
دیدگاههای مستقل بعدی درباره فانتزی
مفهوم فانتزی در تفکر روانتحلیلگران گروه مستقل، محوریت نداشته است، اما هارولد استوارت فکر میکند که تحلیلگران مستقل با تأکید بر اهمیت خاص تجربیات واقعی خارجی در ایجاد فانتزی بیماران، یک نقش مهم در این زمینه ایفا کردهاند (استوارت، ۱۹۹۲، همچنین ارتباط شخصی). این موضوع با تأکید کلی گروه مستقل بر اهمیت رویدادهای واقعی خارجی در شکلدهی به دنیای داخلی همخوانی دارد.
دیدگاههای فرویدی های معاصر
فرویدین های معاصر، همانطور که در بالا توضیح داده شد، از تعریف اساسی فروید از فانتزی استفاده میکنند. جوزف ساندلر به طور خاص به تعریف و استفاده از مفهوم فانتزی علاقهمند بوده است. او و همسرش، آن-ماری ساندلر، یک مدل از ذهن ساختهاند که شامل آنچه است که ذهن ناخودآگاه گذشته و ذهن ناخودآگاه حال مینامند (ساندلر، ۱۹۸۳؛ ساندلر و ناگرا، ۱۹۶۳). این مدل به طور تقریبی با ناخودآگاه و پیش آگاهی سیستماتیک مدل توپوگرافی فروید، که در آن مفهوم فانتزی ناخودآگاه بیشتر جا پیدا میکند، تطابق دارد.
فانتزی در روان تحلیلی فرانسوی
مفهوم فانتزی ناخودآگاه به طور ویژه در روانتحلیل فرانسوی بسیار اهمیت دارد، به ویژه فانتزیهای ابتدایی صحنه ابتدایی، اغوا، اختگی و همچنین پیچیدگی ادیپ. این تأکید بر فانتزی ناخودآگاه به دلیل تأثیر مکتب بریتانیا یا اطلاعات بالینی صورت نگرفته است، بلکه به دلیل علاقه به فروید، به ویژه شاید متاثر از مدل اولیهی توپوگرافیک فروید باشد.
فانتزی در روانتحلیل آمریکایی
این تصور من است که با وجود وارد زیادی از استثناها (به ویژه جیکوب آرلو)، به طور کلی در روانتحلیل آمریکایی نسبت به روانتحلیل بریتانیایی و فرانسوی، کمتر توجهی به فانتزی ناخودآگاه میشود. انجمن روانتحلیل آمریکایی در مورد فانتزی ناخودآگاه (ایندربیتزین و شاپیرو، ۱۹۸۹)، با مقالات شاپیرو (۱۹۹۰)، تروسمن (۱۹۹۰)، آبند (۱۹۹۰)، شین و شین (۱۹۹۰)، داولینگ (۱۹۹۰) و ایندربیتزین و لویی (۱۹۹۰) هیاتی برگزار کرد که این اولین هیات در مورد این موضوع بود (۱۹۹۰). فکر میکنم که چنین غفلتی شاید از مدل ساختاری اید، ایگو و سوپرایگو متاثر شود، که توجه را بر تضاد بین این سه ساختار تصوری ذهن و بر دفاعها و سازگاریهای ایگو متمرکز میکند. دو تمایز فرایند آگاه/ناخودآگاه و فرایند اولیه/ثانویه، که از بین میروند و در توصیف فروید از انواع مختلف فانتزی بسیار مهم هستند، همچنین از مقابله با طبقهبندی اید، ایگو و سوپرایگو ، که محلی “طبیعی” برای فانتزی ناخودآگاه ارائه نمیدهد، عبور میکنند. البته مفهوم فانتزی ناخودآگاه به طور بالینی مفید و حتی ضروری است، و برخی از کلینیسینهای با استعداد راههایی برای متمرکز شدن بر آن پیدا کردهاند، حتی اگر مدل ساختاری تمایل به توجه به ناخودآگاه پویا را کاهش دهد.
با اینکه همچنان استثناهایی وجود دارد (مانند شین و شین، ۱۹۹۰) به نظر می رسد که کاهش تمرکز بر فانتزی ناخودآگاه، بیشتر در میان روانشناسان خود، آنالیزروهای بیناسوژه ای و رابطهای نسبت به سایر انواع روانکاویهای آمریکایی آشکارتر است. احتمالا این کاهش تأکید بر ناخودآگاه تحلیلگر از آنجا ناشی میشود که احساس میشود در دیدگاه بینفردی، این رابطه تحلیلی و تاریخچهی شخصی تحلیلگر است که در مقایسه با مفاهیم فانتزی ناخودآگاه و به طور کلی تضاد بین آگاه و ناآگاه به فهم محکمتری از شخصیت سالم و نابهنجار می انجامد. من هیچ دلیل منطقی برای این نمیبینم که چرا تمرکز بینفردی باید به ضرورت نادیده گرفتن ناخودآگاه منجر شود، اما به نظر میرسد از نظر تجربی چنین باشد.
خلاصه
در کل، فکر میکنم ایده فروید این است که محرک اصلی زندگی روانی، آرزوی ناخودآگاه است، نه فانتزی. “کار” ساخت فانتزیها و “کار” ساخت رویاها فرایندهای موازیای هستند که در آن آرزوهای ناخودآگاه ممنوع به صورت انطباق یافته و نصفه محقق می شود . برای خود فروید، به ویژه و حتی بیشتر برای پیروان او، فانتزیها به عنوان تحقق بخش های خیالی از آرزوهای ناکام شده تصور میشوند. آیا اینها از سیستم آگاه یا سیستم پیش آگاه نشأت میگیرند، آنها یک فعالیت از منظرایگو، و بر اساس اصول فرایند ثانویه شکل گرفتهاند. با این حال، این کل داستان نیست، زیرا فانتزیها ممکن است در سیستم ناخودآگاه وارد شوند، جایی که با آرزوهای غریزی همراه میشوند، تابع قوانین فرایند اولیه میشوند، و ممکن است راه خود را به رویاها و بسیاری از مشتقات دیگر پیدا کنند. برای فروید و به خصوص برای روانکاوان فرانسوی، فانتزیهای اولیه به صورت “همواره ناخودآگاه” از صحنه اولیه، اختگی و اغوا وجود دارند، که قابلیت جذب مستقیم به رویاها و بیان از طریق مشتقات دیگر را دارا هستند.
برای کلاین در مقایسه به فروید فانتزی مفهوم اساسی تری است و تا به امروز توسط پیروانش با تغییرات حداقلی نسبت به تعریف اولیهی آن استفاده شده است. در تفکر کلاین، فانتزیهای ناخودآگاه نقشی را ایفا میکنند که فروید به آرزوی ناخودآگاه اختصاص داده بود. آنها پایه رویاها هستند تا اینکه موازی آنها باشند- که این نشانگر تعریف بسیار گستردهتری از فانتزی نسبت به فروید است. نخستین و عمیق ترین فانتزیها ریشه در تجارب جسمانی دارند، و به تدریج، با رشد و کسب تجربه از طریق درون فکنی و برون فکنی، برخی از آنها میتوانند در قالب واژگان بیان شوند. تعریف فروید از فانتزی مبتی بر قابلیت تحقق آرزوی غریزی از فانتزی، فقط نوع خاصی از فانتزی در تعریف بیشتر کلاینی ها است. همانطور که در فرمولاسیون فروید مشهود است، فانتزیهای آگاه ممکن است سرکوب شوند، اما در فرمولاسیون کلاین این تنها یا حتی منبع اصلی فانتزیهای ناخودآگاه نیست. در نگاه کلاین، فانتزیهای ناخودآگاه همهی افکار و فعالیتها شامل بیان روابط ابژهای درونی در شرایط تحلیلی را پایه ریزی می کنند.
و در نهایت، پیشنهاد من این است که تمرکز مفهومی و بالینی بر مفهوم فانتزی، به ویژه فانتزی ناخودآگاه، مانند بریتانیا و فرانسه، معمولاً با افزایش آگاهی از ناخودآگاه همراه است – زیرا به هرحال، فانتزی ناخودآگاه یک جنبه بنیادی از ناخودآگاه است.