پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امینالرعایا و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه:
Attachment دلبستگی
Angerخشم
Anxietyاضطراب
Fearترس
Ignore نادیده گرفتن
Humiliation تمسخر
Identificationهمانند سازی
Helplessnessدرماندگی
Inhibitionمحدودیت
Gratification کام بخشی
Paranoiaپارانوییا
Needsنیازها
Protectionمحافظت
Shame شرم
Support حمایت
Ambitionبلندپروازی، آرزو
Object ابژه
Resentmentرنجش، غیض
Jealousyحسادت
Responsibilityمسئولیت
Guilt احساس گناه
Reaction Formationواکنش وارونه
Induced Feelingاحساس تحمیل و القا شده
Frustration ناکامی
Paranoid- Schizoid positionموقعیت پارانویید- اسکیزویید
Separation Anxietyاضطراب جدایی
Facilitating environment محیط تسهیل کننده
Auxiliary Ego ایگوی کمکی
Love عشق
Hateنفرت
Isolationانزوا
IMDB Rating 8/10
کارگردان: Sian Heder
سایر آثار گارگردان:
Mother (short 2006)
Dog eat dog (short 2012)
Tallulah (2016)
Queen fur (TV Series 2018)
جوایز و نامزدی ها:
جایزه بهترین فیلم اسکار ۲۰۲۲
جایزه بهترین فیلم نامه اقتباسی اسکار ۲۰۲۲
جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل اسکار ۲۰۲۲
جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل بفتا ۲۰۲۲
و ….
سایت IMDb
داستان فیلم:
داستان در مورد دختر نوجوانی به نام روبی است که در خانواده ای ناشنوا به دنیا آمده است. او یک تفاوت مهم با دیگر اعضای خانواده دارد و آن هم این است که تنها اوست که در خانواده می تواند بشنود. حضور روبی برای خانواده اش مانند پلی به سوی دنیای بیرون و دیگران است، روبی دنیای بیرونی را برای آنها ترجمه می کند. او صدای خانواده ی خود در جامعه شنواست اما آیا او صدایی برای ابراز وجود خود دارد؟
تحلیل روانکاوانه فیلم کودا
داستان در مورد دختر نوجوانی به نام روبی است که در خانواده ای ناشنوا به دنیا آمده است. او یک تفاوت مهم با دیگر اعضای خانواده دارد و آن هم این است که تنها اوست که در خانواده می تواند بشنود. حضور روبی برای خانواده اش مانند پلی به سوی دنیای بیرون و دیگران است، روبی دنیای بیرونی را برای آنها ترجمه می کند. او صدای خانواده ی خود در جامعه شنواست اما آیا او صدایی برای ابراز وجود خود دارد؟
فیلم در سکانس های ابتدایی، شخصیت اصلی داستان را به ما معرفی کند که در چه فضایی زندگی می کند و چالشهای زندگی او چیست، در عین حال اشاراتی ضمنی به این دارد که قرار است داستان به چه سمتی پیش برود. فیلم با همخوانی روبی با آهنگ در قایق ماهیگیری شروع می شود که در کنار پدر و برادرش در حال کار هستند. وجود روبی به خاطرمترجم بودنش در کنار خانواده اهمیت زیادی دارد. علاوه براینها، در مدرسه میبنیم که او با مسایل زیادی درگیر است مانند خستگی در طی ساعات مدرسه، مورد تمسخر واقع شدن از سوی همسالان، احساس تعلق نداشتن به جامعه شنوا و ترس از ارتباط برقرار کردن با دیگران و… . او درطی فیلم بر سر دوراهی ست که به دنبال علاقه و اشتیاق خود برود یا درکنار خانواده بماند و ترس از رهاشدگی را تجربه نکند و در عین حال از ترک کردن خانواده احساس گناه بیشتری تجربه نکند. در ادامه بیشتر به تحلیل شخصیت روبی می پردازیم.
روبی و تعامل با دنیای اطراف
بهتر است که درمورد کاراکتر روبی به چند نکته مهم در این مطلب اشاره کنیم که معمولاً فرزندان شنوای خانواده های ناشنوا با آن درگیر هستند، مانند احساس شرم، احساس عدم تعلق نسبت به خانواده و جامعه، مشکل در ارتباط برقرار کردن، احساس گناه و نقش والدینی برای خانواده و مترجم بودن. همه ی این موارد مسایلی هستند که روبی در طی فیلم با آنها روبروست.
مادر و پدر روبی به این دلیل که قابلیت ادراکی برای متوجه شدن نشانه های زبانی او را نداشته اند و نمی توانسته اند برخی از نیازهای وابستگی او به عنوان فرزند را اقناع کنند، باعث شده که روبی احساس نادیده گرفته شدن داشته باشد. در جایی از فیلم هم می بینیم که او به مادرش می گوید “همیشه اول شما سه نفر بودین و بعد من” یا در جای دیگری از ابتدای فیلم شاهد هستیم که او در حال انجام تکالیفش هدفون در گوشش گذاشته است و مادر به او تذکر می دهد که کارش زشت و بی ادبانه است و نباید در حضور دیگران این کار را انجام دهد اما او به این دلیل در گوشش آهنگ گذاشته است که سر و صدای خانواده زیاد است و کسی متوجه او نیست که این صداها ممکن است برای روبی آزار دهنده باشد و نتواند به راحتی بر روی تکالیفش تمرکز کند. بعدتر او به مادرش نسبت به قوانینی که برای میز شام گذاشته اند معترض می شود اما او به خوبی شنیده نمی شود. در این صحنه شاهد این هستیم که روبی انگار در میان خانواده احساس تنهایی می کند و در عین حال بخشی از نیازها و امیالش نادیده گرفته می شود و به آنها پاسخ مناسبی داده نمی شود.
در رابطه روبی با خانواده اش نباید از این مورد غافل شویم که علی رغم ناتوانی خانواده در تامین آرامش، رضایتمندی و تسکین دادن فرزند از ناخوشایندی ها به خاطر مشکل داشتن در علامت دهی های صوتی، رابطه خوب و صمیمانه ی آنها باعث می شود که یک نوع کام بخشی جبران کننده ای برای روبی از طرف خانواده شکل بگیرد. احتمالا در روابط ابژه ی اولیه تسکین بخش بودن و اطمینان بخشی از طریق تظاهرات چهره ای، لمس کردن و مدل رفتاری آنها اتفاق می افتاده است. ما هم در سراسر فیلم میبنیم که آنها خانواده ای سرزنده، گرم، معاشر و احساساتی هستند و به همین دلیل است که او قابلیتهای را به دست آورده است که بتواند در فرآیند اجتماعی شدن و ارتباطات از آنها تأثیر بپذیرد.
یک نقش بسیار مهمی که روبی از کودکی بر عهده گرفته است، نقش میانجی- مترجم بین دنیای شنوا و ناشنواست. عواقب پذیرش این نقش باعث شده که او به شکلی زودرس مسئولیتهای بزرگسالانه را به عهده بگیرد که همین منجر به متوقف شدن فرآیند رشد طبیعی او می شود. در عین حال چنین نقشی برای روبی شرایطی را به وجود آورده است که به دلیل عدم کودکی کردن، نقش والدینی برای خانواده خود داشته باشد. این مسئولیت های سنگین برای او باعث شده است که نتواند به آرزوهای خود جدا از خانواده فکر کند و خود را برای رسیدن به خواسته هایش محق بداند. اگرچه که از سوی والدین و حتی جامعه این نقش بزرگسالانه به نوعی نشانه استقلال و خودمختاری روبی به حساب می آید. در گفتگوی دو نفره مایلز و روبی هم میبنیم که مایلز سفارش غذا دادن روبی برای خانوده اش در ۹ یا ۱۰ سالگی را به مثابه ی خودمختاری روبی می پندارد و خودش را در مقابل مثال می زند که در آن زمان حتی اجازه نداشته است که به تنهایی سوار اتوبوس بشود.
نکته ای که در اینجا نباید فراموش شود موضوع رابطه خواهر و برادری در این شرایط است. در واقع نقش والدینی و مترجم بودن روبی باعث شده است که مورد حسادت برادرش قرار بگیرد و لئو احساس کند که به دلیل ناشنوایی در کار جدی گرفته نمی شود و توانایی هایش نادیده گرفته می شود. لئو رفته رفته در فیلم از خانواده عصبانی و رنجیده می شو، انگار که او هم همانند روبی به نوعی دیگر از سوی والدین شنیده نمی شود. او احساس می کند این توانایی را دارد که از خود و خانواده محافظت کند اما به حدی پدر و مادر حضور روبی در تمامی تعاملاتشان را ضروری می دانند که فکر می کنند بدون او نمی توانند با جامعه شنوا ارتباط برقرار کنند. والدین آمادگی و توانایی لئو برای ارتباط با دیگران را نادیده می گیرند گه این موجب رنجش او می شود. در جایی از فیلم می بینیم که لئو با عصبانیت روبی را فردی مقدس از دید والدین می خواند، انگار که روبی تنها فردی ست که می تواند آنها را در جامعه زنده نگه دارد و مشکلات آنها را حل کند. او به روبی می گوید که تو ازاینکه ما را مسخره کنند و احمق جلوه دهند میترسی. خواسته ی او از روبی این است که این وظیفه ی مراقبت کننده بودن را رها کند و بگذارد خانواده و همچنین دنیای بیرون بفهمند چطور باید باهم ارتباط برقرار کنند. لئو حتی به نوعی در تلاش است که از روبی حمایتی در جهت پیشبرد اهدافش انجام دهد و از اینکه روبی هم مانند والدین او را نمی شنود دچار خشم است. ما این موضوع را در فیلم می بینیم که روبی نسبت به اینکه دوستش با لئو وارد یک رابطه جنسی بشود هم نوعی مراقبت والدینی دارد و از دوستش می خواهد که این کار را با برادرش انجام ندهد.اما مساله در همین جا تمام نمی شود، انگار که روبی هم از خانواده به خاطر پذیرفتن چنین نقشی به شکلی ناخودآگاه دچار خشم است، این خشم و عصبانیت زمانی که او در حال جدا شدن از خانواده است بیشتر می شود و خود را نشان می دهد که برای پدر و مادر خشم او غیرقابل باور و تعجب برانگیز است. برخی اوقات آنقدر این نقش مترجم بودن با فرزند در پویای های خانواده باقی می ماند که دیگر بخشی از هویت فرد می شود. باز هم در اینجا باید به این مساله اشاره کنیم که علاوه بر پذیرش نقش واسطه – مترجمی، روبی نقش والدینی هم نسبت به خانواده خود داشته است.
روبی در تعامل با محیط اطراف خود از کودکی دچار چالشهای زیادی بوده است که در فیلم از آنها سخن می گوید. برای مثال در کودکی اش، مدرسه تنها جایی بوده است که او با دنیای بیرون بدون حضور خانواده اش ارتباط داشته است و خودش هم تنها راه ارتباطی خانواده با دنیای بیرون بوده است. او به دلیل تعامل با خانواده ی ناشنوای خود نمی توانسته در ابتدای ورود به مدرسه روان و سلیس صحبت کند و به همین خاطرمورد تمسخر همکلاسی هایش بوده است. انزوا و بیگانگی او از دیگر بچه های مدرسه به دلیل متفاوت بودن والدینش از والدین دیگران، احساس شرم روبی را عمیق تر کرده است. لازم است که به این موضوع اشاره کنیم که احساس شرم نسبت به خانواده زمانی اتفاق می افتد که کودک در ارتباط با دنیای بیرونی، وقتی خانواده ی خود را از منظر بیرونی نگاه می کند دچار این احساس شرم می شود و در عین حال ممکن است نسبت به این احساس شرم دچار احساس گناه بشود و بخواهد که از خانواده ی خود در برابر محیط بیرونی به مراقبت و محافظت بپردازد. حتی می توان تعبیر دیگری هم از این موضوع داشت که شاید این محافظت از والدین نوعی واکنش وارونه به خاطر میل زیاد فرزند به محافظت شدن از سوی والدین است.
مثال هایی از این احساس شرم و مراقبت کردن از والدین که پیشتر توضیح داده شد را در اینجا می آوریم ؛ مانند وقتی که والدین روبی بعد از مدرسه به دنبالش می آیند و صدای آهنگ بلند است، روبی در برابر هم مدرسه ای هایی که همیشه او را تمسخر می کنند، دچار احساس شرم می شود یا زمانی که با پدر و مادرش مجبور است پیش دکتری بروند و از بیماری که از طریق رابطه جنسی به آنها منتقل شده است، صحبت کند، روبی از توضیحات پدرش خجالت زده می شود و ما در آنجا کاملا می توانیم نقش والدینی او نسبت به پدر و مادرش را می بینیم. همچنین، صدای رابطه جنسی آنها در اتاق کناری و در حضور مایلز او را دچار شرم می کند. در جایی از فیلم به مایلز می گوید که هیچ کسی نمی فهمد که وقتی دیگران به خانواده او می خندند به او چه حس بدی می دهد و او احساس می کند که مجبور است از آنها محافظت کند چون آنها نمی توانند بشنوند ولی او می تواند همین نشان می دهد که روبی چقدر از اینکه در خانواده ای ناشنوا، می تواند بشنود دچار احساس گناه است.
در تحقیقات بسیاری مشخص شده است که احساس گناهی که کودکان شنوا با والدین ناشنوا تجربه می کنند یک نوع احساس گناه از داشتن مزیتی ست که والدین از آن محروم بوده اند و این مساله “شنیدن” می توانسته برای والدین مزایای اجتماعی زیادی به همراه بیاورد اما حالا فقط او از این فرصت برخوردار است. بعضی اوقات هم چنین احساس گناهی از سوی والدین ناشنوا به کودک القا می شود. به همین خاطر است که برای روبی سخت است که در پی محقق کردن خود واقعی اش باشد.
اینکه او تنها فرد شنوای خانواده اش بوده است و در عین حال در مدرسه تنها دانش آموزی بوده است که خانواده ای متفاوت از دیگران داشته، باعث شده است که روبی نتواند بفهمد که به صورت فرهنگی با کدامیک می تواند همانندسازی کند، بنابراین نسبت به هر دو گروه شنوا و ناشنوا احساس بی تعلقی می کند؛ او مانند یک بیگانه در خانواده و همچنین مدرسه است. حتی در بعضی مواقع تاخیر در یادگیری و صحبت کردن کودک منجر به این می شود که احساس متفاوت بودن و تنهایی در او عمیق تر شود. این موضوع همان مساله ای ست که روبی سالها با آن درگیر بوده است تا جایی که هیچ وقت نمی دانسته صدای قشنگی دارد آن هم به این دلیل که اعضای خانواده نمی توانستند او را بشنوند. شاید در اینجا بهتر است به این موضوع اشاره کنیم که منظور از شنیدن، درک نیازها،خواسته ها، امیال و آرزوهای روبی بوده است که تا حدی نادیده گرفته شده است. شاید پریدن در دریاچه ای که شنا کردن در آن ممنوع است نشانه ای ست از اینکه روبی قرار است انتخاب هایی برای زندگی اش انجام دهد که خوشایند خانواده اش نباشد و در این راه باید اضطرابهای درونی خود را حل و فصل کند.
در عین حال تمسخر هم مدرسه ای های او به صورت مداوم در طی این سالها نسبت به روبی باعث شده که به سختی بتواند خود را در میان همسالانش ابراز کند. حضور دیگران او را مضطرب می کند، به همین خاطر که از امتحان کلاس گروه کر که در آن ثبت نام کرده است فرار کند.او به راحتی نمی تواند احساساتش را برای دیگران به کلام دربیاورد، زمانی هم که معلمش از او می خواهد که از احساسش نسبت به آواز خواندن صحبت کند شروع می کند با زبان اشاره توضیح دادن. روبی حتی در امتحان ورودی کالج موسیقی وقتی که شروع می کند با دستهایش به زبان اشاره آن چیزی را که آواز می خواند را ترجمه کند، انگار بهتر می تواند با خویشتن واقعی خود ارتباط برقرار کند و آن را ابراز کند. معلم او، آقای “وی” به عنوان یک ایگوی کمکی وارد داستان می شود و فضای تسهیل کننده ای را برای روبی به وجود می آورد که او بتواند توانایی های خود را بشناسد و در این شرایط رشد کند.
روبی در ارتباط با مادرش هم با مسایلی روبروست که به صورت خلاصه با آن میپردازیم او زمانی که به مادرش از علاقه به موسیقی و عضو شدن در یک گروه کر صحبت می کند، مادر با حالتی کنایه آمیز به او می گوید که اگر من کور بودم تو نقاش می شدی؟ که این حرف موجب عصبانیت روبی می شود. انگار که روبی در تعامل با مادر آماده است جدا شود و با آدمهای جدیدی غیراز مادر، پدر و برادرش تعامل داشته باشد. او حتی به مادرش هم می گوید که بهتر است او (مادر) هم با دنیای بیرون ارتباط بگیرد. مادر روبی توانایی لب خوانی ندارد و دنیای بیرون برایش به شدت تهدید کننده است، از اینجا می بینیم که مادر نسبت به جدا شدن روبی دچار اضطراب و نگرانی می شود. از دیدگاه وینیکات برای اینکه کودک بتواند عمیق ترین لایه های وجودش را بشناسد لازم است که مادر تحمل سرپیچی ها، لجبازی ها و تنفر کودک از خودش را داشته باشد بدون اینکه کودک احساس خطر کند که رابطه ی آنها کاملاً از بین برود. پذیرفتن اینکه روبی راهی را انتخاب کرده است که کاملاً از فضای خانواده جدا و ناآشناست نوعی سرپیچی است که کارکردی رشدی برای فرزند دارد اما در ابتدا برای مادر مشکل است که چنین چیزی را از سوی دختر خود بپذیرد همین مساله باعث می شود روبی اضطراب و خشم بیشتری را نسبت به جدا شدن از خانواده تجربه کند.
مادر دنیای بیرون را غیرقابل ارتباط برقرار کردن می داند. انگار که در فضایی پارانویید- اسکیزویید زندگی می کند که دنیای بیرونی تهدید کننده است و احساس می کند که دیگران نمی خواهند با او ارتباط برقرار کنند. احتمالا این مساله مربوط به رابطه او ابزه اولیه خود یعنی مادرش است که برای روبی هم توضیح می دهد که به خاطر نوع رابطه با مادرش، وقتی روبی به دنیا آمده است در فاصله ای که منتظر بوده است به او بگویند آیا فرزند تازه متولد شده اش مثل خودشان است یا می شنود دعا می کرده که او هم ناشنوا باشد و ازشنیدن اینکه روبی می تواند بشنود بسیار ناراحت می شود، آن هم به این خاطر که احساس می کرده، نمی تواند به خوبی با دخترش ارتباط برقرار کند مثل خودش و مادرش. او فکر می کرده است که ناشنوا بودنش می تواند باعث شود که مادر بدی برای روبی باشد و مادری ناامیدکننده باشد. در مقابل هم باید به این موضوع اشاره کنیم که بعضی جوامع شنوا، خانواده های ناشنوا را مورد کم توجهی و غفلت خود قرار می دهند. به همین دلیل است که والدین ناشنوا معمولاً ممکن است نسبت به جامعه شنوا احساس پارانوییا و احتیاط داشته باشند. همین مساله می تواند به صورت بالقوه سوال مهمی را در ذهن کودک شنوای آن خانواده ایجاد کند ” آیا من باید بترسم یا من بد هستم؟ ” برای مثال وقتی معلم روبی که از او به خاطر کم کاریش عصبانی است و به او می گوید که تو حتی می ترسی که امتحان کنی وببینی توی چی خوب هستی؟ روبی در جواب با چهره ای ترسیده می گوید من تا حالا هیچ کاری بدون خانواده انجام نداده ام. چنین تجربه ای از بودن در خانواده ای که در حاشیه جامعه قرار گرفته است دلیل دیگری برای این است که او احساس وظیفه بکند که از خانواده خود در برابر تهدید های بیرونی مراقبت و محافظت کند و ترس از جدایی از آنها را داشته باشد.
در ادامه فیلم زمانی که روبی سعی می کند برای رسیدن به خواسته اش تلاش کند و در کنارش به خانواده خود کمک کند، مادرش را بیش از پیش مضطرب می بینیم و او دلش می خواهد برای نگه داشتن روبی میان خودشان کاری بکند که این اتفاق نیفتد. در اینجا باید به نقش پدر خانواده اشاره کنیم که وقتی اشتیاق زیاد روبی برای آواز خواندن را می بیند تلاش می کند دنیای او را بفهمد و بشناسد. او روبی را ترغیب می کند که به دنبال آرزویش برود و در عین حال به نظر می رسد کارکرد جایگاه پدری او موجب این می شود که او وارد جامعه بزرگتری بشود و نگران آنها نباشد زیرا که نگرانی روبی نسبت به ابژه های مهم زندگی اش می توانست منجر به عدم رشد او بشود در حالی که استعدادی داشته که می توانست بالفعل بشود و موجب رضایتمندی روبی در زندگی بشود. خانواده همیشه روبی را فردی مانند خودشان می دانسته اند که او باید دنیای آنها را متوجه بشود به جای اینکه آنها هم تلاشی برای شناختن دنیای روبی بکنند اما به تدریج در جریان فیلم می فهمند که روبی می تواند به عنوان شخصیتی مجزا آرزوها، خواسته و امیال و علاقمندی های متفاوتی از آنها داشته باشد که آنها تا آن موقع از ان بی خبر بوده اند . پدر خانواده فردی است که این شرایط را تسهیل می کند و مادر را با خود همراه می کند. در آخر هم این تلاش برای فهم دنیای روبی که یک فرد شنواست به این شکل در فیلم نشان داده می شود که پدر به صورت کلامی به دخترش می گوید که “برو” .
منبع:
۱.The psycho-social impact on hearing children of deafness in their primary caregiver. Anna Ward (2009)
۲.Aspects of the analysis of an adult son of deaf-mute parents. Helen Wagenheim (1985)