Painting by Jomocraft

آنچه می‌خواهم بگویم می‌تواند به‌طور خلاصه بیان شود.

فکر می‌کنم امروز استفاده از این واژه‌ی انتقال-متقابل[۱] باید به مورد استفاده‌ی اصلی‌اش برگردانده شود. ما می‌توانیم از واژگان، به‌خصوص از واژگان ساختگی مانند انتقال-متقابل، آنطور که می‌خواهیم استفاده کنیم. واژه‌ای مانند «خویشتن[۲]» طبیعتا بیشتر از آنچه ما می‌دانیم [از خودش] می‌داند؛ [این واژه] از ما استفاده می‌کند و به ما فرمان می‌دهد. اما انتقال-متقابل اصطلاحی‌ست که ما می‌توانیم برده‌اش کنیم (در خدمت خود بگیریم)، و خوانشی از ادبیات [چاپی] من را به فکر واداشت که [واژه‌ی انتقال-متقال] در خطر از دست‌دادن هویت‌اش است.

امروز ادبیات [چاپی] کاملی در رابطه با این اصطلاح وجود دارد و من تلاش کرده‌ام که آن را مطالعه کنم. در مقاله‌ام «نفرت در انتقال-متقابل[۳]» (۱۹۴۷) (که به‌طور عمده درباره‌ی نفرت است)، گفتم که یک استفاده از واژه انتقال-متقابل برای توصیف‌کردنِ «نابهنجاری در احساسات انتقال-متقابل، و مجموعه‌ی روابط و همانندسازی‌هایی[۴] که تحت سرکوب[۵] در روانکاو است. اظهارنظر در این باره این است که روانکاو به روانکاوی بیشتر نیاز دارد…» خواهد بود.

من برای هدف آن مقاله دو معنای ممکن دیگر را ارائه دادم.

بحثی برمبنای شکست‌های روانکاو در روانکاوی خودش بیهوده خواهد بود. به معنایی، این کار مناظره را خاتمه می‌دهد.

بااین‌حال معنای واژه‌ی انتقال-متقابل می‌تواند گسترش یابد و من فکر می‌کنم همه‌ی ما موافق هستیم که کمی آن را گسترش دهیم تا شاید بتوانیم از این فرصت استفاده کنیم [و] به کار خودمان نگاهی تازه داشته باشیم. اگرچه باید به ایده‌ای برگردم که پیش از این بیان کرده‌ام. قبل از ادامه‌ی [بحث] باید به اظهارنظری میشل فوردهام[۶] در ابتدای مقاله‌اش برگردم که در آن از یونگ نقل می‌کند، همچنانکه در مقابل این ایده که انتقال محصول تکنیک روانکاوانه است اعتراض می‌کند [و] تاکید می‌کند که این امر یک پدیده‌ای فراشخصی[۷] یا اجتماعی است. جدا از این واقعیت که من معنای «فراشخصی» را نمی‌دانم، فکر می‌کنم که در اینجا می‌توانیم با تحریفی در استفاده از اصطلاح انتقال آنطور که فروید آن را تعریف کرد گیج شویم. خصوصیت تکنیک روانکاوانه، این [نوع] استفاده از انتقال و نوروز انتقال[۸] است. انتقال فقط مسئله‌ی اتحاد درمانی یا رابطه‌مندی‌ها نیست. این امر (یعنی انتقال) به طریقی که یک پدیده‌ی بسیار ذهنی[۹] به‌طور مکرر در یک تحلیل ظاهر می‌شود مربوط است. روانکاوی شامل سازمندی شرایطی برای توسعه‌ی این پدیده‌ها است و [شامل] تعبیر این پدیده‌ها در زمان مناسب می‌باشد. تعبیرْ پدیده‌ی انتقالی خاصی را به یک تکه از واقعیت روانی بیمار ربط می‌دهد و در بعضی موارد به این معناست که در همان زمان آن را به یک تکه از زندگی گذشته بیمار ربط می‌دهد.

در یک مثال معمولی، یک بیمار تدریجا به سمت سوءظن و نفرت در رابطه با روانکاو پیش می‌رود که می‌توان دید که با خطر ملاقات بیماری دیگری یا با تعطیلات آخر هفته یا تعطیلات رسمی همبستگی دارد. در طی زمان یک تعبیر به تمام اینها نه در شرایط اکنون بلکه در ساختار پویای شخصیت بیمار معنا می‌دهد. در ادامه‌ی این کار، بیمار نوروز انتقال خاص را از دست می‌دهد و شروع به عصبانی شدن برای چیز دیگری می‌کند. (غالبا این کار از روش واضحی انجام نمی‌شود اما برای اهداف تدریسی این توضیح می‌تواند یک توصیف از یک قاعده‌ی پایه‌ای باشد).

میشکل فوردهام (۱۹۶۰) مثال خوبی از این [مورد] از بیماری که سوال می‌پرسد دارد. درنهایت می‌گوید: «تو مثل پدرم هستی، هیچ‌وقت به سوال‌ها جواب نمی‌دهی». غالبا بیمار سرنخ‌هایی می‌دهد تا شاید روانکاو به‌طور ثمربخشی تعبیرکند اما اینجا مقدار کمی از تعبیر (اما مقدار کم مهمی) توسط بیمار وارد می‌شود و بدون شک بعداز آن روانکاو قادر می‌شود تا با یک تعبیر کامل‌تر وزنه را متعادل کند.

برای من ضروری است که زمانی را به این شکل صرف‌کنم زیرا اگر درباره‌ی اصطلاح انتقال به توافق نرسیدم نباید بحث درباره انتقال-متقابل را شروع کنیم.

اتفاقا اجازه دهید دکتر فوردهام را یادآور شوم که بعضی اصطلاحاتی که استفاده می‌کند برای من هیچ ارزشی ندارد زیرا به اصطلاحات محاوره‌ی یونگی‌ها تعلق دارد. او درمقابل می‌تواند به من بگوید که واژگان من هم برای او بلااستفاده است. من به [این واژگان] اشاره دارم: فراشخصی، ضمیرناآگاه فرا-شخصی[۱۰]، ایده‌آل تحلیلی فرا-شخصی[۱۱]، کهن الگو[۱۲]، مولفه‌ی ضد-جنسی[۱۳] روانی، آنیموس[۱۴] و آنیما[۱۵] ، ترکیب عطفی آنیموس-آنیموا.

من نمی‌توانم با این زبان گفتگو کنم. برای برخی در این سالن این واژگان اشناست و برای بقیه هیچ معنای خاصی ندارد.

ما همچنین باید در مورد استفاده از واژگانی که توسط گروه‌های مختلف کاری استفاده‌های مختلفی دارند مواظب باشیم: ایگو، ضمیرناآگاه، وهم، هم‌بسامد (واکنشی هم‌بسامد)، تحلیل و غیره.

حال می‌توانم به موضوع پدیده‌ی انتقال-انتقال-متقابل برگردم و آنچه معمولا در کار حرفه‌ای اتفاق می‌افتد را بررسی کنم. کار حرفه‌ای کاملا از زندگی روزمره متفاوت است، نیست؟

تمام اینها با بقراط شروع شد. احتمالا او پایه‌گذاری طرزبرخورد حرفه‌ای بود. قسمْ پزشکی تصویری از یک مر یا زن می‌دهد که نسخه‌ای ایده‌آل شده از مرد و زن روزمره‌ی خیابانی است. هنوز این راهی‌ست که ما به‌طور حرفه‌ای مشغول به کار می‌شویم. قسم این پیمان را شامل می‌شود که وارد رابطه نامشروع با بیمار نشویم. اینجا به رسمیت شناختن کاملی از جنبه‌ای از انتقال را داریم، بیمار نیاز دارد دکتر را ایده‌آل سازد، عاشقش شود و رویاپردازی کند.

فروید اجازه‌ی گسترش طیفی کامل از پدیده‌های ذهنی را در رابطه‌ی حرفه‌ای داد؛ تحلیل شدن خود روانکاو به رسمیت شناختن این بود که روانکاو تحت فشار است تا طرزبرخورد حرفه‌ای خود را حفظ کند. من از قصد این جمله‌بندی را استفاده کردم. نمی‌خواهم بگویم که تحلیل روانکاو او را از روان‌نژندی[۱۶] آزاد می‌کند؛ این امر برای افزایش پایداری کاراکتر و بلوغ شخصیت در فرد شاغل می‌باشد، این پایه‌ی کار حرفه‌ای او و توانایی ما در حفظ روابط حرفه‌ای می‌شود.

البته شاید طرزبرخورد حرفه‌ای برپایه‌ای از دفاع‌ها و بازداری‌ها[۱۷] و نظم‌وترتیب وسواسی بنا شود، و اشاره می‌کنم که اینجاست که روان‌درمانگر به‌طور خاص تحت فشار است زیرا هر ساختاری از دفاع‌های-ایگو[۱۸]‌ اش توانایی او برای روبروشدن با یک موقعیت جدید را کاهش می‌دهد. روان‌درمانگر (روانکاو یا روانشناس تحلیلی) باید آسیب‌پذیر باقی بماند و بااین‌حال در ساعات کار واقعی‌اش نقش حرفه‌ای خود را حفظ کند. من حدس می‌زنم که راحت‌تر به روانکاو حرفه‌ای خوش‌رفتار می‌رسیم تا روانکاوی که (درحالیکه خوب رفتار می‌کند) آسیب‌پذیری را که متعلق به سازمان دفاعی انعطاف‌پذیری می‌باشد حفظ می‌کند. (فوردهام به این ایده با زبان خودش اشاره می‌‌کند).

برای نمونه در روانکاوی در مقایسه با خدمات اجتماعی از پدیده‌ی انتقال استفاده‌ی کامل‌تری می‌شود. این برای روانکاو به نسبت مددکار اجتماعی مزیت درمانی دارد اما لازم است مزیت‌هایی را به یاد داشته باشیم که نزد مددکار موردی عمومی‌تر باقی می‌ماند، کسی که با کارکردهای ایگوی بیمار راه را باز می‌کند، [و] برای اینکه با نیازهای ایگوی فرد برای قوانین اجتماعی مرتبط شود در موقعیت بهتری قرار دارد. به‌عنوان روانکاو ما غالبا [در این کار] که کارکرد ما نیست با مانع مواجه هستیم.

در روانکاوی نوروز انتقال به‌طور مشخص مشتق‌شده از اید[۱۹] است. در مددکاری اجتماعی یک مرد ممکن است به مددکار بگوید «تو من را به یاد مادرم می‌اندازی». هیچ کاری لازم نیست درباره‌ی این انجام شود به‌جز اینکه مددکار این گفته را باور کند. در تحلیل به روانکاو سرنخ‌هایی داده خواهد شد که او نه‌تنها انتقال احساسات از مادر به روانکاو را تعبیر می‌کند بلکه عناصر غریزی ناخودآگاه که زیرلایه‌ی آن است و تعارضاتی که برمی‌انگیزد و دفاع‌هایی که سازمان می‌دهد [را تعبیر می‌کند]. به این روش [آنچه] ناخودآگاه است شروع به داشتن معادلی خودآگاه، تبدیل شدن به فرآیندی زنده شامل مردم، و پدیده‌ای قابل پذیرش برای بیمار می‌کند.

آنچه بیمار با آن روبرو می‌شود مطمئنا طرزبرخورد حرفه‌ای روانکاو است و نه مردان و زنان غیرقابل اعتمادی که ممکن از در زندگی خصوصی باشیم.

من می‌خواهم ابتدا این مشاهده‌ی روشن را داشته باشم، اگرچه بعدا باید آنچه اکنون می‌گویم را تغییر دهم.

می‌خواهم اظهار کنم که روانکاوی که کار می‌کند در حالت ویژه‌ای می‌باشد یعنی طرزبرخوردش حرفه‌ای است. کار در موقعیت [درمانیِ] حرفه‌ای صورت می‌گیرد. در این موقعیت [درمانی] فرض می‌کنیم روانکاو از اختلال شخصیت و کاراکتر که از نوع و درجه‌ای که رابطه‌ی حرفه‌ای نمی‌تواند حفظ شود یا فقط با صرف دفاع‌های افراطی قابل حفظ شدن است، آزاد است.

طرزبرخورد حرفه‌ای بیشتر شبیه نمادپردازی[۲۰] است به این شکل که یک فاصله بین روانکاو و بیمار را فرض می‌گیرد. نماد در یک شکاف بین ابژه‌ی ذهنی[۲۱] و ابژه‌ای که عینی ادراک می‌شود[۲۲] قرار دارد.

دیده خواهد شد که من با این گفته‌ی فوردهام مخالف هستم اگرچه کمی‌ بعدتر با او موافق خواهم شد. گفته‌ای که با آن مخالف هستم این است: «او (یونگ) رابطه تحلیلی را با یک تاثیرمتقابل شیمیایی مقایسه می‌کند و ادامه می‌دهد که درمان می‌تواند «بدون هیچ وسیله‌ای … هرچیزی بشود به‌جز محصولی از تاثیر متقابل که در آن کل وجود دکتر و همچنین بیمار نقشی بازی می‌کند»». بعدتر او بسیار تاکید می‌کند که برای روانکاو بیهوده است که دفاع‌هایی از نوع حرفه‌ای را در مقابل تاثیر بیمار بالا بیاورد و ادامه می‌دهد: «با این کار او فقط فایده‌ی بخش بسیار مهمی از اطلاعات را از خودش دریغ می‌کند».

من ترجیح می‌دهم برای ادامه یادآورم شوم که بین بیمار و روانکاو طرزبرخورد حرفه‌ای روانکاو، تکنیک‌اش، کاری که او با ذهنش انجام می‌دهد، قرار دارد.

حال این را بدون ترس می‌گویم زیرا من روشنفکر نیستم و درواقع من شخصا کارم را بیشتر به‌اصطلاح از [نقطه‌نظر] ایگوی-بدنی[۲۳] انجام می‌دهد. اما خودم را در کار روانکاوی‌ام به‌شکل کارکردن با تلاش ذهنی آسان اما خودآگاه درنظر می‌گیرم. ایده‌ها و احساسات به ذهن می‌آیند اما قبل از اینکه تعبیری ساخته شود کاملا بررسی و غربال می‌شوند. این به معنی درگیر نبود احساسات نیست. ازطرفی ممکن است معده درد داشته باشم اما این معمولا تعبیرهای من را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد؛ ازطرف دیگر ممکن است به‌طور شهوانی[۲۴] یا پرخاشگرایانه[۲۵] توسط ایده‌ای که بیمار می‌دهد تحریک شوم اما بازهم این واقعیت معمولا کار تعبیری من، آنچه می‌گویم، چگونه می‌گویم یا کی می‌گویم را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد.

روانکاو برای ساعتی واقعیت‌گرا و ثابت می‌ماند، و او یک نجات‌دهنده، یک معلم، یک دوست، یا یک اخلاق‌گرا نمی‌شود. اهمیت روانکاوی خود روانکاو در این ارتباط این است که این امر ایگو او را قوی می‌کند تا او بتواند به‌طور حرفه‌ای درگیر بماند و بدون اینکه تلاش زیادی انجام دهد.

تا جایی که همه اینها درست باشد معنای واژه‌ی انتقال-متقابل تنها می‌تواند ویژگی‌های روان‌نژندانه‌ای باشد که طرزبرخورد حرفه‌ای را فاسد می‌کند و مسیر فرآیند تحلیلی را همچنانکه توسط بیمار مشخص می‌شود مختل می‌کند.

به نظر من این موضوع صادق است به‌جز در تشخیص‌‌گذاری نوع خاصی از بیمار، و حال می‌خواهم انواع تشخیص‌هایی را توضیح دهم که در ذهن من کل مسئله را دگرگون می‌کنند و تا اندازه‌ای باعث می‌شوند آرزوی موافقت با گفته‌ای که با آن مخالف بودم را داشته باشم. موضوعی که اکنون مورد بحث است: نقش روانکاو می‌باشد؛ و این نقش باید براساس تشخیص‌گذاری بیمار تغییر کند. هیچ سخن‌گویی جز به‌اندازه‌ی اشاره‌ای خلاصه، فرصت [کافی] برای مسئله‌ی تشخیص‌گذاری را نداشته است (اگرچه فوردهام از یونگ نقل می‌کند: «بااین‌وجود واضح است که او مطمئن بود که بیمار می‌تواند تاثیرات بسیار جدی بر روانکاو بگذارد و این تظاهر آسیب‌شناختی را در او تحریک کند. او بیان می‌کند که این به‌خصوص در زمان درمان موارد اسکیزوفرنیای مرزی[۲۶] رخ می‌دهد؛ و یونگ این زمینه را به شکل جالبی گسترش می‌دهد»).

بنابراین اکنون از موقعیتی متفاوت صحبت می‌کنم و این تغییر از این واقعیت می‌آید که من به مدیریت و درمان موارد مرزی[۲۷] اشاره دارم که واژه‌ی روان‌پریش[۲۸] برای آن مناسب‌تر از واژه روان‌نژند[۲۹] است. اما اکثریت افرادی که برای روانکاوی پیش ما می‌آیند روان‌پریش نیستند و دانشجویان ابتدا باید روانکاوی موارد غیر-روان‌پریش را بیاموزند.

شاید انتظار داشته باشید که از واژگانی مانند روان‌نژندی، روان‌پریشی، یا هیستری[۳۰]، اختلال عاطفه[۳۱] و اسکیزوفرنیا استفاده کنم اما برای هدف اینجا در طبقه‌بندی موارد نباید چنین کنم.

به‌نظر من دو نوع از موارد کاملا طرزبرخورد حرفه‌ای درمانگر را دگرگون می‌کنند. یکی بیماری است که تمایل ضداجتماعی[۳۲] دارد و دیگری بیماری که نیاز به یک واپس‌روی[۳۳] دارد. اولین بیمار با کم‌وبیش تمایل ضداجتماعی به‌طور دائمی به یک محرومیت[۳۴] واکنش نشان می‌دهد. درمانگر توسط مریضی بیمارش یا با نیمه‌ی امیدوار مریضی بیمارش وادار می‌شود که شکست ایگوی حمایتی[۳۵] که مسیر زندگی بیمار را دگرگون کرده را تصحیح کند یا به تصحیح آن ادامه دهد. تنها کاری که درمانگر می‌تواند انجام دهد، جدا از اینکه گیر بیافتد، این است که در تلاشی برای پایین رفتن به سمت اظهارنظری ویژه از محرومیت یا محرومیت‌های اصلی، آنطور که توسط بیمار در زمان کودکی ادراک و احساس شده، از آنچه اتفاق می‌افتد استفاده کند. این امر ممکن است شامل کار با ناخودآگاه بیمار باشد یا نباشد. درمانگری که به‌طور کامل در کار با بیمارانی مشغول می‌شود که تمایل ضداجتماعی نشان می‌دهند، نخواهد توانست در موقعیت مناسبی برای فهم تکنیک روانکاوانه یا عملکرد انتقال، یا تعبیر نوروز انتقال قرار بگیرد. ما از ارجاع موارد ضداجتماعی به دانشجویان خودداری می‌کنیم زیرا نمی‌توانیم روانکاوی را در این موارد آموزش دهیم. آنها در روش‌های دیگر بهتر کنترل می‌شوند، اگرچه روانکاوی بعضی‌اوقات می‌تواند به‌طور مفیدی [به روش‌های دیگر] اضافه شود. من باید بررسی بیشتر درباب تمایل ضداجتماعی را کنار بگذارم.

در نوع دیگر بیماران، اشاره کردم که یک واپس‌روی نیاز خواهد بود. اگر بخواهد تغییر قابل‌توجهی اتفاق بیافتد بیمار نیاز دارد که از یک مرحله‌ی وابستگی نوزادانه[۳۶] عبور کند. دراینجا نیز نمی‌توان روانکاوی را تدریس کرد، اگرچه می‌توان در شکل تغییریافته‌ای تمرین کرد. در اینجا با درنظر گرفتن کذب‌بودن شخصیتِ کاذبی که خویشتنِ واقعی[۳۷] نابالغ را پنهان می‌کند، مشکل در تشخیص‌گذاری است. در این مورد اگر خویشتن واقعیِ پنهان بخواهد به جایگاهِ خودش بیاید، بیمار به‌عنوان بخشی از درمان فرو می‌پاشد و نیاز خواهد بود که روانکاو بتواند نقش مادر برای نوازدِ [درون] بیمار را بازی کند. این امر به معنی ارائه‌ی درجه‌ی بالایی از ایگوی حمایتی می‌باشد. لازم خواهد بود که روانکاو  متمایل به واقعیت بیرونی باقی بماند درحالیکه درواقع با بیمار همانندسازی می‌کند یا حتی در بیمار ادغام می‌شود. بیمار باید کاملا وابسته بشود، حتی وابستگی به‌طور مطلق، و این گفته‌ها حتی وقتی یک بخش سلامت در شخصیت وجود دارد که به‌عنوان متحد روانکاو کنش می‌کند و درواقع به روانکاو می‌گوید چگونه رفتار کند، صادق می‌باشد.

توجه خواهید کرد که من اکنون از عباراتی استفاده می‌کنم که هم‌راستا با عبارات استفاده شده توسط فوردهام می‌باشد.

حال اینجا می‌توان دوباره گفت که روانکاوانی که عمدتا با بیمارانی کار می‌کنند که به این طریق خیلی وابسته می‌شوند، در فهمیدن و یادگرفتن تکنیک روانکاونه شکست می‌خورند که مبتنی بر کار با اکثریت جمعیت بیمارانی است که وابستگی نوزادانه‌ی آنها به‌طور موفقیت‌آمیز با مادران و پدرانشان مدیریت شده است. (من نمی‌توانم خیلی این واقعیت را تاکید کنم که بیشتر مردم اگر تحلیل شوند، با [قرار گرفتن] طرزبرخورد حرفه‌ای روانکاو بین بیمار و روانکاو، نیاز به تکنیک روانکاوانه‌ی کلاسیک دارند).

برعکس، روانکاو کلاسیک، کسی که کارش را یادگرفته است و کسی که به توانایی‌اش در رابطه با نوروز انتقال زمانی که آشکار می‌شود و مکررا بازآشکار می‌شود اعتماد دارد، چیزهای زیادی برای یادگیری از کسانی دارند که برایشان مهم هست و تلاش دارند روانکاوی بیمارانی را انجام دهند که نیاز به طی‌کردن مراحل تحولی هیجانی دارند که احتمالا متعلق به دوران نوزادی‌ست.

بنابراین از این تغییر موضع در تشخیص‌گذاری بیمار به‌عنوان روان‌پریش یا اسکیزوفرنیک، و انتقالی که با نیاز بیمار به واپس‌روی به وابستگی نوازدانه مغلوب می‌شود، متوجه می‌شوم که می‌توانم به بسیاری از مشاهدات دکتر فوردهام مرتبط شوم، که بااین‌حال فکر می‌کنم او به‌طور مناسبی آنها را به طبقه‌بندی بیماران پیوند نداد زیرا زمانش را نداشت.

روان‌پریش مرزی[۳۸] به‌تدریج مرزهایی را می‌شکند که من تکنیک روانکاوی و طرزبرخورد حرفه‌ای می‌نامم، و یک رابطه‌ی مستقیم از نوع بدوی را، حتی به اندازه‌ی ادغام‌شدن[۳۹]، تحمیل می‌کند. این اتفاق به شکل تدریجی و منظم صورت می‌گیرد و بهبودی متقابلا منظم می‌باشد، به‌جز جایی که این بخشی از مریضی‌ست که هرج‌ومرج باید هم بیرون و هم درون حاکم شود.

در آموزش روانکاوان و مانند آنها، نباید دانشجویان را در موضع مرتبط‌شدن با نیازهای بدوی بیماران روان‌پریش قرار دهیم زیرا تعداد کمی آن را تحمل خواهند کرد و تعداد کمی خواهند توانست از این تجربه چیزی یاد بگیرند. ازطرف دیگر در یک کارعملی روانکاوانه که به‌طور مناسبی سازمان‌دهی شده، فضایی برای بیمارانی وجود دارد که برای رد شدن از سرحد حرفه‌ای فشار می‌آورند و چنین آزمایش‌ها و درخواست‌های ویژه‌ای دارند، که به‌نظر می‌رسد در این بحث تحت اصطلاح انتقال-متقابل قرار می‌دهیم. من می‌توانستم موضوع پاسخ‌های روانکاو را شروع کنم. درواقع این را مشکل یافتم که این فرصت را برای بحث درباره‌ی تمام انواع چیزهایی که تجربه کرده‌ام، که با ایده‌هایی که دکتر فوردهام بیان می‌کند مرتبط است، از دست بدهم. برای نمونه، من توسط یک بیمار ضربه خوردم. آنچه گفتم برای انتشار نیست. این یک تعبیر نبود بلکه واکنشی به یک حادثه بود. بیمار به خط سفید [وسط خیابان] حرفه‌ای [بودن] نزدیک شد و کمی از منِ واقعی را تجربه کرد و من فکر می‌کنم برای او این اتفاق واقعی بود. اما یک واکنش، انتقال-متقابل نیست.

آیا بهتر نیست که در این نقطه اجازه دهیم اصطلاح انتقال-متقابل به معنای خودش برگردد، [انتقال-متقابلی] که امید داریم توسط گزینش و روانکاوی و آموزش روانکاوان برطرف شود؟ این امر ما را آزاد می‌گذارد تا چیزهای جالبِ زیادی را مورد بحث قرار دهیم که روانکاو می‌تواند با بیماران روان‌پریشی انجام دهد که به‌طور موقت واپس‌روی کرده و وابسته شده‌اند، که برای آن می‌توانیم از عبارت مارگارت لیتل[۴۰] استفاده کنیم: پاسخ کامل روانکاو به نیازهای بیمار. تحت این عنوان یا عنوانی شبیه به این، درباره‌ی استفاده‌ای که روانکاو از واکنش‌های خودآگاه و ناخودآگاه‌اش به تاثیر بیمار ِروان‌پریش یا بخشِ روان‌پریشِ بیمار بر خویشتن‌اش، و اثر آن بر طرزبرخورد روانکاو می‌تواند داشته باشد، چیزهای زیادی برای گفتن وجود دارد. من یکی از کسانی هستم که قبلا درباب این موضوع، که برای یونگی‌ها و فرویدی‌ها هم جالب است، کمی نوشته و بیشتر صحبت کرده‌ام. این می‌تواند و درواقع باید، یک اساس برای بحث‌های آینده شکل دهد اما فکر می‌کنم که از کش‌آمدنی که برای پوشش‌دادن کامل این واژه می‌باشد فقط گیجی ایجاد می‌شود، واژه‌ای که در عنوان این هم‌نوشت وجود دارد: انتقال-متقابل.

منبع :

Winnicott, D. W. (1960). Counter-transference. Part III. British Journal of Medical Psychology.

پیوست:


[۱] Counter-transference

[۲] Self

[۳] Hate in the Counter-transference

[۴] Identifications

[۵] Repression

[۶] Michael Fordham

[۷] Transpersonal

[۸] Transference neurosis

[۹] Subjective

[۱۰] Trans-personal unconscious

[۱۱] Transpersonal analytic ideal

[۱۲] Archetypal

[۱۳] Contra-sexual

[۱۴] Animus

[۱۵] Anima

[۱۶] Neurosis

[۱۷] Inhibitions

[۱۸] Ego-defences

[۱۹] Id-derived

[۲۰] Symbolism

[۲۱] Subjective object

[۲۲] Perceived objectively

[۲۳] Body-ego

[۲۴] Erotically

[۲۵] Aggressively

[۲۶] Borderline schizophrenia

[۲۷] Borderline cases

[۲۸] Psychotic

[۲۹] Neurotic

[۳۰] Hysteria

[۳۱] Affective disorder

[۳۲] Antisocial tendency

[۳۳] Regression

[۳۴] Deprivation

[۳۵] Ego-support

[۳۶] Infantile dependence

[۳۷] True self

[۳۸] Borderline psychotic

[۳۹] Merging

[۴۰] Margaret Little