من در نوشتنِ بزرگداشت دانلد وینیکات[۱] متوجه شدم که قویا با او همانندسازی میکنم. وینیکات در طول زندگیاش علیه انطباق، پیروی و اطاعت مبارزه کرد. حتی باعث تعجب نیست که هیچ مکتب وینیکاتی وجود نداشته است و اینکه هیچ کسی، حتی نزدیکترین افراد به او، پیرو او خوانده نشدهاند. ازآنجایی که احساس میکنم پیوستگی خاصی بین خودم و وینیکات وجود دارد نباید گزارشی مطیع از ایدههایش ارائه دهم، اگرچه فکر میکنم او بعد از فروید یکی از خلاقترین ذهنها در روانکاوی بود.
زمانی که وینیکات اولین سخنرانیاش را در ۲۸ نوامبر ۱۹۴۵ دربارهی موضوع «تحول هیجانی نخستین[۳]» به انجمن روانکاوی انگلیسی[۲] ارائه کرد، او گفت که این [کار] شبیه یک مقدمه بر یک کتاب بود. او روش اصلیاش را به تفصیل شرح داد: ایدهها از دیگر نظریهها شکل نگرفته بودند. او اعتراف کرد که در ساخت نظریهی خودش عناصری از منابعی متنوع را گردهم آورده و «آنها را به تجربهی بالینیاش مرتبط کرده» اما آماده شده بود تا بهموقع بعضی چیزهایی که اینجا و آنجا از دیگران «دزدیده بود» را امتحان نماید. بااینوجود دراینجا علاقهی من چیزی نیست که گفته میشود وینیکات از دیگران «دزدیده» است بلکه چیزی است که نظریهاش انتخاب کرد کنار بگذارد و نپذیرد.
امروز میخواهم دربارهی آخرین کار وینیکات صحبت کنم که آن را نوعی درمان درنظر میگیرم: بازیکردن و واقعیت[۴] (۱۹۷۱). باید توجه اصلی را بر بازیکردن و نه بر واقعیت معطوف کنم – علیرغم اینکه وینیکات بازی را، مانند دیگر پدیدههای گذاری[۵]، بین واقعیت درونی و بیرونی قرار میدهد؛ درنظر من واقعیت بیرونی محدود به ابژههای ادراکشده بهطور خارجی[۶] نمیشود. من فکر میکنم که در حضورِ وحشت است که ما ضرورت بازی برای اینکه آن را قابل تحمل کند را متوجه میشویم.
وینیکات از سال ۱۹۴۲ (چرا کودکان بازی میکنند[۷]) به بازی علاقهمند بود اما من بیشتر علاقهمند به آخرین اظهاراتش درباره آن هستم. در بازیکردن و واقعیت دو فصل مرکزی به بازی اختصاص داده شده است. یکی از آنها، «بازیکردن: یک ملاحظهی نظری[۸]»، طولانی نقل شده است و بهعنوان پرجزیئاتترین مطالعه درباب موضوع درنظر گرفته میشود. فصل دیگر، «بازیکردن: فعالیت خلاق و جستجوی خود[۹]»، بهطور بسیار تعجبآوری، هیچوقت مورد اشاره واقع نشده است؛ شاید چون این [فصل] مبهم و سخت است نظر کمی را برمیانگیزد. اگرچه دو فصل بسیار متفاوت از هم هستند، احساس من این است که با داشتن عنوان یکسان باید بهطور محکم بههم متصل باشند. باید این تحول دو-وجهی را بهعنوان محورهای شرحوبسط ام درنظر بگیرم. باور دارم که بسیاری از فصلهای دیگر این کتاب، چه قبل و چه بعد از این زوج مرکزی، با ارجاع به آنها روشن میشوند.
ابتدا میخواهم توضیحی بدهم تا نشان دهم که کجا ایستادهام. از یکطرف من اصالت عمیق و خلاقیت اکثر مفاهیم معرفیشده توسط وینیکات در روانکاوی را قبول میکنم؛ ازطرف دیگر با توضیح وینیکات درباره منشا فرضی آنها در روابط مادر-کودک مخالف هستم.
فکر میکنم بهخاطر تجربیات وینیکات در موقعیت تحلیلی بود – و احتمالا شاید ما بگوییم اول تجربهی خودش بهعنوان آنالیزان – که او قادر بود زمانی که به کودکان نگاه میکرد، به چیزی توجه کند که از توجه دیگران دور مانده بود.
در طبیعت انسان [ ۱۰] (۱۹۸۸)، کتابی که بعد از مرگ او منتشر شد، زمانی که وینیکات مراحله اولیه را درنظر میگرفت، به سمت ادغام کامل فرد با محیط پیش میرود که در واژگان «خودشیفتگی نخستین[۱۱]» اشاره میشود. وینیکات آن را با تغییرشکل جسمانی اندومتریوم[۱۲] که با جفت آمیخته شده مقایسه میکند. بهنظر من این فرضیه پایهی یک باروری برای ساختوساز بعدی در پدیدهی گذاری بود که به بازی بهطور بسیار نزدیکی متصل میشود:
یک حالت میانی وجود دارد بین این و رابطهی درونفردی که بیشتر از آنچه بتوان گفت اهمیت بسیار زیادی دارد که بین مادر [یعنی] کسی که بهطور جسمانی کودک را نگه میدارد و کودک یک لایه وجود دارد که، ما باید تصدیق کنیم، یک جنبه از خودش [یعنی مادر] است و همزمان یک جنبه از کودک. این دیوانگی است که این نقطهنظر را نگهداریم و بااینوجود این نقطهنظر باید حفظ شود. [وینیکات، ۱۹۸۸]
اجازه دهید این نقلقول را درنظر بگیریم. من آن را بهعنوان چیزی که شاید «ناگفته» در [کار] وینیکات بنامیم درنظر میگیرم؛ چیزی که او منتشر نکرد – درعینحال تمام آنچه منتشر کرد از این فرضیهی پایهای نشات میگیرد و بهطور غیرعادی ما در این کارش نمییابیم. هرچیزی که او درباب حوزهی جایگزینِ گذاری نوشت، پدیدهی گذاری و اتحاد نمادین، در این دیدگاهِ «دیوانه» از بعضیچیزهایی پایهگذاری شده که همزمان به مادر و به کودک تعلق دارد. البته این امر سوالاتی را برای ایدههای ما درباره همانندسازی و دربارهی معنای تلاشکردن برای بازاتحاد[۱۳] با چیزی که جدا شده است مطرح میکند.
فکر میکنم این شاید برای بسیاری از شما یک شگفتی باشد که ببینید چگونه خودم را از این نقطهنظر جدا کردم. من باور دارم که وینیکات بهعنوان یک متخصص اطفال نمیتوانست خودش را از این نقطهنظر آزاد کند؛ او مصمم بود که چیزها را آنطور ببیند. بااینوجود من فکر نمیکنم که برای مثال بازیکردن در رابطه مادر-کودک ریشه داشته باشد یا عمیقا تحتتاثیر آن قرار گرفته باشد.
آن مفهوم چیزی است که وینیکات در تحلیل با بیماران بزرگسال مهم درنظر نمیگیرد – و احتمالا در [تحلیل] خودش – و این چیزی است که کمی سوتفاهم یا کمی حفرهی تاسفآور در نظریهاش ایجاد کرده است. در نظر من چنین شکافهایی شامل نویسندگان دیگری در انجمن انگلیسی نیز میشد. برای مثال یکی از این شکافها، عزل نقش جنسانیت[۱۴] در بازیکردن است. در شروع فصل «بازیکردن: یک ملاحظهی نظری» وینیکات یک بخش نسبتا گستردهای را به رابطه (منفی[۱۵]) بین بازی و خودارضایی اختصاص میدهد: «یک چیزی وجود دارد که من میخواهم از سر راه بردارم» (وینیکات، ۱۹۸۸). او درباره برانگیختگی جسمانی بازی بحث میکند بااینوجود اتصالات بین بازیکردن و فعالیت خودارضایی را در ذهن ما رد میکند. او باور دارد که «اگر زمانی که کودک بازی میکند، برانگیختگی جسمانیِ دخالتهای غریزی قابل مشاهده شود، آنگاه بازیکردن متوقف میشود». او درنظر نمیگیرد که متوقفشدن بازی میتواند جلوگیریکننده از ارگاسم یا چیزی معادل آن باشد. او به مقایسه بین بازی و پیشبازی[۱۶] (پیشنوازش: تحریک متقابل قبل از عمل جنسی) فکر نمیکند جاییکه درآن نیز اگر برانگیختگی مقاومتناپذیر باشد، آنچه خواهیم داشت انزال نابهنگام است که پایانی را برای رابطهی جنسی بههمراه دارد. بهعلاوه، بهنظر میرسد وینیکات مفهوم رانههای[۱۷] بازداریشده-ازهدف[۱۸] فروید را نادیده میگیرد، امری بسیار تعجبآور، زیرا به تفصیل رابطهی بین بازیکردن و دوستی را توسعه میدهد، همانطور که فروید چنین کرد؛ او به سهم خودش مثال مشابهی را نقلقول میکند: «دوستیْ بهعنوان ابرازی از رانههای بازداریشده-ازهدف». بسیار قابل ملاحظه است که ببینیم وینیکات چه میزان انرژی در جداکردن بازی از جنسانیت صرف میکند. تا زمان ملانی کلاین[۱۹]، حدود دهه ۱۹۳۰، جنسانیت توسط روانکاوان انگلیسی، به جز در مورد انحرافات جنسی[۲۰]، بهعنوان یک امر ثانویه و ترجیحا امری بیاهمیت درنظرگرفته میشود. بنابراین وینیکات درباب این موضوع کارهای کسانی که روانکاو نبودند را پیشنهاد میکند. اجازه دهید اشاره کنم که وینیکات فرضیهی یک شکل مقدماتی[۲۱] یا نخستین[۲۲] از پالایش[۲۳] را نمیپذیرد.
اگرچه ممکن است صحبت کردن دربارهی این امر کار بزرگی باشد– همانطور که از زندگینامه وینیکات قابل استنباط است و همانطور که رودمن[۲۴] بسیار عالی شرح میدهد – من باید بهطور نظاممند تمام بحثها مرتبط به پیشینه تاریخی و شخصیتی او را نادیده بگیرم. اگر با توضیحاتی که در رابطهی مادر-کودک پایهگذاری شده مخالف هستم، ایدههای وینیکات را براساس رابطه کودک و مادر تعبیر نخواهم کرد، هرچقدرهم جزئیاتی که بدست میآوریم و تاثیراتِ ممکن آنها بر وینیکات براساس اعتراف خودش به دوستانش، فصیح باشند.
احساس من درباره اهمیت بازی در [کار] وینیکات به این واقعیت که وینیکات خودش طبیعت بسیار بازیگوشی داشت مرتبط میشود. او یکبار از خودش گفت که او «یک دلقک» بود و میفهمید چقدر این برای خودش مهم بود که بهعنوان درمانی برای ناامیدیاش نسبت به واقعیت، بازی کند.
در گردآوریهای عالی دربارهی بازی در کارهای وینیکات (برای مثال آنهایی که توسط الکساندر نیومن[۲۵] و جان آبرام[۲۶] [گردآوری شده است]) جنبههای مختلف مرتبط به آن مفهوم توصیف شدهاند. من قصد ندارم که رابطهی بازیکردن به آن جنبهها را بازآزمایی کنم بلکه درعوض تلاش خواهم کرد که آنچه بهنظر من خصوصیات بیشتر بنیادین – آنطور که من آنها را میبینم – میآید را روشن سازم.
من با وینیکات موافقم، حداقل بهطور نسبی، زمانی که مینویسد: «این بازی است که جهانشمول است و متعلق به سلامتی است… چیز طبیعی بازیکردن است و پیچیدهترین پدیده قرن بیستم روانکاوی است» (وینیکات، ۱۹۷۱).
اولین واژگان نقلقول تاکید شدهاند. من کاملا با این نظر موافق هستم. هیچ فرهنگی بدون بازی وجود ندارد؛ هیچ دورهی تاریخی وجود ندارد که بازی در آن غایب بوده باشد. اما اگر اینچنین است، و من باور دارم که هست، این جهانشمولی با تمامی گوناگونی روابط مادر-کودک هماهنگ است چه در مراحل مختلف تاریخی یا در فرهنگهای مختلف بر روی کرهی زمین هرچند بازی بهطور ثابت همهجا حضور دارد.
بنابراین نتیجهگیری من این است که بازی، این خلاقیت جهانشمول، به گرایشی ذاتی در ذهن تعلق دارد که شکلهای مختلفی بهخود میگیرد، نهتنها در گروههای متنوع بلکه برای افراد مختلف. وینیکات خیلی به رابطهی مادر-کودک چسبیده بود [که بتواند] فراگیری آن را در رابطه با خصوصیات ذهن تعبیر کند. من حتی مطمئن نیستم که بازی متعلق به سلامتی باشد. برای مثال، من کنجکاو هستم که چگونه سلامتی میتواند با بعضی انواع بازی یکپارچه شود – مانند بازیهای رومیها، یا بازیکردن نوعی فوتبال با سرهای دوشمنانِ شکستخورده در آمریکای لاتین، یا بازی رولت روسی؛ امروزه حتی مسابقههای فوتبال شاید بهانههایی برای ترورها شوند. ازطرف دیگر من مشارکت قوی از رانهها چه جنسی[۲۷] و چه مخرب[۲۸] را میبینم. من کنجکاو هستم که وینیکات چگونه فریادهای شادی، وجد و سرور، کیفیت ارگاسمی که با غریو «گل!» همراه است را تعبیر میکرد. من شک دارم که سلامتی هیچ ارتباطی با آن داشته باشد. من فکر میکنم که فعالیت بازی میتواند بعضیاوقات در جامعه [و] همچنین در افراد، تحریفشده[۲۹]، تباهشده و منحرفشده[۳۰] بشود: برای مثال نان و سیرک[۳۱].
دراینجا متاسف هستم که در این مورد، مانند بسیاری موارد دیگر، ما با ایدهآلسازی و امتناع وینیکات برای درنظر گرفتن بازی بهعنوان بخشی از مریضی روبرو میشویم. فکر میکنم وینیکات در مخلوط کردن «عشق بیرحمانه[۳۲]» با آنچه تخریب خالص است و همچنین در محتاط بودن نسبت به پذیرفتن فرضیهی غریزهی مرگ[۳۳] اشتباه میکرد. من نمیتوانم وجود غریزهی مرگ را ثابت کنم (اگرچه بعضی اکتشافات زیستشناختی جدید – آپوپتوز[۳۴] – بهنظر به نفع آن است). اما آنچه مطمئن هستم این است که این کافی نیست که مادر-خوب را تجسم بخشید (عینیت داد) تا بیمار را درمان کرد، [و] زمانی که او تخریبگریاش را کنشورزی[۳۵] کرد غیب شد یا بهطور منفعلانه پذیرفت که بیمار موقعیت[۳۶] [درمانی] را نابود کند. بعضیاوقات روانکاو تقلب میکند، دروغ میگوید و خشمگینانه کنشورزی میکند. در هیچیک از این نمونهها بازی غایب نیست؛ درواقع [بازی] برانگیزنده است. دراینجا بازی، برمبنای اثرمتقابل تبانی خودشیفتگیها، برمبنای میلی واقعی برای آسیبزدن، خوارکردن و نابودکردن دیگری نیاز به اطاعت شریک و همهتوانی[۳۷] دارد. من مطمئن هستم که همه خواهند فهمید که به چه کسی اشاره میکنم.
اجازه دهید بگویم که من فکر میکنم بهتر است که بدانید با چه دشمنی میجنگید تااینکه بخواهید با نشاندادن اینکه شما نابوده نشدهاید یا اینکه مادر-خوب هنوز حضور دارد، او را نجات دهید.
درطی چندین سال گذشته ما شاهد نمونههای زیادی از بازیکردن منحرفشده، [و] بازیکردن کثیف بودهایم. چنین بازیای برمبنای یک مبادله نیست بلکه برمبنای آرزوی تسلط داشتن است؛ این راهی برای تحمیل آرزوی یک نفر و آرزوی تسلیمکردن است. این یک نوع بازی است که به تخریبگری آبستن است. من فکر میکنم وینیکات نمیتوانست بپذیرد که تخریبگری نیز میتوانست به نوعی بازی تغییرشکل یابد که نهتنها نوعی خوشایندی بههمراه داشت بلکه راهی برای تغذیه همهتوانی فرد بود.
برای اینکه به نقلقول برگردیم، من همچنین موافقم که روانکاوی یک پدیده بسیار پیچیدهی قرن بیستم است. بااینوجود موقعیت روانکاوی میتواند توسط فاکتورهای مختلفی خراب شود: ناتوانی شریکها برای بازی، یا گرایش آنها برای گیرافتادن در اجبارهای تکراری[۳۸]، یا همانطور که جدیدا دیدهایم، استفاده شدن توسط روانکاو تا آسیبشناسی خودش را درمان کند – درست مانند منحرفهای جنسی که با قانع کردن [بیماران] که آنها هم منحرف جنسی شوند، وانمود به درمان دیگران میکنند.
تمام این رخدادها هم گوناگونی از بازیکردن است. بنابراین ما نمیتوانیم بازیکردن را بهعنوان جنبهای از سلامتی درنظر بگیریم و تمام رخدادهای دیگری که اشاره کردهام را بهعنوان عدم-بازیکردن[۳۹]. درست همانطور که ما رویاهایی داریم کابوس، وحشتشبانه یا خوابگری هم داریم که اگرچه شکستهایی از رویا هستند، [درعینحال] گوناگونی از زندگی روانی خواببین هستند درست همانطور که رویاها.
وینیکات در تمایل به اینکه بازی را در سمت سلامتی قرار دهد، همچنین خواست آن را به یک رابطهی مادر-نوزاد رضایتبخش برمبنای اعتماد و توسعهیابنده به روابط گروهی مرتبط کند. براساس ایدههایم، بازیکردن به گروه [و] همچنین به پدیدههای روانی تعلق دارد – شامل رویا دیدن، فانتری کردن، جعلکردن افسانه و اسطورهها. اگر لازم باشد یک خصیصه برای تعریف آن پیدا کنم، نباید به سمت مفهوم وینیکاتی برگردم بلکه [باید] به سمت مفهوم بیونی[۴۰] [برگردم]. من فرضیهای را مطرح میکنم که میتواند یکی از کاربردهای کارکرد «آلفا[۴۱]»ی بیون باشد. و همانطور که بیون نماد «K» را برای دانش[۴۲] ساخت، «-K» را نیز بهعنوان مکملاش ساخت. من باور دارم که بازی، جدای از ارزش هیجانیاش، یک شکل تفکر است (مانند رویا) یا [یک شکل] دانش که باتوجه به بعضی بیمارها یک شکل از ندانستن[۴۳] میباشد. به همین طریق، همانطور که بازیهای خیانتآمیز، ظالمانه و تخریبکننده شکلهایی از عدم-بازیکردن[۴۴] هستند، آنها همچنین میتوانند بهعنوان بازیکردنِ منفی[۴۵] هم دیده شوند. هیچچیزی به بخت و شانس واگذار نمیشود. برنده یا بازنده (همانطور که در واکنش درمانی منفی[۴۶]) از قبل معلوم است. تسلطداشتن به کل بازی نفوذ میکند. مشکل است که خود را از چنین «بازیهای ناپاکی[۴۷]» بیرون کشید.
چرا به این انتزاع روی میآوریم؟ زیرا برای من اختصاصی بودن بازی [در] تغییردادن واقعیت به چیز دیگری است، چیزی که آنچه در واقعیت غیرقابل تحمل است را – چه درونی و چه بیرونی – تغییرشکل میدهد. درحالیکه من با وینیکات دربارهی موضع بازی در مرزی بین واقعیت درونی و بیرونی موافق هستم، متاسفم که وینیکات دوباره و به همان دلیل، از سخن گفتن از اتصالاتی که بین واقعیت و وحشت[۴۸] وجود دارد غفلت کرد. پذیرفتن اینکه واقعیت بیرونی فقط بهطور خارجی ادراک میشود دشوار است. البته این تمایز زمانی وجود دارد که با حضور همهجایی ذهنیت[۴۹] مقایسه میشود. کمترین چیزی که میتوانیم درباره واقعیت خارجی بگوییم این است که وحشتهای بسیار زیادی در آن وجود دارد؛ جنگها، بزهکاری، فجایع طبیعی، بیماریهای همهگیر، بیکاری، تروریسم. این دنیای روزانهی ماست. من در شگفتم که ما چگونه میتوانیم تمام این تروماهایی که توسط واقعیت تحمیل میشوند را بدون بازی تابآوریم. و تمام این زمینهها موضوعات مورد علاقه بازی کودکان میشوند.
اجازه دهید بیشتر «بازیکردن و واقعیت» را درنظر بگیریم. این مشارکت [منظور مشارکت بازی و واقعیت] ابتدا توسط فروید در مقالهاش «نویسندگان خلاق و خیالپردازی روزانه[۵۰]» ایجاد شد، جایی که او نوشت:
محبوبترین و شدیدترین اشتغال کودک با بازی یا سرگرمیهایش است. آیا این ممکن نیست که بگوییم که هر کودک در بازی مانند یک نویسندهی خلاق رفتار میکند زیرا دنیای خودش را میسازد یا بهبیان دیگر چیزهای این دنیا را به روشی جدیدی که خشنودش میکند بازمیچیند. اشتباه است که فکر کنیم که او آن دنیا را جدی نمیگیرد؛ برعکس، او بازیاش را بسیار جدی میگیرد و هیجان زیادی را در آن سرمایهگذاری میکند. متضاد بازی آنچیزی نیست که جدی است بلکه آنچیزی است که واقعیت است. باوجود تمام هیجانی که دنیای بازی را با آن میسازد، کودک آن را بهخوبی از واقعیت متمایز میکند؛ و او دوست دارد ابژهها و موقعیتهای تصورشدهاش را به چیزهای قابللمس و قابل مشاهدهی دنیای واقعی متصل کند [فروید، ۱۹۰۸، صفحه ۱۴۱-۱۵۴]
این اتصال تمام چیزی است که «بازی» کودک را از «فانتری کردن[۵۱]» متمایز میکند (همان منبع، صفحه ۱۴۳-۱۴۴). درحالیکه وینیکات بهطور پیوسته تکرار میکند که با فروید اختلافنظر ندارد بلکه به نظریهاش افزوده است، درباب موضوع بازی یک ارجاع به کارهای فروید وجود ندارد. او میتوانست حتی به اظهارنظرهای قبلی فروید در «خصوصیات جامعهستیزی بر روی صحنه[۵۲]» (۱۹۴۲) توجه کند، جایی که مشاهده میکند:
«حاضر شدن بهعنوان تماشاگر در یک نمایش یا بازی [schau-spiel نوشته شده در دو واژه برای تاکیدکردن بر مولفههای بازی] کاری را برای بزرگسالان انجام میدهد که بازی برای کودکان» (همان منبع، صفحه ۳۰). دراینجا ما به اهمیت شاهد پی میبریم که توسط وینیکات به طریق متفاوتی پذیرفته خواهد شد. همچنین جای شگفتی است که ما هیچ اشارهای درباره بازی حلقه-پنبهای[۵۳] نمیبینیم که توسط بسیاری نویسندگان، از آیزاک[۵۴] تا لاکان[۵۵]، امری مشهور تلقی میشود. همچنین ما هیچچیزی درباب اظهارات دقیقی که فروید در «بازداری، علائم و اضطراب[۵۶]» (۱۹۲۶) ارائه میدهد پیدا نمیکنیم، [جایی که] بیان میکند «ازطریق بازی، ایگویی که یک تروما را بهطور منفعل تجربه کرده است، فعالیتاش را در بازی تکرار میکند. بنابراین آنها با تغییر از انفعال به فعالیت قصد دارند که بر تجربیاتشان بهطور جسمانی مسلط شوند» (همان منبع، صفحه ۱۶۷).
من گمان میکنم که در این مورد وینیکات به فروید اهمیت نداد زیرا آنچه او در ذهن داشت تکنیک کلاین بود. او ادراک ملانی کلاین را از بازی نقد میکرد که فقط تعبیر بازی را معادل با فانتری (مشاهده شده بهعنوان ابراز مستقیم غریزه) درنظر گرفت و از مطالعهی فیالنفسهاش غفلت کرد. وینیکات تاحدی به فروید نزدیکتر میشود، برای نمونه وقتی او بر حالت تقریبا کنارهگیری در بازیِ کودک بهعنوان شبیهبودن با تمرکز در کودکانِ بزرگتر و بزرگسالان تاکید میکند (وینیکات، ۱۹۷۱).
این تمرکز همچنین نزدیک به نوعی تعلیق[۵۷] رابطه با واقعیت است که حتی میتواند با توهم منفی[۵۸] مقایسه شود. مناسبتر است که بگوییم یک تعلیق در باور به واقعیت، غفلتی از آن، بااینوجود نادیده گرفته نمیشود، که مشابه یک دونیمهسازی[۵۹] یا انکار[۶۰] آن میباشد. در برگشت به نقلقول وینیکات که «روانکاوی پدیدهی بسیار پیچیده قرن بیستم است»، منبعاش میتواند به اولین مقالهی روانکاوانه وینیکات برگردد، «تحول هیجانی نخستین»، که در آن او شروعِ خودش در روانکاوی را بهیاد میآورد. با تصمیمگیری مبنی براینکه باید روانپریشی[۶۱] را در روانکاوی مطالعه کند، او مینویسد:
من دهها بیمار روانپریش بزرگسال داشتهام و نصف آنها بهطور گسترده تحلیل شدهاند. این اتفاق در جنگ افتاد و شاید بگویم که [ازآنجایی که] تمام مدت در تحلیل بیماران روانپریش درگیر بودم که آشکارا و بهطور دیوانهکنندهای نسبت به بمبها، زمینلرزه و سیل بیتوجه هستند، بهندرت متوجه حملههای رعدآسا میشدم [وینیکات، ۱۹۴۵]
بنابراین دراین انکارهای روانپریشی و سرکوبهای[۶۲] واقعیت، روانکاو در بازی پیچیدهای که با آنها [یعنی روانپریشها] بازی میکند، باید در مقداری از این انکار سهیم شود – نه تاجایی که مثل آنها رفتار کند بلکه با اتخاذ طرزبرخوردی که رابطهاش با واقعیت را معلق میکند.
این امر در مورد تمام بازیها صادق است زیرا این طرزبرخورد پیشنیازیست تا آن حالت از عملکرد را پرورش دهد که قبلا توسط فروید در بازی کودکان توضیح داده شده، [یعنی] جایی که کودک یک دنیای جدید میسازد یا ادراکهایش را بازچینی میکند و عناصر مختلفی را در انطباق با خواستهاش مخلوط میکند، و یک نظم[۶۳] جدید میسازد.
خود فروید در مقالهاش «ازدست رفتن واقعیت در رواننژندی و روانپریشی[۶۴]» (۱۹۲۴) بدینگونه دنیای هذیانی[۶۵] روانپریش را با دنیای فانتزی مقایسه میکند:
به سختی میتوان شک کرد که دنیای فانتزی در روانپریشی نقش مشابه رواننژندی را ایفا کند و اینکه اینجا همچین انباری است که مواد یا الگوها برای ساخت واقعیت جدید [هذیان] مشتق میشوند. اما درحالیکه این دنیای خارجیِ تخیلیِ جدید در روانپریشی تلاش میکند تا خودش را در ردیف واقعیت خارجی قرار دهد، برخلاف آن در رواننژندی این [دنیا] مانند بازی کودکان [حروف کج من] مستعد است تا خودش را به یک تکه از واقعیت متصل کند – تکهای متفاوت از آنی که باید از خودش دفاع کند و باید به آن تکه یک اهمیت ویژه و یک معنای مخفی عاریه دهد که ما به آن یک [معنای] نمادین[۶۶] (همیشه خیلی مناسب نیست) میگوییم. بنابراین میبینیم که در هر دو روانپریشی و رواننژندی نه تنها مسئلهی ازدستدادن (گمکردن) واقعیت بلکه مسئلهی یک جایگزین برای واقعیت، مورد توجه قرار میگیرد [فروید، ۱۹۲۴، صفحه ۱۸۷].
دو ملاحظه باید در اینجا مشاهده شود. اولی این است که به عقیدهی فروید بازی فقط مرتبط به سلامتی نیست بلکه میتواند در مسیرهای زیادی توسعه یابد: یکی نوشتن خلاقانه داستان تخیلی است، دیگری رواننژندی است، درهمین راستا (اگر ما به روانپریشی فکر کنیم)، هذیان.
فانتزی روانپریش فقط یک جایگزین برای بازی نیست، آنچنان که برای رواننژند است، بلکه به واقعیتبودن[۶۷] وانمود میکند، مناسبتر [اینکه] یک واقعیت جدید را فرامیخواند. مسئله دیگر بازی نیست بلکه مسئله یک جایگزین برای واقعیت ازدسترفته (گمشده) است. وقتی موارد مرزی[۶۸] را درنظر میگیریم، بعضیاوقات ردیابیکردن مرز بین بازیکردنِ رواننژند و جایگزینی واقعیتِ روانپریش سخت میباشد. احساس من این است که ابعاد بازیکردن، حتی وقتی که بیمار مشابه روانپریش است، هیچوقت غایب نیست – زیرا باور در این واقعیتِ جدید هیچوقت کامل نیست و میتواند در نوسان به و از قطب روانپریشی مورد انتقاد قرار بگیرد.
این درست است که اکثریت زیادی از معناهایی که به بازی چسبیده است مثبت میباشند اما نمیتوانیم فراموش کنیم که بازی با تقلب نیز همراه است، چیزی که از آن جداییناپذیر است: با دستهای کسی بازی کردن[۶۹] (اصطلاح است یعنی انجام دادن کاری که فرد متوجه نمیشود با آن به خودش آسیب میزند تا به یک نفر دیگر کمک کند یا تحت قدرت او قرار گیرد)، در بازی دیگری گرفتار شدن[۷۰] (اصطلاح است به معنی اینکه ناخواسته وارد موقعیت ناخوشایندی شدن)، یا در دام افتادن. من فکر میکنم تمام این اصطلاحات میتوانند بهعنوان انحرافاتِ بازی دیده شوند. این امر ایده من را تایید میکند که بازیکردن فرای یک طبقهبندی خوب یا بد است.
دومین ملاحظهای که باید مشاهده شود، نتیجهگیری فروید درباب ازدستدادن (گمکردن) واقعیت در رواننژندی و روانپریشی میباشد. آنچه به نظر من مهم میرسد این زوج است: ازدستدادن[۷۱] واقعیت، و جایگزین[۷۲] برای واقعیت. در بازی عنصر ازدسترفته حداقل است و عنصر جایگزین حداکثر است. در بیماری، رواننژندی باشد یا روانپریشی، عنصر ازدسترفتن غالب است و عنصر جایگزین مطیع آن است.
ازدسترفتن و جایگزینی همراه هم میآیند؛ هرزمان ما به یکی فکر میکنیم باید به دیگری نیز فکر کنیم. زمانی که بازی اجرا میشود، ازدستدادن در پشتسر آن است. این شانسی نبود که مثالهای وینیکات بیشتر با نوعی از جداییها سروکار داشتند که نمیتوان برآنها غلبه کرد، یا فقط میتوان بهظاهر برآنها غلبه کرد. وقتی به ازدستدادن فکر میکنیم، اجازه دهید عبارت فروید را بهیاد آوریم: «اما بدیهی است که یک پیششرط برای برپاکردن واقعیت این است که ابژهها از دسترفته باشند [ابژههایی] که زمانی خشنودی واقعی میآوردند» (۱۹۲۴، صفحه ۲۳۶). جبران خسارت برای هزینهی پرداختشده برای این برپایی چیست؟
درطی بررسی در موارد بسیاری تشخیص میدهیم که در پیشینه کودک، چه در حال حاضر و چه در گذشته، یک مادر افسرده وجود دارد. دراینجا مثالی از یک ازدسترفتن مضاعف را داریم یا حتی [مثالی] از یک [ازدسترفتن] بازتابشده[۷۳]: ازدسترفتنی که توسط افسردگی مادر بازنمایی میشود و همچنین تاثیری که بر کودکی ایجاد میکند، [کودکی که] او نیز چیزی از دست میدهد اگرچه نمیداند دقیقا چه. من در مقالهام «مادر مرده[۷۴]» نسبتا گسترده به این موضوع پرداختهام (۱۹۹۹) اما در این عصرگاه میخواهم بر ازدستدادن دوطرفه[۷۵] و تاثیر بازتابی که افسردگی مادر بر کودک دارد متمرکز شوم.
در بازیکردن و واقعیت (۱۹۷۱) وینیکات مثالهای متعددی میآورد و من باید بعضی از آنها را که برای من قابلتوجه است انتخاب کنم که بسیار بیانگر هستند. او فصل اول، «ابژههای گذاری و پدیدههای گذاری[۷۶]»، را با یک بخش با عنوان «رسیمان بستن[۷۷]» شروع میکند – که او قبلا در روانشناسی و روانپزشکی کودک[۷۸] (۱۹۶۱) و همچنین در فرآیندهای بلوغ و محیط تسهیلگر[۷۹] (۱۹۶۵) منتشر کرده است. این مورد بالینی برای او پرمعنا است. او با استفادهکردن از مورد یک پسر هفت ساله با هوش طبیعی، میخواهد نشان دهد که چگونه یک کودک با جداییها و ازدستدادن سازگار میشود. من دراینجا نمیخواهم از مشاورههای وینیکات شرح مفصلی بدهم (افسردگی بالینی مادر، بستریشدنهای پیدرپی، دور شدن توجه او زمانی که خواهر آن پسر بهدنیا آمد و غیره)، بلکه درعوض [میخواهم] بر بازی «خطخطی کردن[۸۰]» متمرکز شوم که این پسر بهراحتی، بدون اینکه تصویر غیرعادی از خودش ارائه دهد، پذیرفت. وینیکات مینویسد: «تنبلی پسر بهسرعت مشهود شد و همچنین تقریبا هرچیزی که من انجام دادم توسط او به چیزی همراه با ریسمان بستن ترجمه شد» (۱۹۷۱).
بعد از مصاحبه با پسر، والدین اشتغال فکری وسواسی او را به یک تکه ریسمان تایید کردند که آنها قبلا به آن اشاره نکرده بودند.
وینیکات تلاش میکند که با توضیح دادن به مادر [دربارهی] ترس پسر از جدایی از مادرش موقعیت را باز کند. البته او [مادری] شکاک است. شش ماه بعد او قانع میشود که این [توضیح وینیکات] درست است. با درنظر گرفتن جزئیات دربارهی کمبود ارتباط بین مادر و این پسر، وینیکات نتیجه میگیرد که رسیمانکردن بهعنوان انکاری از جدایی استفاده میشود تا بهعنوان روشی برای ارتباط برقرارکردن – «تبدیل شدن به امری به مثابه خود[۸۱]»، اصطلاحی که یادآور بیون است که ما در هیچجای دیگری در [کارهای] وینیکات پیدا نمیکنیم. در یک یادداشت که در سال ۱۹۶۹ اضافه شده، وینیکات غمگینانه به این نتیجه میرسد که «این پسر را نمیتوان از بیماریاش درمان کرد».
هیچ تغییر قابل توجهی از اولین زمانی که وینیکات این پسر را در هفت سالگی دید و ده سال بعد وجود نداشت. نمیتوان پسر را از بازگشت به خانهاش، ازهرجایی که او سکنا داده میشد، بازداشت. در نوجوانی او به مواد معتاد شد و با یک طناب بازیمیکرد که خودش را [با آن] وارونه آمیزان میکرد (احتمالا کشتن زمان را بازنمایی میکرد). هیچکس جرعت نداشت اسباببازیهایش را «اسباببازی» بخواند. من این مورد را یک اجبار تکرارشونده مزمن میبینم – شاید مرتبط به اضطراب جدایی که با انکارش مشخص میشود، اما همچنین در اصطلاحات فرویدی بهعنوان تسلطِ ازدستدادن و نبود امکانی برای جایگزینی برای واقعیت مشخص میشود. بازیکردن خیلی محدود است و قدرت خلاقیت آن به تولیدکردن شمایلی از جداییها محدود میشود.
دو مثال دیگر نیز روشنگر ایدههای وینیکات هستند. در فصل «بازیکردن: یک ملاحظهی نظری» وینیکات مورد دوسال و نیمهی ادموند[۸۲] و [مورد] پنج سالهی دایانا[۸۳] را توصیف میکند. در هر دو مورد کودکان موضوعات مشاوره نیستند اما با مادرانشان [به جلسه] آمدهاند. وینیکات باید آنها را میپذیرفت. هرکدام از این مشاورهها با گوشدادن وینیکات به مادر و همچنین مراقب کودکان بودن، به یک مشاوره مضاعف تبدیل شد. ادموند بعد از چند دقیقه خیلی سریع پرسید: «اسباببازیها کجا هستند؟». این تنها چیزی بود که در طی یک ساعت گفت. درحالیکه وینیکات با مادر صحبت میکرد، ادموند [با] قرار دادن بخشهای قطار کوچک بر روی میز و متصل کردن آنها بههم شروع به بازی کرد. بهزودی، بااینوجود که او فقط دو فوت از مادر فاصله داشت، به سمت مادر برگشت و به دامان او رفت. بعد از حدود بیست دقیقه او دوباره شروع به زندهشدن کرد و اسباببازیهای جدیدی را گرفت. مادر توضیح داد که پسرش نیاز دارد که با پستان و همچنین آغوش او تماس داشته باشد. در یک نقطه، زمانی که او تلاش میکرد که فاصلهای را از مادر حفظ کند، لکنت[۸۴] پیدا میکرد. وقتی بچه بود همهچیز به غیر از پستان، حتی شیشه شیر را رد میکرد. بعد توجه پسر به یک سر از یک تکه ریسمان جلب میشود. او بعضیاوقات ژستی میگرفت شبیهِ بهبرقزدن انتهای ریسمان به ران مادرش انگار که یک سیم برق بود. برای کوتاهکردن داستان، چیز مهم آگاهی وینیکات است ازاینکه بازی کودک نشاندهندهی آن چیزی است که مادر دربارهاش صحبت میکند، اگرچه این [مادر] است که با وینیکات درحال صحبت بود. او مینویسد: «همانطور که اتفاق میافتاد، من آنچه اتفاق میافتاد را انعکاس[۸۵] میدادم و به آن کیفیت ارتباطی میدادم». این موقعیت انعکاسی بهنظر او باید بنیادین باشد.
در این مورد ما میتوانیم بیتفاوتی آشکار پسر دربارهی آنچه بین مادر و وینیکات درحال اتفاق افتادن بود را مشاهده کنیم. بهنظر نمیرسید ادموند علاقهمند باشد یا اهمیتی بدهد. واقعیتِ این موقعیت انکار نمیشود [بلکه] توسط نوعی پرده مخفی میشود. اما این موقعیت در ابتدا از [چشمان] مشاهدهگر – که کور بهنظر میرسید – میگریزد. فقط وینیکات توانست بفهمد که بازی کودک نسخهی به نمایش درآمده و جابهجا شدهی دیگری بود از آنچه مادر درباره آن صحبت میکرد. اگر ما زوج ازدستدادن و جایگزینی را درنظر بگیریم، میبینیم جایگزینی ازطریق مبدلکردن تهدید ازدستدادن در بازی کودک، بهطور کامل آن را میپوشاند. موقعیت انعکاسی تنها [مربوط به] ادراک وینیکات نبود بلکه بازیکردن فعالانه کودک نیز رابطهی روایت مادر و شنوندهاش را منعکس میکرد. دراینجا بازی نتیجه تلاشی است برای تغییرشکل و هر مشاهدهگری بهغیر از وینیکات یا هر روانکاو دیگری را فریب میدهد. اینجا ما در موقعیت صلب اجبار تکرار نیستیم بلکه در یک گذرگاه هستیم که در رفتوآمد بین مادر و ادموند است. ما میتوانیم ببینیم، او بدون اینکه متوجه شود کجا میایستد، بهنظر میرسد که خودش گم شده است. درحالیکه میخواهد با مادرش باشد، بدون موفقیت، تلاش میکند تا از او فرار کند. همانطور که وینیکات میگوید: «این پسر یک افول جنبش در خودش دور از و بهسمت وابستگی را گفتگو میکند» (وینیکات، ۱۹۷۱). ما میتوانیم این بازی را بهعنوان عدمامکان از رهاکردن مضاعفسازی (کپیسازی) همراه با تلاشی برای فاصله گرفتن از ابژه تعریف کنیم. درکل مادر بهاندازه کافی پاسخ میدهد.
اما جالبترین مثال دایانا است. البته نمیتوان فراموش کرد که او پنج سال دارد و درهر صورت سازمان روانی پیچیدهتری از ادموند دارد.
مانند مورد قبل، وینیکات مجبور شد دو مشاوره موازی را هدایت کند: یکی با مادر که درحالیکه در تنش است برای خودش آنجا است، و همزمان یک «رابطهی بازی» با دختر، [یعنی] دایانا. وینیکات یک تکلیف سهگانه را انجام میدهد: او باید کاملا به مادر توجه کند، با کودک بازی کند، و طبیعت بازی دایانا را ضبط کند تا بتواند مقالهاش را بنویسد. دایانا در جلوی در حاضر میشود، یک خرس عروسکی را جلو میآورد. دراینجا میبینیم که بازی بر مشاوره مقدم میشود: دایانا از خرس عروسکی بهعنوان یک نماینده[۸۶] (بازنماییکننده) از خودش استفاده میکند. احتمالا به این علت است که وینیکات قبل از اینکه مشاوره را شروع کند یا حتی به مادر نگاه کند، دایانا را خطاب قرار میدهد؛ اول از او اسم خرس عروسکی را میپرسد. او پاسخ میدهد «فقط تدی[۸۷]». ما هویتهای چندگانه تدی را خواهیم دید: او میتواند بازنماییکنندهی دایانا باشد یا برادر بیمار [دایانا] یا کودک خیالی دایانا. بعد از مدتی، احتمالا به علت ازپا درآمدنِ [وینیکات] و ناتوانی از اینکه توجهی که مادر نیاز داشت را به او بدهد، وینیکات یکباره گوشش را روی خرس عروسکی میگذارد (استفاده از ابژهی گذاری برای اینکه این موقعیت را قادر به تغییر یا حرکت به یک فضای دیگری سازد) و به دایانا میگوید: «من شنیدم او چیزی گفت. من فکر میکنم او کسی را میخواهد که با او بازی کند». بدینگونه او کودک را تنها نمیگذارد بلکه یک رابطهی خیالی را بهبود میبخشد. او به کودک دربارهی گوسفند پشمالو میگوید که میتواند در انتهای دیگر اتاق پیدا کند. وینیکات با اینگونه عملکردن، همانندسازی مادرنه[۸۸] او را تحریک میکند. دایانا خرس عروسکی و گوسفند (که بهطور قابل توجهی بزرگتر از خرس بود) را کنار هم میگذارد؛ دراینجا وینیکات اعتراف میکند که احتمالا این پیشنهاد به این امید بود که خرس را از ژاکتش خارج کند – دایانا خرس عروسکی را در جیب بیرونی [ژاکت وینیکات] چپانده بود، کنجکاو بود ببیند تا کجا پایین میرود. بنابراین بازیاش به تولد برادرش اشاره داشت و پاسخ وینیکات [یعنی] فراخواندن گوسفند برای ملحق شدن به بازی کاملا منطقی بود، اگرچه من باور دارم ناخودآگاه [بود]. دایانا تصمیم گرفت که خرس عروسکی و گوسفند کودکان او باشند. او بر این واقعیت تاکید کرد که آنها دوقلو نیستند: گوسفند اول به دنیا میآمد و فقط بعد از آن خرس عروسکی. وقتی که «تولد» تمام شد او کودکان تازه متولدشده را در تختی که تعبیه کرده بود گذاشت، هرکدام از آنها را در انتهای مجزایی قرار داد تا از اینکه در وسط [تخت] به هم برسند و زیر روتختی دعوا کنند جلوگیری کند. بعداز یک مدت، او آنها را با ملایمت در بالای تخت قرار داد. او سپس تعداد زیادی اسباببازی برداشت و با آنها بازی کرد. چکیده وینیکات از این امر این است: «بازیکردن منظم بود و زمینههای مختلف و متعددی وجود داشت که توسعه یافت، و هرکدام جدا از دیگری نگهداشته شد». وینیکات بهطور خودانگیخته به بازی دختر ملحق میشود و فریاد میزند: «او! نگاه کن! تو بر روی زمین در اطراف سر بچهها، رویاهايی که آنها زمانی که در خواب بودند داشتند را قرار دادی!» (وینیکات، ۱۹۷۱).
کودک شیفته این ایده شد و زمینههای متنوعی را توسعه داد انگار برای بچهها رویا را رویا میبیند. این تغییرجهت در تاکید، به وینیکات اجازه داد پیش مادر برگردد که دربارهی بیماری قلبی کودک دیگرش گریه میکرد. (دایانا میگوید: «او یک سوراخ در قلبش دارد»). وینیکات دربارهی گریهکردن مادر بهخاطر پسر بیمارش اظهار نظر میکند. از مستقیم و علمی بودن این گفتگو، دایانا آرام میشود.
اکنون من متوقف خواهم شد تا کمی مشاهداتی بر این مثالهای انتخابشده توسط وینیکات داشته باشم. هر دو کودک نهتنها ظرفیت تنها بودن در حضور مادر را نشان میدهند بلکه همچنین [ظرفیت تنها بودن] در حضور مادری [را نشان میدهند] که درحال صحبتکردن با نفر سومی است که میخواهد – نه راجعبه آنها بلکه بهعلت تنشهای خودش– ببیند. در یک مورد میبینیم که چقدر برای کودک جداشدن از مادر سخت است اما آنچه بهنظر من مهم میرسد آگاهی وینیکات از این است که بازی کودک در کنش، آنچه مادر و او دربارهاش صحبت میکنند را بازتولید مینماید حتی زمانی که [صحبت] دربارهی خود کودک است. در ادموند یک میل ناخودآگاه وجود دارد که، حتی به یک روش محدود، آنچه از واقعیت ادراک میشود را بازتولید کند و تغییرشکل دهد. بااینوجود بازی بهعنوان تحولی از رابطه با واقعیت و بازساختنی از یک واقعیت ترانهاده و خلقشده ظاهر میشود. اما در مورد دایانا بازی دائما معنایش را افزایش میدهد، اتصالش را گسترش میدهد و با دربرگرفتن یک رویای بالقوه که بسیار مشابه بازی است اما بهروشی مبدل شده، پیچیدهتر میشود.
در مورد دوم یعنی با دایانا، بازی نهتنها واکنشی از چیزیست که در واقعیت رخ میدهد بلکه خلقی به مثابهخودش است، ابتدا شامل یک ابژهی گذاری است (خرس عروسکی) که باید در جیب [ژاکت] وینیکات وارد میکرد انگار که او باردار است – درست مانند مادر وقتی منتظر کودک بیمار بود. یک نگرانی وجود داشت که خرس عروسکی چه میزان میتواند پایین برود (احتمالا سقط شود یا از درون یک سوراخ پرت شود؟). یک فانتزی چندوجهی[۸۹] (کثیرالمعنا) توسعه مییابد که در آن دو حیوان در معرض دعوایی در وسط تخت زیر لباسها قرار میگیرند. این نمادسازی احتمالا یک تعویض برای صحنهی نخستین[۹۰] والدین است، سپس آرام میخوابند. اما شگفتانگیزترین چیز، تعبیر وینیکات است دربارهی اسباببازیهاییست که دایانا در انتهای تختِ خیالی قرار میدهد یعنی اینکه آنها بازنمایی رویاهای ابژههای گذاری درحین خواب است. برای من این گامی اساسی به جلو است زیرا بازتاب دیگر به بازتولید کموبیش مبدل از آنچه در واقعیت اتفاق میافتد محدود نیست، مانند ادموند، بلکه تا درجهی مشخصی نشان میدهد که چگونه بازی میتواند رویایی را بازنمایی کند که توسط خود ابژههای گذاری خلق میشوند و ما از آن چیزی نمیدانیم. این امر یک جنبش به سمت درون، به عمیقی یک رویا است، ظاهرا بیربط، ساخته شده از تکهها و وصلهها، تولیدی از بازچینی هر دو عنصر واقعیت درونی و بیرونی. بازی تجلی از ذهن است که من بهعنوان نتیجهی باطلکردنِ[۹۱] تکههای متعلق به واقعیت، [و] بهمنظور بازمخلوط کردن آنها و ساختن یک وجود بالقوه میفهمم.
آنچه تلاش دارم بگویم این است که تعبیرکردن محتوای بازی کافی نیست؛ ما باید ساختار آن را بفهمیم. شاید من از تعریف بازی برحسب پدیدهی گذاری، یا میانجی بین واقعیت درونی و بیرونی، [یا] نمادسازی یک فضای بالقوه برای یک بازپیوند بین مادر و کودک در مکان و زمانی که جدایی اتفاق افتاد، راضی نیستم. آنچه من نیاز دارم بفهمم این است که چگونه ادراکات و فانتزیها بازتولیداتی از یک تجربهی هم درونی و هم بیرونی، [و] شاید بیشتر، هستند تا بتوانم گسترش رابطهی انعکاسی، پویاییاش در یک نظام کموبیش باز برای تحولات جدید، و بازتاب درونِ بازی را بفهمم که شاید ما ازطریق آن فانتزیهای بهمپیوسته و همچنین امکان منتقل شدن آنها در ساختار ناخودآگاه دیگری را بفهمیم – مانند شکلگیری یک رویا.
در چند کلمه، بازیکردن، فانتزی کردن، خلقکردن افسانهها، داستان گفتن و حتی تصورکردن رویاهایی که در بازی ظاهر میشود به یک دنیای یکسان تعلق دارند. تعبیرِ آن ازطریق معنای توام با هویتِ درحال تغییرِ مخاطبین، به پیچیدگی ارتباط-متقابل و تغییرشکل ارتباط پیوند دارد. من اظهارم میکنم که بازی در مقایسه با دیگر ساختارهایی که توسط فرآیندهای نخستین[۹۲] مشخص میشوند مانند رویاها، فانتزیها و غیره تفاوت دارد زیرا سه-بعدی[۹۳] است نه بهاین علت که عمق دارد بلکه بهاین علت که مانند واقعیت است.
عنصری که نباید فراموش شود این است که حتی زمانی که کودک تنها بازی میکند، همیشه کسی درحال تماشاکردن است یا مشابه موقعیتهایی که توصیف کردیم، فردی با فرد دیگر دربارهی آنچه در جریان است صحبت میکند. شاید این امر برای روانکاو سخت باشد که بداند در این موقعیت کجا ایستاده است. بهجای اینکه فکرکند که بهطور نظاممند در جایگاه مادر است، ممکن است در جایگاه شخصی نیز باشد که مادر با او صحبت میکند. این مهم است که هیچگاه جایگاه سوم تحلیلی را فراموش نکنیم و همچنین همیشه بهیاد آوریم که بین بازی و شخص (بزرگسال-کودک) همیشه یک پرده نامرئی وجود دارد که تعبیرهای خیلی مستقیم را منع میکند. همانطور که تداعی آزاد برای کار تحلیلی حیاتی است، بازی باید بهعنوان یک خلق از فرآیندهای تداعی آزاد درنظر گرفته شود.
برای من کامل واضح نیست که چرا وینیکات بعد از فصل «بازیکردن: یک ملاحظهی نظری» – که بسیار کاملشده است و این احساس را میدهد که او کاملا فهمیده و کاملا به موضوع پرداخته است – عنوان «بازیکردن: فعالیت خلاق و جستجوی خود» را میآورد؛ این [فصل] بسیار متفاوت با فصل قبلیاش است.
من باور دارم که وینیکات دراینجا با مشکل مربوط به پیش-شرط بازی گلاویز میشود. وینیکات میگوید که فقط در بازیکردن [است که] ارتباط برقرارکردن و اینکه فرد خلاق باشد ممکن است. تجربیات خلاقانه بعضیاوقات تنها راه ممکن برای فرد است که خودش باشد. خلاقیت یک فعالیت خاص نیست بلکه یک خصیصه از زندگی و زندگیکردنِ کامل است.
آنچه در این نقطهنظر اهمیت دارد واکنش نشان دادن به حالت غیر-هدفمند[۹۴] است، وضعیتی نزدیک به حالت یکپارچهنشده[۹۵] فرضی از ابتدای زندگی که فرد باید به آن برگردد. جستجوی خود باید به بیشکلی برگردد. بودنِ غیر-هدفمند، [و] فعالیت ذهنیِ بیشکل از اضطراب و دفاع عاری هستند. اینها شرایطی مناسب برای جستجوی خود میباشند. سخت است که به تداعی آزاد بهعنوان اولین قدم به سمت این هدف فکر نکرد. وینیکات نمایشی از یک مورد را ارائه میدهد که او در یک جلسه بسیار طولانی دیده است (بیمار به یک جلسه با مدت زمان نامحدود یکبار در هفته نیاز داشت، بعداز آنکه پنج بار در هفته درمان گرفته بود). تحمل آشفتگی در طی جلسه ممکن است در پایان منجر به یافتن خود گمشده (ازدست رفته) شود. حتی یک عنصر از بازی در مقاله وجود ندارد. درعوض فکرهای تخریبگر بسیاری مرتبط به دیگران یا دربارهی خودش، فانتزیهای فاجعهآمیز بسیار، احساس هرگز خود نبود، خاطرات احساس تهیبودن[۹۶] وجود دارند. بعد از یک ساعت و نیم، بیمار احساس میکند: «فقط شناور بودن مانند ابرها»، و سپس احساسات منفی[۹۷] برمیگردند با این حس که زندگیاش را ضایع کرده است و واقعا در جلسه وجود ندارد. وقتی در نهایت وینیکات گمان کرد که بیمار در جلسه است (وجود دارد)، تعبیرش را به او داد: «انواع چیزها اتفاق میافتد و آنها پژمرده میشوند. این مرگهای بیشماری است که تو مردهای. اما اگر کسی آنجا باشد، کسی که بتواند به تو آنچه اتفاق افتاد را برگرداند، سپس جزئیاتی که بهاین طریق نگهداری میشوند بخشی از تو میشوند، و نمیمیرند» (وینیکات، ۱۹۷۱).
ازطریق این تعبیر که بیشتر خلاقیت وینیکات را نمایش میدهد تا بیمار، او همچنین یک ایده بسیار مهم را معرفی میکند: هرقدر هم تجربیات بد و منفی باشند، حضور یک نفر [که] فقط نگاه میکند، مانند یک آینه کنش میکند به این بخش پراکنده شده یک وحدت میدهد که به بیمار بازتاب داده میشود و بخشی از او میگردد. ما شواهدی داریم مبنی بر درست بودن شهود وینیکات وقتی بیمار بعدتر در جلسه اعتراف میکند «که او در اتاقش از آینههای بسیاری استفاده میکند برای اینکه کسی به او بازتاب دهد. اما هیچ کس آنجا نیست».
این دقیقا چیزی است که وینیکات برای او انجام میدهد؛ در یادداشت برداری، نوشتن تعبیرهایی که هیچگاه به او نخواهد گفت، حاضر بودن، منتظر بودن برای زمانی که او بتواند خودش باشد، وینیکات آینهای است که چیزی را غیر از توهم منفی بازتاب میدهد که بیمار از تصویر خودش دارد.
اما ما اکنون به نتیجهگیری عمومی میرسیم، همانگونه که وینیکات به زیبایی برای بیمار فرمولبندی میکند: «این خودت بودی که در جستجوی آن بودی» (۱۹۷۱). بیمار بعد از مدتی پاسخ میدهد: «بله، میبینم میتوان وجود یک ‘من’ را از سوال (مسئله) فرض کرد تا از جستجوکردن». برخلاف انتظار این خیلی دکارتی[۹۸] بهنظرم میرسد. بیانیهای نظری فصل را خاتمه میدهد:
جستجوکردن فقط از عملکرد بیشکلِ بیقاعده یا احتمالا از بازیکردن بدوی[۹۹] میآید، مثلاینکه در ناحیهای خنثی [اتفاق میافتد]. فقط در اینجا، در حالت یکپارچهنشده از شخصیت است، که ما خلاقیت مینامیم، که [جستجو کردن] میتواند ظاهر شود. این امر اگر بازتاب داده شود، فقط وقتی بازتاب داده شود، بخشی از شخصیت فردیِ سازمانیافته میشود و سرانجام در مجموع باعث میشود که فرد پیدا شود و سرانجام خودش را قادر سازد که وجود خود را فرض نماید [وینیکات، ۱۹۷۱].
من کمی شک دارم که وینیکات واقعا میخواست که پیدا شود، همانطور که او توضیح میدهد که خود واقعی پنهان، محرمانه و خاموش است؛ شاید این [خود واقعی] در گمانپردازی از بیشکلی یا در بازی ابتدای وجود دارد.
هیچ بازیای بدون بازتاب وجود ندارد. حتی وقتی کودک تنها بازی میکند، فردی در ذهناش به بازی او نگاه میکند، فردی که شاید بازیای را میفهمد که او خودش نمیفهمد. از آن فصل به بعد ما خواهیم دید که بقیه فصلها شامل ارجاعی به بازتاب خواهند بود. باتوجه به بازتاب تحریفشدهای که وینیکات در تعبیر معروفش به یک بیمار مرد اظهار میکند که مجبور بود عنصر غیر-مردانه از شخصیت خودش را انکار کند و تاآنجایی که ممکن است از خودآگاهی دور نگهدارد، ما متوجه میشویم که وینیکات به او میگوید: «من به یک دختر گوش میکنم، من بسیار خوب میدانم که تو یک مرد هستی، اما من درحال گوشکردن به یک دختر هستم و من با یک دختر صحبت میکنم. من به این دختر میگویم: تو درباره رشک آلتمردانه[۱۰۰] صحبت میکنی» (وینیکات، ۱۹۷۱).
وینیکات این را در تعبیرش روشن میسازد، که با بازیکردن مقایسه شده است، که این شنیدن بود که مانند یک بازنماییکننده از نگاه مادر بود: «این دیوانگیْ ذهن او را قادر ساخت که خودش را بهعنوان یک دختر از موقعیت من ببیند» (همان منبع). این یک مثال خوب از یک آینه تحریفکننده است.
در بعضی فصلهای دیگر ما دوباره با اهمیت بازتاب برخورد میکنیم همانطور که در «نقش آینهای مادر و خانواده در تحول کودک[۱۰۱]». بنابراین ما میبینیم که مقایسه کردن رواندرمانی با همپوشانی دو پرده کافی نیست: یک عنصر سوم باید وارد بازی شود – و این بازتاب دوجانبهی بالقوه آنها است.
اگر اکنون به سمت نظریه و ناحیهی وهمی[۱۰۲] بین مادر (پستان) و نوزاد برگردیم بر یک عنصر بازتابی نیز دلالت داریم. شاید منشا این بازتابپذیری باید در تفکر وینیکات، در یک کتاب ناتمام، پیدا شود. ناحیه میانجی[۱۰۳] از ابتدا وجود ندارد. این یک تلاش برای اتحاد دوبارهی آنچیزی است که در مکان و زمانِ جدایی، جدا شده است. وینیکات در این فرصت چیز بسیار جسورانهای میگوید که او از توضیحش میترسد: «[به] مرحلهی میانجی بهعنوان یک لایه از ذهن اشاره میشود [که] تشکیلشده از یک جنبه از مادر و یک جنبه از کودک، هردو در یک [ناحیه] مخلوط میشوند» (وینیکات، ۱۹۷۱).
برای من این امر شامل بعضی انواع بازتابِ درونی بین این دو بخش میشود که نوزاد تلاش خواهد کرد دوباره در ناحیه میانجی پیدا کند. من گمان میکنم که این مربوط به موضوع انتقال[۱۰۴] باشد. در موارد نقلقول شده از ادموند و دایانا، ما دیدهایم که چگونه بازتاب در اولین مورد زندانی میشود و در دومی باز میشود. این فرضیه همچنین برای غیربومیسازی[۱۰۵] تجربه فرهنگی صادق است. ارزش رسالهی وینیکات رابطهی متقابل بین ناحیهی میانجی پدیدهی گذاری، محلاش بین واقعیت درونی و بیرونی، و رابطهاش با نمادسازی میباشد.
زمانی که ما از تجربه فرهنگی صحبت میکنیم، بازی در حوزههای ممتازی به میدان میآید. بازیکردن، کنشکردن است. برای من سخت است که با صحبتکردن درباره تئاتر نتیجه نگیرم، زیرا در تئاتر یک رخداد خاصی وجود دارد که ارزش فکرکردن دارد. ما همه در بعضی نمایشنامهها وجود یک نمایش (بازی) در یک نمایش (بازی) را میدانیم: هملت[۱۰۶] و طوفان[۱۰۷] بهسادگی به ذهن میآیند اما برای من مبهوتکنندهترین مثال رویای در شب نیمه تابستان[۱۰۸] است. اجازه دهید بفهمیم که بازتاب کافی نیست؛ آنچه نیاز داریم تا بتوانیم ذهن را بفهمیم، بازتابِ بازتاب است – همانطور که در نمایش (بازی) رویای در شب نیمه تابستان است. وقتی میتوانیم به نقطهی پیچیدهای برسیم که یک بازیگر میتواند بگوید، نقشاش در یک نمایش که درون یک نمایش است را بازی میکند:
[دیوار:] در این میان چنین اتفاق افتاده است
که من – اسناوت نام – نمایش یک دیوار را میدهم
و میخواهم شما تصور بکنید این یک دیوار است که
در خودش یک سوراخ یا شکاف دارد که
از میان آن عاشقها، یعنی پیراموس[۱۰۹] و تیسبی[۱۱۰]
غالبا در نهایت خفا نجوا میکنند
این گل آهک، و این کاهگل و این سنگ
نشان میدهد که من در حقیقت همان دیوار هستم [رویا در شب نیمه تابستان، ترجمه مسعود فرزاد ، صفحه ۷۰]
این آینه یک دیوار میشود که توسط یک انسان با یک حفره بازنمایی میگردد که ازطریق آن ما غالبا بهطور مخفیانه در بیمارانمان نجوا میکنیم، حقیقت چنین است.
منبع :
Green, A. (2018). Play and reflection in Donald Winnicott’s writings (pp. 7-26). Routledge
پیوست:
[۱] Donald Winnicott
[۲] British Psychoanalytical Society
[۳] Primitive emotional development
[۴] Playing and Reality
[۵] Transitional phenomena
[۶] Objectively perceived objects
[۷] Why Children Play
[۸] Playing: a theoretical statement
[۹] Playing: creative activity and the search of the self
[۱۰] Human Nature
[۱۱] Primary narcissism
[۱۲] Endometrium
[۱۳] Reunite
[۱۴] Sexuality
[۱۵] Negative
[۱۶] Foreplay
[۱۷] Drives
[۱۸] Aim-inhibited
[۱۹] Melanie Klein
[۲۰] Perversions
[۲۱] Preliminary
[۲۲] Primary
[۲۳] Sublimation
[۲۴] Rodman
[۲۵] Alexander Newman
[۲۶] Jan Abram
[۲۷] Sexual
[۲۸] Destructive
[۲۹] Distorted
[۳۰] Perverted
[۳۱] Panem et circenses: (تامین معاش و سرگرمی دولت برای جلب رضایت مردم؛ کنایهای به مماشات سطحی اشاره دارد؛ در بافتار سیاسی به معنی گرفتن تایید عمومی است).
[۳۲] Ruthless love
[۳۳] Death instinct
[۳۴] Apoptosis: مرگ سلولها که بهعنوان یک بخش طبیعی و کنترلشده از رشد یا تحول یک ارگانیسم است
[۳۵] Act out
[۳۶] Setting
[۳۷] Omnipotence
[۳۸] Repetitive compulsions
[۳۹] Non-playing
[۴۰] Bionian
[۴۱] Alpha
[۴۲] Knowledge
[۴۳] Not knowing
[۴۴] Non-Playing
[۴۵] Negative playing
[۴۶] Negative therapeutic reaction
[۴۷] Foul plays
[۴۸] Horror
[۴۹] Subjectivity
[۵۰] Creative writers and daydreaming
[۵۱] Fantasizing
[۵۲] Psychopathic characters on the stage
[۵۳] Cotton-reel game
[۵۴] Isaacs
[۵۵] Lacan
[۵۶] Inhibitions, symptoms and anxiety
[۵۷] suspension
[۵۸] Negative hallucination
[۵۹] Splitting
[۶۰] Neglect
[۶۱] Psychosis
[۶۲] Represses
[۶۳] Order
[۶۴] The loss of reality in neurosis and psychosis
[۶۵] Delusional
[۶۶] Symbolic
[۶۷]To be reality
[۶۸] Borderline
[۶۹] To play into somebody’s hands
[۷۰] To be caught in someone else’s play
[۷۱] Loss
[۷۲] Substitution
[۷۳] Reflected
[۷۴] The dead mother
[۷۵] Double-sided loss
[۷۶] Transitional objects and transitional phenomena
[۷۷] String
[۷۸] Child Psychology and Psychiatry
[۷۹] The Maturational Processes and the Facilitating Enviroment
[۸۰] Squiggle
[۸۱] Becoming a thing in itself
[۸۲] Edmund
[۸۳] Diana
[۸۴] Stammering
[۸۵] Mirroring
[۸۶] Representative
[۸۷] Just Teddy
[۸۸] Maternal identification
[۸۹] Polysemous
[۹۰] Primal scene
[۹۱] Undoing
[۹۲] Primary processes
[۹۳] Three-dimensional
[۹۴] Non-purposive
[۹۵] Unintegrated
[۹۶] Empty
[۹۷] Negative feelings
[۹۸] Cartesian
[۹۹] Rudimentary
[۱۰۰] Penis envy
[۱۰۱] Mirror role of the mother and family in child development
[۱۰۲] Illusion
[۱۰۳] Intermediary
[۱۰۴] Transference
[۱۰۵] Delocalization
[۱۰۶] Hamlet
[۱۰۷] The Tempest
[۱۰۸] A Midsummer Night’s Dream
[۱۰۹] Pyramus
[۱۱۰] Thisbe