ورزش برای آن هایی که جذاب نیست، بیهوده و بی هدف به نظر می رسد. آن ها ساعت ها عذابِ بازی های اجباری مدرسه در زمین های ورزشی سرد را به خاطر می آورند. شاید آن ها به لحاظ فیزیکی بی دست وپا بودند و آخرین نفر انتخاب می شدند.
با این حال، هر کودک ریز اندامی، پیش از خودتردیدی و مقایسۀ زنندۀ خود با دیگر کودکان، اوضاع را در دست گرفته و از ظرفیت ها و مهارت های بدنی اش لذت می برد. کودک به تدریج به میزانی از هماهنگی و تسلط فیزیکی دست می یابد. راه رفتن، پریدن، رقصیدن، گرفتن، شوت زدن، بالا رفتن، پاشیدن، استفاده از یک وسیله به عنوان چوب بیسبال یا راکت همۀ اینها حس کامیابی و رضایت را به همراه دارد. ورزش از لذت در چنین فعالیت هایی رشد می کند.
به علاوه، این شکل گیریِ هماهنگی، بخشی از شکل گیریِ خودی یکپارچه تر است. به جای اینکه همچون نوزادان دستخوش حرکات کموبیش تصادفی و محرک پاسخِ اندام هایمان باشیم، یاد می گیریم که طبق مقاصد و مسیرهای اصلیمان در دنیا عمل کنیم و شروع به فهم آنچه انجام می دهیم و آنچه در شرف انجامش هستیم، می کنیم. کودک ریزنقش به تدریج از طریق انجام حرکات به درجه ای از ریتم و کنترل در همین حرکات می رسد. در این پیشرفت لذتی نهفته است.
تا به اینجا، رقص و ورزش به سختی قابل تمایزند. ورزش آنطور که باید و شاید زمانی ایجاد می شود که رقابت با دیگران نقش اصلی تری را در کنار شور و شوق ساده تر فیزیکی بازی کند. “من از تو تندتر می دوم، از تو بالاتر می روم، و تو را به زمین می کوبم”. در اینجا پرخاشگری با وضوح بیشتری وارد می شود، تا با ظرافت از پیش موجود ترکیب شود.
در پس گزارش تکان دهندۀ جولیا استونز (۲) از جلسات درمان هفتگی تام، کودک ناتوانی که سه ماه پس از سومین سالگرد تولدش فوت کرد، داستانی نهفته است که دال بر چنین لذت جهان شمول در کامیابی فیزیکی است. بدن دو سال و نیمۀ تام ریز و نحیف بود. مادر محافظت کنندۀ تام، برای زنده به دنیا آوردن او تقلای زیادی کرده بود. در درمان، “توانایی انجام حرکات نمایش گرانه و اعتراض به کارهایی که نمی توانست انجام دهد”، برای تام مهم به نظر می رسید. یکی از اتاق های درمان کودکان، فضایی با چندین بالشتک، تشک و توپ های نرم در اندازه های مختلف بود؛ فضایی امن برای بازی های خشن. در یک برهه تام نشان داد که دلش می خواهد در “اتاق بالش” بازی کند. مادرش نگران بود که او نتواند از پس چنین فعالیت فیزیکی ای برآید. استونز می نویسد، علی رغم محدودیت های واضح در تحرک مستقل، او با تمام توان آنچه می توانست را انجام می داد و نشان می داد که می تواند شوت بزند، بچرخد، و پرتاب کند. سپس شروع به صدا کردن تام با عناوین پسر چرخشی، پسر شوت زن، و پسر تعادلی کردند. بعد از هر دستاورد نام گذاری شده، لبخند تام بازتر و درخشان تر می شد… کمی بعد، پشت میز اتاق درمان… تام که مشغول بازی خلاقانه با خمیر بازی بود، به من نگاه کرد، لبخند زد و گفت “دنیای خیلی خوبیه”… لحظۀ باارزشی بود. تام، پسربچه ای کوچک، در یکی از لحظات سرگرمی خلاقانه زندگی اش حضور داشت، لحظه ای فوق العاده.
اگر انسان ها مبارز نبودند، هیچکس ورزش را به وجود نمی آورد. اما اگر انسان همکاری کننده هم نبود، هیچیک از بازی های تیمی و فردی ایجاد نمی شدند. رقابت می تواند و قطعاً باید در حد مجاز باشد. اما علاوه بر این، ورزش همچنین دربرگیرندۀ شناخت واقعیت های ناگفتۀ روحیه، احترام، و سخاوتِ بازی هاست. این صرفاً مسئلۀ تبعیت از قوانین و قواعد بازی نیست؛ بلکه شامل تعهدات معمولی نیز هست که چرخ روابط و فعالیت های جمعی از جمله ملاحظه، احترام، و تصدیق محدودیت ها را می چرخاند.
واژه شناسی لاتین هر دو لغت “رقیب” و “رقابت” منعکس کنندۀ این حقیقت است: rivalis به معنای “جریان یا سرچشمۀ مشترک”، و competens به معنای “تقلای با یکدیگر در چیزی”، “موافقت با یکدیگر”، و از ریشۀ لغت شایسته است.
ورزش حوزه ای است که در آن پرخاشگری و نمایش عمومی مهارت ها و نیز شخصیت مجاز شمرده شده و حتی تشویق می شود. به عبارتی دیگر، ورزش برای بسیاری از افراد، چه بازداریشده و چه خودآگاه، فرصتی استثنایی برای خودابرازی و خودانگیختگی در اختیار می گذارد. ورزشکاران می توانند در چهارچوبی از قواعد و رفتارهای قابل قبول یکدل شوند. این افراد – از جمله خودم – بسیار مدیون ورزش هستند؛ اینجا ما شروع به یافتن خویش می کنیم، شروع به تبدیل شدن به خویشتنی که پتانسیل شدنش را داریم.
در این فرآیند، کودک و بزرگسال، مجبور به یادگیری مقابله با فراز و نشیب های هیجانی ناشی از پیروزی و باخت، موفقیت و شکست هستند. آن ها – ما – به تدریج یاد می گیریم که برخلاف پیش بینی ها پیش برویم، برای بازگشت به فرم ایده آل تقلا کنیم، و خطرات خودرضایتی بیش از اندازه را بشناسیم. باید یاد بگیریم که با صداهای درونیِ “تو خوب نیستی” و “تو فوق العاده ای” کنار آییم. در ورزش، گرایش به جشن پیروزی به هنگام عملکرد خوب، و عصبانیت و افسردگی به هنگام عملکرد بد اغلب نیرومند است؛ ما باید روش خود برای مقابله با آن ها را بیابیم. تکبر و تحقیر می بایست به مبارزه طلبیده شوند، درحالی که عزم، غرور به جا و اخلاق خوب ورزشکاری باید هدف تلاش قرار گیرند.
تماشاگران نه تنها با مهارت های ورزشکار، بلکه همچنین با منش شان نیز همانندسازی می کنند؛ راه و روش معرف آن ها در مواجهه با این مکاران همزاد، موفقیت و شکست. اینها سناریوی اصلی درامای ورزش هستند.
ورزش مستلزم تعادل ظریف میان برنامه ریزی و خودانگیختگی، میان محاسبه و چشم پوشی، و میان نظم و رهایی است. گِرِگ چَپوِل، بازیکن استرالیایی کریکت در جایی نوشته “محاسبۀ قبلی، مقبرۀ گوی زنی است”. اگرچه این حرف تا حد زیادی صحت دارد، ولی به دو دلیل نیازمند تعدیل یا بسط و گسترش است. اول اینکه ما باید خود را به طرق مشخصی تنظیم کنیم. گوی زنی که در مسابقۀ Twenty 20 بازی می کند، رویکرد کاملاً متفاوتی در وظایف خود نسبت به یک مسابقۀ Test دارد. در یک بافتار او به دنبال امتیازگیری از هر توپی است و از فشار زمان و ضرورت ارزیابی سریع موقعیت خود در دو یا مثلا پنج over آگاه است. دوم اینکه، این توصیه، شاید توصیه ای کمال گرایانه و مخاطبش بازیکنی حرفه ای و مربوط به سناریویی با زمان نامحدود باشد. همۀ گوی زن ها باید مقداری محاسبۀ قبلی داشته باشند، حتی اگر این کار به معنای خط زدن چند گزینۀ محدود باشد. حتی دنیس کامپتون نابغه و تند و تیز در مواجهه با پرتاب کننده های سریع، روی پای عقبش تکیه می کرد. بیشتر بازیکنان به نوعی پیش تصمیم می گیرند که به توپ های کمارتفاع ضربه بزنند یا در عوض در مقابلشان دفاع یا فرار کنند؛ آن ها سیاستی را در پیش می گیرند؛ آن ها محاسبۀ قبلی دارند.
علاوه بر این، لازم است فرد مهارت های ورزشی را تمرین کند، تکنیک قابل اطمینانی ایجاد کند، و بر اساس آن عمل کند. فکر می کنم که منظور چپول این است که با نظم بخشیدن به خود و متناسب ساختن خود با موقعیت بازی است که آنگاه می توانیم چشم پوشی کنیم و بدون دخالت بیشتر ذهن خودآگاه به خبرگی، مهارت، و واکنش شهودی خود اعتماد کنیم. ما نیز همچون والدین و روانکاوان کار پیچیده ای در یافتن تعادل مناسب میان خودنظم دهی و عنان گسیختگی داریم. بعضی اوقات، این منجر به پیوستگی والای عناصری می شود که هم دربردارندۀ تمرکز دقیق و هم شامل عمل خودبه خودی است. فرد در اوج عملکرد خود همزمان نسبت به خطوط حملۀ احتمالی فردی دیگر و مجموع رقبا هوشیار بوده، و قادر به واکنش نسبت به بازی یا حملۀ بعدی با ذهنی کم و بیش اشغال نشده است. لحظاتی که بدن و ذهن ورزشکار یکی می شوند، هنگامی که کاملاً متمرکز و کاملاً خاموش هستیم، آگاه از هر یک از جزئیات مربوط محیط اطراف اما نه وسواسی یا بیش حساس شدن به هر مجموعه ای از آن ها، اعتماد به نفس بدون بی پروایی، آگاه از خطرات بدون بیش محتاطی – چنین حالات نادری از ذهن شبیه به عاشق بودن است. آن ها شامل پیوند زوجیت میان کنترل آگاهانه ذکرشده در بالا و اجازۀ خلاقیت بیشتر ناآگاهانه به واسطۀ دانش بدنی هستند.
همان طور که ماریون میلنر روانکاو در رابطه با تنیس روی میز عنوان می کند:
آنچه من را شگفت زده کرد این بود که به نظر می رسید بازویم خودش می دانست که چکار کند و کاملاً بدون کمک من قادر به ارزیابی های صحیح از نیرو و جهت مورد نیاز بود. اینجا به نظر می رسید که ژست درونی مورد نیاز باید کنار بایستد.