در سال های اخیر پول ریکر۱ در کتاب ارزشمند خود، فروید و فلسفه: رساله ای در باب تعبیر۲ (۱۹۶۵)، نظریۀ روانکاوی دربارۀ تعبیر رؤیا، یا نظریۀ روانکاوی دربارۀ رؤیابینی را به بحث گذاشته است. ریچارد اِم. جونز۳ در کتاب روان شناسی جدید ِرؤیابینی (۱۹۷۰) تلویحات پژوهش های جدید در حوزۀ سایکوفیزیولوژی خواب و رؤیابینی برای نظریۀ کلاسیک رؤیا را با دقّت به بحث گذاشته است.

من پیش تر بر مبنای مکاتبۀ فروید با فلیس بیان داشته ام که:
آنچه فروید را قادر ساخت تا تجربۀ ذهنی قهرمانانۀ خودکاوی را ….به رویّه ای درمانی تبدیل کند، نبوغ او در اندیشیدن به‌صورت انتزاعی بود؛ نبوغی که او را به بازآفرینی تمام عناصر ضروری موقعیت [شخص] رؤیابین در فضای تحلیلی رهنمون شد، بدین طریق که، در حالت بیداری، فرد در تحلیل می تواند از طریق روان نژندی انتقال۴ ، آشفتگی های روانی ناآگاه و حالات توقف۵ ، که کارکرد ایگو و آزادی عاطفی اش را تحریف می کند، را به صورت روانی بازتجربه کند.

در ادامه، مفهوم «رؤیای خوب۶ » را پیشنهاد دادم و پیش نیازهای موقعیتِ درون روانی [شخص] رؤیابین که امکان تحقّق یک «رؤیای خوب» را فراهم می کنند، به‌تفصیل توضیح دادم. در اینجا لازم می دانم که تنها دو مورد از چهارده ویژگی برشمرده که به موضوع مرتبط هستند را تکرار کنم:
نخست، ظرفیت نارسیسیستیک ایگو برای ارضا از طریق رؤیا، چه از طریق نارسیسیسم خالصِ خواب و چه از طریق ارضای عینی واقعیت. این ویژگی بر ظرفیّت ایگو برای تحمّل ناکامی و ارضای نمادین دلالت دارد.
دوم، ظرفیّت ایگو برای نمادسازی و کارِ رؤیا۷ که به‌واسطۀ آن، [قابلیّت] ضدتصرّف۸ بسنده ای علیه فرایند نخستین حفظ می شود تا رویا بتواند به نوعی تجربۀ ارتباط درون روانی تبدیل شود.

فعّالیت بالینی در طی دهه ای که این مقاله به رشتۀ تحریر درآمده بود، مرا به بیان این نکته ملزم می کند که برای روانکاو اهمیت زیادی دارد که معنای رؤیابینی، رؤیای گزارش شده و تجربۀ بیمار از رؤیا به خودی خود را بررسی کند. «رؤیای بد» نقطۀ مقابل «رؤیای خوب» نیست؛ بلکه رؤیایی است که در مسیر تحقّق بخشیِ درون روانی پاره ای از فرایندهای پیوسته و نُوظهور درونی، در زندگی یا در جریان تحلیل وقفه ایجاد می کند. بنابراین بایسته است که بحث خویش را بر پایۀ دو طبقه از تجربۀ رؤیا مطرح کنم: طبقه ای به ناتوانی در استفاده از فرایندهای نمادینِ دخیل در شکل گیری رؤیا مربوط است و دیگری به فضای رؤیاگونه ای مربوط می شود که رؤیا در آن تحقّق پیدا می کند.

ناتوانی در رؤیابینی

همۀ روانکاوان برای دسترسی به ناآگاه پس رانده شدۀ بیمار بر رؤیاها تکیه می کنند و همۀ ما در طول دورۀ تحلیل، نوعی تغییر در کیفیت و بهره گیری از رؤیا را در بیماران تجربه می کنیم: رؤیاها به ما کمک می کنند با خیال های ناآگاه و روابط ابژه پیوند برقرار کنیم و سازوکارهای دفاعی پیش آگاه۹ ایگو را بر ما و بیمار آشکار می کند؛ سازوکارهایی که از راه های دیگری مثل مشاهده گری یا درون نگری بیمار دسترس پذیر نیست. می توان گفت که استفادۀ گسترده تر و ظریف تر از انتقال در فنون معاصرِ درمان روانکاوی، تأکید ما بر رؤیا به عنوان محرک اصلی مواد ناآگاه را دستخوش تغییر کرده است.

عنوان[این] مقاله، فعل «استفاده [کردن]» را دربردارد که من آن را از نظریه وینیکات وام گرفته ام. دو اثر او تأثیر ژرفی بر اندیشه ی من در این حوزه داشته و مرا در سازمان دهی نوع خاصی از تجربۀ بالینی یاری کرده است. این تجربه در سال های اخیر بر توجه من [بر فرایند تحلیل] اثرگذار بوده است. این دو اثر «رؤیابینی، خیال پردازی و زندگی» و «استفاده از ابژه و ارتباط از طریق همسان سازی۱۰ است (هر دو اثر در کتاب بازی و واقعیت (a1971) چاپ شده است). من به طور خیلی خلاصه، نکات مهم موضع وینیکات را مطرح می کنم.

وینیکات در مقالۀ نخست، تاریخچۀ زن میان سالی را ارایه می کند که غرق شدن در خیال پردازی یا وضعیتی شبیه به رؤیای روزانه و برآشفتگی ناشی از آن، کل زندگی اش را مختل کرده بود. وینیکات از محتوای رؤیایش استنباط کرد که:
رؤیا با روابط ابژه در جهان واقع همسو است و زندگی در جهان بیرون به شیوه های کاملاً آشنا، به خصوص برای روانکاوان، با جهان رؤیا تناسب دارد. در مقابل، خیال پردازی پدیده ای منفک شده۱۱ باقی می ماند که با وجود صرف انرژی، در رؤیابینی یا زندگی فرد نقش و مشارکتی ندارد. خیال پردازی تا حدودی در طی زندگی بیمار به حالت ایستا می ماند. به‌طور دقیق تر، قدمت آن به سال های نخستین بازمی گردد و الگوی آن در دو یا سه سالگی به وجود می آید. این پدیده حتا در سال های ابتدایی تر مشاهده می شود و به احتمال زیاد با «تجربۀ» انگشت مکیدن آغاز می گردد.


ویژگی تمایزبخش دیگر میان این دو پدیده این است که هر چند حجم زیادی از رؤیا و احساس های متعلّق به زندگی مشمول پس رانش۱۲ می شوند، دسترس ناپذیری خیال پردازی محصول جریان متفاوتی است. دسترس ناپذیری خیال پردازی نه به پس رانش، بلکه به تجزیه مربوط است. به‌تدریج که فرد به انسان کاملی تبدیل می شود و از تجارب تجزیه ای نیرومند رها می شود، به این آگاهی مهم و اساسی دست پیدا می کند که خیال پردازی همواره با وی همراه بوده است. در همین زمان، خیال پردازی به تصویرسازی وابسته به رؤیا و واقعیت تبدیل می شود.

وینیکات در مقالۀ دوم میان برقراری رابطه با ابژه و استفاده از ابژه به دقّت تمایز قایل می شود. او موضع خویش را این گونه خلاصه می کند:
سوژه برای استفاده از ابژه باید ظرفیّت استفاده از ابژه ها را به دست آورد. این نوعی تغییر به سوی اصل واقعیت است.
نه می توان گفت که این ظرفیّت مادرزادی است و نه دستیابی به آن برای همگان تضمین شده می باشد. شکل گیری ظرفیّت استفاده از ابژه نمونۀ دیگری از فرایندهای رشدی است و بر وجود محیطی تسهیل گر متکی می باشد. در مورد توالی اینها، می توان گفت که در آغاز رابطه با ابژه مطرح می شود و در پایان استفاده از ابژه وارد صحنه می گردد. بااین وجود، دشوارترین رخداد رشدی در این میانه وقوع می یابد؛ شاید دشوارترین رخداد در جریان تحوّل انسان یا شکست اوّلیه ای که ترمیم و جبران آن ملال آورترین ترمیم انسانی است. این رخداد که در مابین برقراری رابطه با ابژه و استفاده از آن رخ می دهد، خارج کردن ابژه از حوزۀ کنترل همه توانی۱۳ سوژه [به دست خود سوژه] است؛ به شکلی که برداشت سوژه از ابژه از ماهیّت برون فکنانه فاصله بگیرد و آن را به عنوان پدیده ای بیرونی ادراک کند. درواقع سوژه بتواند ابژه را آن‌گونه که هست، بازشناسد.


هرچه بیش تر دربارۀ این مفاهیم وینیکات می اندیشم، بیش تر متقاعد می شوم که مفاهیم پیش گفته می توانند در دستیابی به فهمی صحیح از نوع مشخصی از رؤیابینی در بیماران ثمربخش باشند. رؤیاهایی را که پیش تر به عنوان پاره ای دفاع درون روانی علیه خاطرات و خیالات دردناک یا جلوه های مختلفِ سنخ خاصی از دفاع شیدایی۱۴ در نظر می گرفتم، اکنون به شیوۀ متفاوتی ارزیابی می کنم و این رویکرد را به لحاظ بالینی مفید می دانم.

در طی ماه نخست تحلیل یک مرد جوان، وقتی‌که او عمیقاً در یادآوری تجارب جراحت زای کودکی و انتقال فرو رفته بود، نخستین رؤیا را گزارش کرد. رؤیای او بسیار طولانی، پیچیده و لبریز از جزئیات عجیب بود. او کل جلسه را به تعریف رؤیا سپری و در آخر اشاره کرد: من توانستم تنها بخشی از رؤیا را به شما بگویم. کل شب را مشغول دیدن این رؤیا بودم و جزئیات و رخدادهای آن برایم خیلی واضح بود. او مکثی کرد تا نقطه نظر مرا بشنود و من بدو گفتم: «برداشتم این است که تو نتوانستی رؤیایی که در کار اخیر ما آشکار شد را مشاهده کنی و در عوض مغلوب آمیزه ای از تصاویر بی ربط و مُهمل شدی. به این فکر می کنم که آیا دیشب اصلاً خوابیده ای». این اظهارنظر باعث شد که جا بخورد و با خجالت زدگی گفت که از دوران نوجوانی چنین رؤیاهایی می دیده و این موضوع بذر احساس گسستی۱۵ از خویش و دل مردگی را در دل وی کاشته است. او هم چنین اضافه کرد که پس از دیدن این رؤیاها همیشه احساس می کرده که اصلاً نخوابیده است، بلکه در جهانی مهیب گیر افتاده که به طور جبرآمیز دستخوش حوادث و مصایبی می شود، بدون اینکه راه برون رفتی داشته باشد. خیلی وقت ها می خواسته که در مورد این رؤیاها صحبت کند امّا هنگام شروع جلسۀ تحلیل، ارتباطش را با آن‌ها از دست می داده است. گفتن این نکته نیز به همان اندازه صحیح است که اگر از بیمار می خواستم راجع به هرکدام از عناصر رؤیا تداعی کند، لاجرم باید با ذکر محتوای بی شماری پاسخ می داد و زمینۀ دستیابی به تعبیر های معناداری را فراهم می کرد. بااین وجود، آنچه مرا تحت تأثیر قرار داد، کلیّت رؤیا به عنوان رخداد روانی مُهمل و چگونگی تداخل آن در فرایند روبه جلوی تحلیل در آن مرحله بود. در اینجا امکان بحث و بررسی تجزیۀ ناآشکار و بسیار خاص بیمار فراهم شد، به‌طوری‌که اکنون می توانست دربارۀ مسئول بودن خویش برای فقدان احساس همدلی متصوّر۱۶ با دیده ها و شنیده ها از تلویزیون یا دوستانش صحبت کند. او به‌سادگی دچار واپس روی۱۷ به نوعی حالت رؤیاگونه می شد: مخلوطی از تصاویر عجیب که هنگام خواندن، گوش دادن یا تماشا فوراً به ذهنش خطور می کرد. او اظهار کرد که برای نیفتادن در دام این شکل از رؤیابینی نباید به‌خوبی بخوابد. او تنها نیاز داشت که اندکی از استرس یا خستگی بگسلد تا بر وضعیت فایق آید. به علاوه، او همیشه از تأثیرات زیان بار شیوۀ تفکّر خود و کشمکش با انسان ها و زندگی واقعی آگاه بود. آنچه بیش تر بیمار را پریشان می کرد، این بود که در گردهمایی های اجتماعی نیز به دام این شکل از رؤیابینی می لغزید و دوستانش اغلب اشاره می کردند که وی هنگام گوش دادن به سخنان آنان به خواب می رود.

آنچه مرا باز می داشت که استفادۀ این گونه از رؤیا را به عنوان حالتی از خیال پردازی استمناگرانه تفسیر کنم، نبود هرگونه مؤلفۀ جنسی یا شور و شوق در آن بود. این رؤیاپردازی مسیر درستی را طی کرده بود؛ ساختار درون روانی کاملاً ساختارمندی داشت که کارکرد رؤیابینی یا خیال پردازی واقعی، یا حتا تفکّر خلاق را زایل می کند. این دقیقاً حالت مقابل چیزی است که مارین میلنر تحت عنوان وهم اندیشی۱۸ توصیفش می کند. با پیشروی فرایند تحلیل توانستیم زیربنای این شرایط را به روشنی مشاهده کنیم. او کم کم به یاد آورد که در سراسر دوران کودکی اش از کابوس های وحشتناک شبانه رنج می برده است؛ کابوس هایی که هیچ کدام را به خاطر نمی آورد. این کابوس ها حول وحوش دوران بلوغ متوقف شده بودند. وقتی رؤیای پیش گفته را دید و آن رؤیای طولانی را گزارش کرد، آنگاه توانست دربارۀ وحشتناک بودن دوران کودکی اش صحبت کند. او در خانواده ای متخصّص و بلندمرتبه بزرگ شده و تک فرزند بود. پدرش تاجری موفّق ولی الکلی بود و بیمار شاهد پرخاشگری های بی پایان ناشی از مصرف الکل بود. در این دوران، مادرش همواره به اتاق‌خواب بیمار می گریخت تا از یاوه گویی های پرخاشگرانۀ شوهر الکی اش در امان بماند. وقتی بیمار ده سال داشت والدینش از هم جدا شدند و او با مادرش زندگی کرد.

هدف من این نیست که معمّای پیچیدۀ تعیین کننده هایی که مسبب این شیوه از رؤیابینی بودند را حل کنم. بااینوجود، اشاراتی چند ضروری به نظر می رسد. ماهیّت دردناک رویدادهای جراحت زای دوران کودکی، به وضوح با ظرفیّت استفاده از رؤیاها در جهت ارضای میل یا نگه داشت خواب تداخل کرده بود. دو پیش شرطی که تسهیل کنندۀ توانایی رؤیابینی بودند و در مقالۀ پیشین بدان اشاره کرده بودم، در زندگی او غایب بوده اند. او تنها می توانست کابوس ببیند. با فرارسیدن بلوغ و تغییر موقعیت خانوادگی با تهدید رشدی جدیدی مواجه شده بود، یعنی میل جنسی بالغانه و محرم آمیزانه۱۹ . در این فضا، رؤیاهای عجیب و طولانی شروع به ظاهر شدن کردند؛ رؤیاهایی که تلاش های لیبیدویی و ارضای میل را مانع می شدند و بسط تصوّری۲۰ غریزه که کارکرد رؤیا و خیال پردازی درست برای واقعیت درون روانی است، را منقطع می کردند.

تجزیه جایگزین ظرفیّت استفاده از رؤیا در شخصیت او شد. او پسر بسیار باهوشی بود که مشاور حقوقی خیلی موفّقی شد. وقتی تمرکزش در کار با مراجعان دچار مشکل شد و این رؤیاها او را غرق در خواب آلودگی کردند، برای درمان مراجعه کرد. این حالت تجزیه ای، کارکردی دفاعی در برابر خاطرات بسیار دردناک داشت و با پیشروی تحلیل خشم شدیدی آشکار شد. بااینوجود، در اینجا می خواهم بر ناتوانی در استفاده از رؤیا به عنوان کارکرد و ساختار درون روانی خلّاق تأکید کنم. بیمار نمی توانست از این ساختار درونی اش فاصله بگیرد. او احساس می کرد که کاملاً غرق این تجربه می شود. او به‌قدری با رؤیا آمیخته می شد که انگار رؤیا تاروپود وجودش بود. به همین دلیل بود، همواره موقع تحسین شدن از سوی همکاران، احساس غیرواقعی بودن به او دست می داد. او هرگز نمی گفت: «من کارم را تمام کردم». کلام او این بود: «الآن کار تمام شد». او به دلیل دچار شدن به تجزیه نمی توانست در تجربۀ خویشتن۲۱ نوعی حالت «من هستم۲۲»، را شکل دهد.

پرسش بعدی که مطرح می شود این است که چرا او به‌جای خیال پردازی واپس روانه۲۳، این ساختار رؤیای پیچیده را شکل داده است. درواقع، او خیلی زیرک و منطقی بود. هوش بالای او که از سنین پایین امکان مطالعۀ حریصانه با ذهنی نکته بین را فراهم کرده بود، پاسخی ناکامل به این پرسش است. این شیوه، گریزی از کابوس های آشنا بود. بااین وجود، تمام فرایندهای تصوّری پیش آگاه و نافذتر باید تا زمان بلوغ دونیمه می شد؛ دورانی که بتواند آن‌ها را در این ساختارهای رؤیا بیامیزد. ساختارهای رؤیا همان اندازه که عجیب بود، همان قدر نیز اجبارگونه بود. 

به مفاهیم وینیکات بازگردیم. مایل ام بگویم که ظرفیّت استفاده از سازوکارهای رؤیا و خود رؤیا به عنوان تجربۀ روانی، محصول تمهیدات محیطی مناسبی است که فرایندهای رشدی متناسب با مرحلۀ تحوّلی را تسهیل می کند. وقتی این شرایط مهیّا نشود، ساختارهای درون روانی عجیب و ناموزون شکل می گیرند و رؤیابینی و هر نوع استفادۀ شخصی از رؤیا مختل می شود.

تحقّق یافتن فضای خواب

بحث دومی که می خواهم مطرح کنم این است که در مواجهه با واقعیت درون روانی هر بیمار، باید میان فرایند رؤیابینی و فضایی که رؤیا در آن محقّق می شود، تمایز قائل شویم. اثر ماندگار فروید به ما آموخته است که ارضای میل یکی از کارکردهای اساسی رؤیابینی است. هم چنین می دانیم که رؤیابینی نوعی ظرفیّت است. و این ظرفیّت رؤیابینی وابسته است به فضای درون روانی شخص در هر زمان معین و همچنین دسترس پذیری کارکردهای مشخص ایگو برای استفاده از گفتمان۲۳ نمادینی که جوهرۀ ساختار رؤیا را تشکیل می دهد. برای تبیین این مدعا یک نمونۀ بالینی ارایه خواهم داد.

محتوای بالینی

موردی که گزارش می شود، دختر جوان ۲۳ ساله ای است که به مدت سه سال تحت روانکاوی بوده است. او به دلیل دل مردگی و بی علاقگی و زیستن در حالتی از رؤیاپردازی روزانه برای تحلیل مراجعه کرد. رؤیاپردازی روزانه او درون مایۀ عاشقانه و ساده لوحانه ای داشت، به این صورت که روزی عاشق آرمانی اش را پیدا می کند و ازآن‌پس زندگی خوشبختی خواهد داشت. این رؤیاپردازی روزانۀ همیشگی، تمام لیبیدوی او را صرف خود می کرد و انرژی اندکی برای برقراری ارتباط با دیگران و انجام کارهای اجرایی از طریق مهارت آموزی و آموزش باقی می گذاشت. او دختر زیبا و بسیار باهوشی بود. او جز این حالت خفیفِ خودمشغولی دگرسان شده۲۴ علایم دیگری نداشت و دربارۀ خودش احساس بهنجار بودن و راحتی می کرد. هجده ماه پس از شروع تحلیل، اتفاق دردناکی در زندگی او رخ داد. این دخترِ باکره به یک مهمانی رفت و در آنجا مشروب سنگینی نوشید، درحالی که این تجربه برایش غیرمعمول بود. مردی جوان و احتمالاً جامعه ستیز، او را تا خانه همراهی و به شیوۀ بسیار ناشیانه و زننده ای اغوایش کرد. وقتی روز بعد این اتفاق را در تحلیلش بازگو کرد، احساس شرم یا گناه اندکی داشت، چون‌که آن تجربه را به عنوان رویدادی شخصی در نظر نداشت[به این معنی که نسبت به تجربه احساس مالکیت نداشت]. این اتفاق برای او رخ داده بود، یا اینکه او اجازه داده بود که رخ دهد و ما تا چند ماه نتوانستیم از این تجربه هیچ استفادۀ درمانی ببریم. او مسأله را در تحلیل به کناری نهاد و من نیز این اجازه را به او دادم. من به جد اعتقاد دارم که هر بیمار در رابطه با تجاربش حق حفظ حریم شخصی دارد و صرف رخ دادن اتفاقی برای بیمار، این مجوز را به ما نمی دهد که به خاطر موضوعی که فکر می کنیم به لحاظ بالینی یا نظری دارای معانی رفتاری بالقوه باشد، حریم بیمار را بشکنیم. برایم روشن بود که این اتّفاق تکّۀ ناموزون و نامعقول نوعی کنش نمایی۲۵ بود، ولی احساس می کردم که مراجع نیاز دارد که من بدون دست زدن به تبیین و تعبیر، این تجربۀ را دربربگیرم۲۶ ؛ تا زمانی که به رشد روانی بسنده ای دست پیدا کند و بتواند برای کاویدن معنای شخصی تجربۀ پیش گفته به آن بازگردد. او به حالت تجرّد کناره گیرانۀ خود بازگشت.

حدود سه ماه پیش با پسر جوانی آشنا شد که او را دوست داشت و رفته‌رفته توانست اجازه دهد که رابطۀ هیجانی و عاطفی ای بین شان شکل بگیرد. درنهایت، به آن پسر اجازه داد که به وی عشق بورزد. این مسأله در این بافتار و با درنظر گرفتن جوانب عاطفی و غریزی مربوط تجارب عاشقانه منطقی بود. شب هنگام، نخستین رابطۀ جنسی کامل را با او در خواب مشاهده کرد. او این رؤیا را بازآفرینی تصویری «صحنۀ تجاوز» (عبارت خود بیمار) خواند. من رؤیا را از زبان بیمار بازگو می کنم:
در خوابی که دیشب دیدم در اتاقم بودم و پیتر در حال کردن من بود. متوجه شدم که چه اتفاقی دارد می افتد و جلواش را گرفتم.

استفاده از عبارت «در خوابی که دیشب دیدم» مرا تحت تأثیر قرار داد، چون فکر می کردم او به فضای خواب اشاره دارد؛ فضایی که از فضای زندگی یا فضای اتاقی که رخداد اغواگری نخستین در آن اتفاق افتاده بود، تمایز آشکاری داشت. تداعی های او دو نکته را روشن کرد: نخست، تجربۀ دریافت عشق مشفقانه او را توانا کرده بود تا خشم و غضبی که از دوران بلوغ منع شده بود و به وی اجازه نمی داد که از بدنش در جهت ارضای غریزه یا برقراری ارتباط هیجانی با ابژۀ عشقِ ناهم‌جنس استفاده کند را تجربه کند. آنچه بیمار را تهدید می کرد این بود که اگر به احساس های جنسی اش اجازه ظهور بدهد، لاجرم خشم و غضبش نیز به طور هم زمان فوران خواهد کرد. همانند رؤیایی که دیده بود، بازآفرینی صحنۀ تجاوز، تجربۀ حسی لطیفی که با دوست پسرش داشت را منتفی می کرد. او به خاطر دیدن این رؤیا عمیقاً احساس گناه می کرد و برای دوست پسرش خیلی ناراحت بود. زمانی که در طی هفته به رؤیا پرداختیم، روشن شد که رؤیا دارای جنبۀ دیگری است که برای بیمار اهمیت بیشتری دارد. او توانسته بود تجربۀ خود بودن۲۷ و غریزه هایش را که سه ماه پیش به شکل اتفاقی کنش نمایی کرده بود، در فضای رؤیا تحقّق بخشد. او احساس می کرد که به ظرفیّت کاملاً جدیدی برای استفاده از جهان درونی و فضای رؤیا جهت تحقّق بخشیدن به تجارب غریزی و روابط ابژه دست پیدا کرده است، درحالی که فضای زندگی او مخرب بود و همواره به منش۲۸ و بهزیستی اش آسیب می رساند. من نیز همین نظر را داشتم.

یکی از تغییرات برجستۀ او پس از تجربۀ رؤیای پیش گفته این بود که می تواند عشق ورزی و درعین حال پرخاشگر و متخاصم بودن نسبت به دوست پسرش را به طور هم زمان تجربه کند، بدون اینکه احساس کند که همه چیز را مستقیماً به خطر انداخته است. حالت ایستایی منش او پایان یافت و از دام رؤیاپردازی مُهمل روزانه تا حدود زیادی رها شد. حتی توانست که از تعبیرهای شخصی اش بهره بگیرد و به دنبال تحقّق بخشی به تجارب نُو در فضای رؤیا برآید. این دستاوردْ کیفیت خوابش را بهبود بخشید. پیش تر خواب شیوه ای جبرآمیز برای گریز از زندگی بود و آرامش و نیروی اندکی برای زمان بیداری مهیّا می کرد.

نتیجه گیری

مفهوم فضای رؤیا در اندیشۀ من محصول تدریجی مشاهده و مطالعۀ مشاوره های درمانی وینیکات با کودکان بود. او در کار با کودکان از بازی قلم وکاغذ۲۹ بهره می برد و آن را در کتاب مشاوره های درمانی در روان پزشکی کودک (b1971) به صداقت و روشنی گزارش کرده است. من در کار بالینی با بزرگسالان متوجه شده ام که آنان نیز می توانند از فضای رؤیا به همان شیوه ای استفاده کنند که کودکان فضای گذاریِ۳۰ کاغذ را برای خط خطی کردن مورد استفاده قرار می دهند. به علاوه، تمایزگذاری میان فرایند رؤیابینی که تکانه ها و تعارض های ناآگاه را آشکار می کند از فضای رؤیا که در آن رؤیای دیده شده به تجربه درمی آید، برای من اهمیت زیادی دارد. هم چنین رفته‌رفته فهمیدم که بیماران زیادی برای مدّت ها به فرایند رؤیابینی دسترسی دارند ولی فضای رؤیا بر آن‌ها آشکار نیست. لذا آنان ارضای ناچیزی از رؤیاهای خویش به دست می آورند و درک محدودی از واقعیت تجربه ای۳۱ رؤیاهای دیده شده دارند. در این بافتار، توصیه به ارایۀ هرچه کم تر تعبیرهای بالینی در مورد محتوای رؤیا منطقی است، زیرا بسط بیش ازحدِ فرایند رؤیابینی می تواند ناتوانی بیمار در شکل دهی فضای رؤیا را پوشیده نگه دارد. تجربۀ بالینی من نشان می دهد، وقتی که بیماران نمی توانند فضای رؤیا را به وجود آورند، اغلب فضای اجتماعی و روابط ابژۀ خویش را برای کنش نمایی رؤیاهایشان هدر می دهند. رؤیایی که در فضای رؤیای بیمار تحقّق پیدا کند، حس مالکیّت نسبت به تجربۀ رؤیا را در پی دارد و درنهایت از مجرای غریزه و برقراری رابطه با ابژه یکپارچه می شود.

ازنظر من، فرایند رؤیابینی موهبت زیستی روان انسان است ولی فضای رؤیا دستاورد فرایندهای تحوّلی فرد می باشد؛ دستاوردی که حمایت محیطی۳۲ و مراقبت از کودک آن را تسهیل می کند. بحث دیگرم این است که فضای رؤیا، مابه ازای درون روانی آن چیزی است که وینیکات فضای گذار مفهوم بندی کرده بود؛ فضایی که کودک برای کشف خویشتن و واقعیت بیرونی شکل می دهد.

مایل ام مفهوم فضای رؤیا را از مفهوم آموزندۀ صحنۀ رؤیا۳۳ تمایز دهم؛ مفهومی که توسط برترام لوین۳۴ (۱۹۴۶) مطرح شده است. صحنۀ رؤیا چیزی است که تصویر رؤیایی در آن فرافکنی می شود، درحالی که فضای رؤیا یک منطقۀ روانی است که در آن فرایند رؤیابینی در چارچوب واقعیت تجربه ای تحقّق پیدا می کند. این دو مفهوم در عین مکمل بودن دو ساختار روانی مجزا هستند. در حالت کلی، در روانکاوی پذیرفته شده است که ناتوانی در رؤیابینی یا ناتوانی در نگه داشت رؤیای دیده شده به کنش نمایی در بیماران منجر می شود. من ادعا می کنم که ناتوانی در استفاده از فضای رؤیا برای تحقّق بخشیدن به تجربۀ رؤیابینی است که به کنش نمایی رؤیاها در فضای اجتماعی می انجامد. هم چنین باور دارم که لازم است به رؤیاپردازی جبرآمیز بیمار توجه کنیم و آن را به عنوان شیوۀ خاصی از کنش نمایی در تحلیل گزارش کنیم؛ شیوه ای که نبود فضای رؤیا در واقعیت درون روانی بیمار را منعکس می کند.

فرضیۀ فضای رؤیا به‌عنوان ساختار درون روانی ویژه ای پیشنهاد شده است که فرد در آن تجارب مشخصی را محقّق می سازد. این شیوۀ تحقّق بخشی با تجربۀ زیستیِ عمومی رؤیابینی و رؤیا به عنوان آفرینشِ نمادین ذهنی تفاوت دارد. برای روشن ساختن این فرضیه نمونۀ بالینی شاهد آورده شد.

افزون بر اینها، استدلال شد که ظرفیّت روانی فرد برای تحقّق بخشی به تجاربی این گونه در فضای رؤیا، او را توانمند می کند تا از کنش نمایی تعارض های درونی ناآگاه پرهیز کند.

منابع

Freud, S. (1900) The Interpretation of Dreams, Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, SE 4/5.
Khan, Masud (1962) ‘Dream psychology and the evolution of the psychoanalytic situation’, International Journal of Psycho-Analysis 43:21–۳۱.
Lewin, Bertram (1946) ‘Sleep, the mouth and the dream screen’, The Psychoanalytic Quarterly15:419–۳۴.
Ricoeur, P. (1965) Freud and Philosophy, New Haven, CT: Yale University Press (1970).
Winnicott, D.W. (1951) ‘Transitional objects and transitional phenomena’, in Playing and Reality, London: Tavistock (1971).
——(۱۹۷۱a) Therapeutic Consultations in Child Psychiatry, London: Hogarth Press.
——(۱۹۷۱b) Playing and Reality, London: Tavistock Publications.


پی نوشت :

  1. Paul Ricoeur
  2. Khan, Masud. The use and abuse of dream in psychic experience. In Sara Flanders (Ed). The Dream Discourse Today. New Library of psychoanalysis: Routledge; 2005
  3. Richard M.Jones
  4. Transference-neurosis
  5. States of arrest
  6. Good dream
  7. Dream-work
  8. Coun Preconscious
  9. Identification ter-cathexis
  10. Isolated
  11. Repression
  12. Omnipotent
  13. Manic defense
  14. Depersonalized
  15. Imaginative empathy
  16. Regression
  17. State of reverie
  18. Incest
  19. Imaginative elaboration
  20. Self-experience
  21. I am
  22. Regressive fantasying
  23. Discourse
  24. Depersonalized self-engrossment
  25. Acting out
  26. Contain
  27. Selfhood
  28. Character
  29. Squiggle Game
  30. Transitional space
  31. Experiential
  32. Environmental holding
  33. Dream screen
  34. Bertram Lewin