در ابتدای زندگی یک نوزاد سالم، مرحلۀ بسیار مهمی از رشد مطرح است که با آغاز ظرفیت دغدغه‌مندی (capacity for concern) مشخص می‌شود. اصطلاح «دغدغه‎مندی»، که دانلد وینیکات یکی از مطرح‌ترین نظریه‌پردازان و بالینگران تاریخ روانکاوی، پرارجاع‌ترین روانکاو و به‌نوعی چهرۀ اصلی مکتب مستقل روانکاوی بریتانیا آن را مطرح نموده، برای توصیف مثبت همان پدیده‎ای استفاده می‎شود که واژۀ «گناه» در توصیف منفی آن به‎کار می‎رود. بین سنین حدود پنج ماهگی تا دو سالگی، کودکان به‌تدریج شکلی از احساس مسئولیت شخصی نسبت به اعمالشان را پرورش می‌دهند. به عقیدۀ وینیکات دغدغه‌مندی به‌عنوان یک تجربۀ بسیار پیچیده در زندگی روانی کودک پدیدار می‌شود. منظور این است که کودک شکلی از احساس گناه نوزادی را تجربه می‌کند.

در این برهه، کودک به‌تدریج از وجود یک «من» به‌عنوان موجودیتی مجزا از «غیرمن»، و از یک مادر به‌عنوان شخصی با نیازها و احوالات مختص خود آگاه می‌شود. کودک همچنین از ابراز «عشق درهم‌آمیخته با نفرت» نسبت به مادر آگاه می‌گردد. این آگاهی به‌تدریج به پیدایش دغدغه‌مندی می‌انجامد. این ظرفیت تازۀ کودک برای تجربۀ گناه بدوی، به آسیبی بازمی‌گردد که کودک احساس می‌کند در حالت تهییج به فردی عزیز وارد آورده است. دغدغه‎مندی به احساس مسئولیت فرد، به‎ویژه درقبال روابطی مربوط است که رانه‎های غریزی بدان وارد شده‎اند، این یعنی فرد اهمیت داده و اعتنا می‎کند؛ این‎که مسئولیت را احساس کرده و می‎پذیرد.

این عشق و مراقبت مادر است که در طی زمان نوزاد را قادر به یافتن انگیزۀ شخصی برای بخشیدن، ساختن و ترمیم می‌سازد. رسیدن به دغدغه‌مندی نیازمند وجود دو جنبۀ مادرانگی توأمان در ذهن کودک است. اولی ظرفیت مادر برای پذیرش و تحمل رانه‌های غریزی نوزاد (جان به در بردن از آن‌ها)، و دومی قابلیت کلی مادر برای مراقبت و تر و خشک کردن روزمرۀ کودک (در دسترس بودن و دادن فرصت ترمیم به نوزاد) است. در شرایط مطلوب، اضطراب مربوط به رانه‎های غریزی و خیال‎پردازی آن‎ها برای کودک قابل تحمل می‎شوند. کودک احساس گناه کرده و با انتظار فرصتی برای ترمیم آن را مهار و تبدیل به دغدغه‌مندی می‌کند. اما اگر شرایط فوق محقق نشود، این احساس گناه تحمل‎ناپذیر شده و دغدغه‎مندی احساس نمی‎شود. شکست در ترمیم به از دست دادن ظرفیت دغدغه‎مندی و جایگزین شدن آن با اشکال بدوی گناه و اضطراب منجر می‎شود.