به نام خداوند جان و خرد

یادداشتی از دکتر محمود دهقانی

یادداشت چهارم از صد و هفتاد و شش

سای­نیوسیس: بانو، سال­ها پیش، شما به ما آموختید که اگر دو مقدار، با مقدار سومی مساوی باشد، آنها همه با هم مساوی هستند[۱]، به خاطر می‌آورید؟

های­پِشیا: بله

سای­نیوسیس: (خوب) هر سه نفر ما، افراد خوبی هستیم. (در نتیجه) شما به همان اندازه مسیحی هستید که ما هستیم. 

های­پِشیا: سای­نیوسیس، تو در مورد چیزی که ایمان داری سؤال نمی­ کنی، تو نمی ­توانی سؤال کنی، امّا من باید سؤال کنم.[۲]

درک پیچیدگی­ های معماّی نهفته در دل رویدادهای خون­بار و ویران­گری که انسان، پیوسته علیه همنوعان خود در طول تاریخ روا داشته بسیار شوکه ­کننده است. اغلب این رویدادهای اَسفناک در هیبت­ هایی متفاوت و با پویایی­ هایی[۳](نیروهایی) عمدتاً یکسان بارها و بارها در سطوح خرد و کلان تکرار شده­اند. آگاهی نسبت به تبانی‌های ویران­گر میان نیروهای مرموز در ضمیر ناآگاه تمدن، می­تواند پرده از راز نیروهای پنهان آنها در اجبار به تکرار چنین تاریخی بردارد. از یک سو، برای فهم دقیق و عمیق چنین رویدادهایی، توسّل به یک نظریه­­ ی تحلیلی دقیق حیاتی است و از سویی دیگر، تنها با برگزیدن رویدادهای تاریخی مهم و واکاوی عمیق آنها در پرتو یک نظریه­ ی تحلیلی، امکان نفوذ به ضمیرناآگاه تمدّن و پویایی ­های (نیروهای) آن میسّر می ­شود.

بدون هیچ تردیدی، برای فریضه­ ی بسیار دشوار انسان بودن، چاره ­ای جز نگریستن به میراث مشترک­ (غرایز) خود با دیگر گونه­ ها و درک اهمیت مهار چنین میراثی باقی نمی­ ماند. تنها با درک و پذیرش قدرت غرایزی که می­ توانند در تیغ تیز ایدولوژی­ ها، خون­بارتر از خود غرایز تَجّلی یابند قادر خواهیم بود به طور سازنده‌ای آنها را رام نموده و در خدمت فریضه دشوار انسانیت بکار گیریم. [۴]

برای مثال، روان­کاوی به ما می ­آموزد که چگونه در فرایند رشد و تحوّل، می ­توانیم با مَهار بِهینه­ ی غرایزی چون خشم و میل جنسی، فضیلت­ هایی مانند شجاعت، بلندهمتّی، صمیمت و عشق را پرورش دهیم، فضائلی که در راستای فریضه ­ی دشوار انسان شدن و انسان باقی ماندن، حیاتی هستند. این در حالی است که لِگام‌گُسیختگی­ چنین غرایزی به نوعی پرخاشگری و شهوت­رانی ویران­گر می‌انجامند و در تقابل با تمدّن و انسانیت قرار می­ گیرند. از سوی دیگر نادیده گرفتن ظرفیّت­ های نهفته در عواطفی مانند خشم و میل جنسی و سرکوب پایدار آنها، می­ تواند به فقدان فضیلت منشأ اثر بودن (عاملیت) و صمیمت بیانجامد که برای سرزندگی و نوع­دوستی انسان ضروری هستند. در نتیجه اگر آدمی در بافت روابط انسانی سالم، به قانون مَهار غرایز گردن نهد و زبان را جایگزین واکنشی ویران­گر نماید، به دگرگونی­ های سازنده ­ای در غرایز نایل می­ گردد که او را قادر می­­ سازد تا آنها را در راستای رسالت دشوار انسانیت به خدمت گیرد.[۵]اما به میزانی که آدمی در این راه ناکام بماند، اسیر ویران­گری غرایز باقی خواهد ماند.

خطر فاجعه ­ی برخاسته از غرایز بدوی آدمی، زمانی بسیار ویران­گرتر، خون­بارتر و بی­رحمانه ­تر خواهد شد که به تیغ تیز ایدئولوژی مُسلّح گردد. اکنون در تَبانی میان نیروی غرایز و تیغ تیز یک ایدئولوژي، هرگونه تَباهی شومی، حتّی به مَسلخ کشاندن انسان فرهیخته­ ای چون هاي­پِشيا نیز می ­تواند مُقدَس جلوه کند. هاي­پِشيا متولّد نیمه­ ی دوم قرن چهارم میلادی است. او فیلسوف، مُنجّم و ریاضیدان است و از او به عنوان نخستین زن ریاضیدان برجسته تاریخ یاد می­ شود. هاي­پِشيا استاد فلسفه، نجوم و ریاضی در شهر اسکندریه بود. او در طول زندگی ­اش به عنوان یک معلم و پژوهشگر بزرگ شناخته می‌شد و تمام عمر خود را صرف فراگیری و آموزش فلسفه، ریاضی و نجوم کرد.  

هر چند از مدّت­ها پیش، نیروهای نهفته در تراژدی مرگ انسان­ های فرهیخته، به دست­ غرایز خصمانه در آستین جهل مقدّس، ذهن من را درگیر خود کرده بود، امّا در نهایت اشتیاق معوّق من برای تشریح روان­کاوانه­ ی چنین رویدادهای دهشتناکی با برگزیدن داستان زندگی های­پِشیا و فیلم آگورا، محقّق ­گردید. آگورا، شاهکاری است که هنرمندانه، فرو‌رفتن در ضمیر ناآگاه تمدن را به تجربه ­ای گریزناپذیر مبدّل می­ کند و آدمی را در عمق هزار و ششصد ساله­ ی تاریخ هستی خود غوطه­ور می­سازد. سفر بسیار تلخی که ما را بی­رحمانه، نه تنها آن­سان که سزاوار آن هستیم، بلکه آن­گونه که به شدّت نیازمند آنیم به میعادگاهی فرا می­ خواند تا بنگریم که غرایز بدوی انسان در لباس ایدئولوژی چه فجایع غم­انگیز و دِهشتناکی می­ آفریند.

نظریه­ ی روان­کاوی آشکارا به ما نشان می ­دهد که چگونه نیروی لِگام­گسیخته­ ی غرایز بَدوی در هیبت­ هایی متفاوت با نیروهای عمدتاً بدخیم و کمابیش مشابه، نسل به نسل و قرن­ها تاریخ را در می ­نوردد و امروز در پیش پای ما ظاهر می­ شود. همین­جا باید تأکید کنم که در تجربه‌ی من کمتر رویداد تاریخی­ دیگری، به خوبی داستان زندگی هاي­پِشيا، به طور نمادین روح تراژدی هستی انسان دیروز، امروز و فردا را اِحضار می­ کند.

من نه دقیقاً به انگیزه‌ی کارگردان، آلخاندرو آمنابار در معماری هنرمندانه ­ی این اثر بی ­همتا آگاهم و نه انگیزه ­ی او تأثیری در چشم­انداز تحلیلی­ ام از آگورا خواهد داشت. هر چند در این­جا هدف بررسی نیّت کارگردان نیست، اما احتمالاً زاویه­ ی دین­ستیزانه­ ی دوربین آمنابار از چشم انسان­ های فرهیخته­ در سرتاسر آگورا پنهان نمی ­ماند. اگرچه به نظر می ­رسد که دوربین آمنابار سوگیرانه تصویری کاملاً علم­ ستیز از ماهیت ذاتی دین به نمایش می­ گذارد و بت­ پرستی را بستری سازگارتر از دین برای علم معرّفی می­کند، با این وجود آگورا همچنان در رسالت نهایی خود موفّق بوده است.

می ­دانم که این تحلیل از آگورا، احتمالاً به همان اندازه که به مذاق افراد متعصّب مذهبی ناخوشایند خواهد بود، در کام افراد دین­ ستیز نیز تلخ تجربه خواهد شد. امّا در این یادداشت، تنها تعهّد به تحلیل این رویداد واقعی از یک چشم­انداز عمیق و دقیق در بستر یک نظریه ­ی علمی اهمیت دارد. این یادداشت هر چند با اشاره به فیلم آگورا آغاز می­ شود ولی به طور کلّی مبتنی بر شواهد یک رویداد تاریخی است. امیدوارم که در کاربست نظریه­ ی روان­کاوی برای بازبینی و تفسیر علمی این رویداد تاریخی دِهشتناک از سوگیری­ های اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک گریزناپذیر به اندازه ­ی کافی در امان مانده باشم. من صرفاً می خواهم در پَرتو یک نظریه‌ی­ علمی در مَنشور آگورا تصویری دقیق از هستی آدمی ترسیم کنم که رویارویی واقعی با آن تنها مستلزم شجاعتی برای کنار‌ زدن پرده­ی زُمخت باور و تعصّب است.

قویاً بر این باورم که آگورا آینه­ ای تمام ­نما برای نگریستن در پیکر هر جامعه یا هر فردی در هر عصری فراهم می­ کند. هاي­پِشيا نه تنها فانوس روشنایی و دانایی بندر اسکندریه‌ی مصر در جنوب اِمپراتوری پهناور روم شرقی بود، بلکه به همان اندازه، فانوس روشنایی و دانایی دریای تاریک و مُتلاطم انسانیت امروز ما نیز هست. فانوسی که ممکن است فراموش شود ولی هرگز خاموش نخواهد شد.

بررسی­ های تاریخی قرن چهارم و پنجم  میلادی نشان می­ دهند تا زمانی که تئوفیلوس، اسقف اعظم اسکندریه در قید حیات است، کشیش­ها، نخبگان مدنی و فیلسوفانی چون سای­نیوسیس به طور نسبی قادر هستند در کنار هم کار کنند. البته شواهد تاریخی نشان می­ دهد در سال ۳۹۱ میلادی، امپراتور تئودوسیوس که سخت تحت فشار تئوفیلوس بوده است، به روش خصمانه­ ای تمام ادیان کفرآمیز را در سراسر روم ممنوع اعلام می­ کند. در پانزدهم اکتبر ۴۱۲ میلادی پاپ تئوفیلوس، به دلیل بیماری فوت می ­کند. اما این امر زمانی رخ می­دهد که تئوفیلوس هنوز نتوانسته است موقعیّت برادرزاده‌ی خود، سیریل را به عنوان جانشین تثبیت کند. با مرگ تئوفیلوس، جدال بر سر رهبری مسیحیان بین سیریل و رقیبش تیموتی بالا می­ گیرد و در نهایت پس از سه روز نبرد خیابانی میان طرفداران این دو کشیش، غائله با حمایت نظامیان از سیریل خاتمه می­ یابد. سیریل جایگاهش مانند پاپ تئوفیلوس محکم نیست، او فرد تندمزاج و ناشکیبایی است که هر اعتراضی را با سرکوب و خشونت پاسخ می­ دهد. تدریجاً به دلیل افزایش تنش میان فرماندار اُریستیس و سیریل با کشته شدن یکی از هواداران سیریل به نام هیراکس، قدرت نمایی­ های خیابانی و نیابتی میان آن دو به گونه ­ای بالا می­گیرد که در نهایت قربانی اصلی شعله­ های آتش آن کسی جز های­پِشیا نیست. پیروان سیریل رابطه ­ی اُریستیس با های­پِشیا را به عنوان پاشنه­ ی آشیل فرماندار نشانه می­ گیرند و شایعه می ­سازند که های­پِشیا، فرماندار ­اُریستیس را جادو کرده و مانع آشتی او با سیریل شده است.  ­

سِیریل، جانشین اِسقُف اَعظم اِسکندریه خوب می ­داند تا زمانی که هاي­پِشيا را به عنوان مشاور برجسته­ ی اُریستیس، که حاکم وقت اِسکندریه است، از میان برندارد، در جِدال میان تمامیّت­خواهی مُسلّح به دِشنه­ ی ایمان مسیحیان و قدرت­طلبی فرماندار اُریستیس، ناکام خواهد ماند. به نظر می ­رسد که سیریل ریشه ­ی اصلی این ناکامی را در رایزنی­ های اُریستیس با هاي­پِشيا می­ داند. اما هاي­پِشيا دانشمندی فرهیخته است که باور به تامُّل، تَفرُّد و دگراندیشی دارد و مخالف جنگ و خونریزی است. در نتیجه سیریل برای از پای درآوردن هاي­پِشيا و کنار زدن اُریستیس در لباس ایدئولوژی به دَسیسه ­ای بسیار ضدّاخلاقی و ضدّانسانی متوسّل می­ گردد.

ازآن­جا که آگورا مبتنی بر یک رویداد واقعی اَسفناک تاریخی انکارناپذیر است، تصویر دقیقی از پیامد گُریزناپذیر سیطره ­ی غرایز، در لباس مُبدّل ایدئولوژی­ فراهم می­ کند، تا نیک بنگریم که چگونه قدرت­طلبی و تمامیت­خواهی اِسقُف اِسکندریه و هم­قطارانش از طریق تبانی با جهل مُقدّس عوام، زن دانشمندی به نام هاي­پِشيا، که نماد خردورزی، آزادگی و احترام به دگراندیشی است را با دِشنه ­ی تیز ایمانِ مسیحیان فریب­خورده به مَسلخ تمام­ عیار تباهی انسانیت می­کشاند. در ماه مارس ۴۱۵ میلادی، این افراطیون مسیحی لگام­گسیخته، به سرکردگی فردی به نام پیتر، ابتدا هاي­پِشيا را سنگسار می ­کنند، چشمانش را از حدقه در می­ آورند، جسد او را در شهر بر روی زمین می­ کشند و سپس بدن او را قطعه قطعه می­کنند و آنگاه پای­کوبانه و شادی­کُنان بقایای بدن او را در مکانی به نام سیناریون در آتش می‌سوزانند تا در گم­راهی گمان خویش، پدر، پسر و روح­ القُدس را خُرسند سازند. در حالی که ما همه می­ دانیم نیّت شوم سیریل تنها نائل شدن به یک قدرت حُکم­رانی بلامنازع برای سیطره بر سراسر اِسکندریه است، نه قدم برداشتن در راه پیامبری که بر صلیب، آن­گونه که در روایات تاریخی شنیده­ ایم از پروردگار خویش برای آنها که او را به صلیب کشیده ­اند طلب آمرزش می­ کند.

نیرنگ خونین سیریل هشدار می­هد که لِگام جامعه و بشریت چه در دستان غرایز بَدوی آدمی و چه در دستان سیطره­ ی مطلق ایدئولوژی باشد، این هر دو قادرند تا در لباس­ هایی متفاوت، سر از ویرانه­ ی واحدی درآورند. ویرانه­ ای که نه تنها فرسنگ­ها از فریضه­ ی دُشوار انسان بودن فاصله دارد، بلکه اساسا انعکاس اِبتذال ناشی از تبانی غرایز لگام­گسیخته با سیطره­ ی تمامیت­خواهی مُلبّس به ردای مُقدّس مسیحیت است. تباهی ناشی از چنین تبانی شومی، دقیقا همان است که آلخاندرو آمنابار از یک‌سو به طور نِمادین در تبدیل کتابخانه­ ی بزرگ اسکندریه به یک طویله و از سوی دیگر در به مَسلخ کشاندن وحشیانه­ ی های­پِشیا آن را در آگورا بخوبی به تصویر کشیده است.

فارغ از نیّت برخاسته از ضمیرآگاه یا ناآگاه آلخاندرو آمنابار، او در تبیین روان کاوانه­ ی داستان های­پِشیا، ماهرانه تبانی ویران­گر میان شخصیت­ هایی که نماد غرایز و ایدئولوژی هستند را علیه شخصیتی (های­پِشیا) که نماد خردورزی و انسانیت است به نمایش گذاشته است. آگورا به خوبی صحنه­ ی تبانی پویایی­ های (نیروهای) بدخیم غرایز و ایدئولوژی در به تباهی کشاندن بشریت را مجسّم کرده است. چون پرداختن به جزئیات پویایی­ های (نیروهای) میان شخصیت­ های مختلف آگورا فراتر از ظرف این یادداشت است و هدف این نوشته در وهله­ ی اوّل نقد آگورا نیست، تنها به یکی از این شخصیت­ها اشاره می­ شود. برای مثال، در این فیلم، آمنابار نشان می ­دهد چگونه برده­ ای به نام داووس، از چاله­ ی بردگی انسانی به چاه بردگی جهل مُقدّس می­ افتد ولی نهایتاً در یک تنگنای دشوار اخلاقی میان تعصُّب کورکورانه و انسانیت، با انتخاب دومی، خود را به معنای واقعی از بردگی رها می­ کند.

چون هیچ واژه ­ای برای توصیف عمق چنین فجایع غیرانسانی‌ای در قاموس آدمی وجود ندارد و انسان هرگز قادر به خلق واژه­ ای در حجم چنین تجربه­ هایی نخواهد بود، طبیعت او را به سازوکار گریستن، برای رهایی از زهر چنین هیجان­ هایی مُسلّح کرده است. آلخاندرو آمنابار با متوسّل شدن به این سند تاریخی خاک­خورده و اِحضار روح زمانه­ ی هاي­پِشيا، آینه ­ای صیقل خورده­ پیش­روی ما می­ گذارد، تا فارغ از آنچه او در آگورا به نمایش گذاشته، نگاهی به چهره­ ی واقعی خود، جامعه ‌ای که در آن زندگی می­ کنیم و دولت‌مردانی که اداره ­ی جهان امروز را به آنها سپرده­ ایم بیندازیم. ما نه تنها باید به تئوفیلوس­ها، هاي­پِشياها، سیریل­ها، اُریستیس‌ها، سای­نیسیوس­ها، پیترها و داووس ­های زمانه خود بیاندیشیم، بلکه باید به دست­ هایی بنگریم که با تبانی­ های بدخیم، برای زمانه ما تباهی به ارمغان می ­آورند و های­پِشیاهای زمانه­ را بی‌رحمانه به مَسلخ سرکوبی، خفقان و مرگ می­ کِشانند.    

بعد از مرگ هاي­پِشيا، فرماندار اُریستیس از مَسند قدرت برکنار می ­شود و سیریل در نهایت به عنوان اِسقُف اعظم، قدرتی مطلق و بلامنازع در اسکندریه به دست می­ آورد. قضاوت منصفانه در مورد این­که چه بر یهودیان و بت­پرستان گذشته است را به مطالعه ­ی شما در تاریخ متروک ابتدای قرن پنجم میلادی واگذار می­ کنم، ولی اینکه بعدها سیریل در زمان مرگ به عنوان قِدیسی بزرگ معرّفی می­ گردد، می ­تواند در هر انسانی شعله­ های آتش خشمی را برانگیزد که در امان ماندن دامن مسیحیّت از آن را به تجربه ­ای بعید مبدّل می­کند.

 در پایان باید تأکید کنم که بر اساس این تحلیل روان­کاوانه، پیام مهمّی که در میدان آگورا در صور تاریخ دمیده می­ شود و همچنان پس از شانزده قرن طنین­ انداز باقی­ می­ ماند، نه نفی ارزش مسیحیت و نه تقابل ذاتی دین با علم است. بلکه پیام واقعی این رویداد دِهشتناک، در درک خطر خون­بار تجلّی غرایز بدوی آدمی در لباس مبدّل ایدئولوژی و تبانی آن با جهل مقدّس عوام نهفته است. فرجام های­پِشیا به عنوان نمونه­ ای از آینه­ ی خردورزی در تاریخ، خطر تاریکی­ ها و ویرانی ­هایی برخاسته از تبانی نیروی غرایز با تیغ تیز ایدئولوژی،­ را منعکس می­ کند. این گونه تبانی ­ها ظرفیت فضیلت دگراندیشی، تفّرد و تمایزیافتگی را به تباهی می­ کشانند و امکان گریز از گسیختگی­ه ای اجتماعی، دست‌یابی به یک‌پارچگی و هم‌زیستی سازنده و سالم را ناممکن می­کنند.

محمود دهقانی

اردیبهشت ۱۳۹۹

پیوست:


[۱] – اشاره به اصول متعارف هندسه­ی اُقیدوسی دارد.

[۲] – بخشی از دیالوگ فیلم آگورا، هنگامی که اُریتسیس (فرماندار) و سای­نیوسیس (کشیش) در تلاش هستند تا استاد سابق خود را به مسیحیت ملحق کنند و این­گونه از نیرنگ خون­بار سیریل که اسقف اسکندریه است در امان بماند.  

[۳] – پویایی ترجمه واژه داینامیک است و در روان­کاوی به معنی تاثیر متقابل دو یا چند نیروی متضاد برهم اطلاق می­شود.

[۴] – شاملو به خوبی فرایند دگرگونی غرایز را این چنین بیان می­کند؛ لبانت به ظرافت شعر، شهوانی­ترین بوسه­ها را به شرمی چنان مبدّل می­کند که جاندار غارنشین از آن سود می­جوید تا به صورت انسان درآید ….. کوه با نخستین سنگ­ها آغاز می­شود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستم­گری بود که به آواز زنجیرش خو نمی­کرد. من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.

[۵] – آسمان بار امانت نتوانست کشید        قرعه فال به نام من دیوانه زدند.