رواندرمانی بیماران مرزی همواره امری چالشبرانگیز تلقی شده است. طیف گستردۀ علائم و اختلالات همآیند، انتقالهای شدید و نوسان بین آرمانیسازی بیارزشسازی درمانگر، تهدیدهای مکرر به خودکشی، بیثباتی خلقی و آسیبهای مکرر خارج از اتاق درمان تنها بخشی از پیچیدگیهای درمان این بیماران است. مرزهای بدیهی رواندرمانی مثل منتظر نگه داشتن بیمار تا رسیدن زمان شروع جلسه، عدم پاسخ به سوالات شخصی یا حتی سکوت زیاد طی جلسه، ممکن است تجارب اولیۀ خارج از دسترس بودن مراقبین را در بیمار زنده کند و درمانگر سرد، طردکننده، بیرحم یا حتی آزارگر برداشت شود. ازطرفی بیمار مرزی ممکن است درمانگر را مجاب کند که مرزها را بشکند، مزیتهایی برای او قائل شود، و درصدد اثبات این امر برآید که او فرد حساس و مراقبیست که صرفاً از قوانین خشک پیروی نمیکند.
رواندرمانیهای معمول بر این فرض تکیه دارند که بیمار ظرفیت درک تجارب ذهنی خویش و بازنمایی این تجارب در ذهن درمانگر را داراست. اما این در رابطه با بیماران مرزی صدق نمیکند. درمان مبتنی بر ذهنیتسازی چنین ظرفیتی را برای بیماران مرزی متصور نبوده و تلاش میکند فضایی را ایجاد کند که تجارب ذهنی بیمار دربارۀ خود و دیگران، در هر لحظه کانون توجه قرار گیرد. در این فرآیند بیمار درمییابد که چگونه دشواری در درک حالات درونی خود و دیگران، به تجارب آزاردهندهای همچون آسیب به خود، یا رفتارهای دردسرسازی مثل کنشورزی منتهی میشود که تلاشهایی نافرجام درجهت بازیابی ثبات هیجانی و سردرآوردن از احساسات غیرقابلفهم هستند. بنابراین هدف اصلی ارتقای ظرفیت ذهنیتسازی بیمار در بافت یک رابطۀ دلبستگی ایمن بوده و تکلیف اصلی درمانگر در این راستا، حفظ موضع ذهنیتساز در تمامی تعاملات درمانی میان خود و بیمار است.
مهمترین موضع ذهنیتساز در این درمان، «موضع نادانا»ی درمانگر است. بدین معنا که درمانگر همواره نسبت به حالات درونی بیمار کنجکاوی نشان میدهد و در نقش دانای کلی که پاسخ تمامی پرسشها را در اختیار دارد عمل نمیکند. درواقع، در این فرآیند درمانگر سعی دارد تا همان کاری را به انجام برساند، که والدین بیمار سالها پیش از انجام موفقیتآمیز آن بازماندند؛ اینکه الگویی برای ذهنیتسازی باشد تا توسط بیمار درونی شود؛ الگویی از پرسشگری نسبت به حالات ذهنی و احترام به ابهام آنها، و نه قضاوتهای پیش از موعد و نادرست.
منبع:
Mentalization-Based Treatment 2017 by Fonagy