مهاجرت یک فرآیند روانی-اجتماعی پیچیده و چند وجهی است که تاثیرات قابل توجه و ماندگاری بر هویت افراد می‌گذارد. ترک کردن یک کشور، فقدان‌های زیادی به همراه دارد. با این وجود، در کنار فقدان‌های مختلف، فرصت‌های مجددی برای رشد روانی و تغییر نیز به وجود می‌آید. مسیرهای جدیدی برای ابراز خود، الگوهای جدید همانندسازی و ایده‌آل‌های متفاوتی در فرآیند مهاجرت ساخته می‌شود. در حقیقت، مهاجرت موجب یک تغییر ناگهانی از “محیط قابل انتظار معمول” به یک محیط غریبه و غیرقابل پیش بینی می‌شود. اضطراب ناشی از این “شوک فرهنگی”، ثبات سازمان روانی فرد تازه وارد را به چالش می‌کشد. سوگواری برای فقدان‌های موجود در مهاجرت، تهدید دیگری برای این ثبات محسوب می‌شود. وجود همزمان شوک فرهنگی و سوگواری، دگرگونی جدی‌ای در هویت فرد ایجاد می‌کند. یک دگرگونی روانی که یادآور فرآیند شکل‌گیری شخصیت در دوران نوجوانی است.

همچنین، اگر در سیر تحول روانی به عقب برگردیم، می‌توان انعکاس پویایی‌های روانی اولین مرحله شکل‌گیری هویت (سالهای اولیه زندگی) را در آشفتگی مهاجران تشخیص داد. هرچند، باید تاکید شود که شباهت بین دو مرحله ابتدایی‌تر فردیت و دگرگونی هویت مهاجران، به معنی معادل بودن آن‌ها نیست. در توصیف دگرگونی روانی در مهاجران، قطعا فرآیندهای تغییر نامحسوس‌تر و پیچیده‌تر از دوران کودکی و حتی نوجوانی می‌باشد. زیرا ساختارهای روانی بسیاری، قبلا در این افراد شکل گرفته است. دگرگونی‌های اخلاقی، زیبایی شناسی، اجتماعی و زبانی ناشی از مهاجرت، بیشتر مساله انطباق بزرگسال است تا تکرار سناریوی دوران کودکی، علی رغم اینکه، این دو را نمی‌توان کاملا از یکدیگر مجزا کرد. در حقیقت، می‌توان به فرآیند تفرد در مهاجران، به عنوان سازمان‌دهی مجدد هویت نگاه کرد.

چالش ها و آسیب های مهاجرت

از دیدگاه روان تحلیلی، سوگواری نقش مهمی در روانشناسی مهاجرت بازی می‌کند. مهاجران اغلب به خاطر ترک والدین، خواهر و برادر و دیگر اعضای خانواده سوگواری می‌کنند. همچنین آنان به خاطر ترک دوستان و شبکه وسیع‌تری از روابط، که هویت آنان را سازمان می‌داده است، سوگواری می‌کنند. اما، به همان اندازه، مهاجران برای مکان‌هایی که بخشی از زندگی آنها بوده است، نیز سوگوار هستند. از دست دادن صداها، مزه‌ها، رایحه‌ها و ضرب آهنگ‌های آشنای زندگی روزمره که عمیقا، در سیر تحول انسان، ادراک از خود در این جهان را شکل می‌دهند، بخشی از تجربه تغییر مکان است. اینها عناصر فرهنگی‌ای هستند که با تجربه خود، از اولین تجربه‌های پیش کلامی فرد در تعامل با مراقبان، در محیط‌های آشنا، درهم تنیده‌اند. به بیان دیگر، مهاجران نه تنها برای افراد و مکان‌ها، بلکه برای فرهنگ نیز سوگواری می‌کنند. این “سوگواری فرهنگی” به استراتژی‌های گوناگونی برای ترمیم احساس فقدان، برای انکار آن، یا هماهنگ شدن با آن منجر می‌شود.

اغلب نظریه‌های روانکاوی، بر این عقیده‌اند که این فرآیند سوگواری، بخش حیاتی تجربه مهاجرت است و نقش مهمی در یکپارچگی تجربه فقدان و تغییری را بازی می‌کند که جزء مهمی از دگرگونی عظیم هویت را تشکیل می‌دهد. سوگواری در مهاجران، با شکل‌دهی مجدد دنیای درون خود و بازنمودهای ابژه همراه است. در حقیقت، بخشی از این سوگواری، مربوط به بخش‌هایی از خود است که در کشور مبدا رها شده است.

برای اینکه تاثیرات مهاجرت، بر بازنمودهای خود و ابژه را بهتر درک کنیم، باید به مفهوم فرهنگ‌پذیری نیز بپردازیم که به این معنی است که فرد تا چه اندازه جنبه‌های فرهنگ جدید را درونی‌سازی یا رد می‌کند. فرهنگ‌پذیری، پدیده‌ای پویا است که پیامدهای گوناگونی می‌تواند داشته باشد، از جمله شبیه شدن (ترک کردن فرهنگ مبدا و پذیرفتن فرهنگ جدید)، ادغام شدن (نگه داشتن جنبه هایی از فرهنگ مبدا و پذیرش جنبه هایی از فرهنگ جدید)، جدایی (نگه داشتن فرهنگ مبدا و رد کردن فرهنگ جدید) یا منزوی شدن (رد کردن هر دو فرهنگ مبدا و جدید).

هر چند، فاکتورهای بسیار زیادی در مهاجرت نقش دارند، اما، شاید بتوان گفت که اصلی‌ترین تکلیف مهاجران در تطبیق با محیط جدید، حل و فصل فرآیند سوگواری به صورت موفقیت‌آمیز است و اکثر آسیب‌های مهاجرت، به شکست در طی کردن این فرآیند مربوط می‌شود.

گزارش موردی مهاجرت

ماریا یک زن ۲۸ ساله متاهل بود که یک سال قبل از شروع روان‌درمانی، به آمریکا مهاجرت کرده بود. در شروع درمان، ماریا شغلی نداشت و به زبان انگلیسی تسلط نداشت. ماریا تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی ارشد در وطنش به پایان رسانده بود و در رشته‌اش کار رضایت بخشی داشت. در این زمان همسرش، از یکی از بهترین دانشگاه‌های آمریکا در مقطع دکترا پذیرش گرفته بود.

در ارزیابی اولیه، شکایت اصلی ماریا این بود که از زمانی که فهمید، قرار است مهاجرت ‌کنند، احساس اضطراب و غمگینی فزاینده‌ای داشته است که چند ماه بعد از رسیدن به آمریکا، منجر به افسردگی شدیدی شده است. او همچنین بیان کرد که مشکل در خواب، و توجه و تمرکز پیدا کرده است و به نظر خودش به هیچ وجه قادر به یادگیری زبان انگلیسی نیست. در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، توضیح داد که قابل ملاحظه‌ترین تجربه مرتبط با افسردگیش، احساس فقدان هویت حرفه ای‌اش بوده است. در آخرین لحظات ارزیابی اولیه، ماریا بیان کرد که علی رغم مقاومت خودش، نهایتا تصمیم گرفته است که درمان بگیرد، زیرا همه چیزهایی که معمولا در زمان دشواری به آن‌ها تکیه می‌کرده است یعنی: “خانواده”، “دوستان” و “همکاران” را از دست داده است.

افسردگی شدید ماریا و همچنین احساس فقدان هویت حرفه‌ای را می‌توان، با در نظر گرفتن سه فرآیند وابسته به هم در روانکاوی مهاجرت مفهوم‌سازی کرد. او فرآیندهای سوگواری ناشی از جدایی از ابژه‌ها و محیط اولیه‌اش و همچنین نیاز به صحبت کردن به زبان جدید را تجربه می‌کرد. تعاملات بین فردی او در آمریکا، برای تصویری از خود که در وطنش از نظر اجتماعی و فرهنگی به رسمیت شناخته شده بود، ارزش و اعتباری قائل نبود. این حس “یکسان بودن خود” و پیوستگی هویت را تحت تاثیر قرار می‌داد و باعث عدم تعادل در اعتماد به نفس با تاثیر به خصوص بر حوزه هویت حرفه‌ای و اعتماد به نفس شغلی شده بود. فرآیند سوگواری در ماریا، توسط غلبه احساس خشم ناشی از این عقیده که مهاجرت توسط شوهرش به او تحمیل شده است، پیچیده شده بود. همچنین خشم وی، نقش مهمی در مقاوتش در برابر یادگیری مهارت‌های لازم برای انطباق با محیط جدید (از جمله یادگیری زبان که برای کاریابی ضروری بود) بازی می‌کرد.

روانکاوی مهاجران

نقش زبان در در روانکاوی، اهمیت بسیاری دارد. از این رو، در روانکاوی مهاجران، این سوال مطرح می‌شود که آیا تفاوتی در روانکاوی به زبان مادری و روانکاوی به زبان دوم وجود دارد؟ و کدام موثرتر است؟

در روانکاوی، زبان، نقش مهمی در فرآیند درمان بازی می‌کند. فرآیند کلامی کردن تجربیات، بسیار حیاتی است، زیرا به ما این امکان را می‌دهد که بیشتر به خاطرات و احساسات مرتبط با آن بپردازیم. همچنین زبان وسیله‌ای است که به کمک آن خاطرات و هیجانات مرتبط با آن برونی سازی و عینی می‌شوند و از این طریق به بخشی از واقعیت مشترک بین درمانگر و بیمار تبدیل می‌شود. همچنین عینیت بخشیدن خاطرات، رابطه فرد با تجربیاتش را تغییر می‌دهد. در این فرآیند، خاطرات جایگاه متفاوتی در زندگی روانی ما پیدا می‌کنند. علاوه بر این، زبان به فرد در سازمان بخشیدن و تنظیم هیجانها کمک می‌کند.

در مورد افراد دو زبانه، انتخاب زبان در روانکاوی می‌تواند نقش جالب و پیچیده‌ای داشته باشد. از طرفی، صحبت کردن به زبان مادری می‌تواند به فرد اجازه دهد که سریعا و به طور مستقیم به هیجان‌های مرتبط با خاطرات و تجربیات دوران کودکی متصل شود. همچنین احتمالا توصیفات فرد به زبان مادری از جزئیات بیشتری برخوردار خواهد بود. همچنین زبان غیر مادری می‌تواند به صورت دفاعی استفاده شود. برای مثال، احتمالا، گفتن برخی چیزها و بیان برخی از احساسات، به زبان غیر مادری راحت‌تر از زبان مادری است، زیرا از نظر هیجانی، بیمار به همان اندازه به آن احساسات در زبان دوم متصل نیست.

به طور خلاصه، هنگامی که زبان مادری بیمار و درمانگر یکی نیست، و هنگامی که بیمار سعی در بیان تجربیات و احساساتش از طریق ساختار زبانی متفاوت با آن موقعیت‌ها دارد، کار درمان و تجربه درمانی تحت تاثیر قرار می‌گیرد. این موضوع حتی هنگامی که بیمار کاملا مسلط به زبان دوم است نیز صادق می باشد. از آنجا که بیمار در استفاده از زبان مادری به تجربیات و هیجانات دوران کودکیش دسترسی بیشتر و سریعتری دارد، شاید بتوان گفت روانکاوی به زبان مادری بسیار موثرتر از روانکاوی به زبان دوم است.

منابع:

  1. Akhtar, S. (1995), a third individuation: immigration, Identity and the psychoanalytic process. J. Amer. Psychoanal. Assn., 43: 1051-1084
  2. Ricardo C. Ainslie, Pratyusha Tummala-Narra, Andrew Harlem, Laura Barbanel, Richard Ruth; Psychoanalytic Psychology, 2013, Vol. 30, No. 4, 663-679.
  3. Silvia Halperin (2004), the relevance of immigration in the psychodynamic formulation of psychotherapy with Immigrants; International Journal of Applied Psychoanalysis Studies,Vol. 1, No. 2
  4. Ricardo C. Ainslie, Pratyusha Tummala-Narra, Andrew Harlem, Laura Barbanel, Richard Ruth; Psychoanalytic Psychology, 2013, Vol. 30, No. 4, 663-679.