حسادت و قدرشناسی، آخرین اثر اصلی ملانی کلاین در روانکاوی است. وی یک مقاله به نام “مطالعه حسادت و قدرشناسی” در کنگره روانکاوی بین المللی ژنو در سال ۱۹۵۵ ارائه کرد، که بعدها بسط داده شد و به صورت یک کتاب کوچک در سال ۱۹۵۷ منتشر شد.

ملانی کلاین اعتقاد داشت که یک منبع اصلی اضطراب، از ابتدای زندگی میل به نابودکردن است. در ابتدا، وی به موضوع پرخاشگری و چرخه های پارانوئیدی از ترس و خشونت به عنوان منشاء اضطراب علاقه داشت. بعدها او اضطراب را در ارتباط با آسیب به ابژه های درونی دید (وضعیت افسرده)، که سبب احساس گناه می‌شود.

سپس کلاین پرخاشگری معطوف به خود را، به شکل جداسازی و تکه تکه شدن ایگو که از غریزه مرگ برخاسته است، استنباط کرد. ایگو، همانطور که شروع به رشد کردن می‌کند، از خودش در برابر خود تخریبی ذاتیش، توسط برون‌فکنی میل به نابودی به ابژه خارجی دفاع می‌کند.

در نهایت، در سال ۱۹۵۷ کلاین به یک برداشت جدید رسید. حسادت، تایید زندگی را به یک ابژه خارجی برون‌فکنی می‌کند و در آنجا به آن حمله می‌کند. حسادت، که کلاین به عنوان “حسادت نخستین” از آن یاد کرده است، حمله به خود زندگی است، به شکل ابژه خارجی که آرزوی زنده نگه داشتن ایگو را نشان می‌دهد و از این رو ایگو کاملا به او وابسته است. این حمله ها در فانتزی، توسط روش‌های بسیار ابتدایی در دسترس نوزاد، صورت می‌گیرند: خالی کردن ابژه خوب (سینه مادر). کلاین معتقد بود حسادت نخستین، فرآیند زیربنایی شکل‌های دیگر حسادت از جمله رشک آلت است.

پیامد، برای نوزاد این است که در پیدا کردن ابژه خوبی در دنیای بیرون که بعد از درونی شدن، قطعا و به صورت باثبات برای ایگو خوب باشد، مشکل دارد.

هر چند که لیبیدو هم وجود دارد و در ابتدایی ترین شکلش، این هم به منبع خارجی زندگی، از طریق هجوم قدرتمند احساسات که کلاین بعدها “قدردانی” نامید، مرتبط است.

اما، حسادت دردسر ایجاد می‌کند و رگه‌های بالقوه آسیب‌زا در شخصیت به جای می‌گذارد. به این علت کلاین و همکارانش متعاقبا بر حسادت تمرکز کرده‌اند. کلاین حسادت را  چنان به عنوان یک سبک دفاعی اولیه و بدوی علیه خود-تخریبی غریزه مرگ درنظر گرفت، که گویی یک واکنش سرشتی و بنیادی است.

با این موضوع گیری، کلاین مورد  انتقاد شدید قرار گرفت. غریزه مرگ همیشه بحث برانگیز بوده است. خیلی‌ها یک منبع ابتدایی خشونت نسبت به ابژه‌ها، را غیر ضروری می‌دانستند، زیرا معتقد بودند که ناکامی لیبیدو، منبع و دلیل کافی است. و از نظر خیلی‌ها، احتمالا اغلب درمانگران تحلیلی، تصور عاملیت یک ایگو وابسته در رابطه با یک ابژه بیرونی کاملا تعریف شده، غیر ممکن بود.

کلاین در طول دوران کاریش، مجبور به مواجهه با ناباوری دربرابر مشاهداتش درباره خشونت و پرخاشگری در کودکان شد. فرض اینکه خشونت، نیروی اولی است که نوزاد را به خود مشغول می‌کند، به این ناباوری افزود.   

چاپ این ایده‌های بحث برانگیز به زمانی برمی‌گردد که احتمالا کلاین از اینکه کار روانکاویش مورد تحسین قرار خواهد گرفت، احساس رضایت می‌کرده است. بعد از بحث‌های مجادله آمیز با آنا فروید در اوایل دهه ۵۰ میلادی، گروه نزدیکانش به تعداد انگشت شماری کاهش یافت. تا ۱۹۵۲ دیدگاه او دوام آورد و مقالاتش از مباحثه‌های بحث برانگیزش در قالب یک کتاب به چاپ رسید. همچنین ایده‌های او، توسط کارهای آزمایشی در روان‌تحلیلی اسکیزوفرنی، عمیقا پیشرفت کرد. 

همکارانش تولد هفتاد سالگیش را با چاپ مجموعه آثار او به همراه مقالات پانزده نفر دیگر از همکاران به چاپ رساندند. در این لحظه از موفقیت، کتاب جدیدش درباره حسادت (۱۹۵۷)، باعث کاهش تعداد طرفدارانش شد.

سرعت ایده پردازیش چنان سریع شده بود که بسیاری از هوادارانش درباره حمایتشان از او دچار تردید شدند. پائولا هیمن (۱۹۶۵) و دونالد وینیکات (۱۹۶۵) در این زمان از کلاین جدا شدند. بالعکس، کسانی که به کلاین وفادار ماندند، از ایده حسادت شدیدا استقبال کردند. از آن موقع تاکنون، وفاداری به مفهوم حسادت، مثل یک نشان عضویت در گروه کلاین در میان جامعه روانکاوی انگلیس بوده است. به خاطر وفاداری‌های این گروه، این مفهوم توسط طرفداران کلاین با جدیت مورد مطالعه قرار گرفته است.

Robert Hinshelwood

منبع:

www.Encyclopedia.com/psychology/dictionaries-thesauruses-pictures-and-press-release/envy-and-gratitude