مطالب بسیاری درباره اینکه، چگونه پویایی‌های موجود در گروه‌ها می‌توانند، ابتدایی‌ترین و خشونت آمیزترین جنبه‌های طبیعت انسان را بیرون آورند، نوشته شده است. اما در اینجا قصد داریم، به پویایی‌های روانی فردی‌‌ای (از دیدگاه روانکاوانه) بپردازیم که سبب می‌شوند که فرد به دنبال گروه‌های نفرت برود، تا از طریق اتحاد با آنها حمایت دریافت کند و ابراز خشم و نفرت خود را توجیه کند.

فروید، روانکاوی را به عنوان “جستجو برای حقیقت” توصیف کرد. از نظر فروید، ما به عنوان روانکاو، وظیفه داریم که مردم را با خاطرات و تجربیات جدا شده، و ناخودآگاهشان که ناآگاهانه بر رفتار، امیال و انگیزه‌های آنها اثر می‌گذارند، بیشتر آشنا کنیم. این جستجو برای حقیقت، نیازمند زمان و از خود گذشتگی است؛ عناصری که متاسفانه امروزه در جامعه‌ای که معمولا به دنبال درمان‌های سریع و تسکین آنی از هرگونه احساس ناخوشایند است، وجود ندارد.

نفرت و تعصب معمولا، حاصل چندین مکانیزم دفاعی ناخودآگاه است، که با یکدیگر درآمیخته‌اند؛ قطع رابطه از طریق جداسازی، واکنش وارونه (تبدیل کردن یک احساس غیر قابل قبول به قطب مخالف قابل قبولش)، انکار و البته سرکوبی همه این فرآیندها. احساس ناامنی عمیق و نفرت از خود، که با ایگو همخوانی ندارند، می‌توانند به عنوان راهی برای پیدا کردن احساس بهتر نسبت به خود، به راحتی برونی سازی و روی دیگران فرافکنی شوند. یک تکانه یا آرزوی ناخودآگاه (و غیر قابل قبول) می‌تواند، جدا شود و به یک ترس خودآگاه تبدیل شود و به نفرت از اجزای سرکوب شده این داینامیک، دامن بزند. اگر تضاد به اندازه کافی قوی باشد، می‌تواند از طریق فرآیند گروه تشدید شود و ممکن است فرد به اعمال خشونت بار دست بزند.

در اینجا احتمالا یک داینامیک ناخودآگاه دیگر را نیز در عمل می‌توانیم، مشاهده کنیم. همه ما از لحاظ ژنتیکی به گونه‌ای طراحی شده‌ایم که برای بقای گونه انسان، عضوی از یک گروه (یا به صورت ابتدایی‌تر یک قبیله) بشویم. بشر نیاز به یادگیری شکار گروهی داشته است، تا بتواند زنده بماند و کسانی که چنین آمادگی ژنتیکی‌ای را نداشته‌اند، در نهایت از بین رفته‌اند و این نیاز به عضوی از یک گروه بودن، به عنوان داینامیک ژنتیکی غالب، امروزه درون همه ما وجود دارد. این هویت گروهی، می‌تواند توسط اشخاصی کاریزماتیک، مورد سوء استفاده قرار گیرد. به این صورت که، آن‌ها افرادی با ذهنیتی مشابه را در کنار یکدیگر جمع می‌کنند و ذهنیت “ما علیه آنها” را در آنها برمی‌انگیزند. ما این الگوها را امروزه در سیاست و همچنین به صورت مکرر در تاریخ می‌بینیم.

اما چه می‌شود اگر این فرآیندهای ناخودآگاه، آگاهانه‌تر شوند و بنابراین به احتمال کمتری بر اساس آنها عمل شود؟ اگر افراد بیشتری شروع به کنکاش در ناخودآگاه کنند و از منشاء این انگیزه‌ها و رفتارها آگاه شوند، کمتر احتمال دارد که تحت تاثیر فریب دیگران قرار بگیرند.

درمان تحلیلی صرفا درباره “کاهش علائم” نیست. بلکه بیشتر بر فرآیند خودآگاه کردن ناخودآگاه تمرکز دارد که به فرد در درک و ابراز هیجانات سالمی که تحت تاثیر مکانیزم های دفاعی یا تضادهای ناخودآگاه قرار ندارند، کمک می‌کند. در حقیقت روانکاو به مراجع کمک میکند که “حقیقت” درونی منحصر به فردش را جستجو کند. هر چند که در ابتدا ممکن است بسیار دشوار باشد. اما، در نهایت، فرد را به یک شخص بردبارتر، منسجم‌تر و با تفکری مستقل‌تر تبدیل می‌کند که توانایی بینش شخصی عمیق، خودکاوی و برخورداری از روابط بین فردی سالم را دارد. در حقیقت روانکاوی می‌تواند از این طریق به ساختن دنیایی بهتر کمک کند.

Robert Irwin Wolf

منبع:

https://www.robertirwinwolf.com/blog/2017/8/15/a-psychoanalytic-perspective-on-hatred-and-bigotry