از زمانی که ویرایش سوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی(DSM-III)، اختلال شخصیت خودشیفته را به عنوان موجودیتی مجزا به رسمیت شناخت، تلاش هایی جهت بهبود تصویر پدیدارشناختی آن صورت گرفته است. از جنبه های مهم این تلاش ها (اختر، ۱۹۸۹؛ اختر و تامسون، ۱۹۸۲؛ کوپر ۱۹۸۹الف؛ هوروویتز، ۱۹۸۹؛ کرنبرگ، ۱۹۸۹؛ رونینگشتام، ۱۹۸۸؛رونینگشتامو گاندرسون، ۱۹۸۹) اشاره به این موضوع بوده که تظاهرات منشی این اختلال – خودبزرگبینی، نمایشگری، رشک ورزی، جاه طلبی – گاهی در زیر نمای ظاهری فروتنی و کمرویی پنهان هستند. بااینحال، هنوز توصیف بالینی دقیقی از این زیرنوع اختلال شخصیت خودشیفته و تمایزهای آن با نوع خودنمایانۀ معمول، ارائه نشده است.
در این مقاله تلاش خواهم کرد تا نیمرخ چنین”خودشیفتۀ کمرویی” را ترسیم کنم. این کار را با آمیختن بینش های گردآوری شده از (۱) بازبینی اطلاعات مرتبط در دو مرور پیشین خود از پیشینه موجود در زمینۀ شخصیت خودشیفته (اختر، ۱۹۸۹؛ اختر و تامسون، ۱۹۸۲)؛ (۲) مقالات مرتبط دیگران از زمان آخرین بررسی ام از این مبحث؛ و (۳) تجارب شخصی ام در درمان بیماران خوشیفته، انجام خواهد داد. همچنین شباهت ها و تفاوت های شخصیت خوشیفتۀ کمرو با شخصیت خوشیفتۀ معمول و برخی اختلالات شخصیت دیگر را روشن خواهم ساخت. سرانجام با اظهارنظر دربارۀ تلویحات مطرح در به رسمیت شناختن این نشانگان نتیجه گیری خواهم نمود.
بررسی پیشینه
فروید اصطلاح خودشیفتگی[۱] را به ادبیات روانپزشکی معرفی(فروید، ۱۹۰۵د)، و نقش آن را در انتخاب ابژه و شکل گیری ایگوی آرمانی ترسیم نمود (فروید، ۱۹۱۴ج). او بعدها “تیپ منشی خوشیفته” (فروید، ۱۹۳۱الف) را توصیف و به ویژگی های تحسین برانگیز، پرمدعا، و قدرت طلب آن اشاره کرد. بااینحال، شرح پیشگامانۀ فروید سرنخ های اندکی نسبت به وجود نوع کمرو یا پنهان شخصیت خودشیفته در اختیار گذاشت.
چنین اشاره ای نخستین بار در یکی از مقالات جونز (۱۹۶۴) دیده شد، که ۱۸ سال پس از شرح فروید از منش خودشیفته در سال ۱۹۳۱ نوشته شده بود. بااینکه خبری از اصطلاح شخصیت خوشیفته در مقالۀ جونز نبود، اما “عقدۀ خدای[۲]” توصیف شده در آن، احتمالاً اولین شرح صورت گرفته از این شخصیت بود. جونز به نحوی گویا خودبزرگبینی، نیاز اغراق شده به تحسین، جستجوی شکوه، و عشق به زبان در یک فرد خوشیفته را توصیف کرد. مهمتر از آن، جونز اشاره کرد که خودبزرگبینی خوشیفته اغلب توسط “مجموعۀ فوق العاده نیرومندی” از گرایش های مخالف پوشیده می شود. بارزترین آنها احساس حقارت نامتناسب، مدارای اجتماعی، و وانمود به بی ارزش بودن پول در زندگی بودند. برخلاف نوع خودنما، و آشکارا حریص و پرمدعای شخصیت خودشیفته، چنین شخصیت هایی:
با میل به کناره جویی، دسترسی ناپذیری، و رمزآلودگی، و نیز اغلب با فروتنی و افتادگی مشخص می شوند. آنها در خانۀ خود، در خلوت و انزوا راحت تر هستند، و دلشان می خواهد فاصله بگیرند. آنها خود و نظراتشان را در هاله ای از ابهامات محصور می سازند، صرفاً نفوذ غیرمستقیمی بر امور بیرونی اعمال می کنند، هرگز به فعالیت مشترکی نمی پیوندند، و درمجموع غیراجتماعی هستند. آنها علاقۀ شدیدی به روانشناسی نشان می دهند… خیالپردازی های قدرت، به خصوص ایدۀ تصاحب ثروتِ فراوان در میان آنها رایج است. آنها خود را همه چیزدان می پندارند، و اغلب هرگونه دانش جدید را رد می کنند (صفحۀ ۲۶۲).
متعقاب جونز، رایش (۱۹۳۳) نیز خاطر نشان کرد که شخصیت های خودشیفته یا به شهرت و قدرت اجتماعی دست می یابند، یا به سمت رویاپردازی و اعتیاد گرایش پیدا می کنند. تمایز بعدتر تارتاکوف (۱۹۶۶) میان خیالپردازی فعال “شخص قدرتمند” (که مقدر شده کارهای بزرگی انجام دهد)، و خیالپردازی منفعل “شخص خاص” (برگزیده به موجب یگانگی ذاتی برای رسیدن به ثروت بادآورده) نیز به دو نوع سازمان خودشیفته اشاره داشت. باخ (۱۹۷۷ب) به طور مستقیم تری به این مسئله پرداخته است. او بیان داشت که خود چندبخشی بیماران خودشیفته، بخش پنهانی دارد که “مکمل آینه ای[۳]” ایرادهای خود آگاه آنهاست. باخ این را به پدیدۀ اکنون به خوبی شناخته شدۀ ترس پنهان فردِ خودبزرگبین از بزدلی خویش اضافه کرد، که افرادی که در ظاهر احساس ضعف و ناتوانی می کنند، اغلب تصویرِ خودِ جداشدۀ شدیداً قدرتمندی دارند.
نوشته های گستردۀ کرنبرگ دربارۀ خودشیفتگی (۱۹۷۰؛ ۱۹۷۵؛ ۱۹۸۰؛ ۱۹۸۴؛ ۱۹۸۹) بیشتر به نوع آشکارتر شخصیت خودشیفته پرداخته اند. بااینحال، او نیز بیان کرده که “برخی بیماران خودشیفته احساسات آگاه و نیرومند ناامنی و حقارت نشان میدهند” (کرنبرگ، ۱۹۷۵، صفحۀ ۲۲۹). خیالپردازی های ناآگاه خودبزرگبینی و همه توانی این دسته، صرفاً پس از برقراری تماس مداوم با آنها پدیدار می شوند. برخلاف خودشیفته های معمول که اغلب به لحاظ جنسی بی بندوبار هستند، این افراد خودداری زیادی در زندگی شهوانی خود نشان می دهند. بااینوجود، با شروع میانسالی و نشانه های تهدیدآمیز آن دربارۀ محدودیت های زندگی، معمولاً جای این دو نوع شخصیت خودشیفته با یکدیگر عوض میشود. طبق کرنبرگ (۱۹۸۰):
منش خودشیفتۀ به لحاظ جنسی بازداری شده تر در اوایل بزرگسالی، اکنون مسیر بی بند و باری و انحرافات جنسی مختلف را پیش می گیرد، که دیگر بیماران خودشیفته پیش از این به دلیل تجارب انباشتۀ نارضایتی از کامیابی خودشیفتۀ اندک در تماسهای جنسی، در میانسالی آن را رها کرده اند (صفحۀ ۱۴۵).
کوهات (۱۹۷۱؛ ۱۹۷۷) نیز به نوع کمرنگ و لعاب تر و به لحاظ اجتماعی مردد شخصیت خودشیفته اشاره کرده است. “دونیمسازی افقی” در روان این افراد، خودبزرگبینی آنها را واپس رانده، و درنتیجه، ایگوی واقعیشان از اطمینان به نفس خالی می شود. آنها علائم نقص خودشیفتگی ازجمله عزت نفس پایین، کاهش رغبت به کار، و فقدان ابتکار عمل را آشکار می کنند. آنها همچنین اشتغال های ذهنی خودبیمارانگارانه و میل باطنی آشکاری به تجربۀ شرم نشان می دهند. آنها ناراحتی شدیدی نسبت به نیاز درونی شان به نمایش دادن خود احساس می کنند و اغلب از صحنه هراسی شدید رنج می برند (کوهات و وُلف، ۱۹۷۸). تعجبی ندارد که این افراد فاصلۀ خود را از دیگر افرادی حفظ کنند که از آنها درخواست نوازش خودشیفته دارند، ولی از افشای چنین نیازهایی به طرز دردناکی خجالت زده می شوند. همراه با این علائم متداول نقصان خودشیفته، طغیان های متناوب تهییج های شبه مانیک مضطربانه وجود دارند که خودبزرگبینی واپس راندۀ شان را تخلیه می کند.
وجود پرتنش و متعارض این بیماران خودشیفته، توجه کوپر (۱۹۸۱الف، ۱۹۸۴الف، ۱۹۸۹الف) را نیز به خود جلب کرده است. او عنوان می کند تظاهرات ظاهری شخصیت خودشیفته می تواند فریبندگی، جاه طلبی، و موفقیت باشد، یا افسردگی، فراخوانی تحقیر، و احساسات شکست را شامل شود. کوپر تأکید می کند که گرایش های خودشیفتگی و خودآزاری [۴] در بسیاری از مواقع هم بود هستند. درواقع، گرایش های خودشیفته می توانند به ابزاری ناآگاه برای دستیابی به سرخوردگی های خودآزارانه، و آسیب های خودآزارانه به مهر تأییدی بر خیالپردازی های تحریف شدۀ خودشیفته تبدیل شوند. به طور دقیق تر، کوپر و رونینگشتام (۱۹۹۲) بیماران خودشیفته ای را توصیف می کنند که تظاهر آشکارشان تصویر آیینه ای توصیف معمول است، و “بیش از آن بازداری شده هستند که خیالپردازی هایشان را در معرض دید عموم قرار دهند” (صفحۀ ۹۴).
در دو مرور پیشین خود از پیشینه موجود در زمینۀ شخصیت خودشیفته (اختر، ۱۹۸۹؛ اختر و تامسون، ۱۹۸۲)، تظاهرات این اختلال به دو طبقۀ آشکار و پنهان تقسیم شده بود. این نامگذاری ها لزوماً به معنای وقوع آگاه یا ناآگاه آنها نیست؛ اگرچه چنین توزیع توپوگرافیکی قطعاً می تواند مطرح باشد. ویژگی های نوع آشکار شامل خودبزرگبینی، معاشرت های اجباری، جاه طلبی شدید، اخلاقیات غیرمنصفانه، تمایلات جنسی بازداری نشده، فروتنی کاریکاتوری، و گفتار تأثیرگذار و ماهرانه می شد. ویژگی های نوع پنهان شامل خودتردیدی های وسواسی، رشک، ملال مزمن، سبک زندگی ماتریالیستی، ناتوانی در عاشق ماندن، و بی اعتنایی به جزئیات می شد. باوجودیکه مشاهده شده بود برخی بیماران خودشیفته در ابتدا ویژگی های معمولاً پنهان را نشان داده و ویژگی های آشکار در چند جلسۀ اول پنهان می مانند، ولی آشکارا به وجود دو زیرنوع شخصیت خودشیفته اشاره ای نشده بود. از این رو، بررسی حاضر در ادامۀ کارهای پیشین من در این حوزه است.
گابارد (۱۹۸۹ب) نیز همسو با همین خط فکری دریافت که ملاک های تشخیصی “رسمی” شخصیت خودشیفته، تنها افراد خودبین و خودستایی را توصیف می کنند که مدام در پی جلب توجه هستند؛ و از شناسایی “خودشیفته های کمرو با شکل کم سرو صدای خودبزرگبینی بازمی مانند که حساسیت شدیدشان به تحقیر، منجر به اجتناب جدی آنها از قرار گرفتن در کانون توجه می شود” (صفحۀ ۵۲۷). گابارد این دو زیرنوع را تحت عنوان شخصیت های خودشیفتۀ بی اعتنا و گوشبزنگ نامگذاری کرده است. اولی با توجه طلبی دائمی، فقدان همدلی با دیگران، و خودبینی توصیف می شد. دومی با بیش حساسی نسبت به واکنش های دیگران و گرایش به خودناچیزشماری مشخص می شود که آرزوی نهان نمایش خویش به شیوه ای خودبزرگبینانه را پنهان می سازد (صفحۀ ۵۲۹).
مسترسون (۱۹۹۳) نیز تقریباً زیرنوع های مشابهی از شخصیت خودشیفته را ترسیم نموده است. نوع نمایشگر او افرادی را شامل می شود که خودبزرگبینی خود را به رخ دیگران مهم شان می کشانند، و نوع مخفی او دربرگیرندۀ افرادی است که تسلیم دیگران آرمانی شده هستند و خیالپردازی های خودبزرگبینانۀ خود را از طریق چنین ارتباطی به طور نیابتی محقق می سازند.
بااینکه (DSM-IV (۱۹۹۴ اشاره ای به چنین زیرنوع هایی نمی کند، ولی به این اشاره می کند که برخی بیماران خودشیفته “حقارتی را به نمایش می گذارند که خودبزرگبینی شان را پنهان و از آن محافظت می کند” (صفحۀ ۶۵۹). آنها ممکن است به سوی کارکردهای اجتماعی سطح پایین بروند تا از خطر شکست در موقعیت های رقابتی اجتناب کنند. ترکیب این عقب نشینی اجتماعی و حقارت دفاعی در تضاد آشکار با تصویر معمولاً پرمدعا، توجه طلب، و محق افراد خوشیفته قرار دارد.
سرانجام، هانت (۱۹۹۵) خودشیفتۀ خودنامطمئنی[۵] را توصیف می کند که خودبزرگبینی اش پنهان است و احساس شرم شدیدی را از فاش شدن آن احساس می کند. تقلاهای همه توان این افراد خودهمخوان نیست و ادعا می کنند که طرفدار برابری انسانها هستند. برخلاف خودشیفتۀ آشکار که دائماً از کوره درمی رود، خودشیفتۀ خودنامطمئن مغرورانه به شکست های معمول بی اعتنایی می کند. آنها نامتأثر از مشقت های لحظۀ حال، در آینده سیر می کنند؛ پیوسته بر امیدی واهی تکیه کرده (اختر، ۱۹۹۶؛ مِهلر و آرجنتیری، ۱۹۸۹)، و بدون تلاشی در جهت دستیابی (به خواسته ها)، به انتظار رویدادی می نشینند که همه چیز را دگرگون کند:
اضطراب اختگی در مردان، و ترس از فقدان، یا ازدست دادن عشق در زنان برجسته است. دستکم در مردان، در هر دو زیرنوع، احساس رابطۀ خاص با مادر بر پایۀ بت شدن توسط او مطرح است. خودشیفتۀ آشکار احساس می کند که تعارض ادیپال را برده است. خودشیفتۀ خودنامطمئن نیز ممکن است چنین احساسی داشته باشد، اما این فقط ترس از پدر حسود و هنوز خطرناک را در او بیشتر می کند (صفحۀ ۱۲۶۰).
طرح این تعارضات “سطح بالا” (کرنبرگ، ۱۹۷۵)، که اغلب در توصیف شخصیت خودشیفته مغفول باقی می مانند، مشخصۀ اصلی توصیف هانت بود. بااینحال، او تلاش کمی در جهت مرتبط ساختن نیمرخ خودشیفتۀ خودنامطمئن با پیشینۀ پراکندۀ موجود در این زمینه، و افتراق این نشانگان از اختلالات شخصیت وسواسی و اسکیزوئیدی کرد که به لحاظ پدیدارشناختی مشابه آن بودند. این کاستی ها در مقالۀ حاضر جبران شده اند.
نیمرخ بالینی
از درآمیختن پیشینۀ موجود با مشاهداتی که در کار رواندرمانی و روانکاوی داشته ام (اختر، ۱۹۹۱؛ ۱۹۹۲؛ ۱۹۹۴؛ ۱۹۹۶؛ ۱۹۹۹) نیمرخ ترکیبی خودشیفتۀ کمرو به دست آمد.
خودشیفتۀ کمرو نیز همچون خودشیفتۀ متداول جاه طلب، درجستجوی همه توانی، درگیر خیالپردازی های عظمت و شهرت، فاقد همدلی با دیگران، و دچار نقص در ظرفیت برقراری روابط ابژۀ عمیق است. او آرزومند پذیرش همۀ آدمها، تحسین دیگران، و شناخته شدن گسترده است. خودشیفتۀ کمرو نیز همچون همتای شناخته شده ترش بر این باور است که بی همتاست و تنها توسط دیگر افراد خاص و والا مقام قابل درک است. بااینحال خودشیفتۀ کمرو برخلاف خودشیفتۀ معمول، باورها و بلندپروازی های خودبزرگبینی خویش را به شدت مخفی می سازد. او خجالتی، و به موفقیت اجتماعی بی علاقه به نظر می رسد. درواقع، او ممکن است کسب پول و مادیات را به دیدۀ حقارت نگاه کند.
خودشیفتۀ کمرو وجدان سختگیرتری از خودشیفتۀ معمول دارد. او معیارهای اخلاقی سطح بالایی دارد و نسبت به لغزش های اخلاقی کمتر آسیب پذیر است. او بیش از همشیر پدیدارشناختی خودنمای خویش، افسوس زجرآور و تاریکی بر تخطی های ادیپال و نیز ناتوانی در همدلی با دیگران می خورد. بااینکه او قادر به دلواپسی حقیقی نسبت به دیگران نیست، همیشه برایشان مفید فایده است. برخلاف خودشیفتۀ معمول که پس از استفاده از دیگران در جهت اهدافش آنها را دور می اندازد، خودشیفتۀ کمرو قادر به احساس قدردانی و جبران کردن برای دیگران است. وجدان سختگیر مسئول این مشخصه، خودبزرگبینی و جاه طلبی وی را نیز پنهان می سازد. برخلاف خودشیفتۀ معمول که در مواجهه با عیب های خویش احساس حقارت می کند، خودشیفتۀ کمرو از آشکار شدن جاه طلبی و خودبزرگبینی خود شرمگین می شود. درواقع، او جاه طلبی خویش را با ایفای “نقش زیردست” در ارتباط با کسی که خود مخفیانه موفقیت وی را مهندسی کرده است، به طور نیابتی محقق می سازد.
خودشیفتۀ کمرو که لجام محکمی بر آرزوی مورد توجه قرار گرفتن خویش بسته است، نسبت به عکس گرفتن به طور خاصی احساس معذب بودن می کند؛ توجه دوربین عکاسی ناگهان ایگوی او را غرق در نمایشگری بدوی کرده و موجب اضطراب شدیدی در وی می شود. او باوجود اشتیاق به شناخته شدن، تنها ماندن در جمع های اجتماعی را ترجیح می دهد. بااینحال این کم حرفی خاصیت دیگری هم برای خودشیفتۀ کمرو دارد. با این کار، ضعف او در برقراری روابط عمیق به راحتی بر دیگران آشکار نمی شود. مشکلات زندگی جنسی و زناشویی او که تا حد زیادی نتیجۀ درخودفرورفتگی مزمن و نیز تخطی های مخفیانه و به زحمت مبدّل شدۀ سدّ زِنای با محارم است، نیز مدت ها بدون جلب توجه ادامه می یابد.
به لحاظ شناختی، خودشیفتۀ معمول به طرز تأثیرگذاری دانا، بااراده، و خودرأی تصور می شود. خودشیفتۀ کمرو درمقابل، خیالباف، فراموشکار، کمی حواسپرت، و ناتوان در پیشبرد یک گفتگوی عقلانی مستمر با فردی دیگر به نظر می رسد. بااینحال، خودشیفتۀ کمرو در حلقۀ همراهان نزدیک که دسترسی پذیری تحسین التیام بخش تضمین شده است، می تواند درونیاتش را بیرون بریزد و به خودِ راویِ سرکوبشده اش اجازۀ ظهور دهد. درواقع، خودشیفتۀ کمرو بیش از همتای بی مهابایش نسبت به این نوع وابستگی آسیب پذیر است. تناقض ظاهری میان کم حرفی فراگیر از یک سو، و پرحرفی با معدود افرادی گزینش شده از سوی دیگر، به سبب مکانیزم زیربنایی دونیمسازی است که دو جنبۀ شخصیت آنها را از یکدیگر جدا نگه می دارد.
تشخیص افتراقی
لازم است این شکل به خصوص از اختلال شخصیت خودشیفتۀ توصیف شده از اختلالات شخصیت وسواسی و اسکیزوئید افتراق داده شود. هر دو شخصیت وسواسی و خودشیفته خودآرمانی سطح بالا، کمالگرایی، و نیاز شدید به کنترل نشان می دهند (اختر ۱۹۸۹؛ اختر و تامسون، ۱۹۸۲؛ کرنبرگ، ۱۹۷۵). خودشیفتۀ کمرو مثل وسواسی ها، فروتن، محتاط، به لحاظ هیجانی بازداری شده، و به لحاظ اجتماعی کم حرف است. بااینحال، این افراد برخلاف وسواسی ها، خودبزرگبینی پنهان، همدلی محدود با دیگران، سبک زندگی بی فایده، بی اهمیت شمردن جزئیات، و آسیب پذیری نسبت به خیالپردازی نشان می دهند.
افراد خودشیفته و اسکیزوئید هر دو اندیشه ها را بر افراد ترجیح می دهند و ریشه مندی محکمی در وجود بدنی خویش ندارند (اختر، ۱۹۸۹؛ باخ، ۱۹۷۷ب؛ کرنبرگ، ۱۹۷۵). خودشیفتۀ کمرو همچون فرد اسکیزوئید، درخودفرورفته، خجالتی، به لحاظ اجتماعی مردد، و فاقد خودانگیختگی هستند و با نقشه های محرمانه و پنهانی پیش می روند. بااینحال، خودشیفتۀ کمرو برخلاف فرد اسکیزوئید، جاه طلب و در نهان خوشبین است، و تحت فشار خودبزرگبینی پنهانش افزایش می یابد، نه اینکه به حالات بی ابژۀ پوچی روانی پسروی کند. خودشیفتۀ کمرو در مواجهه با دلسردی از دیگران و/یا آسیب به عزت نفس “خیالپردازی های گذاری[۶]” (وُلکان، ۱۹۷۳) پناه می برد، که داستان های خیالی و بیشتر پیش پاافتادۀ شکوه شخصی را شامل می شود که با هدف خودالتیام بخشی به لحاظ روانی فراخوانی می شوند. افراد اسکیزوئید معمولاً فاقد توانایی التیام خویش تحت چنین شرایطی هستند.
نقطه نظرات
درحالیکه مطالب پیشگفته وجود نشانگان خودشیفتۀ کمرو را ثابت می کند، به نظر می رسد چیز زیادی دربارۀ شیوع واقعی آن نمی دانیم. استفاده از ضمایر مردانه در سرتاسر این مقاله، صرفاً به دلیل سهولت نگارشی بوده و به این معنا نیست که تمامی خودشیفته های کمرو مرد هستند. من در بیماران مرد و زن با این نشانگان مواجه شده ام؛ هانت (۱۹۹۵) نیز به چنین بیمارانی از هر دو جنس اشاره کرده است. اگرچه این نشانگان در بافتی از تماس درمانی نیرومند راحت تر تشخیص داده می شود، بااینحال این تشخیص به افرادی که تحت چنین درمانی قرار می گیرند، محدود نمی شود. خودشیفته های کمرو ممکن است با شکایت های افسرده خویی، بازداری های نامعلوم، و خودبیمارانگاری سراغ روانپزشکان برود، و گاهی ممکن است توسط همسران درماندۀشان کانون توجه بالینی قرار گیرند. جنبۀ دیگر همه گیریشناسی این نشانگان وابسته به فرهنگ است. از آنجاییکه الگوهای تربیتی کودکان نقشی حیاتی در ابراز یا سرکوب جاه طلبی افراد دارد، ممکن است فرهنگ هایی که تأکید زیادی بر فروتنی دارند، با شیوع بیشتری در نوع نوع کمروی شخصیت خودشیفته نسبت به نوع خودستای آن همراه باشند. مشاهدات پیشین من در این زمینه که ریاضت طلبی خودشیفته (اختر، ۱۹۹۲، صفحۀ ۶۳) ممکن است تظاهر شایعتری از شخصیت خودشیفته در فرهنگهای شرقی باشد، مطابق با این بافتار است.
ترسیم نشانگان خودشیفتۀ کمرو تأکیدی بر محوریت مکانیزم های دونیمسازی در شخصیت های خودشیفته (اختر و تامسون، ۱۹۸۲؛ باخ، ۱۹۷۷ب؛ کوپر، ۱۹۸۹الف؛ کوپر و رونینگشتام، ۱۹۹۲؛ کرنبرگ، ۱۹۷۰؛ ۱۹۷۵؛ وُلکان، ۱۹۸۲) و نشاندهندۀ خود مجزاشدۀ آنهاست. همچنین ما را متوجه این موضوع می سازد که ملاک های تشخیصی منحصراً وابسته به نشانه های آشکار، از تشخیص خودبزرگبینی خودشیفت های که صرفاً دفاع های علیه آن به لحاظ بالینی آشکارند، بازمی مانند. برعکس، توصیف ارائه شده از خودشیفتۀ کمرو در اینجا، هم براساس نشانه های آشکار، و هم بر پایۀ سازه های عمیقتر و زیرین است. با این چشم اندازه گسترده، پدیده های روانی متعدد و حتی متضاد در نیمرخ بالینی ای جای می گیرند که نسبت به درک حاصل از چک لیست های رفتاری به ماهیت پیچیدۀ انسان نزدیکتر است؛ تنها با چنین دیدگاهی است که می توان بروز گاه گدار پوشش هیستریک بر هستۀ اسکیزوئید (فربرن، ۱۹۵۲ب)، و همبودی دروغگویی مصلحتی (توباک، ۱۹۸۹) با اعتقاد به اخلاقی بودن خویش در افراد پارانوئید را درک کرد. این نه تنها شالوده های نظری استوارتری از پدیدارشناسی این اختلال ارائه می دهد، بلکه بالینگر را نیز هم برای ایفای نقش “مکمل آینه ای” خود که باخ به آن اشاره کرد، آماده می سازد. آگاهی درمانگر از خود دراصل دوبخشی این افراد، بررسی بیشتر را ترغیب و از تشخیص اشتباه جلوگیری می کند.
بالینگر از این آگاهی نیز بهره مند خواهد شد که ضعف روانشناختی، خودبیمارانگاری، مدارای بی مورد، انتظار دائمی برای پیش آمدهای جادویی (اختر، ۱۹۹۶؛ آنجل، ۱۹۳۴؛ مِهلر و آرجنتیری، ۱۹۸۹؛ پوتامیانو، ۱۹۹۲)، و حقارت اغراق شده، اغلب خودبزرگبینی، همه توانی، و خودآزاری [۷] را می پوشانند. آگاهی از این مجموعۀ دفاعی توانایی همدلی او با اولویت های زیربنایی و احتمالاً برخاسته از تعارض بیمار را افزایش می دهد. تلاش های تفسیری، در ابتدا معطوف به نیاز مضطربانه به چنین دفاع هایی است، و سپس می توان به خیالپردازی های پنهان خودشیفته وار و خودآزارانه پرداخت.
سرانجام، پذیرش اینکه برخی بیماران خوشیفته شدیداً کمرو هستند، درهای سبب شناسی چالش برانگیزی را بر روی حوزۀ تحقیق و بررسی باز می کند. برای نمونه، آیا تعارض میان تمایلات و بازداری های نمایشگرانه ناشی از تربیتی است که در آن شهرت خواستنی و فروتنی فضیلت است؟ یا این تنش از کشمکش میان آمادگی برنامه ریزی شده و ذاتی برای کمرویی از یک سو (کاگان، ۱۹۸۴؛ تامس و چِس، ۱۹۷۷)، و از سوی دیگر فشار اکتسابی از جانب محیط برای پذیرشی شاخص برمی خیزد؟ یا ترکیبی از این دو فرضیه مطرح است، یا حتی تبیین های پیشین ملاحظات کافی (مثلاً عوامل فرهنگی) را لحاظ نکرده اند؟
درحالیکه پاسخ به چنین پرسش هایی در انتظار پژوهش های بیشتر است، به نظر می رسد پذیرش نشانگان خودشیفتۀ کمرو تلویحاتی در حوزه های سبب شناسی، تشخیصی، و درمانی و حوزه های مشابه داشته باشد.
پیوست:
[۱]Narcissism
[۲]God Complex
[۳] Mirror Complementarity
[۴] Masochistic
[۵] Diffident narcissist
[۶] Transitional fantasies
[۷] Masochism