وینیکات درباره ترس از فروپاشی روانی، بسیار هوشمندانه نوشته است. از نظر وینیکات، ترس به تجربیات گذشته فرد مربوط میشود. یعنی به زمانی که تروما باعث شوک و صدمه روانی شده است و فرد در آن زمان قادر به درک آن تجربه نبوده است. به بیان دیگر، اتفاق وحشتناکی رخ داده است. اما فرد نتوانسته است آن را تجربه کند. در حقیقت فروپاشی روانی قبلا اتفاق افتاده است. معمولا، افراد علیه ترس از فروپاشی، دست به دفاع میزنند. بنابراین، این ترس فقط در طول یک دوره تنشزا یا بعد از کمی پیشرفت در رواندرمانی، خودش را نشان میدهد. وینیکات از آن به عنوان ترس از فروپاشی سازمان ایگو یاد میکند.: “من نمیتوانم کنار بیایم”، “من نمیتوانم ادامه دهم” و “من در حال از هم پاشیدنم”.
به نظر میرسد، این معکوس آن چیزی است که فرآیند رسش خوانده میشود. فرآیندی که تا زمانی کار میکند که محیط تسهیل کننده وجود داشته باشد. به زبان دیگر، وقتی ما در طی دوران نوزادی رشد میکنیم، محیط، خودش را با ما انطباق میدهد، تا فرآیند رشد ما را تسهیل کند. وینیکات محیط تسهیل کننده را دربرگیرنده و نگه دارنده توصیف میکند، که یکپارچگی و ظرفیت رابطه برقرار کردن با دیگران را ممکن میسازد. وقتی ما خیلی کوچک هستیم، در وضعیت وابستگی مطلق به محیط تسهیل کننده قرار داریم. کاملا به کسانی که از ما مراقبت میکنند (معمولا پدر و مادر که به وسیله بهترین تصمیمگیری برای نوزاد به عنوان ایگو نوزاد عمل میکنند) وابستهایم. اما بعضی موقعها، والدین به دلایل گوناگون موفق به انجام چنین کاری نمیشوند. بنابراین، نوزاد با آنچه وینیکات آن را رنج نخستین نامید، مواجه میشود، که اساسا همان اضطراب بقا است. وینیکات این اضطرابها را این گونه توصیف میکند : بازگشت به وضعیت عدم یکپارچگی، که دفاع در برابر آن، از بین رفتن یکپارچگی است؛ تا ابد سقوط کردن با دفاع نگه داشتن خود؛ از دست دادن آنچه او سازش روانی-جسمانی مینامد و شکست در جاگرفتن روان در جسم که با دفاع شخصیت زدایی همراه است؛ از دست دادن حس واقعی با دفاع بهره برداری از نارسیسیسم اولیه، و در نهایت، از دست دادن ظرفیت رابطه گرفتن با دیگران به خصوص مراقبان اولیه و دفاع وضعیت اتیستیک و فقط ارتباط گرفتن با خود.
مطلب اصلیای که وینیکات بیان میکند، این است که تمام رنجهای نخستین که به ترس از فروپاشی منجر میشوند، قبلا اتفاق افتادهاند. فروپاشی قبلا رخ داده است، و روان ما شروع به دفاع از ما کرده است، تا جلوی چنین ضربه های روانیای را در آینده بگیرد. اما گذشته نمیتواند در گذشته باقی بماند. زیرا در ابتدا ایگو نیاز دارد که آن را در تجربیات حال خود جمع کند و تا حدی بر آن کنترل پیدا کند؛ یعنی در ابتدا، باید تجربه شود. در رواندرمانی این اتفاق، در انتقال باید رخ دهد. مخصوصا وقتی که شخص آسیب دیده، احساس کند که درمانگر به طریقی او را ناامید کرده است. به تدریج، آنچه بیش از حد تحمل بوده است، از طریق درک و پذیرش آنچه اتفاق افتاده است، در جای مناسب خودش قرار میگیرد.
بهبود روانی هنگامی میتواند رخ دهد که ما تشخیص دهیم، چه اتفاقی افتاده است؛ این میتواند در درمان رخ دهد یا زمانی که ما تجربهمان را از طریق یک کتاب، یک شعر یا یک نقاشی یا یک قطعه موسیقی درک میکنیم.
Fiona Gardner
۲۰۱۶