وینیکات اعتقاد داشت که بازی کردن، زیربنای خلاقیت و کشف خویشتن است. کل فرهنگ از جمله هنر، و همچنین علم، زمانی کامل‌تر درک و تحسین می‌شود و پرورش می‌یابد که به عنوان آنچه حقیقتا هست، درک شود: یعنی به شکل بسیار تحول یافته بازی کردن.

بازی کردن چیست؟

طبق گفته‌های وینیکات، بازی کردن، اول از همه چیزی است که در تداخل بین دنیای درونی و واقعیت بیرونی اتفاق میافتد. بازی کردن نه بطور کامل در تخیل ما، و نه براستی در دنیای خارج (یعنی هر آنچه از کنترل ما خارج است) رخ می‌دهد. بازی کردن در فضایی ایجاد می‌شود که در آن تخیل ما می‌تواند دنیای بیرون را بدون تجربه اطاعت، نهایت لذت یا اضطراب بیش از اندازه، شکل دهد. (او اشاره می‌کند که چگونه اضطراب می‌تواند همراه بازی کردن وجود داشته باشد اما هنوز اساسا لذت بخش باقی بماند. هر چند که “درجات خیلی شدیدی از اضطراب که غیرقابل تحمل است، بازی کردن را تخریب می‌کند.”).

مثال‌هایی از آنچه بازی کردن نیست:

بازی کردن پیرو بودن نیست. هنگامی که یک شخص، تحت فشار شدیدی برای عمل کردن به طریق خاصی، یا رعایت استاندار خاصی، یا  ثابت قدم بودن یا معنی دار بودن یا هر چیز دیگری باشد، بازی کردن اتفاق نمیافتد. (بر اساس تعریف، بازی کردن اجازه می‌دهد که خود “نمونه‌هایی” از واقعیت درونی یا شخصی را به دنیای بیرون بیاورد، تا به بخشی از واقعیت بیرونی، مطابق این “نمونه‌ها” شکل دهد.).

بازی کردن هیچ ربطی به ارضاء غرایز، ندارد. بلکه می‌توان گفت، بازی کردن نقطه اشباع خودش را دارد که به ظرفیت دربرگرفتن تجربه اشاره دارد. بازی کردن ارضای سائق‌های غریزی نیست بلکه یک فعالیت خلاق آزادانه است که در آن، فرد ظرفیت ماندن در حالت آزادی را دارد.

بازی کردن نمی‌تواند با اضطراب بسیار بالا  (یعنی ترس) همراه باشد. بازی کردن می‌تواند ترسناک باشد و مقدار زیادی اضطراب در خود داشته باشد. اما ترس و اضطراب اگر از یک مقدار خاص بیشتر شود، می‌تواند بازی کردن را از بین ببرد.”

بازی کردن چه کاری انجام می‌دهد؟

در ابتدایی‌ترین سطح، بازی کردن، تجربه یک “حالت غیر هدفمند” را فراهم می‌کند. فضایی از اعتماد و آرامش را ایجاد می‌کند که در آن نیاز به معنی‌دار بودن (برای دفاع کردن از خود) وجود ندارد. بنابراین، تداعی آزاد می‌تواند به بهترین شکل اتفاق بیافتد. طبق ادعای وینیکات، تنها در حالت غیرهدفمند، ارتباط برقرارکردن خلاق امکان پذیر است. بنابراین، هر چند که بزرگسالان خلاق (در هر فضایی که باشند) در مقایسه با نوزادان، دنیای خود را به شکل پیچیده‌ای متحول می‌کنند، با این وجود، بعضی اوقات، بزرگسالان نیز نیاز به کشف دوباره این “بی شکلی” دارند، و در هر صورت، زیربنای تمام کارهای خلاقانه ما در دنیا، این فضای امن (که در آن می‌توان انواع چیزهای غیر منطقی را بدون ترس از قضاوت شدن، ساخت) است.

” ارتباط برقرارکردن خلاق” از طریق بازی، که وینیکات آن را به عنوان جستجوی خود نیز می‌دانست (فعالیت خلاق به عنوان جستجوی خویشتن)، بدون “بازتاب” توسط فرد دیگر (برای مثال یک دوست)، به درک یکپارچه ای از خود منجر نمی‌شود. به گفته وینیکات، فقط هنگامی که افکار بی منطق ما پذیرفته شود (بازتاب داده شود) ما می‌توانیم پیدا شویم، یا وجود داشته باشیم.   

وینیکات برای توضیح این موضوع از مثال نوزادی استفاده می‌کند که در سال اول زندگیش بیشتر روزها چندین بار تشنج داشته است. وقتی مادر، نوزاد را پیش وینیکات آورد، او بارها نوزاد را روی پایش نگه داشت و به او اجازه داد درحالی‌که به طور مداوم گریه می‌کرد، کراواتش را بکشد، انگشتانش را گاز بگیرد و قاشقک‌های پزشکی را به زمین پرت کند. آخرین بار، در ابتدا نوزاد مثل همیشه گریه کرد اما بعد به گفته وینیکات:

” انگشتانم را به شدت گاز گرفت و این بار بدون احساس گناه، بازی گازگرفتن و پرت کردن را انجام داد و در حالی‌که روی زانوهای من نشسته بود، توانست از بازی کردن لذت ببرد. بعد از مدتی نوزاد شروع به بازی کردن با انگشت‌های پایش کرد. به این خاطر، جوراب‌ها و کفش‌هایش را درآوردم. بعد از آن برای مدتی نوزاد مجذوب آزمایش کردن شد. به نظر میرسید که او بارها و بارها در حال کشف و اثبات این است که هرچند قاشقک پزشکی را می‌تواند در دهانش بگذارد، پرت کند و گم کند اما انگشنانش را نمی‌تواند از جا درآورد. چهار روز بعد مادر آمد و گفت که کودک خیلی تغییر کرده است. دیگر تشنج نداشته است. من یکسال بعد کودک را ملاقات کردم و فهمیدم که از زمان آخرین مشاوره، هیچ علائمی نداشته است. کودک کاملا سالم، خوشحال، باهوش بود و رفتار دوستانه ای داشت، به بازی کردن علاقه زیادی داشت و رها از هرگونه اضطرابی بود.”

این مثال، نوعی از چیزهای (ترسناک) بی‌معنی‌ای را که نیاز به “بازتاب شدن” بدون قضاوت دارند تا یک زندگی خلاق امکان پذیر شود، را نشان می‌دهد.

این مثال همچنین، آغاز یک کشف بازیگوشانه را نشان می‌دهد که تداعی خلاق نمونه‌هایی از واقعیت درونی/شخصی با تکه‌هایی از دنیای بیرون است. به بیان دیگر، بازی که توسط یک دوست بازتاب داده شده است، خلق کردن و اعتبار بخشیدن به رابطه ای سه‌تایی (که رابطه ای معنی‎دار است) با دنیا است. برخلاف این، اطاعت، سرخوشی و ترس یا اضطراب مهار نشده، به شدت رابطه‌ای دوتایی هستند که شخص خلاق، و فضای بازی را تخریب می‌کنند.

در رابطه سه‌تایی با دنیا (یعنی رابطه خود، با نمونه هایی از واقعیت درونی، و تکه هایی از حقیقت بیرونی)، در محیطی قابل اعتماد و آرام که در آن بازی فرد توسط یک دوست پذیرفته و منعکس می‌شود، فرد می‌تواند به عنوان یک واحد (یعنی به عنوان یک کل) وجود داشته باشد (نه به عنوان دفاع در برابر اضطراب بلکه به معنی من هستم، من زنده هستم، من خودم هستم).   

منبع


The creative Space of Play: D.W. Winnicott; http://onluminousgrounds.wordpress.com