مسایل مربوط به چارچوب، موضوع اصلی در انجام روانکاوی است. در درمانی که خوب پیش می ­رود، این مؤلفه ­ها مهم­ترین موضوع هستند ولی در بافتار کار از نظر دور می ­مانند. وقتی تغییری ناگهانی در چارچوب رخ دهد، ممکن است توجه ما به ناگهان معطوف مؤلفه ­هایی از زندگی بیمار و شیوۀ سازگار شدن او شود که پشت نقاب روزمرگی پنهان شده است. در مثالی که در ادامه ذکر می­ شود چنین تغییری در چارچوب، یا دقیق­تر اینکه در شیوۀ ارتباطی رخ داد که مؤلفه ­هایی از انتقال را نشان داد و بینش ­هایی در مورد مشکلات بیمار به ارمغان آورد. صرف­نظر از داشتن انتظارات مثبت از دیگران، روش سازگاری بیمار با مشکلات ارتباطی در زندگی بود و این نگرش به‌غایت افسرده­ کننده ­ای در رابطه با برخورداری ­های زندگی بدو بخشیده بود. من می­ دانستم که او با فنّاوری رایانه ­ای به‌خوبی سازگار شده است، امّا نمی ­داند که سرمایه­ گذاری این­چنین بر فنّاوری موجب شده که زندگی ­اش خالی از شوق و علاقه شود.

اتّفاقی که در تنها جلسۀ اسکایپی ­اش رخ داد، دفاع اصلیِ صرف­نظر از سرمایه­ گذاری بر انسان­ ها به دلیل ناتوانی­ شان در برآوردن انتظارات او و انتقالش نسبت به من را روشن کرد؛ انتقالی که باعث شده بود موقعی که به من وابسته شده بود تا اخگری از امید برای زندگی بهتر را برایش فراهم کنم، انتظاراتش از من را به حداقل برساند. این کشف غیرمنتظره زمانی رخ داد که روال معمول تحلیل چهار جلسه در هفته به‌صورت رودررو به یک جلسه تغییر پیدا کرد. زمانی­که روانکاو مجبور شد از اسکایپ بهره بگیرد، چون‌که بیمار در طی تعطیلاتی طولانی درخواست جلسه کرده بود.

سارا

سارا زنی پنجاه‌ساله بود و فرزندان جوانی داشت که یکی از آنها به وی نزدیک­تر بود. او در جوانی، پیش از اینکه برای بزرگ کردن فرزندانش بازنشسته شود، مشغول حرفه ­ای در زمینۀ فنّاوری بود. بااین­وجود، او به خاطر دلیل  دیگری نیز به زندگی خانه ­داری روی ­آور شد و آن تعارض با رئیس در مشاغل مختلف بود. پس از سال ­ها بی­ صداقتی و انکار از جانب همسرش که سارا را به خاطر فراهم نکردن ارضای جنسی مناسب سرزنش می­کرد، او از همسرش خواست که ترکش کند. زندگی مشترک بیست ­و پنج ساله ­اش پس از یک سال کش­وقوس به­طور رسمی خاتمه پیدا کرد، تقریباً یک سال پیش از جلسه ­ای که شرح خواهم داد. سارا پس‌ازاین طلاقِ توافقی ناگهان دچار افسردگی شدیدی شد و برای چند هفته در بیمارستان بستری گردید. او مصرف داروهای ضدافسردگی را شروع کرد و برای ادامۀ روان­درمانی با من مرخص شد، درمانی که به‌زودی به چهار جلسه بر نیمکت افزایش پیدا کرد. اکنون دو سال است که زیر درمان روانکاوی قرار دارد. او با نگریستن به زندگی ­اش تا آن زمان، می­خواست به چرایی کنار آمدن با رفتار ناشایست، خیانت­های همیشگی، سال­ ها مال­اندوزی پنهانی همسرش و ازخودگذشتگی یک­طرفه به‌نحوی‌که هنگام طلاق همه ­چیز به نام او بود، بپردازد.

پدر سارا پیش از تولّد او به خاطر افسردگی بستری شده بود، زمانی­که نمی­ توانستد به یاد آورد. توصیف سارا از پدرش مرا بدین اندیشه رهنمون شد (که به او هم گفتم) که به نظر می­رسد پدرش به آمیزه­ای از افسردگی شدید و مزمن (که نیازمند درمان با شوک برقی بود) و علایمی از شخصیّت دارای نقص ارگانیک دچار بوده است. او همواره سارا را از زندگی­ اش کنار می­ گذاشت و سارا احساس می­کرد که برای پدرش پذیرفته نیست. ردپای احساس پذیرفتنی نبودن سارا در خاطرۀ پوشانی(۱) دیده می‌شد که در آن دنبال پدر به زیرزمین رفته و دیده بود که پدرش مشغول کار روی چند پروژۀ الکترونیکی است. او از پدرش خواسته بود که اجازه دهد وی را همراهی کند یا دست­کم در مورد کاری که انجام می ­دهد با دخترش صحبت کند ولی پدر او را از خود رانده بود. بااین­وجود او علاقۀ خود به پدر را از دست نداد و مشتاق دریافت [محبّت] بیشتری از او بود. در نوجوانی او را فاحشه خوانده و به هیچ دلیلی به ولنگاری اخلاقی متّهم کرده بود. سرانجام در اوایل بزرگسالی دیگر با پدرش حرف نزد و رابطه ­اش را با وی قطع کرد. پدرش در سن جوانی از دنیا رفت. مادرش انسان ملایم­تر ولی سرد و بی­ عاطفه بود. خواهر بزرگ­ترش تا حدودی فرزند دوست­داشتنی بود، ولی سارا فکر نمی ­کرد که وضع خواهرش از او بهتر بوده باشد.

سارا اکنون دو سال است که تحلیل می­ شود؛ تحلیلی که همیشه به‌صورت رودررو و بر نیمکت انجام می ­شود. او به‌موقع در جلسات حاضر می­ شود و به‌ندرت پیش می­ آید جلسه­ ای را از دست دهد که آن‌هم نه به خاطر تعطیلات بلکه به خاطر مقتضای اجباری پیش می ­آید. او برای یک ملاقات طولانی آخرهفته با خواهرش در آریزونا برنامه ­ریزی کرد؛ ملاقاتی که می­خواست طی آن جلوه­ های مشترک یا متفاوت کودکی ­شان را مورد کنکاش قرار دهد. بااین­وجود، نمی ­خواست جلسۀ تحلیلش را از دست دهد. لذا پرسید که آیا می­ توانیم از طریق تلفن یا اسکایپ جلسه داشته باشیم. من جمعۀ پیش از مسافرتش درخواست سارا برای تماس اسکایپی را پذیرفتم و بدین ترتیب او دوشنبه در زمان جلسۀ تحلیلش از آریزونا با من تماس گرفت. من این موضوع را تحسین کردم که او می­ خواهد استمرار تحلیلش را از مسافت دور نیز حفظ کند، ولی نمی ­دانستم که این جلسه برای او چه معنایی دارد یا چه جنبه ­ای از انتقال را آشکار می­کند.

جلسه

سارا سروقت با من تماس گرفت. او بر صندلی کوچکی نشسته و رو به صفحه‌نمایش لپ­ تاپ قرار گرفته بود. من پیشنهاد کردم که صورتش را برگرداند تا جلسه با جلسات رودررو که بر نیمکت دراز می­کشید شباهت بیشتری داشته باشد. وقتی موقعیتش را تغییر داد، من تنها نیمۀ بالای صورتش را می­دیدم، ولی از او نخواستم که دوباره جابه­جا شود تا بتوانم چشم­انداز بهتری داشته باشم، زیرا فکر می­ کردم این سخت­گیری بی­ موردی است. من خود را در حال بازآفرینی جلوۀ همیشگی چهره و بدن او یافتم و نمی ­خواستم با این‌طرف و آن‌طرف کردن لپ­تاپ برای دستیابی به بهترین چشم­انداز زمان را هدر دهم. برای اینکه با حضور جسمانی او احساس پیوند کنم، این کار لزومی هم نداشت.

سارا شروع کرد و گفت که وقتی از خواهرش در مورد کودکی مشترک­ شان پرسیده  او گفته است که واقعاً نمی­ خواهد بیش از چیزهایی که قبلاً گفته [در مورد کودکی]  بداند. خواهرش تنها به پرسش­های خاصی پاسخ  داده و در مورد هیچ مسئله ­ای به‌تفصیل و به­ طور کامل بحث نکرده است.

سارا گفت: «من آخر هفته‌ رو با خواهرم و شوهرش گذروندم و چیزی که بین­شون در جریان بود رو دیدم. این سود چندانی برام نداشت. می­ ببینم که خواهرم به شیوۀ کاملاً متفاوتی [نسبت به من] مسائلی که با اونا بزرگ شدیم رو حل کرده. من به خاطر ترس از اینکه شوهرم ترک کنه بهش اجازه می ­دادم که منو له کنه. خواهرم تو زندگیش رابطۀ موازی­تری با شوهرش داره. اونا وقت زیادی رو با هم سپری نمی ­کنن و درخواست زیادی از هم ندارن. بااین­حال، وقتی نشسته بودم و اونا رو تماشا می­کردم، اوقات خوشی داشتم. برای مثال، من و خواهرم فقط برای اینکه خرید کنیم، خرید رفتیم و لحظات خوشی رو با هم سپری کردیم.

«این خیلی جالبه، ممکنه شما هم جالب بدونین. دیشب که داشتیم از فروشگاه برمی­ گشتیم، وقتی شوهرخواهرم چراغ‌قرمز رو نادیده گرفت و به چپ پیچید، اصلاً عصبانی نشدم». بدون دادوفریاد گفتم، «فکر کنم چراغ قرمزه». او وارد تقاطع شد و اهمیتی نداد ولی من داد نزدم و عصبانی نشدم. به‌آرامی گفتم که «چراغ‌قرمز رو رد کردی. این کار خطرکانه، شاید ماشینی از روبه ­رو بیاد». من در این موقعیت­ ها معمولاً داد می­زدم، ولی [این بار] خشمم را به‌خوبی کنترل کردم».

شنیدن این برای من تازگی داشت که او هنگام مسافرت عادت دارد که بر سر راننده داد بزند، هرچند که از جنبه­ های دیگر طغیان­ های خشم او آگاه بودم.

پرسیدم، «سر کسای دیگه­ ای جز شوهرخواهرت هم داد می­زنی؟»

پاسخ داد، «آره، همیشه سر شوهرم داد می­زدم و این بخشی از وجودم شد. دیگه مهم نبود که تو ماشین کی هستم، همیشه به رانندگی گیر می­ دادم. همیشه احساس می­ کردم که شوهرخواهرم از قصد این کارا رو می کنه. این قضیه با وجودم عجین شد. بااین­حال، از رانندگی بچه­ هام هم ایراد می­ گرفتم و اونا هم خیلی ناراحت می­شدن. الان دیگه ایراد گرفتن از رانندگی رو تو این شرایط ترک کردم. دیگه به بقیه نمی گم چجوری رانندگی کنن. احساس می ­کنم ترک این کار، تغییر چیزیه که بهش عادت داشتم و برای اولین بار متوجه شدم که می­ خواهم این میل رو کنترل کنم. من عادت­شکنی کردم. خیلی خوبه که تونستم در مورد این فکر کنم و بنابراین دیگه مجبور نیستم این کارو بکنم. الان بهتر می­تونم بفهمم که این کار چقدر آزاردهنده­ست».

حیرت خوشایندی به من دست داد، هم به خاطر اینکه او توانسته بود چیزهای تازه­ای دربارۀ خشمم بگوید و هم به خاطر اینکه شکل جدیدی از خودنگری(۲) را به نمایش گذاشت که باعث شده بود احساس کند که می­ تواند رفتارش را تغییر دهد. ما می ­دانستیم که طغیان ­های خشم او هم به رابطه با فرزندانش و هم به رابطه با همکاران در محل کار ضربه می ­زد. بااین­وجود، من چیزی نگفتم، چون او داشت به داستانش ادامه می­ داد.

سارا اکنون داستانی را از همان شب دربارۀ شام خوردن­ بازگو کرد. او با استفاده از تلفن حقّ پارک را پرداخت می ­کند که این زمان زیادی می­ برد و همراهانش آزرده می ­شوند. بااین­حال، مردی در مهمانی­ او را تحسین می­ کند که چطور توانست بر کاری دشوار غالب شود و آن را به انجام برساند. او گفت باوجوداینکه خواهرش مدام به او زنگ می­زده تا بپرسد که آنها کجا هستند و این تماس­ ها مانع تلاش او برای پرداخت حقّ پارک می­ شده، توانسته است که این تکلیف ناآشنا را انجام دهد.

سارا گفت، «نمی­ دونم وقتی برای استفاده از این فنّاوری­ ها اینقد حوصله دارم، چرا نسبت به رانندگی شوهرخواهرم کم­ طاقت بودم».

از نظر من، گفتن این داستان اشارۀ غیرمستقیمی به شیوۀ کاری جدید ما در امروز، یعنی استفاده از وسیلۀ فنّاورانه در زندگی تحلیلی­مان است.

گفتم، «امروز از فنّاوری اسکایپ استفاده می ­کنیم، در مورد این چه حسی داری؟»

سارا گفت، «من در مورد بخش­ های دیگۀ زندگیم به خیلی چیزها چسبیدم ولی در مورد فنّاوری تو گذشته نموندم. همیشه فکر می­ کردم که شما باید از فنّاوری استفاده کنین. خیلی از مردم در مقابل تغییر مقاومت می­ کنن. هیچ موقع از این چیزا نترسیدم چون همیشه در موردشون کنجکاو بودم، اینکه چجوری زندگی رو راحت­تر می­ کنن. به خاطر همین فکر می­ کنم همراه شدن با فنّاوری مهمه. اینکه می­ تونم باهاش کنار بیام حس خوبی بهم میده.

«جالبه، نه؟ من می­ تونم با این کنار بیام و باهاش سازگار بشم. ولی تو زندگی مشترکم مهارت­ های سازگار شدن برای حفظ عزّت­نفسم رو نداشتم. همۀ کاری که از دستم میومد تلاش ناامیدانه برای ساختن با زندگی بود که مؤثر نبود. من در حال انکار بودم. من دستگاه­ ها رو بهتر از آدما می­ فهمم. فنّاوری یا مفید هست یا نیست، یا سیاهه یا سفید، ولی انسان پیچیده و چندلایه ­ای­ هست. اگر کسی از نظرم بد باشه، نمی­ دونم چجوری باهاش کنار بیام. الان یاد گرفتم که فوراً داد نزنم و شما می­ بینین که فهمیدن اینکه می­ تونم خودم رو کنترل کنم، منو در مورد اینکه کلاً چجوری می ­تونم با زندگی کنار بیام، کنجکاوتر کرده».

«وقتی ازدواج کردم، هرگز در مورد این فکر نکردم که موریس (شوهرش) اصلاً به دستگاه ­ها [فّناوری] فکر نمی ­کنه. من همیشه با نوآوری­ های جدید رایانه­ ای همراه می­ شدم. این حوزه تنها جایی بود که جا پای محکمی داشتم. می­ خواستم به‌روز باشم و به همین خاطر هر دو سال یه بار یه رایانۀ جدید می ­گرفتم. نمی­ ذاشتم موریس جلوم رو بگیره. این تنها چیزی بود که من هویّتم رو توش حفظ کردم و اجازه ندادم که موریس نابودش کنه. من رایانۀ جدید رو می­ خریدم، چه دوست داشت و چه دوست نداشت. اون مخالفت نمی­ کرد ولی نمی­ خواست که چیزهای جدیدی یاد بگیره. من تونستم در این زمینه ادامه بدم و تغییر کنم، ولی جنبه ­های دیگۀ زندگیم اینجوری نبود. ارادۀ محکمی در این زمینه داشتم».

من فکر می ­کردم که این جلسۀ اسکایپی نه‌فقط از جنبۀ تداوم ارتباط­مان، بلکه از این نظر مهم بود که به او اجازه داد حوزه ­ای از توانمندی خود را به نمایش بگذارد.

من گفتم، «اینکه امروز تونستی با استفاده از اسکایپ سازگار بشی برات غرورآمیزه»

سارا با خنده گفت، «آره، همراه بچه­ هام خیلی از اون استفاده کرده بودم. ولی همیشه اونا به من زنگ می­ زدن و یاد نگرفتم که چجوری می­ تونم تماس بگیرم. امروز اولین باری بود که باید با کسی تماس می­ گرفتم ولی می­ دونستم که این کار چجوریه. مسلماً دوست داشتم امتحانش کنم. امّا خب این ساختمانی که توش هستیم وای­فای نداره. واقعاً نمی ­دونستم که چجور می­ تونم ارتباط برقرار کنم. ولی خب تونستم این کارو انجام بدم».

با تعجّب پرسیدم، «خب چجوری تونستی بدون وای­فای تو خونه از اسکایپ استفاده کنی؟»

سارا جواب داد، «فکر می­ کنم شبکه ­ای که بهش وصل شدم یه وای­فای عمومی برای کل مجموعه بود. این شبکه با اینکه روی گوشیم ثبت نشده بود ولی قابلیت اتصال داشت. شبکه الان وصل هست، با اینکه همیشه به‌سختی امکان اتصال پیدا می کنه. من تا وقتی‌که کارها به سرانجام نرسه تلاش می­ کنم. امروز کل این آپارتمان رو که خیلی هم بزرگ نیست گشتم تا جایی برای وصل شدن به اینترنت پیدا کنم. ماجرا اینه-من به موانع اجازه نمیدم که سدّ راهم بشن، ولی موقع ازدواج اجازه می­دادم که هر مانعی راهم رو سد کنه. خیلی جالبه که من اجازه ندادم که موانع فنّاورانه سدّ راهم بشن ولی دیگران همیشه مانعم بودند. من نمی­دونستم چجوری هویّتم رو حفظ کنم و لذا مجبور شدم با فنّاوری حفظش کنم. ولی اگه می­تونم در مورد فنّاوری خوب کار کنم باید بتونم برای خودمم هم کارهای بیشتری انجام بدم. باید از خودم مراقبت کنم و خودم رو باور داشته باشم. وقتی پای فنّاوری وسط باشه، باور دارم که درنهایت می­ تونم کار رو درست کنم و اون رو راه بندازم».

در همین حین ارتباط قطع شد. چند لحظه بعد سارا دوباره تماس گرفت. او فکر می­ کرد که ارتباط از طرف من قطع شده است نه از طرف خودش. امّا من مطمئن بودم که قطع ارتباط از جانب او بوده است. با این وجود، از حیرت خودم آگاه بودم که او چطور توانسته بدون داشتن وای­فای در آپارتمان خواهرش تماس بگیرد، هرچند که متوجه شدم ممکن است به شبکۀ عاریتی از آپارتمان دیگر یا شبکۀ عمومی مجموعه وصل شده باشد. پس از چند دقیقه فهمیدم که تعجّبم در مورد این قضیه، حیرت از این بود که با وجود اینکه بخش ­های زیادی از زندگی او و تصویرش از خویش معیوب و منقطع است، می ­تواند این کار را انجام دهد. با نگاهی به گذشته، در مورد عزم راسخ او برای حفظ ارتباط با خودم به تأمل فرو رفتم، انتقالی بافتاری(۳) که اغلب در پردۀ عدم اطمینان پنهان می­ شود و تردید او در مورد انتظار زیادی داشتن از دیگران را نشان می­دهد.

او ادامه داد: «به‌هرحال، فکر می­کنم که می­تونم از فنّاوری سر دربیارم. من همیشه با فنّاوری کار می­کنم حتا وقتی‌که بر وفق مرادم نیست. ولی سروکله زدن با آدما چیزی نیست که بلد باشم. من تو بچگی یاد نگرفتم که کنار بیام. ولی حتا تصوّر نمی­کردم که بتونم  از فنّاوری هم استفاده کنم. پدرم تو زیرزمین کار می­کرد و در تلاش بود تا تلویزیونی که رنگی نبود رو رنگی کنه. من اجازه نداشتم که زیرزمین باشم و نگاه کنم که پدرم چیکار می­کنه. همین باعث شد که مصمّم بشم تا خودم از کارش سر در بیارم و این کار رو ادامه دادم».

احساس کردم وقتی سارا موقع تعطیلات در خانۀ خواهرش درخواست جلسۀ اسکایپی کرد، ورودم به زندگی ­اش را خیرمقدم گفت. احساس کردم که سارا ورودم به یک «زیرزمین» را خیرمقدم گفت، جایی که مانند پدرش احساس شایستگی می­ کرد ولی برخلاف او مجبور نبود مرا بیرون کند. من این اتّفاق را نوعی همسان­سازی اصلاحی(۴) با پدرش دیدم و بازآفرینی آن را در قالب انتقال تجربه کردم.

«بااین­وجود، نمی ­تونستم با آدما اینجوری کنار بیام و در سروکار داشتن با دستگاه ­ها اعتماد­به ­نفس بیشتری داشتم. به نظر می­رسه که باید بتونم این توانایی رو به رابطه با آدما هم منتقل کنم و از رفتارهایی که کارساز نیستن آگاه­تر بشم. الان دارم به این فکر می­ کنم که چطور می­ تونم این کارو بکنم. من عادت نداشتم به این فکر کنم که چطور با آدما سروکله بزنم. به همین خاطر کار کردن با فنّاوری جزیی از وجودم شده و ولی کار با آدما نه. این خیلی عجیبه».

«گمان می­ کنم گفتۀ خواهرم که نمی­ خواد دیگه چیزی در مورد بچگی­مون بدونه روشن­تر میشه. اون گفت که اتّفاق­ هایی که تو خونه­ مون افتاده بود ربطی به شخصیت الانش نداره. شیوۀ مقابلۀ اون انکار مسائل بود. من این کارو نکردم. برام عجیبه که من کنجکاو هستم و خواهرم نه. اون نمی­خواد که گذشته الانش رو خراب کنه ولی من فکر می­ کنم باید گذشته رو فهمید تا الان خراب نشه. توانایی خواهرم در اهمیّت ندادن به اتّفاق­ هایی که افتاده، شیوۀ مقابلۀ اون هست. می­ بینم که این شیوه برای سازگار شدن با فنّاوری کارساز نبوده و همچنین تلاش من هم در جهت انکار، گره ­ای از زندگیم باز نکرده. جالبه که ما تو یه خونه بزرگ شدیم ولی دیدگاه­ های خیلی متفاوتی داریم. سنمون خیلی اختلاف نداره، تجارب­مون مثل هم بوده و مدّت زمان نسبت مشابهی رو تو اون خونه سپری کردیم، ولی چطور میشه که هر کدوم دیدگاه و شیوۀ مقابلۀ متفاوتی برای زندگی انتخاب کردیم؟»

من گفتم، «جالبه امروز فهمیدی که استفاده از اسکایپ مثالی برای اینه که تو با فنّاوری سازگاری و احساس می­ کنی از نظر مقابلۀ هیجانی با آدما سازگاری نداری».

او تأیید کرد: «درسته. در مورد فنّاوری آدمی قوی ­ای هستم ولی نمی ­تونم با آدما کنار بیام که این مهم­تر از فنّاوریه. انسان به هر دو نیاز داره ولی باید یه سری مهارت­ های انسانی داشته باشم، به­خصوص در رابطه با جنبه­ های منفی آدما؛ مثل وقتی‌که از روی عمد یا ناخواسته بهم حمله می کنن. گمان می ­کنم که باید بیشتر به این قضیه فکر کنم، چون نه من و نه خواهرم خوب مقابله نکردیم. انگار همیشه منتظر موقعیت ­هایی بودم که مجبور بودم با اونا سازگار بشم. دیدم نسبت به دیگران جوری بوده که به راه افتادن جنگی بین منو یه مرجع قدرت انجامیده و نتونستم از پسش بربیام. دست­کم تو گذشته نتونستم. من مسائل رو نادیده می­گرفتم تا اینکه بلوایی درست می­ شد».

من گفتم، «داری میگی که تو گذشته به انکار متوسّل می­ شدی، مثل خواهرت»

او گفت، «بله درسته. خب، هم اینجوریه و هم نیست. من می ­جنگیدم ولی اون چشماش رو روی مسائل می ­بست و اجازه می­ داد که با زیر پا گذاشتنش پیروز بشن. او هنوزم مثل کبک سرش رو زیر برف می­ کنه ولی من اینجوری نیستم. او رویکرد مخالفی داره. اون می ­ترسه و گوشه ­ای قایم میشه. اون تا جایی که می ­تونه خودش رو جمع می ­کنه. ولی من عکس اونم. من از گوشه میام بیرون. راهم رو باز می­ کنم و فریاد می­ کشم. منم راه به جایی نمی ­برم ولی من می­ جنگم و اون فرار می ­کنه. آدما ترجیح میدن که تو فرار کنی. من همیشه می ­جنگم، حتا موقعی که از جنگیدنم آگاه نباشم. برای مثال، در جنگ با موریس پیروز نشدم. او کنترل بیشتر و بیشتری به دست آورد. من جنگیدم ولی اون به‌مرور کنترل بیشتری به دست آورد. واقعاً موفّق نبودم».

گفتم، «جلسۀ امروزمون تموم شد».

او نشست و گفت، «خب فکر می­ کنم که لازمه در مورد همۀ اینا فکر کنم، فردا می­ بینمتون. ممنون».

بعد سارا با شوق غیرمعمولی تماس اسکایپی را پایان داد.

بحث

در این مثال، «ورود سرزدۀ» چارچوب جدیدی را به کارمان مشاهده کردیم که تبدیل به فرصتی جهت برقراری ارتباط  شد و جنبۀ تازه­ای از شخصیّت سارا را معرفی کرد. تا پیش از این جلسه، من متوجه شده بودم که استفادۀ او از فنّاوری و آموزش در حوزۀ فنّی که هم به ­طور رسمی و هم داوطلبانه بدان مشغول بود، حوزه­ه ای شایستگی و حتی می­ توان گفت حوزه­هایی از زندگی ­اش تلقی می ­شود که بیشترین اشتیاق را نسبت بدان دارد. بااین­وجود، نقش جبرانی این علاقۀ فنّی یا این موضوع که علایق پیش­گفته تنها حوزه ­ای از شخصیّت اوست که به واسطۀ روش مقابله­ ای جنگیدن و تسلیم شدن از بین نرفته است را نفهمیده بودم. استفاده از اسکایپ به­ طور ناگهانی و غیرمنتظره، دری تازه را بر این حوزه از سازگاری او گشود. این بینش جدید درنهایت به روشن شدن مسیری انجامید که باعث شده بود او تمام جنبه­ های سرمایه­ گذاری مثبت خویش را به خاطر [دریافت] حس ناقص بودن از طرف پدر، نبود حمایت از جانب مادر و ماندن در قلمرو محصور حرفه ­ای که در نهان نشان از میل به فهمیدن علایق پدرش داشت، ببازد. اگر نتوانسته بود توجه پدر را دریافت کند، دست­کم قادر بود که مسایل مورد توجه او را دریابد و زمانی­که روش­ های دیگر برای برقراری ارتباط شکست خورد، از این ابزارها برای خوشنود ساختن دیگران استفاده کند. امّا با این کار، با پدرش و کناره­ گیری او از روابط همسان­سازی کرده بود.

سارا در جلسات رودررو به پیگردی پرسش­هایی پرداخت که ظاهراً برای نخستین بار برایش مطرح شده بود، ولی بودن هیچ­گونه حس پیوند عاطفی. بااینکه جنگیدن اینقدر ناکام­ کننده است، چرا او همیشه می­ جنگد؟ حتی تلاشش برای وارسی این مسائل در تحلیل به شکلی فروکش کرد که بیانگر نقصان سرمایه­ گذاری او بر همه ­چیز بود. ما در این مورد به اتّفاق­ نظر رسیدیم، و هیچ ­چیز نتوانست حفاظ عاطفی او را بشکند. تنها در این جلسه بود که فهمیدیم او چطور در تمام زندگی­ اش مشغول جبران بوده است. او می ­دانست که از فنّاوری لذّت می­ برد، ولی هیچ­کدام از ما نقشی که فنّاوری به­ طور پنهان در حفاظت از توانایی سارا برای علاقه­مندی به زندگی ایفا می ­کرد یا شیوۀ استفاده او از آن، به شکلی که وی را قادر به تداوم مبارزه به شیوه ­ای غیرانطباقی می ­کرد را نفهمیده بودیم.

در این جلسه نه‌تنها به بینش دست یافت، بلکه با تکرار چندبارۀ کشف جدیدش طی جلسه اشتیاقش نسبت به موضوع بیشتر شد و حس هیجان­زدگی من به خاطر مشاهدۀ این کشف ناگهانی فزونی گرفت. این تغییر عاطفی در طی چند جلسۀ رودرروی بعدی تداوم داشت. وقتی این حالت عاطفی ناگزیر فروکش کرد، او با این پرسش دست­ به­ گریبان شد که چرا نمی­ تواند بر چیزهای مختلفی مثل مسافرت که می­ توانند موردعلاقه ­اش باشند، سرمایه ­گذاری کند.

تا پیش از این جلسه، سارا رهبری مرا پذیرفته بود و تفسیرهایم در مورد اینکه چیزی مانع پرداختن و درگیر شدن در زندگی می ­شود یا در مورد اینکه خشم ویرانگرش به بهای روابط تمام می­ شود را می ­پذیرفت، ولی موافقت او در سطح کلامی و با گفتن این جمله بیان می­ شد که «خودمم همچین فکری می ­کنم». بینش ­های دیگری هم وجود داشت ولی او فقط زمانی­ بدان­ ها دست می­ یافت که شخص دیگری غیر من، یکی از فرزندان یا دوستانش، آن را مشاهده کند و سپس او می­ توانست آن بینش را در مورد خودش به کار گیرد.

سارا در جلسۀ اسکایپی به بینش مهمی دست یافت که محرّک آن ربط دادن پیروزی کوچک فنّاورانۀ در پرداخت حقّ پارک و استفاده از فنّاوری در جلسه از سوی من بود. این کار جریانی از خودنگری­ را به راه انداخت که کار پیشین و رابطۀ درمانی محکم­مان پشتوانۀ آن بود. این مشاهدات و همچنین انتقال [نسبت به من]، امروز کیفیّت به‌کل متفاوتی داشت. او در جلسۀ روانکاوی اسکایپی به‌جای اینکه در تصدیق اظهارات مربوط به جلسات پیشین بگوید «خودمم همچین فکری می­ کنم»، به صرافت افتاد و به خودش گفت، «متوجه شدم که یه جای کارم می ­لنگه، وقتی این شیوه کارساز نیست چرا دارم ادامه ­ش میدم؟» او کشفش در مورد عقب­گرد به فنّاوری را به مبحث مربوط به جنگیدن خشمگینانه تعمیم داد و آن را با شیوۀ گریز خواهرش مقایسه کرد. این آغاز مسیر اکتشافی جدیدی بود که او برای نخستین بار با بهره­گیری از قوۀ ابتکار خویش پیگیری کرد.

به نظر می ­رسد که بحث در مورد این پرسش که آیا استفاده از ارتباط تلفنی یا ویدئویی چارچوب روانکاوی را می ­شکند یا خیر، مسئلۀ اصلی را نادیده می ­گیرد. بسیاری از مسایل می­توانند چارچوب را به شکلی تغییر دهند که امکان انجام روانکاوی در آن وجود داشته باشد. فرایند تحلیل، خودش اصل است نه یک ابزار. موضوع اصلی بررسی همیارانه و ژرف در بافتار رابطه ­ای است که می­ توان در مورد آن تأمل کرد. اگر این اصل را بپذیریم، آنگاه این پرسش که «چطور این ابزار ارتباطی جدید در دل این روانکاوی بخصوص عمل می­کند؟» بیشتر دلربایی می­ کند. این جلسۀ اسکایپی واحد اصلاً مانعی ایجاد نکرد و علی­رغم اینکه من تنها نیمی از چهرۀ سارا را در صفحه‌نمایش می­ دیدم، پیشنهاد ارتباط ویدئویی اسکایپ باعث شد که نگاه ژرف­تری به مسایل داشته باشیم؛ نگاهی که پیش­تر از آن محروم بودیم. فنّاوری از جایگاهی که بخشی از چارچوب قلمداد می­ شد به محرّکی برای شروع کار تحلیلی جدیدی تبدیل شد که نقطۀ عطفی در تحلیل سارا بود.

پیوست


(۱) Screen memory

(۲) Self observation

(۳) Contextual transference

(۴) Reparative identification