به نظر می رسد که خطر مرگ اساسی ترین و همگانی ترین منبعِ ساختارهای دفاعی و انطباقی باشد. مرگ یک مسئله همگانی و ذاتاً حل ناشدنی است و اَشکال آگاه و ناآگاه اضطراب مرگ همواره حضور دارند. لذا، این دغدغه های عافیت سوز عوامل مهمی در شکل گیری تمام کژکاری های هیجانی در زندگی هستند. با توجه به چشم انداز هولناک مرگ در جهان امروزی، مسئولیت دستیابی به فهمی ژرف تر از تأثیرات جدی این تهدید، مهم و حیاتی جلوه می کند (به لیچلی، ۲۰۰۲ رجوع کنید).
در این راستا، مقالۀ حاضر بینش های جدیدی را ارایه می کند که محصول رویکرد ارتباطی به روان درمانی و روانکاوی۱ می باشد و اکنون رویکرد انطباق گرای نیرومند۲ خوانده می شود تا بر یکی از اساسی ترین ویژگی های اضطراب جهت گیری انطباقی نخستین۳ تأکید کند (لانگس، ۲۰۰۳). همانطور که رینی (۱۹۸۴)، اسمیت (۱۹۹۱، ۱۹۹۸) و دیگران بیان کرده اند، از آنجا که این رویکرد پارادایم جدیدی در روان درمانی پویشی و روانکاوی است – اصطلاحاتی که من به جای یکدیگر استفاده می کنم – در ابتدا ویژگی های متمایزکنندۀ این رویکرد را توصیف و پاره ای از یافته ها و بینش های جدید را در مورد موضوعات مرگ و اضطراب مرگ ارایه می کنم (لانگس، ۱۹۹۷، b1999، و ۲۰۰۲). از آنجا که این رویکرد انطباق محور است، این مسائل و دغدغه های کاملاً واقعی ازنظر بالینی به تفصیل بررسی شده اند و نتایج حیرت انگیزی به دست آمده است.
رویکرد انطباق گرای نیرومند
آنچه در ادامه می آید، چکیده ای از سازه های نظری و یافته های بالینی متقن در مورد رویکرد انطباق گرای نیرومند است (برای دیدن شواهد بالینی گسترده به لانگس، ۱۹۹۲، ۱۹۹۳، ۱۹۹۷، ۱۹۹۸، ۲۰۰۳ مراجعه کنید). جالب است که در این رویکرد، تمام مداخلات درمانگر باید به طور ناآگاه توسط محتوای روایت شدۀ پاسخ های بیمار تأیید شود. با توجه به اینکه تمام فرضیّه های رویکرد انطباق گرای نیرومند برخاسته از آزمایش بالینی مداخلات بر پایۀ اندیشه های نظری آنها بوده و بدین طریق تأیید شده است، گزاره های رویکرد انطباق گرای نیرومند دارای درجه ای از حمایت هستند که به صورت ناآگاه ابراز می شود. بااین وجود، این روش شناسی درنهایت مستلزم ارزیابی انسانی برای تأیید یا رد آن است و درنتیجه احتمال سوگیری در آن وجود دارد. البته، ازآنجاکه تصدیق [مداخلات] باید ناآگاه بوده و در قالب گفته های بیمار رمزگذاری شود، میزانی از ایمنی در کار است و این رویکرد انطباق گرا را کمک می کند تا در برابر بازنگری، رشد و گسترش گشوده باشد و بینش های تازۀ و محدودیت های خود در حوزۀ نظریّه و درمان را مشاهده کند (لانگس، ۲۰۰۳).
رویکرد انطباق گرای نیرومند بر شیوۀ جدیدی برای گوش دادن و فرمول بندی مسائل بیمار و مداخلات درمانگر استوار است (در ادامۀ مقاله توصیف شده است). این فرایند گوش دادن به منظور درک معنی آگاه و به ویژه ناآگاه گفته های بیماران و درمانگران در موقعیّت درمان طراحی شده است. این فرایند بر گفته های ناآگاه روایت شدۀ رمزگذاری شده یا تغییرشکل یافتۀ بیماران متمرکز است که از مداخلات درمانگران تبعیت می کند؛ مداخلاتی که منبعی برای برانگیزان ها۴ با رویدادهای هیجان اندود برانگیزاننده برای پاسخ های انطباقی ناآگاه بیماران می شوند. تفسیر دادن و مدیریت قواعد اساسی درمان بر رمزگشایی درون مایه های روایت شده، با بهره گیری از برانگیزان های آنها مبتنی است – فرایندی که رمزگشایی برانگیزان۵ خوانده می شود (در پاراگراف بعدی توضیح داده شده است). همان طور که بیان شد، فرایند گوش دادن برای مشخّص کردن اعتبار مداخلات ارایه شده، از درون مایه های مستتر در این روایت ها نیز استفاده می کند. درکل، تأیید [مداخلات] بهواسطۀ ظهور درون مایه های مثبت و عدم تأیید آنها به واسطۀ درون مایه های منفی مشخّص می شود (لانگس، ۱۹۹۲، ۱۹۹۳، ۲۰۰۳).
ثمرۀ قابل توجه این تلاش ها شکل گیری مجموعه ای از مداخلات شفابخش و عمیقاً بینش افزا که همواره تأیید رمزگذاری شده کسب می کنند و ردّ مداخلاتی است که چنین پاسخ هایی را دریافت نمی کنند. به علاوه، همسویی این مشاهدات بالینی، این رویکرد را سوق داده است تا وجود ذهن پردازندۀ هیجان۶ را مفروض بگیرد (لانگس، ۱۹۹۶، ۲۰۰۳).
ذهن پردازندۀ هیجان یک پودمان۷ ذهنی (دونالد، ۱۹۱۱؛ میچن، ۱۹۹۶) یا مجموعه ای از قوای ذهنی هستند که ظاهراً برای کمک به انسان تکامل یافته اند تا بتواند با معضلات محیطی هیجان اندود – که برانگیزان ها یا رویدادهای برانگیزان تروماتیک۸ خوانده می شوند – مقابله کند. رویدادهای محیطی به شکل گسترده ای تعریف شده است تا اتّفاقات طبیعی و اِعمال آسیب زا و به لحاظ هیجانی پریشان کننده از سوی موجودات دیگر- به خصوص انسان ها – را شامل شود. تهدیدهای درونی فرد، مثل افکار، خاطرات آگاه و نشانه های بیماری برانگیزان های ثانوی هستند، اگرچه نشانه های مشکلات جسمی خود می تواند تأثیری مشابه با رویدادهای بیرونی برجای گذارد. بااین وجود، پذیرۀ اساسی رویکرد انطباق گرا این است که همانند موجود سطح پایین تر، تکلیف اصلی ذهن انسان و مؤلفه های مرتبط با هیجان آن سازگار شدن با چالش های محیطی و بیرونی، به ویژه چالش هایی است که تهدیدی – بزرگ یا کوچک – را متوجه حیات فرد می کنند.
در بین این یافته ها و نتایج کارهای بالینی انبوه، مجموعهای شواهد نظری و بالینی وجود دارد که نشان می دهد نسخۀ بازنگری شدۀ مدل مکان شناسانۀ۹ نخستین فروید، ثمربخش ترین و در دردسترس ترین مدل ذهن است. این مدل بر پایۀ اختصاص محتوا و فرایندهای ذهنی به یکی از دو سامانۀ اصلی بنا شد که آگاه یا ناآگاه بودند. این اختصاص دادن بر این اساس انجام شد که محتواها و فرایندهای ذهنی موجود در آگاهی قرار دارند یا خارج از آگاهی، یا اینکه بر مبنای آگاهی عمل می کند یا خیر. ماحصل آن نوعی نقشه کشی برای دو مؤلفۀ ذهنی بود: ازنظر فروید، سامانه های ناآگاه۱۰ (UCS) و پیش آگاه-آگاه۱۱ (PCS-CS) و از منظر رویکرد انطباقی، سامانۀ آگاه و ناآگاه ژرف۱۲ (برای مقایسه این دو مدل مکان شناسانه به لانگس، ۲۰۰۳ مراجعه کنید).
قدرت تبیین کنندگی مدل انطباق گرای مکان شناسانۀ بازنگری شده از بسیاری جنبه ها بر مدل دوّم فروید برتری دارد، مدلی که [ذهن] را بر مبنای کارکردها طبقه بندی کرد و به مدل ساختاری۱۳ ایگو، اید و سوپرایگو انجامید (فروید، ۱۹۲۳). بسیاری از محدودیت های این مدل برخاسته از تمرکز درون-روانی بر گسترۀ آگاهی و بهویژه انطباق های ناآگاه با واقعیّت های بیرونی است. مدل انطباق گرا این فرایندها را مدنظر قرار می دهد. همچنین ساختارها و کارکرده ای اید، ایگو و سوپرایگو را برای هر دو سامانۀ ذهن پردازندۀ هیجان متصوّر می شود، امّا بر تفاوت های بارز بین ساختارهای تأثیرگذار در هر سامانه انگشت تأکید می نهد. مطالبی که در ادامه می آید، ازجمله آنهایی که به اضطراب مرگ مربوط هستند، عمدتاً بر مبنای این مدل مکان شناسانۀ جدید برای ذهن شکل گرفته اند. لازم به ذکر است که این مدل یک مدل ذهنی است که عملکردها و پویایی های آن در اصل روان شناختی هستند. البته ساختارهای مغزی و پویایی های الکتروشیمیایی زیربنایی نیز باید وجود داشته باشد، ولی این ساختارها در سطح طبیعت [زیست شناسی] عمل می کنند و موضوع بحث ما در اینجا نیست.
در آغاز باید یادآوری شد که مدل انطباق گرای نیرومند نیز با پیچیدگی های گریز ناپذیری دست به گریبان است. افزون بر دو سامانۀ عملیاتی بنیادی این مدل – سامانه های آگاه و ناآگاه ژرف که پیش تر ذکر شد – سامانه های پردازندۀ دیگری هم وجود دارند (لانگس، ۲۰۰۳). بنابراین تمام رویدادها و معانی هیجان اندود از طریق دریافت کننده های حسیِ ذهن پردازندۀ هیجان، بهویژه دریافت کننده های دیداری و شنیداری وارد آن می شوند. این مدل ادعا می کند که این محرک ها از سوی مرکز ترکیب کننده۱۴ (SC) دریافت می شود که داده های حسی خام را به واحدهای معنادار تبدیل می کند. این فرایند با سرعتی خیلی زیاد و بدون دخالت هشیاری جریان پیدا می کند و تحت تأثیر روان-پویشی قوی ای است. از همان آغاز، دفاع و خطا می تواند در هر مرحله از پردازش رویدادهای هیجان-اندودِ برانگیزان پیش رو نقش داشته باشد.
برای تداوم فعّالیت های دریافتی مهم، این درون دادهای ترکیب شده فوراً به مرکز تحلیل گر پیام۱۵ (MAC) ارسال می شوند؛ مرکزی که شاید اصلی ترین و قابل توجه ترین قسمت ذهن پردازندۀ هیجان باشد. کارکرد اصلی مرکز تحلیل گر پیام حفاظت از ذهن آگاه در برابر گران باری سامانه و وقوع کژکاری در فرایند انطباق است. مرکز تحلیل گر پیام با «مشخّص کردن» اینکه کدام رویدادها و معانی برانگیزان باید به هشیاری راه پیدا کنند و مورد ادراک و پردازش واقع شوند و کدام رویدادها و معانی از ورود به هشیاری بازداشته شوند و تحت پردازش ژرف ناآگاه قرار گیرند، این کار را به انجام می رساند.
مرکز تحلیل گر پیام دارای قابلیت تشخیص و پردازش این رویدادها به طور کامل را دارد و بدین ترتیب، می تواند رویدادهای تهدیدکنندۀ زندگی و رویدادهایی که تهدید بلافصلی را متوجه زندگی نمی کنند را از هم متمایز کند و به شیوۀ متفاوتی به آنها بپردازد. بهعنوان یک قاعده، برانگیزان های خطرناک به سرعت به هشیاری و سامانۀ آگاه فرستاده می شوند تا صرف نظر از میزان پریشان کنندگی و اخلال گر بودن شان، با پاسخی فوری مواجه شوند؛ درحالی که برانگیزان های خفیف تر با پاسخ های گزینشی تری رو به رو می شوند. این قاعده برای رویدادهای تروماتیک در کل و نیز برای هرکدام از معانی شخصی و همگانی آن کاربرد دارد. بنابراین ممکن است که یک رویداد کلی، به طور آگاهانه ثبت شود یا از ثبت آگاهانه آن ممانعت به عمل آید – که در این مورد صحبت از انکار ادراکی۱۶ یک رخداد کلی مطرح می شود. مرکز تحلیل گر پیام نیز شکل مشابهی از انکار را در رابطه با معانی گزینش شدۀ رخدادهای هیجان اندود موجب می شود؛ حتی اگر معانی دیگر امکان دسترسی مستقیم به آگاهی را پیدا کنند.
باید تصدیق کنیم که هیچ راهی پیش روی انسان نیست تا هنگامی که ذهنش در حال ممانعت از دستیابی هشیاری به رویداد یا معنای خاصی است، [نسبت به این فرایند] آگاهی هشیارانه ای داشته باشد – ما نمی دانیم چه چیزی را انکار می کنیم و این اتّفاق چه زمانی رخ می دهد. استفاده از این سازوکار همچنین موجب جلوگیری از بازیابی آگاهانۀ رویداد یا معنی انکارشده در آینده می شود – ثبت آگاهانه یکی از ملزومات اساسی برای این نوع یادآوری است. بااین وجود، معانی و تجاربی که دستخوش انکار ادراکی شده اند، وارد سامانۀ ناآگاه ژرف در ذهن پردازندۀ هیجان می شوند و در قالب تصاویر و درون مایه های روایتی رمزگذاری شده ای که این سامانۀ منتقل می کند، بازتاب پیدا می کنند (در ادامه توضیح داده می شود). انکار ادراکی در پاسخ دهی انسان به رویدادهای برانگیزان وابسته به مرگی که بدون دخالت هشیاری و به صورت ناآگاهانه ادراک و پردازش شده اند، نقش مهمی دارد.
در بافتار رویداد تروماتیک کلی، هر معنا و دلالت قابل توجه رویداد، چه شخصی و چه همگانی، توسط مرکز تحلیل گر پیام به طور مستقل ارزیابی می شود تا در مورد ورود یا عدم ورود هر معنا «تصمیم گیری» شود. مرکز تحلیل گر پیام از منابع شناختی و حافظه محور متنوّع و یک عنصر اضطرابی اساسی استفاده می شود – قدری انقطاع بالقوه در سامانۀ آگاه که معنای خاصی موجب آن شده است. بدین ترتیب، این مرکز برخی از معانی یک رویداد تروماتیک – عمدتاً آنهایی که گریزناپذیر یا نسبتاً تضعیف نشدنی هستند – را به جریان ثبت و پردازش آگاه واگذار می کند. به علاوه، معانی دیگر – عمدتاً آنهایی که عملیات های سامانۀ آگاه را مختل می کنند، به ثبت و پردازش در سامانۀ ناآگاه ژرف واگذار می شود. واگذاری دوّم، درکل اینگونه فهم می شود که رویداد هیجان اندود یا یکی (یا بیشتر) از معانی آن را به طور ناآگاهانه یا والایش گرانه ادراک می کند. نکتۀ مهم این است که یافته ها نشان می دهند که ثبت و پردازش در سامانۀ ذهن پردازندۀ هیجان، ثبت شدن در سامانۀ دیگر را بازداری می کند. درنتیجه، برخی از معانی رویداد برانگیزان در غیاب پردازش ژرف ناآگاه، به صورت آگاهانه پردازش می شود، درحالی که معانی دیگر به صورت ژرف و ناآگاه پردازش می شوند، بدون اینکه فعّالیت آگاهانه و هشیارانه ای بر آنها اِعمال شود.
با در نظر گرفتن پردازش مرکز تحلیل گر پیام از رویدادهای وابسته به مرگ، برخی از این رویدادها و انتخاب معانی آنها می تواند بهاندازۀ کافی فشارآور۱۷ یا به طرز منطقی عاری از تهدید باشد که اجازۀ ورود به هشیاری را پیدا کند. بااین وجود، بسیاری از معانی دردسرساز و قدرتمند وابسته به مرگ این کار را نمی کنند. در عوض، این معانی از طریق مرکز تحلیل گر پیام، بدون کم ترین میزان ثبت آگاه، برای ثبت و پردازش به سامانۀ ناآگاه ژرف فرستاده می شود. این بدان معناست که بسیاری از معانی وابسته به مرگ و بخش اعظم تأثیرات رویدادهای برانگیزان تروماتیکی که توسط بیماران تجربه می شود، بهویژه آنهایی که دارای ماهیّت روانی بوده و آسیب جسمی را دربرندارند، بهصورت آگاهانه ثبت نمی شوند.
لذا بیمار نه تنها این معانی را تشخیص نمی دهد، بلکه درمان گرانی هم که تمرکز درون روانی دارند و از نگرش انطباق گرا به دورند و عمدتاً به محتواهای آشکار بیمار و تلویحات مستخرج از این محتواها می پردازند، از آنها غافل می مانند. اگر این درمان به ادراکات ژرف بیماران و فعّالیت های انطباقی ناآگاه آنان دست پیدا نکند، کار چندانی نکرده است؛ ادراکاتی که تنها به شکل رمزگذاری شده به هشیاری می رسند. این ادراکات تنها از طریق فرایندی شناسایی و فهمیده می شود که رمزگشایی برانگیزان۱۸ نام دارد – رمزگشایی برانگیزان به معنای کشف درون مایه های روایت شده با در نظر گرفتن رویدادهای انگیزان مؤثر است.
دو سامانۀ عملیاتی
ویژگی اصلی سامانۀ آگاه۱۹ ، التزام به دفاع (که توسط مرکز تحلیل گر پیام هدایت می شود)، به خصوص استفاده از انکار و نادیده انگاری در پاسخ به برانگیزان های اضطراب انگیز و مربوط به مرگ؛ و در مرحلۀ دوم، استفاده از پس رانش۲۰ رخدادها و معانی آشفته کننده ای که به طور آگاه ثبت شده اند، پس از وقوع رویداد است. سامانۀ آگاه به دلیل استفاده از انکار و نداشتن اطلاعات و دانش که محصول این انکار است، به تعبیری هوش هیجانی خیلی کمی دارد. انطباق های آگاه اغلب بر پایۀ اطلاعات نسبتاً سطحی بنا می شود و به خوبی در مورد آنها اندیشیده نشده است. به علاوه، مطالعات بالینی نشان داده است که انتخاب ها و انطباق های سامانۀ آگاه قویاً تحت تأثیر اضطراب مرگ شکارگری (اِعمال خشونت و کشتن کسی) و گناه ناآگاه به خاطر صدمۀ واردشده به دیگران قرار دارد – بدین معنا که رفتارها و انتخاب های آگاه به صدمه به خویش و تنبیه خویش متمایل هستند.
جلوه های این نیازها در موقعیّت روان درمانی نه تنها در بیمارانی دیده می شود که درمان با رواندرمانگران آسیب رسان را ادامه می دهند، بلکه در ترجیح آگاهانۀ قواعد اساسی از سوی بیماران و درمانگران نیز مشهود است که اغلب بر وضعیت های درمانی آسیب زننده ای متّکی هستند که تعدیل چارچوب درمان نامیده می شود؛ وضعیت هایی که بیماران را در درمانی کاملاً ضعیف نگه می دارد و بیش از آنکه شفادهنده باشد آسیب رسان است.
در بین مسیرهای متفاوت، ارزش های اخلاقی آگاه معمولاً سست بوده و به آسانی وانهاده می شوند و امکان وقوع کنش های آسیب رسان به دیگران (یا خود فرد) را فراهم می کنند؛ آسیب هایی که در اخلاقیّات سامانۀ ناآگاه ژرف همواره محکوم است. درنهایت، ممکن است متوجه شویم که ترجیح ها و ارزش های سامانۀ آگاه هم برای یک فرد و هم میان افراد مختلف بسیار متغییر است – این سامانه فاقد مجموعۀ واحدی از معیارها، چارچوب ها و مسائل دیگر است و بیشتر جنبۀ فردی دارد تا اینکه همگانی باشد (لانگس، ۲۰۰۳).
در مقابل، سامانۀ ناآگاه ژرف۲۱ در ذهن پردازندۀ هیجان بر مبنای کیفیت های موروثی، همگانی یا کهن الگویی ازجمله ترجیحات قواعد اساسی و ارزش های اخلاقی عمل می کند. فرضیّۀ اساسی این است که این سامانه دارای شالوده های زیستی ژرف و کیفیت های کهن الگویی است که ثمرۀ یافته های بالینی می باشد که نشان می دهد در میان همۀ فرهنگ ها و مردمان نوعی همسویی کلی در رابطه با ارتباط ها و ترجیحات رمزگذاری شده وجود دارد که توسط سامانۀ ناآگاه ژرف، و در پاسخ به رویدادهای برانگیزان فعّال می شود۲۲ . بنابراین، این دو زیرسامانه همواره منادی انتخاب ها و چارچوب هایی هستند که به شکل آرمانی پشتیبان، ارضاکننده، در خدمت خویش، اخلاقی و شفابخش هستند، بدون اینکه به دیگران آسیبی وارد کنند.
همان طور که در گفته های روایتی رمزگذاری شده دیده شد، همسویی میان پاسخ های ناآگاه ژرف و رویدادهای برانگیزان، به ویژه آنهایی که مربوط به چارچوب هستند و تلویحات اخلاقی زیادی دارند، بیانگر وجود چارچوبی آرمانی یا مجموعه ای از قواعد اساسی برای موقعیت روان درمانی و روابط اجتماعی هستند. این موازنه همچنین بیانگر مجموعۀ بهینه ای از ارزش های اخلاقی برای موقعیت روان-درمانی است که در قالب ترجیحات چارچوب از سوی بیماران و درمانگران منعکس می شود. در حقیقت، یک قاعدۀ اساسی ایمن در سطح ناآگاه به صورت شفابخش و همسو با اخلاق ادراک می شود، درحالی که ادراک قاعدۀ اساسی تعدیل شده بهصورت آسیب زننده و نااخلاقی می باشد (لانگس، ۲۰۰۳).
بااینکه سامانۀ آگاه انواع مختلف تهدیدها را بررسی و پردازش می کند، سامانۀ ناآگاه ژرف بر رویدادها و ارتباط های مربوط به چارچوب متمرکز است. به طور مجمل، این سامانه تقریباً همیشه مجموعۀ آرمانی ای از مجموعه قواعد اساسی برای تجربۀ روان درمانی را تصدیق می کند که دارای اعتبار ناآگاهانه است. این قواعد اصول پرداخت، تعداد جلسات، زمان و طول جلسات، محدود کردن ارتباط بین بیمار و روان درمانگر به زمان و مکان جلسات درمانی، شخصی بودن و محرمانگی عمومی، ناشناختگی نسبی درمانگر و نبود خودآشکارسازی خودخواسته، توصیه کردن، نبود تماس جسمانی، قواعدی ضمنی رفتار و روش و گشودگی در برابر جلوه های ارتباطی بیمار را شامل می شود. مورد واپسین در قانون بنیادی تداعی هدایت شده۲۳ جلوه گر شده است (فروید، ۱۹۱۳)، یا به زبان دیگر، راهنمایی بیمار برای بیان کردن مسائل روایتی مانند رؤیاها و داستان ها و تداعی های روایتی نسبت به این مسائل – قاعدۀ تداعی های هدایت شده که برای تقویت و بیشینه سازی بیان مسائل مربوط به سامانۀ ناآگاه ژرف از سوی درمانگر مورد استفاده قرار می گیرد (لانگس، a1999، ۲۰۰۳). درمان هایی که شرایط آرمانیِ در سطح ناآگاه تأیید شده، بر آنها حاکم است، درمان های با چارچوب ایمن۲۴ خوانده می شوند، درحالی که درمان هایی که یکی (یا بیش از یکی) از این قواعد اساسی بهینه را نادیده می گیرند، درمان های با چارچوب تعدیل شده یا انحرافی۲۵ نام دارند (۱۹۹۸). هرکدام از این درمان ها دارای تأثیرات مختص به خود و مجموعه ای از برانگیزان ها هستند، روش مجزایی برای شفابخشی دارند و رابطۀ یگانه ای با اضطراب مرگ برقرار می کنند.
سامانۀ ناآگاه ژرف نسبتاً غیر دفاعی است و اغلب ادراکات آن منع نشده و فعّالیت های پردازشی اش دقیق است. این سامانۀ مسیرهای ذهنی ای ندارد که به طور مستقیم به آگاهی منتهی شود. در عوض، تمام برون داده ای ابرازشدۀ این سامانه – پیام های آن به سامانۀ آگاه و مرکز برون داد۲۶ (OC) ذهن پردازندۀ هیجان – در قالب رؤیاها و اَشکال روایتی دیگر رمزگذاری می شوند. این پیام ها تنها در سایۀ برانگیزان های فعّال سازشان قابل رمزگذاری هستند – فرایندی که پیش تر تحت عنوان رمزگذاری از آن یاد شد. گوش دادن انطباق محور و استفاده از رمزگشایی برانگیزان محورهای رویکرد انطباق گرای نیرومند هستند.
سه نوع اضطراب مرگ
رویکرد انطباق گرا سه نوع اضطراب مرگ را شناسایی کرده است (لانگس، ۱۹۹۷، ۲۰۰۳). علاوه بر اضطراب وجودی۲۷ که بیشتر مورد بحث قرار گرفته است (بیکر، ۱۹۷۳؛ لچتی، ۲۰۰۲)، دو نوع اضطراب مرگ دیگر وجود دارد: شکار شدگی۲۸ (ترس از کشته شدن) و شکارگر۲۹ (ترس از کشته شدن به خاطر کشتن یا صدمه زدن به دیگران). هرکدام از این اضطراب ها برای شکل دهیِ طبیعی طرح تکاملیِ ذهن پردازندۀ هیجان، نوعی عامل فشارِ انتخابی بوده اند؛ هرکدام تأثیر مجزّایی بر عملیات های فعلی ذهن دارند و هرکدام به شیوۀ خاص خود بر تجربۀ روان درمانی تأثیر می گذارند.
اضطراب شکارشدگی قدیمی ترین شکل اضطراب مرگ است که سابقۀ آن به توانایی ارگانیسم های زنده، یک سلولی و چندسلولی، جهت احساس کردن و پاسخ دهی به تهدیدهای معطوف به حیات شان به واسطۀ جنگ، گریز یا بی حرکت ماندن باز می گردد (لی داکس، ۱۹۹۶). فراگیری زبان توسط انسان ها که حدود ۱۰۰.۰۰۰ – ۱۵۰.۰۰۰ سال پیش اتّفاق افتاد، شرایطی را پدید آورد که در آن تهدیدهای جسمانی برای بقا به تهدیدهای روانی نیز گسترش پیدا کرد.
پاسخ بنیادی انسان به تهدید شکارشدگی که ممکن است برخاسته از اتّفاقات طبیعی یا اَعمال موجودات زندۀ دیگر بهویژه انسان ها باشد، تجهیز منابع ادراکی و انطباقی (ذهنی و جسمی) است. بااین حال، زمانی که تهدید موردنظر از جانب شخصی باشد که زندگی فرد به وی متّکی است، همانند مادری که فرزندش را به مخاطره می افکند، به خاطر وجود عاملی به نام وابستگی، اغلب استفاده از [سازوکارهای] انکار و نادیده گیری به کار می افتد.
اضطراب وجودی مرگ که یکی دیگر از مسائل بااهمیت برای انسان تلقی می شود، از دیگر عواقب فراگیری زبان است. فراگیری زبان انسان ها را توانمند می کند تا هویّت های متمایز و آگاهی روشنی از خود شکل دهند، به صورت ذهنی با تهدیدهای حیات دست و پنجه نرم کنند و آینده را پیش بینی نمایند. گریزناپذیری مرگ در قالب این قاعدۀ وجودی که بهار زندگی همواره خزان مرگ را به دنبال دارد، به خوبی بیان شده است. این قاعده یک قاعدۀ اساسی و بنیادین برای وجود آدمی است (بیکر، ۱۹۷۳؛ لانگس، ۲۰۰۳). در سطح ناآگاه، باور بر این است که قانون شکنی ها و تخطّی از مرزها، مصونیتی را برای فرد چارچوب شکن در برابر این قاعدۀ اساسی فراهم می کند؛ هذیان یا سوءبرداشت ناآگاهی که بسیاری از ترجیحات سامانۀ آگاه برای اصلاح و تعدیل چارچوب ها را تبیین می کند (در ادامه بحث می شود).
انسان ها به شیوۀ بنیادینی با اضطراب وجودی مرگ دست و پنجه نرم می کنند – از طریق استفاده از انکار به صورتهای جسمانی و ذهنی (بیکر، ۱۹۷۳؛ لانگس، ۱۹۹۷، ۲۰۰۳). با اینکه صورت های ذهنی انکار به خوبی شناخته شده است، انکار ادراکی۳۰ و انکار از طریق کنش۳۱ (شکل های برون دادی انکار) کمتر مورد توجه بوده اند. مرکز تحلیل گر پیام بر انکار ادراکی تأثیر می گذارد و این نوع انکار در غیاب هشیاری فرد نسبت به برانگیختگی خودکار و ناآگاهانۀ آن اتّفاق می افتد. صورت های رفتاری انکار، اَعمال شیداگونه۳۲ ، سرخوشی بیش ازحد، کنش های بی فکرانه، روش های فعّال برای دور کردن افکار از نگرانی های وابسته به مرگ، نادیده انگاری نشانه های بیماری جسمانی و بی توجهی برای پرداختن به آن، قدرت جویی شدید، کنترل گری بر دیگران، ثروت اندوزی، کنش های خشونت آمیز علیه دیگران و چیزهای دیگر را شامل می شود. شاید ناشناخته ترین شکل انکار رفتاری مرگ به تخطّی از مرزها و متوسّل شدن به انواع تعدیل چارچوب ها باشد. همان طور که ذکر شد، این باور ناآگاه که توانایی سرپیچی از هر نوع قاعدۀ اساسی متضمّن مصونیت فرد خاطی در برابر قاعدۀ وجودی مرگ و زندگی است، انگیزۀ اصلی این تمایل فرض می شود.
اضطراب مرگ شکارگری بر اصل قصاص بنا شده است؛ چشم در برابر چشم و زندگی در برابر زندگی. هرگاه فرد واقعاً به موجودات دیگر آسیب برساند، کنش هایی انجام دهد که واقعاً کشنده یا مخرّب باشد، یا با این ادراک ناآگاه همراه شود که شکلی از کشتن دیگران است، این نوع اضطراب مرگ برانگیخته می شود. افزون بر این، زمانی که فرد به طریقی موجب نقایص و مشکلات جسمانی و روانی شود، مثلاً وقتی که یک مادر نوزادی را به دنیا می آورد که از یک اختلال مادرزادی رنج می برد یا به صورت تصادفی و ناخواسته موجب صدمه شود، این اضطراب به صورت ناآگاه تجربه می شود.
ممکن است اضطراب مرگ شکارگری احساس آگاهانۀ گناه را دامن بزند، ولی همیشه برانگیزانندۀ گناه ژرف ناآگاه است، زیرا معیارهای کهن الگویی سامانۀ ناآگاه ژرف در مورد میرایی و اخلاقیّات را زیر پا می گذارد. این سامانه در پاسخ به عمل صدمه زدن به دیگران که در سطح ناآگاه غیراخلاقی ادراک می شود، مجموعه ای از انتخاب های خودناکام بخش و صدمه رسان برای خویش، بیماری های جسمانی و چیزهای مشابهی که ظاهراً چاره ناپذیر هستند را به صورت ناآگاهانه سازمان دهی می کند. این نوع خودتنبیهی که در حالت کلی منبع ژرف آنها ناشناخته می ماند، شاید تا آخر عمر طول بکشد.
اضطراب مرگ و فرایند گوش دادن
اضطراب مرگ بر چگونگی گوش دادن و مداخله کردن درمانگران تأثیر زیادی می گذارد، هرچند که فرایند گوش دادن، فرمول بندیِ به کار گرفته شده توسط درمانگر نیز بر دیدگاه او و فهمش از گستردگی و ماهیّت تأثیرات اضطراب مرگ اثرگذار است. بهعبارت دیگر، گوش دادن و مداخلۀ درست بر توانایی درمان در حل و فصل بینش مدار یا کمینه ساختن تأثیرات اضطراب ها و مشکلات مربوط به مرگ خویش وابسته است؛ اگرچه حلّ اضطراب های حل نشدۀ مرگ درمانگر هم خود به استفادۀ درست از خودپردازی متّکی است۳۳– شکل انطباقی خودکاوی (لانگس، ۱۹۹۳)- که مستلزم استفادۀ مناسب از گوش دادن و تفسیر خویشتن است.
با توجه به گرایش اساسی سامانۀ آگاه به انکار و دفاع، انتظار می رود که رویکرد معمول برای گوش دادن و فرمول بندی روان پویشی این نیازهای دفاعی را دامن بزند و در راستای آن عمل کند. روش های ناآگاهانه، غیرانطباق گرا و دارای گرایش درون روانی برای گوش دادن به مسائل بیمار، طراحی شده اند تا از معانی قدرتمند و روشن ترین تأثیرات رویدادهای مربوط به مرگ اجتناب شود. این وضعیت به چند صورت نامرتبط به هم اتّفاق می افتد. در ابتدا با ناتوانی در تمایزگذاری میان اظهارات روایتی و غیرروایتی یا عقلانی شدۀ بیمار شروع می شود (لانگس، ۲۰۰۳). اهمیّت این نوع غفلت به خاطر یافته هایی است که نشان می دهد روایت ها، از قبیل رؤیاها و داستان ها، اظهاراتی با پیامی دوگانه هستند. محتوای آشکار آنها بیانگر فعّالیت های انطباقی سامانۀ آگاه است، درحالی که محتوای نهفته و رمزگذاری شدۀ آنها، اِقدامات انطباقی سامانۀ ناآگاه ژرف را نشان می دهد.
در مقابل، عقلانی سازی هایی مانند تحلیل، تفسیر، تبیین، توصیف و شیوه های مشابه، اظهارات تک پیامی هستند که در کل تنها بازتابی از فعّالیت های سامانۀ آگاه تلقی می شوند. در نبود این تمایزگذاری ها، گوش دادن و مداخلۀ درمانگر اغلب بر محتوای آشکار گفته های بیمار و تلویحات آشکار آن متمرکز می شود. برخی از این تلویحات خارج از هشیاری بیمار هستند و لذا ناآگاه تلقی می شوند، امّا مطالعات انطباق گرا نشان داده است که این فقط بخش سطحی ناآگاه هستند، این محتواها به زیرسامانۀ ناآگاه سطحیِ سامانۀ آگاه تعلّق دارند (لانگس، b1999، ۲۰۰۳). سطح معنایی و انطباقی رمزگذاری شدۀ ژرف ناآگاه و ناتوانی در پرداختن به برانگیزان های تروماتیک وابسته به مرگ که پاسخ به آنها یک پاسخ ناآشکار است، یکی از نتایج نادیده گرفته شده و نافهمیده این رویکرد است.
کار درمانی با درون مایه های آشکار مربوط به مرگ تفاوت خیلی زیادی با کار کردن با تصاویر فعّال شده توسط برانگیزان و رمزگذاری شدۀ مربوط به مرگ دارد. روش نخست کاملاً عقلانی شده است و معمولاً به زندگی روزمرۀ بیمار مربوط می شود، بدون اینکه به درمانگر با مداخلات مرگ انگیز۳۴ او اشاره ای داشته باشد و اغلب نمی تواند رویدادهای کثیری (بهغیراز خود مرگ) که اضطراب های مربوط به مرگ را فعّال می کنند، دست پیدا کند. به همین خاطر، شکل های مختلف اضطراب مرگ به ندرت به موضوع یا مسئلۀ اصلی درمان های غیرانطباق گرا تبدیل می شوند. در مقابل، درمانگر انطباق گرا نسبت به درون مایه های مربوط به مرگ ذهن آگاه است، به دنبال مداخلات برانگیزانی برمی آید که بتواند برای تحریک آنها مورد استفاده قرار دهد و آماده است تا با بهره گیری از رمزگشایی برانگیزان، تجربۀ ناآگاه ژرف بیمار از این رویدادهای برانگیزان و اضطراب های مربوط به مرگ وابسته بدان ها را تفسیر کند. نقش فعّال درمانگر در برانگیختن اضطراب های مربوط به مرگ و تفسیر درون مایه های مربوط به مرگ با بهره گیری از برانگیزان های آنها، حوزه ای از تجربه و اضطراب هایی را شناسایی می کند که زنده هستند و قابلیت بالقوۀ زیادی برای دستیابی به بینش ژرف را در دل دارد، هرچند در ظاهر هولناک باشد.
کار درمانی با اظهارات رمزگذاری شده همواره مسائل نیرومندی را در رابطه با مرگ دامن می زند. این مسائل که به قدری تهدیدکننده هستند که مسیر دستیابی شان به هشیاری مسدود شده و تنها در سامانۀ ناآگاه ژرف پردازش می شوند. درمانگران به طور ناآگاهانه از این کار دوری می کنند، زیرا به لحاظ هیجانی برایشان خیلی طاقت فرسا است. به همین دلیل است که تقریباً تمام صورت های روان درمانی پویشی امروزین، به جز رویکرد انطباق گرای نیرومند، با محتوای آشکار و عقلانی سازی شدۀ مسائل بیمار کار می کنند. در این درمان ها، معانی مربوط به مرگ یا مورد اجتناب واقع می گردند با بیش ازحد عقلانی می شوند. تنها پرداختن به اظهارات روایتی و استفاده از تفسیرهای رمزگشای برانگیزان است که درمان را به سمت مرگ، اضطراب مرگ و تأثیرات و پیامدهای ژرف آنها جهت دهی می کند.
بنابراین جای تعجّب نیست که مشاهدات بالینی رویکرد انطباق گرای نیرومند، بینش ها و فرضیاتی را به ارمغان آورد که با آنچه در اَشکال دیگر روان درمانی مرسوم است، تفاوت زیادی داشته باشد. برای مثال، گوش دادن و مداخلۀ انطباق گرا نشان می دهد که یکی (یا بیشتر) از اَشکال اضطراب مرگ علّت اصلی بیشتر ناسازگاری ها ، کژکاری ها و علایم هیجانی است. مسائل مربوط به مرگ، هم برای درمانگر و هم برای بیمار، حضور پیوسته ای در موقعیّت درمانی آشکارکننده دارند. اضطراب های مربوط به مرگ بر چگونگی ساختار دادن به موقعیّت درمان و کار با بیماران، آنچه بیماران در جلسات شان مطرح می کند یا نمی کنند، زمان و چگونگی مداخلۀ درمانگر، ماهیّت مقاومت های بیمار و مقاومت ها و انتقال متقابل درمانگر و سیر مداوم و نتیجۀ تجربۀ درمانی تأثیر می گذارد. اینها نمونه ای از بینش های مربوط به مرگ هستند که ثمرۀ رویکرد انطباق گرای نیرومند به زندگی هیجانی و روان درمانی می باشند.
اضطراب مرگ و قواعد اساسی درمان
با اینکه در نبود رویکرد انطباق گرای نیرومند، بیشتر اضطراب های مربوط به مرگ ناشناخته می مانند، تعامل گسترده و کاملاً تأثیرگذاری بین اضطراب های مربوط به مرگ و مدیریت قواعد اساسی درمان از سوی درمانگر و نیز پاسخ بیماران به این اِقدامات دیده می شود. اگر بخواهیم از فرایند گوش دادن که پیش تر بیان شد مثال روشنی ذکر کنیم، استفاده از جلسات ۴۵ یا ۵۰ دقیقه ای با مطرح شدن مسائل مربوط به مرگ جهت تفسیر دادن و بینش یابی در ارتباط است. اَشکال بهینۀ روان درمانی انطباق گرای نیرومند که برای توانا کردن بیماران و درمانگران جهت پرداختن مؤثر به مسائل مربوط به اضطراب مرگ طراحی شده اند، از جلسات ۹۰ دقیقه ای بهره می گیرند. گسترش جلسات برای حلّ بینش مند ابراز مکرر مقاومت های بیمار و روشن سازی ابراز معنادار جنبه های ناآگاه این مشکلات ضروری است.
این شیوه ارایۀ تفسیرهای دقیق رمزگشای برانگیزان و بینش های ژرف در مورد تعارض های مربوط به مرگ و علایم و مقاومت های حاصل از آن را تسهیل می کند.
در رابطه با پیوندهای دیگر میان اضطراب مرگ و مدیریت قواعد اساسی درمان، مطالعات انطباق گرا نشان داده اند که چارچوب ایمنی که به لحاظ آرمانی شفابخش باشد-استفاده از قواعد اساسی بهینه ای که در سطح ناآگاه جوییده می شوند-منبع اصلی اضطراب وجودی مرگ است که یکی از تجارب هولناک برای انسان ها محسوب می شود. این اتّفاق بدین خاطر رخ می دهد که چارچوب آرمانی درمان لاجرم محدودکننده و دست و پاگیر است. این چارچوب در سطح ناآگاه به صورت فضایی تهدیدآمیز و گرفتارکننده تجربه می شود، هرچند که تجربۀ زندگی در این دنیا گرفتارکننده بوده و تنها مسیر رهایی از آن از جادۀ مرگ می گذرد. به طور عمده به خاطر اضطراب های وجودی مرگِ وابسته به چارچوب های ایمن است که عدول از چارچوب آرمانی روان درمانی این چنین شایع می باشد. جز موقعی که شرایط تعدیل شدۀ درمان گریز ناپذیر است، مثلاً زمانی که بیماران دارای مضیقه های مالی باید در محیط های کلینیکی درمان شوند، تعدیل چارچوب ها از سوی درمانگر و پذیرش آن از سوی بیماران در نقش دفاعی در برابر اضطراب وجودی مرگ عمل می کند؛ اضطرابی که برخاسته از چارچوب های ایمن است. این خسران بزرگی برای طرفین درمان است، زیرا تنها در شرایط وجود چارچوب های ایمن است که امکان ابراز، بررسی و حل وفصل بینش مند این اضطراب های همگانی فراهم می شود.
تعدیل چارچوب ها، که بسیار موردپسند سامانۀ آگاه است و سامانۀ ناآگاه ژرف قویاً با آن مخالفت میکند، راه حل انطباقی بهینه ای برای اضطراب وجودی مرگ نیست. قواعد اساسی تعدیل شده در سطح ناآگاه گزندآمیز۳۵ تجربه می شوند و با تأثیرگذاری غیرمستقیم و ناآگاهانه، واقعاً آسیب رسان هستند. وقتی درمانگر چارچوب ها را تعدیل کند، این کار اضطراب های شکارشدگی مرگ را در بیمار و اضطراب شکارگری مرگ و گناه ژرف ناآگاهی را در درمانگر دامن می زند-و این به ضرر هر دو نفر تمام می شود. با این وجود، انسان ها ترجیح آشکاری دارند که بهجای مواجهه با اضطراب وجودی مرگ با دو شکل دیگر اضطراب مرگ دست و پنجه نرم کنند-تصدیق این نوع اضطراب موجب علایم هیجانی و رفتارهای غیرانطباقی می شود. در این بافتار، گفتن این نکته هم مناسب است که مداخلات اشتباه و سوءمدیریت قواعد اساسی درمان همواره در جهت انکار مرگ بوده و در سطح ناآگاه مخرّب تجربه می¬شوند-این مداخلات از اعتبار رمزگذاری شدۀ ناآگاه تهی هستند. درنتیجه، با توجه به رواج استفاده از اینگونه مداخلات توسط روان درمانگران سراسر جهان، به نظر می رسد که اضطراب شکارگری مرگ اصلی ترین مخاطرۀ شخصی آنان باشد.
در مورد تأثیرات دیگر اضطراب مرگ بر فرایند درمان و طرفین آن باید یادآور شویم که هر سه نوع اضطراب مرگ بهطور ناآگاهانه بر درمانگران تأثیر می گذارند. اضطراب وجودی مرگ استفاده از چارچوب های تعدیل شده و مداخلات عقلانی شده را دامن می زند. همچنین انکار و اجتناب از تجربۀ ژرف ناآگاه و رویگردانی از رویکرد انطباق گرای نیرومند-فرایند گوش دادن در این رویکرد، روش-شناسی دارای اعتبار ناآگاه، بهره گیری از رمزگشایی برانگیزان، و چارچوب های اطلاعات محور و ایمن-را در پی دارد؛ رویکردی که به شیوه های نیرومندی به مسئلۀ اضطراب مرگ می پردازد. بیشتر مداخلات مورداستفاده توسط درمانگران امروزین به طور ناآگاهانه طوری طراحی می شوند که دفاع-های مختلفی را در برابر اضطراب مرگ پیش روی بیماران می گذارند و بر همین مبنا گاهاً تسکینی موقتی برای آنان فراهم می کنند. بااین وجود، اضطراب های زیربنایی مرگ همچنان تأثیرات زیان آور خود را بر جای می گذارند، حتا اگر درمانگران و بیماران در تلاش برای انکار و نادیده انگاری این تأثیرات باشند.
در این راستا، بد نیست که نوشته های فروید و یونگ در مورد موضوع مرگ و اضطراب مرگ را به طور اجمالی ازنظر بگذرانیم. هر دوی این روانکاوها از مرگ و اهمیّت آن در زندگی انسان ها کاملاً آگاه بودند ولی هیچ کدام از آنها برای مرگ و اضطراب های ناشی از آن نقشی محوری در خلّاقیت یا کژکاری هیجانی انسان قایل نبودند. روانکاوی یونگ را می توان نوعی انکار مرگ و اضطراب مرگ در نظر گرفت که ریشه در باورهای مذهبی و اسطوره ای داشت-که تبیینی برای محبوبیت زیاد آن در بین مردمان غیرمتخصّص است. یونگ وقتی در مورد اضطراب مرگ می نوشت، معمولاً این اضطراب ها را بیان نمادین یا بازنمایی از ورود به ذهن ناآگاه و ترس از آن می دانست. لذا ترس های آشکار از شکارشدن، نابودی و وحشت وجودی از مرگ و نیستی به استعار ه ای صرف فروکاسته شده یا نادیده گرفته می شوند. برای این بخش، روانکاوی فروید می توانند در سطح ناآگاه به-عنوان انکار جنسی اضطراب مرگ ساختار یافته باشد؛ اضطرابی که فروید نتوانست آن را به رسمیت بشناسد (بیکر، ۱۹۷۳؛ لانگس، ۱۹۹۷، ۲۰۰۳). بااینکه فروید (۱۹۲۳) اضطراب مرگ را به اضطراب اختگی۳۶ یا گناه ناآگاه فروکاست و مدعی شد که مرگ نمی تواند در «ضمیر ناآگاه» بازنمایانده شود، کار بالینی به طور مکرر نشان می دهد که مرگ یک مشکل روانی اساسی و هولناک است که انسان ها برای امتناع از آگاهی نسبت به ترس از آن، دفاع های قدرتمندی را مورداستفاده قرار می دهد و اینکه تجارب وابسته به مرگ و اضطراب مرگ در سطح ناآگاه به طور گسترده ای پردازش می شود. انکار این مسائل از سوی بالینگرانی که اندیشه های فروید پذیرفتند بدون اینکه این مسئلۀ روانی سهمگین را به دقّت بررسی کنند، موجب نادیده انگاری یک مؤلفۀ محوری از تجربۀ بشر شده است.
بیماران در روان درمانی نیز ترجیح می دهند که شیوه هایی برای اجتناب و دفاع در برابر شکل های مختلف اضطراب مرگ پیدا کنند تا اینکه اجازه دهند که این اضطراب ها به طور کامل ابراز شوند و امکان تفسیر و حل وفصل آنها فراهم شود. این مسائل در روان درمانی های انجام شده توسط درمانگران انطباق گرای نیرومند بارها ابراز می شوند و بیشتر کار درمانی آنها بر تفسیر درون مایه های رمزگذاری شدۀ فعّال کنندۀ برانگیزان که با اضطراب های مرگ بیماران در ارتباط هستند، متمرکز می باشند
به طور طبیعی، این کار اغلب مقاومت های نیرومندی را در این بیماران برمی انگیزاند که اگر بهدرستی تفسیر شوند، با دوره های کوتاه مدتی از بینش ژرف جایگزین می شوند-و بعد آن مقاومت های جدیدی بهسرعت روی کار می آیند. این نوع کار درمانی به خصوص برای بیماران مبتلا به اضطراب مرگ شکارگری و گناه ناآگاه ژرف به خاطر صدمه زدن به دیگران دشوار است. وحشت رنج تجربۀ آگاهانۀ تمام و کمال این گناه بیحدواندازه است. این شرایط نیازمند کار درمانی زیادی است تا درون مایه های بخشش و پشیمانی از ذهن ناآگاه ژرف سربرآرود-اخلاقیات سامانۀ ناآگاه ژرف بسیار بی گذشت بوده و پشیمانی را بهسختی می پذیرد. بااین وجود، بخشش امکان پذیر است و تسکین علایم و ارتقای قابل-توجه کارکرد انطباقی را در پی دارد-پاداش دهنده ترین ثمرۀ درمان برای طرفین درمان.
نتیجه گیری
درمجموع، به نظر می رسد که مسائل مربوط به مرگ، مبنای ناسازگاری های هیجانی و راه حل های انطباقی برای آنها باشد. پرداختن به تروماهای مربوط به مرگ و تجارب ناآگاه وابسته بدان برای درمانگر و بیمار، دشوار و طاقت فرسا است. بااینکه ]رویارویی[ با مقاومت های بیمار گریزناپذیر است، این مقاومت برای درمانگران نباید اینگونه باشد. بااین وجود، مرگ و اضطراب های محصولِ آن در سطح ناآگاه ژرف عمل می کنند و مؤثرترین کار درمانی با این مسائل نیز در این سطح اتّفاق می افتد. اگرچه فروید هرگز این مشکلات را به طور ژرفی بررسی نکرد، این کلامش درست بود:
اگر می خواهی از صلح پاسداری کنی، ارتشی برای جنگ ]مهیّا کن[… اگر می خواهی زندگی را تاب بیاوری، خودت را برای مرگ آماده کن (۱۹۱۵، ص. ۳۰۰).
زیگموند فروید
عنوان اصلی:
Langs, R. (2003). Adaptive insights into death anxiety. ThePsychoanalytic Review. 90(4): 563-582
منابع:
Becker, e. (1973). The denial of death. New York: Free Press.
Dennett, D. (1995). Darwin’s dangerous idea. New York: Simon and Schuster.
Donald, M. (1991). Origins of the modern mind. Cambridge, MA: Harvard university press.
Freud, s. (1900). The interpretation of dreams. In J. Strachey, ed. And trans., the standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud. 24 volumes. London: Hogarth press, 1953-1974. 4(5):1-630.
̅(۱۹۱۵). Thoughts fir the times on war and death. Standard Ed, 14:273-300
̅(۱۹۱۳). On beginning the treatment (further recommendations on the technique of psychoanalysis I). Standard Ed, 12:121-144.
̅(۱۹۲۳). The ego and the id. Standard Ed., 19:3-66.
Langs, R. (1992). A clinical workbook for psychotherapists. London: Karnac Books.
̅(۱۹۹۳). Empowered psychotherapy. London: Karnac Books.
̅(۱۹۹۶). The evolution of the emotion processing mind, with an introduction to mental Darwinism. London: Karnac Books.
̅(۱۹۹۷). Death anxiety and clinical practice. London: Karnac Books.
̅(۱۹۹۸). Ground rules in psychotherapy and counseling. London: Karnac Books.
̅(۱۹۹۹a). Dreams and emotional adaptation. Phoenix, AZ: Zeig, Tucker.
̅(۱۹۹۹b). Psychotherapy and science. London: Sage Publications.
̅(۲۰۰۲). Three forms of death anxiety In D. Leichty, ed., Death and denial: interdisciplinary perspectives on the legacy of Ernest Becker (pp. 73-84). Westpart, CT; Greenwood.
̅(۲۰۰۳). Fundamentals of adaptive psychotherapy and counselling. London: Palgrave-Macmillan.
LeDoux, J. (1996). The emotional brain. New York: Simon and Schuster.
Liechty, D., ed. (2002). Death and denial: interdisciplinary perspectives on the legacy of Ernest Becker (pp. 73-84). Westpart, CT; Greenwood.
Mitchen, s. (1996). The prehistory of the mind. London: Thames and Hudson.
Plotkinn, J. (1994). Darwin machines and the nature of knowledge. Cambridge, MA: Havard University Press.
Raney, j. (1984). Narcissistic defensiveness and communicative approach. In J. Raney, ed., Listening and interpreting (pp. 465-490). Northvale, NJ; Aronson.
Smith, D. (1991). Hidden conversations: a introduction to communicative psychoanalysis. London: Routledge.
̅(۱۹۹۸). The communicative approach. In R. Langs, ed., Current theories of psychoanalysis (pp. 297-324). Madison, CT: International Universities Press.
پی نوشت :
- Communicative approach to psychotherapy and psychoanalysis
- Strong adaptive approach
- Primary adaptive orientation
- Trigger
- Trigger decoding
- Emotion processing mind
- Module
- Traumatic triggering events or triggers
- Topographic
- Unconscious system
- Preconscious-conscious system
- Deep unconscious system
- Structural model
- Synthesizing center
- Message analyzing center
- Perceptual denial
- Imposing
- Trigger decoding
- Conscious system
- Repression
- Deep unconscious system
- کهن الگوها، آنگونه که من می فهمم، الگوهای ذهنی همگانی هستند که تلاش¬های ذهن برای سازمان دادن به طبیعت را منعکس می کنند. به لحاظ ذهنی، کهن-الگوها دارای مبنای موروثی-زیستی نیرومندی هستند. در رابطه با سامانۀ ناآگاه ژرف در ذهن پردازندۀ هیجان، من معتقدم که شکل¬بندی بصیرت یا هوش ژرف ناآگاه دارای کیفیت های کهن الگویی است-برای مثال، تمرکز پیوسته بر قواعد اساسی و مشکلات مربوط به چارچوب، طرفداری از چارچوب های ایمن و شناسایی این چارچوب ها. افزون بر این، به نظر می رسد که اخلاقیّات سامانۀ ناآگاه ژرف-برداشت ها و ترجیحات اخلاقی ناآگاه-به شیوۀ کهن الگویی شکل گرفته اند. در ذهن مردمان متعلّق به فرهنگ های متفاوت، شکل بندی های مشابهی از ذهن ناآگاه ژرف ظاهر می شود-این شکل بندی ها در اصل تحت تأثیر فرهنگ نیستند، جز اینکه فرهنگ ها جنبه های ظاهری این ترجیح¬ها را فراهم می کنند. (هرچند این فرهنگ¬ها بر مردمانی حاکم هستند که سرپناه هایی برای زندگی می سازند که به هر حال از نظر شکل بندی های اساسی مشخّصی با هم اشتراک دارند). (در مقابل، بصیرت و ترجیح های اخلاقی سامانۀ آگاه قویاً تحت تأثیر فرهنگ هستند). درنهایت، قابلیت-های رمزگذاری شدۀ سامانۀ ناآگاه ژرف نیز دارای جنبه های کهن الگویی است.
- Fundamental rule of free association
- Secured frame therapies
- Deviant or modified frame therapies
- Output center
- Existential
- Predatory
- Predator
- Perceptual denial
- Denial through action
- Manic
- Self-processing
- Death-evoking
- Persecutory
- Castration anxiety