رالف آر. گرینسون (که نام و نشان تولد او رومئو ساموئل گرینشپون است)، در سپتامبر ۱۹۱۱ در بروکلینِ نیویورک، از والدینی یهودی که ِمهاجرین روس بودند، بدنیا آمد. اسم اصلی او و برادر دوقولویش، از تراژدی رومئو و جولیتِ شکسپیر گرفته شده که البته او اسم خود را از رومئو به رالف، قهرمان یکی از داستان‏هایی که در نوجوانی می‏ خواند، تغییر می‏ دهد. او یک خواهر و برادر دوقلوی دیگر هم داشته است.

رالف در فضایی گرم و صمیمی بزرگ شد. پدرش پزشک و مادرش داروساز بود، و آن‏ها سخت تلاش می‏ کردند که محیط مناسبی برای رشد فرزندانشان فراهم کنند. رالف و هم‏شیرهای او با فرهنگ ییدیش۱ (فرهنگ و زبان یهودیان شرق اروپا) تربیت شدند. فرهنگی که اهمیت خاصی به ابراز احساسات و موسیقی می‏ دهد، و رالف در این فضا نواختن ویولن را می ‏آموزد. رالف همچنین تحت تأثیر پدرش به رشتۀ پزشکی علاقه‏مند شد و تحصیلاتش را در این رشته ادامه داد. گرینسون مطالعات پیش ‏پزشکی خود را در دانشگاه کلمبیا در نیویورک گذراند و جهت آموزش پزشکی از دانشگاه بِرن سوئیس پذیرش گرفت و در نهایت آموزش پزشکی خود را در لس ‏آنجلس به پایان رساند. گرینسون در سوئیس زبان آلمانی را آموخت و همسر آینده ‏اش، یعنی هیلدی را ملاقات کرد. دنیل فرزند اول آن‏ها راه پدر را پیش گرفت و اکنون مربی و ناظر روانکاوی در مؤسسۀ روانکاوی سان‏فرانسیسکو است، و ژوان فرزند دوم آن‏ها هنرمند شده است.

گرینسون آموزش روانکاوی خود را در وین و زیر نظر ویلیام استکل، از شاگردان متمایز و جنجالی فروید دنبال کرد. او سپس به کار بالینی و آموزش روانکاوی در موسسۀ روانکاوی لس ‏آنجلس پرداخت و همانجا بود که با اوتو فنیشل آشنا شد. دوستی و همکاری با اوتو فنیشل نقطۀ عطفی در زندگی شخصی و حرفه‏ ای گرینسون، و الهام‏بخش بسیاری از دستاوردهای او بود. فنیشل درست برعکس اسکتلِ که غیرقابل ‏پیش‏بینی بود، ساختارمند و منضبط بود. فنیشلِ قاعده‏ مند و گرینسونِ شهودمحور با وجود سبک‏های متفاوت، رابطۀ کاری فوق‏العاده‏ ای با یکدیگر داشتند و متقابلاً چیزهای زیادی از یکدیگر آموختند.

گرینسون در سال ۱۹۴۲ و پس از اتمام آموزش روانکاوی وارد ارتش ایالات متحده شد و در آن‏جا به ‏طور گسترده‏ ای به سخنرانی ‏هایی دربارۀ تبعات روانی جنگ و روان‏رنجوری جنگ برای کارکنان سلامت‏ پرداخت. او فضای غیرانسانی حاضر در زمان جنگ را به فضای حساسیت و مراقبت انسانی از سربازان آسیب‏ دیده بدل کرد. رمان کاپیتان نیومنِ پزشک، نوشتۀ لئو رُستن، و فیلم برگرفته از آن، داستان تجارب گرینسون در دوران جنگ است. گرینسون طی این دوره و در مدت زمان نسبتاً کوتاهی، دانش و تجربۀ بسیار ارزشمندی بدست آورد که بعدها در شکل گیری اندیشه‏ هایش کمک شایانی به او کرد. با این حال، شاهد بودن رنج‏ های انسانی و درگیری هیجانی زیاد با آسیب ‏دیدگان جنگ باعث شد که او نیازمند پرداختن به این احساسات و تأثیرات آن‏ها شود. بنابراین گرینسون تحلیل دوم خود را با فرانسِز دِری آغاز کرد.

پس از آن دوره، توانایی‏ های گرینسون شکوفا شد و در کار روانکاوی، برگزاری سمینارها، نگارش مقالات، و سخنرانی‏ های عمومی به موفقیت و شهرت دست یافت. او خیلی زود به عنوان روانکاوی خبره و سخنرانی الهام‏بخش شناخته شد و به چهرۀ محبوبی در بین جامعۀ روانکاوی و نیز در میان عموم مردم مبدل شد. از این رو گرینسون روانکاو افراد مشهوری از جمله مرلین مونرو، تونی کورتیس، فرانک سیناترا، و ویوین لی بوده است. او تا جایی پیش رفت که به ریاست دانشکدۀ آموزشی موسسۀ روانکاوی لس ‏آنجلس رسید و مشارکت‏ های بسیار مهمی در دو انجمن روانکاوی و روان‏پزشکی آمریکا داشت.

گرینسون که پیش از این سابقۀ ایست قلبی داشت، در سال ۱۹۷۰ تشخیص انسداد قلبی گرفت و مجبور به استفاده از دستگاه تنظیم ‏کنندۀ ضربان قلب شد. چهار سال بعد، بیماری گرینسون توانایی تکلم، خواندن و نوشتن را از او گرفت، و این ضربۀ بزرگی برای او به عنوان یک مدرس بزرگ بود. با این حال، گرینسون تسلیم نشد، و با عزم و ارادۀ شکست ‏ناپذیر خود با این شرایط مبارزه کرد و با جلسات فشردۀ گفتاردرمانی توانایی‏ های از دست رفته ‏اش را بازیافت، تا جایی که مجدداً توانست سخنرانی‏ های عمومی‏اش را از سر گیرد. با این وجود، او سرانجام پس از بستری ‏‏های متعدد در سال ۱۹۷۹ بر اثر نارسی‏های قلبی از دنیا رفت.

گرینسون از روانکاوان پیشروی نسل خویش، بالینگری حساس و همدل، و پژوهشگری پرکار و خلاق، سخنران و مدرسی الهام‏بخش و چالش ‏برانگیز، و شخصیتی کاریزماتیک، تأثیرگذار بود. او درک خود را زندگی و آدم‏ها، و همچنین علم و هنر روانکاوی را به‏ شکلی عمیق، پرمعنا، و دقیق با دیگران سهیم می‏شد. نوشته‏ های او در حوزۀ نظریۀ و درمان، نام او را در میان روانکاوان بزرگ تاریخ ماندگار ساخته است. کتاب “تکنیک و کاربست روانکاوی” گرینسون که اولین بار در سال ۱۹۶۷ منتشر شد، یکی از اصلی‏ترین و مهم‏ترین منابع موجود برای دانشجویان روانکاوی در سرتاسر دنیاست.

باوجود گستردگی موضوعاتی که گرینسون دربارۀ آن‏ها نگاشته است، ایدۀ مشترکی در قلب آثار او برجسته است. رابرت استولر، همکار ارزشمند و دوست نزدیک او، به مناسبت یادبود او در “مجلۀ بین‏المللی روانکاوی” (۱۹۸۰) نوشته است:

او می‏دانست و از این دانستن لذت بسیاری می‏ برد، که ویژگی اصلی روانکاوی رابطۀ میان بیمار و روانکاو است. استعداد درمانی، تکنیک ‏های مبتکرانه، مشارکت‏ های او در نظریۀ تحلیلی، و توصیف‏ های بالینی بی‏مانند او از این آگاهی، و این تعهد ذاتی می ‏آید.

گرینسون در مجله بین المللی روانکاوی

نوشته‏ های گرینسون تأثیرات محسوس و ارزشمندی بر کاربست روانکاوی بر جای گذاشت، و ساختار موقعیت روانکاوی را تغییر داد. گرینسون تجربۀ تعامل میان بیمار و روانکاو را شفابخش می‏دانست. گرینسون در مقالۀ “رابطۀ «واقعی» بین بیمار و روانکاو” (۱۹۷۱)، می ‏نویسد: “تجارب بالینی مرا به این باور رسانده ‏اند، که حل ‏و فصل نهایی روان‏ رنجوری انتقال، تا حد زیادی به جایگزین شدن آن با یک رابطۀ واقعی بستگی دارد. من با نگاه روانکاوی سنتی دربارۀ تفسیر موافق نیستم که تفسیر به تنهایی قادر به حل‏ و فصل روان‏ رنجوری انتقال است. برای آن که روان ‏رنجوری انتقال بتواند جایگزین شود، تفسیر باید با رابطه ‏ای واقع‏گرایانه و اصیل، هرچند محدود، با شخص تحلیلگر تکمیل شود.

منابع:

Nemiroff, R. A., Sugarman, A., & Robbins, A. (Eds.). (2016). On Loving, Hating, and Living Well: The Public Psychoanalytic Lectures of Ralph R. Greenson. Karnac Books.‏
Schneider, M. (2011). Marilyn’s Last Sessions. [Book].
Stoller, R. J. (1980). Ralph R. Greenson. International Journal of Psycho-Analysis, 61, 559-560.‏
Greenson, R. R. (1977). The “real” relationship between the patient and the psychoanalyst. Classics in psychoanalytic technique, 87.‏

پی نوشت :


  1. Yiddish